eitaa logo
اندیشه مثبت، فرهنگ زیبا
555 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
109 ویدیو
6 فایل
همان تغییری را که آرزو داریم در جهان ببینیم، لازم است [ابتدا] در خودمان ایجاد کنیم. (مهاتما گاندی) ارتباط با مدیر(جهت پیشنهاد یا انتقاد) @Baniz_z
مشاهده در ایتا
دانلود
☘فلسفه ضرب المثل خر بیار باقلا بار کن چیست؟☘ این مثل در موقعی گفته می شود که یک نفر از طرف آدم پرزور و قوی تر از خود ظلمی می بیند و چون زورش به او نمی رسد ناچار حکم او را قبول می کند. مردی باقلای فراوان خرمن کرده بود و در کنار آن خوابیده بود. فرد دیگری که کارش زورگویی و دزدی بود، آمد و بنا کرد به پر کردن ظرف خودش. صاحب باقلا بلند شد که دزد را بگیرد. با هم گلاویز شدند عاقبت دزد صاحب باقلا را بر زمین کوبید و روی سینه اش نشست و گفت: من می خواستم یک مقدار کمی از باقلاهای تو را ببرم حالا که این طور شد می کشمت و همه را می برم. صاحب باقلا که دید زورش به او نمی رسد گفت: حالا که پای جان در کار است برو خر بیار باقلا بار کن. #ضرب_المثل #زبان_فارسی http://eitaa.com/joinchat/684982283Ca730daf227
☘ضرب المثل« ماستها را کیسه کرد.»☘ یعنی : ترسید، جا خورد. دیگر جرأت سخن مخالف نداشت: کریمخان ملقب به مختارالسلطنه سردار منصوب در پایان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار در اصفهان بود. مختارالسلطنه پس از چندی از اصفهان به تهران آمد و هدفش سامان بخشیدن به وضع خواربار تهران و مبارزه با گران فروشی بود. روزی به مختارالسلطنه اطلاع دادند که قیمت ماست، منصفانه نیست و مغازه داران گران می فروشند. او با چهره ای ناشناس به مغازه ای رفت و ماست خواست . ماست فروش که مختارالسلطنه را نشناخته و تنها نامش را شنیده بود پرسید: «چه جور ماست می خواهی؟ مختارالسلطنه گفت:«مگر چند جور ماست داریم؟ ماست فروش پاسخ داد:«پیداست تازه به تهران آمده ای و نمی دانی که دو جور ماست داریم: یکی ماست معمولی، دیگری ماست مختارالسلطنه! مختارالسلطنه با تعجب از این دو جور ماست پرسید؟ ماست فروش گفت:«ماست معمولی همان ماستی است که از شیر می گیرند و بدون آنکه آب داخلش کنیم تا پیش از حکومت مختارالسلطنه با هر نرخی که دلمان می خواست به مشتری می فروختیم. اکنون هم در پستوی دکان از آن ماست دارم که اگر بخواهید می توانید ببینید و البته به قیمتی که برایم صرف می کند بخرید! اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان و جلوی چشم شماست و از یک سوم ماست و دو سوم آب درست شده است! از آنجایی که این ماست را به نرخ مختارالسلطنه می فروشیم به این جهت ما لبنیات فروشها این جور ماست را ماست مختارالسلطنه لقب داده ایم! حالا از کدام ماست می خواهی؟ مختارالسلطنه که تا آن هنگام خونسردیش را حفظ کرده بود بیش از این تاب نیاورد و به فراشان حکومتی دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه آویزان کردند و بند تنبانش را محکم بستند. سپس طغار دوغ را از بالا داخل دو لنگه‌ی شلوارش سرازیر کردند و شلوار را از بالا به مچ پاهایش بستند. بعد از آنکه فرمانش اجرا شد آن گاه رو به ماست فروش کرد و گفت :« آنقدر باید به اینصورت آویزان باشی تا همه‌ی آبهایی که داخل این ماست کردی از شلوارت خارج شود و لباسها و سر و صورت تو را آلوده کند تا دیگر جرأت نکنی آب داخل ماست بکنی. وقتی دیگر لبنیات فروشها از کیفر شدید مختارالسلطنه نسبت به ماست فروش باخبر شدند. همه ماستها را کیسه کردند تا آبهایی که داخلش کرده بودند بیرون بیاید و مانند همکارشان گرفتار خشم مختارالسلطنه نشوند! از آن زمان صد سال است که این داستان در میان مردم ایران ضرب المثل شده است. http://eitaa.com/joinchat/684982283Ca730daf227
