••🌹🌱••
#سلاماربابم✋🏻
گیرم به هوای دل خود شعر بگویم
حاشا که هوایی به دلم نیست بجز تو...
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
🕊📿
•دراِنتخابهَمسَنگـرتدقّـتکُن🌱
•اوکهدِلـ♡ـشآسِمـآنیبـاشَــد🍭
•بـه[خُـ♥️ـدا]خواهیـدرِسیدツ
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
#مداحۍ..🥀 #نریمانپناهۍ🎤 . . نروزهرابمونتڪیهگاهعلۍباش.. #دلمـخونہ... .♡ (\(\ („• ֊ •„
•♥️🍃•
○°گره بستم نخِ دل رو
به بند چادرت مادر؛
خراب کردم درستش کن
جوونیم با خودت مادر🥺🥀
"السلامعلیڪایتھاالصدیقةالڪبرۍ"✋🏻
#دههفاطمیھ🖤
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
29.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
『🖤͜͡🌿』
بمونقرارعلـۍ
توهمہدنیاۍمنۍ
مونسشبهاۍمنۍ
حیدرم،حیدرتوام
زهرایۍ،زهراۍمنۍ❤️😭
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
『🖤͜͡🌿』 بمونقرارعلـۍ توهمہدنیاۍمنۍ مونسشبهاۍمنۍ حیدرم،حیدرتوام زهرایۍ،زهراۍمنۍ❤️😭 ♡ (\(\
اینمیہڪاردلۍ💔
دلتونهوایۍشدالتماسدعا🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#مناسبتے #فاطميه
چادرترابتڪاڹ
روزی مارا بفرست..🤲🏻
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#مناسبتے #فاطميه
ببیڹ مۍتوانے بمانے ، بماڹ
عزیزم ٺو خیلے جوانے💔
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
هدایت شده از ᬉداࢪاݪقرار
43.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌"[ #سَـــڔدآڔِ_دݪــهآ ]"..😍.
🖇#پست_ویــژه✨
📍#پیشنهآد_دآنݪـــــود🌈
_حرفینزدم از غـم دوڔے تو اما...!
اے کاش بدانے ڪہ
چہ آورده بہ روزم"°😔.
+ [ بعد هجر تُــو
دنیا بہ خودش یہ روز
خوش ندید #حاجے🖤🙂 ]
_ فقطاونجاکہحضرتِآقا
فرمودند: مَنشبوروز
بہشہیدسلیمانے
فڪرمیڪـنم :)...💔.
#منفدآۍِغَمت✋
+ شھربایدبزند
عڪستوڔا
بڔهمہجا...
توشدیچشم
وچــڔاغ
منو ...
اینمڔدمشہڔ (:
#دلمونتنگہحاجۍ...😔.
_ عشـــق
بےفلسفھ زیباستـــ و قشنگـ ..
تو نخواهے
دݪِ من
باز تو را مےخواهدوبَــس🌱♥️
#جانم_فدای_خنده_هایت_سردارم..( :
+ دیگڔ هوسۍ ما را جز
وصݪ تو در سڔ نیست
رحمی ڪن و یادی ڪن
این بےسر و سامان را..🤲.
_ گـذرزمــان،
همهچیزࢪاباخودمیبرد
جزࢪدّنـگاھتــورا . . 🙃.♡. :(
..
..
..
👈 تـــو نیز اگــڔ سخنے با سڔدارت داڔے
بڔآیــــــــش بنویس..😇❣
{🌼✨}
#حاج_قاسم_سلیمانی😇
#سیزدهم_دی_ماه💔
#سالگرد_شهادت_سردار_دلها🖤
#من_یک_سلیمانی_ام✋
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
👈#انتشــــــــــاڔ_حداَڪثڔے .[🌱].
🔷 زنده نگہ داشتن یآد شهدآ،
ڪمتــــڔ از شهآدت نیستـ...🥀😇
@oshaghol_hosein
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
#استوری #مناسبتے #فاطمیه مادر ٺو سایہ سر منے💚 ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓ @porofail_m
بچهسیدنشدمدستخودمنیستولی...
وسطروضهدلمخواستبگویممادر💔
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_دوم
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_هشتم
🌺🍃🌸🍃🌺
.....
پشت نرده های آهنی بالکن به انتظارش می ایستادم و او پیش از آنکه از در حیاط خارج شود، به سمتم رو می چرخاند و برایم دست تکان می داد. صحنه زیبایی که تا هنگام بازگشتش به خانه و وصال دوباره مان، آرامبخش قلب های عاشقمان می شد.
