اینچنینبیواسطهحلّالِهرمشکلشده
ظاهراًعباس!درواقعِابوفاضلشده✨
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
اینچنینبیواسطهحلّالِهرمشکلشده ظاهراًعباس!درواقعِابوفاضلشده✨ ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━
خاطرهیاولینبار نگاهبهصحنِعلمدار
دلمروکردهگرفتاردلتنگتماییار💔
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
خاطرهیاولینبار نگاهبهصحنِعلمدار دلمروکردهگرفتاردلتنگتماییار💔
#آقایمن!
اشکِمراهروقتمیبینیتفضّلکن
وقتیکهگریهمیکنم،یعنیگرفتارم😭
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
نمیدانیزدلتنگی چہحالیدارم اینشبها(:"💔🌱
هـمـهےحـرفمـا...
درایـنیـڪبـیـتاسـت!❤️
فـرقـےنـداردشـبجـمـعـهبـاشـدیـاشـنـبـه
دلڪهڪربـلایےبـاشـد...
زمـانومـڪـاننـمـیـشـنـاسـد!
سـتـارهےتـڪدنـیـا... تـمـاماحـسـاسم...
تـویےبـراےهـمـیـشهمـخـاطـبخـاصم...
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
Reza Narimani - Avalin Bari Ke Omadam Haram.mp3
16.16M
اولینبارۍکہاومدمحرم
خوبیادمہ
خستگۍهاۍتوراهسفرم
خوبیادمہ
حرفاوسفارشاۍمادرم
خوبیادمہ(:"
#گوشبدین
#آسیدرضانریمانۍ🎤
#شبجمعہاستدلمکرببلامیخواهد
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
اولینبارۍکہاومدمحرم خوبیادمہ خستگۍهاۍتوراهسفرم خوبیادمہ حرفاوسفارشاۍمادرم خوبیادمہ(:" #گوش
چقدرحرفدلِہ...
نہ!؟
ماگوشتوپوستواستخونمونباڪربلاو
اشڪوسینہزنۍگرھخوردھ(:"
چجورۍآخہجدابشیمازشماارباب؟
میدونمڪہمیتونیمتوخونہبازمڪنارتون باشیم...
ولۍآقاخودتونبهترمیدونین
چقدراینهیئتا
چقدراینمحیطاثرداشترومون...
هرهفتہبراۍڪارهامونبرنامہریزۍمیکردیم ڪہشبجمعہهیئتباشیم...
چۍشدڪہتبدیلشدبہخاطرھ؟
آقا...ماروببخش
مابہشماوهیئتتایماننداشتیم...:)
اگہالانتوۍاینشرایطیمبازمایمانداریمبہ حرفولۍامرمون...
اماآقامگہڪارۍدارھیہلحظہیہگوشہنگاهتون...:)))؟؟؟
آقاماداریمگوشہخونہجونمیکنیم...
زندگۍبدونشمااصلامعناندارھ
دلمونواسہاونزمانڪہزندگیمونرومدار حسینوروضہهاشمیچرخیدتنگشده...
آقاماداریمبیچارهمیشیم...
بازڪردنیہراھفرارومیانبربراۍشماڪہڪارۍ
ندارھارباب...
بخداڪہمحتاجیمبہشما...
دریابماروحسینِزهرا:)))))
#سیدالشهداۍمن❤️
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
اولینبارۍکہاومدمحرم خوبیادمہ خستگۍهاۍتوراهسفرم خوبیادمہ حرفاوسفارشاۍمادرم خوبیادمہ(:" #گوش
[بدونتوهربلایۍممڪنہسرمبیاد]😭💔
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_دوم
#قسمت_صد_و_دهم
🌺🍃🌸🍃🌺
.....
خوشبختانه مجید هوشیاری به خرج داده و شعله زیر غذا را خاموش کرده بود.
غذا را کشیده و میز شام را چیدم که از صدای به هم خوردن قاشق ها چشمانش را گشود و با دیدن من با لحنی خواب آلود پرسید:" چی شد الهه جان؟" سبد نان را روی میز گذاشتم و پاسخ دادم:" خوابید." سپس لبخندی زدم و با شرمندگی ادامه دادم:" مجید جان! ببخشید شام دیر شد." و با لشاره دستم تعارفش کردم. خسته از جا بلند شد و به سمت آشپزخانه آمد و با مهربانی همیشگی اش دلداری ام داد:" فدای سرت الهه جان! ان شاء الله حال مامان زود خوب می شه!" و همان طور که سر میز می نشست، پرسید:" می خوای فردا مرخصی بگیرم مامان رو ببریم برای آزمایش؟" فکری کردم و جواب دادم:" نه. تو به کارت برس. اگه مامان قبول کنه بیاد، با عبدالله میریم." شرایط سخت و ویژه کار در پالایشگاه را می دانستم و نمی خواستم برایش مزاحمت ایجاد کنم، هرچند او مهربانی خودش را نشان می داد. چند لقمه ای که خوردیم، مثل این که چیز ناراحت کننده ای بخاطرش رسیده باشد، سری جنباند و گفت:" الهه جان! تو رو خدا بیشتر به خودت مسلط باش! میدونم مادرته، برای عزیزه، ولی سعی کن آرومتر باشی!" و در مقابل نگاه متعجبم، ادامه داد:" من تو بیمارستان وقتی تو رو می دیدم، دیوونه می شدم! هیچ کاری از دستم بر نمی اومد. حال مامان هم ناراحتم کرده بود، ولی گریه تو داغونم می کرد!" آهنگ صدایش با ترنم عشق دلنشینش، تار های قلبم را لرزانده و گوش دلم را نوازش می داد. سرمست از جملات عاشقانه ای که نثارم می کرد، سرم را پایین انداخته بودم تا لبخندی را که مغرورانه بر صورتم نشسته بود، پنهان کنم و همچنان می گفت:" الهه! من طاقت دیدن غصه خوردن و ناراحتی تو رو ندارم!" سپس با چشمان کشیده و جذابش به رویم خندید و گفت:" هیچ وقت فکر نمی کردم تو دنیا کسی باشه که انقدر دوستش داشته باشم..." و این آخرین کلای بود که توانست از فوران احساسش به زبان آورد و سپس آرام و زیبا سر به زیر انداخت. ای کاش زبان من هم چون او می توانست در آسمان کامم بچرخد و هنرنمایی کند. ای کاش غرور زنانه ام اجازه می داد و مهر قلبم را می گشود و حرف دلم را جاری می کرد.
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
|🦋|•••→ @porofail_me