حالا خلوت خانه، مجال خوبی برای مویه های غریبانه ام بود. به اتاق بازگشتم و همانجا پای دیوار نشستم. سرم را روی زانو گذاشته و با سپر انگشتان سردم، صورتم را پوشاندم تا مثل نیمه شب طنین گریه هایم به گوش عبدالله نرسد. برای دختری چون من که عاشق مادرم بودم، سخت بود که در طی مدتی کوتاه شاهد پَر پَر شد گل های زندگی اش باشم! مادری که تا ماه پیش صدای قدم هایش را در حیاط خانه می شنیدم، عطر نفس هایش را در همه اتاق ها استشمام می کردم و حالا جز بدن نحیف و صورت بی رنگی که هیچ شباهتی به مادر زیبا و مهربانم نداشت، چیزی از وجودش نمانده بود. فقط خدا می داند که در این مدت چقدر دعا کرده و نماز و قرآن خوانده بودم تا مادرم شفا گرفته و دوباره با پای خودش به خانه ای که بی حضور او صفایی نداشت، قدم بگذارد، هر چند هنوز دعایم به اجابت نرسیده و دل بی قرارم آرام نگرفته بود. دیگر باید چه می کردم و به چه زبانی خدا را می خواندم که دعایم را بپذیرد و آرزویم را برآورده سازد؟ باید باور می کردم که نزد خدا آبرویی ندارم و دعای پر سوز و گدازم به درگاه پروردگارم ارزشی ندارد؟ مگر می شد باور کنم خدای مهربانی که بی آن که بخوانمش اجابتم می کند، حالا در برابر این همه ناله های عاجزانه ام بی تفاوت باشد! مگر می توانستم بپذیرم خدای رحمان و رحیمی که بی آن که من بدانم هزار و یک بلا را از سرم دور می کند، حالا به این همه گریه های مظلومانه ام عنایتی نکند! پس چه حجابی در میان بود که مانع اجابت دعایم می شد؟ مگر در بیماری مهلک مادرم خیری نهفته و یا مگر در شفایش شّری پنهان شده بود که خدا اجابت آرزویم را به مصلحت نمیدانست!
خسته از این همه باب اجابتی که به رویم بسته شده بود، تلویزیون را روشن کردم بلکه فکرم به چیزی جز بیماری مادر مشغول شود.
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
|🦋|•••→ @porofail_me
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_دوم
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_نهم
🌸🍃🌺🍃🌸
.....
از دیشب که مجید اخبار می دید، هنوز روی شبکه خبر مانده و مجری شبکه در حال اعلام خبری مربوط به حوادث سوریه بود. خبری هولناک که از حمله تروریست های تکفیری به روستایی در سوریه و قتل عام وحشیانه پنجاه زن و کودک حکایت می کرد. فجایعی که حالا بعد از حدود دو سال از شروع بحران سوریه از جانیانی که خود را مسلمان می دانستند، چندان عجیب نبود، ولی برای دل شکسته من، شنیدن همین خبر کافی بود تا اشک گرمی در چشمانم حلقه زده و آه سردم در سینه حبس شود. با تمام شدن اخبار، شبکه را عوض کردم که تصویری از کربلا مقابل چشمانم ظاهر شد. مستندی مربوط به زیارتگاه های کشور عراق که در این بخش، شهر کربلا را مورد توجه قرار داده بود. بی توجه به چیزی که گوینده برنامه راجع به این مکان مقدس می گفت، نگاهم محو گنبد طلایی رنگش شده و بی آن که بخواهم شیشه دلم تَرک برداشت. مجید به گفته خودش از مقابل همین تصاویر و از همین راه دور با شخصی که تحت همین گنبد طلایی مدفون شده بود، درد دل کرده و حاجتش را گرفته بود، چیزی که باورش برای من سخت بود و عمل کردن به آن سخت تر! اما در هر حال او معتقد بود که از همین دریچه به خواسته دلش رسیده، پس چرا من با
این همه سوز دل و اشک های هر شب و روزم، نمی توانستم شفای مادرم را از خدا بگیرم؟ یعنی در واسطه قرار دادن اولیای خدا در پیشگاه پروردگار، اعجازی نهفته بود که می توانست ناممکن ها را ممکن کند؟ یعنی اگر من هم خدا را به وسیله بندگان محبوب و برگزیده اش صدا می زدم، حجابی که مانع به اجابت رسیدن دعایم بود، دریده شده و مادرم بار دیگر روی عافیت می دید؟ مگر نه این که مادر برایم تعریف می کرد که وقتی در سفر حج به مدینه منوره مشرف شده بوده، نزد قبر پیامبر (ص) برای سبز شدن دامن خواهرش دعا کرده و همان سال خاله فهیمه باردار می شود، در حالیکه هشت سال از ازدواجشان می گذشت و خدا به آن ها فرزندی نداده بود، پس وساطت اولیای الهی حقیقت داشت! مجید که از من نمی خواست دست از مذهب تسنن بردارم که فقط خواسته بود به شیوه عاشقانه ای که اهل تشیع، پیامبر و فرزندانش (صَلی الله علیهم اجمعین) را به درگاه خدا واسطه قرار می دهند، عمل کرده و از سویدای دلم برآورده شدن آرزویم، صدایشان بزنم!
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
|🦋|•••→ @porofail_me
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_دوم
#قسمت_صد_و_شصتم
🌺🍃🌸🍃🌺
.....
هر چند اینگونه خدا را خواندن، برای من به معنای عمل کردن به عمق عقاید شیعه بود، ولی اگر به راستی شفای مادرم از این راه به دست می آمد، پذیرایش بودم و حاضر بودم با تمام وجودم به قلب اعتقادات شیعیان معتقد شده و همچون مجید و هر شیعه دیگر به دامان محمد و آل محمد (ص) چنگ بزنم که من حاضر بودم برای سلامتی مادرم هر بار سنگینی را به دوش بکشم، حتی اگر این بار، پیروی از مجید شیعه ای باشد که تا امروز بارها سعی کرده بودم دلش را به سمت مذهب اهل تسنن ببرم! نگاهم به پرچم سرخ گنبد امام حسین (ع) مانده و دلم به امید معجزه ای که می توانست زندگی مادرم رخ دهد، به سوی حرمش پَر می زد که او فرزند پیامبر (ص) بود و در بارگاه الهی، آبرویی داشت که اگر طلب می کرد یقیناً اجابت می شد! حالا روحی تازه در کالبد بی جانم دمیده شده و حس می کردم تا استجابت دعایم فاصله زیادی ندارم که مجید قبلاً این راه را آزموده و به حقانیت مسیر اجابتش شهادت داده بود. حداقل برای منی که تمام پزشکان مادرم را جواب کرده و این روزها جولان عقاب مرگ را بالای سرش می دیدم، هر راهِ نرفته، حکم تکه چوبی را داشت که در اعماق دریایی طوفانی به دست غریقی می افتد و او را به دیدنِ دوباره ساحل و بازگشت به زندگی امیدوار می کند!تلویزیون را خاموش کرده و با عجله به سمت اتاق خواب رفتم. یکی دوبار دست مجید کتاب دعای کوچکی دیده بودم که شاید همان کتاب مفاتیح الجنان شیعیان بود و حالا به جستجویش تمام طبقات کمد دیواری را به هم ریخته و دست آخر در کشوی میز پاتختی پیدایش کردم. لب تخت نشستم و کتاب را میان دستانم ورق می زدم و نمی دانستم باید از کجا شروع کنم و چه مناجاتی را بخوانم. کتابی قطور و در قطع کوچک که تمام صفحاتش از خطوط ریز دعا پوشیده شده بود. نگاه حیران و مضطرّبم سراسیمه بین صفحاتبه دنبال دعایی می گشت که برای شفای بیمار نافع باشد که به نا گاه کسی پشت دستم زد و دلم را لرزاند. اگر عبدالله مرا در این وضعیت می دید چه فکری می کرد؟
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
|🦋|•••→ @porofail_me
#فاطمهجان
چجورۍبهتبگمخدانگهدار....😭
پاشویارحیدر😔
پاشواۍپناهدلم(":
بمون آسمونم(1).mp3
11.36M
ڪہباتوبھارم🌸
ڪہبۍتوخزونم🍂
میخامباتوباشمهمہلحظہهام
بمونجونِحیدر💔😭
بمونتابمونم😔
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
#زیارتــــــــــفاطمهزهراسلاماللهعلیها
🖤ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🖤
#نیتتـــ
ازامروزاین باشہ تمام کارهاے خوبتـــــ رو
هدیه ڪنے به مادرمون حضرت زهراسلام الله علیها🙃❤️
حتی غذاهاے کہ هم درست میکنید
نیتـــــ نذری کنید
#تمامکارهایخوبمهدیہبہمادرمون🙂🙏