🌱ضرب المثل : هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی🌱 می‌گویند: درویشی بود كه در كوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: "هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی" اتفاقاً زنی مكاره این درویش را دید و خوب گوش داد كه ببیند چه می‌گوید وقتی شعرش را شنید گفت: "من پدر این درویش را در می‌آورم". زن به خانه رفت و خمیر درست كرد و یك فتیر شیرین پخت و كمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه‌ها گفت: "من به این درویش ثابت می‌كنم كه هرچه كنی به خود نمی‌كنی". از قضا زن یك پسر داشت كه هفت سال بود گم شده بود یك دفعه پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی كرد و گفت: "من از راه دور آمده‌ام و گرسنه‌ام" درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان!" پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: "درویش! این چی بود كه سوختم؟" درویش فوری رفت و زن را خبر كرد. زن دوان‌دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور كه توی سرش می‌زد و شیون می‌كرد، گفت: "حقا كه تو راست گفتی؛ هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی". منبع yon.ir/MLd0l http://eitaa.com/joinchat/684982283Ca730daf227
☘آش شله قلمکار☘ هر کاری که بدون رعایت نظم و نسق انجام گیرد و آغاز و پایان آن معلوم نباشد ، به آش شله قلمکار تشبیه و تمثیل می شود . اصولا هر عمل و اقدامی که در ترکیب آن توجه نشود، به صورت معجونی در می آید که کمتر از آش شله قلمکار نخواهد بود. اکنون ببینیم آش شله قلمکار چیست و از چه زمانی معمول و متداول گردیده است. ناصر الدین شاه قاجار بنابر نذری که داشت سالی یک روز، آن هم در فصل بهار، به شهرستانک از ییلاقات شمال غرب تهران و بعدها به علت دوری راه به قریه سرخه حصار، واقع در شرق تهران می رفت. به فرمان او دوازده دیگ آشی بر بار می گذاشتند که از قطعات گوشت چهارده رأس گوسفند و غالب نباتات مأکول و انواع خوردنیها ترکیب می شد. کلیه اعیان و اشراف و رجال و شاهزادگان و زوجات شاه و وزرا در این آشپزان افتخار حضور داشتتند و همه به کار طبخ و آشپزی می پرداختند. عده ای از معاریف و موجهین کشور به کار پاک کردن نخود و سبزی و لوبیا و ماش و عدس و برنج مشغول بودند. جمعی فلفل و زرد چوبه و نمک تهیه می کردند. زنان دربار که در مواقع عادی و در خانه مسکونی خود دست به سیاه و سفید نمی زدند، در این محل دامن چادر به کمر زده در پای دیگ آشپزان برای روشن کردن آتش و طبخ آش کذایی از بر و دوش و سر و کول یکدیگر بالا می رفتند تا هر چه بیشتر مورد لطف و عنایت قرار گیرند. خلاصه هر کس کاری انجام می داد تا آش مورد بحث حاضر و مهیا شود. چون این آش ترکیب نامناسبی از غالب مأکولات و خوردنیها بود، لذا هر کاری که ترکیب ناموزون داشته باشد و یا به قول علامه دهخدا:" چو زنبیل در یوزه هفتاد رنگ" باشد؛ آن را به آش شله قلمکار تشبیه می کنند. منبع yon.ir/MLd0l http://eitaa.com/joinchat/684982283Ca730daf227
☘حکایت ضرب المثل: دست کسی را توی حنا گذاشتن☘ در گذشته که وسایل آرایش و زیبایی به فراوانی امروز نبود، مردان و زنان دست و پا و سر و موی و گیسو و ریش و سبیل خود را حنا می‌بستند و از آن برای زیبایی و پاکیزگی و گاه برای جلوگیری از سردرد استفاده می‌کردند. برای این‌کار، مردان و زنان به گرمابه می‌رفتند و در شاه نشین آن،‌ دور هم می‌نشستند و حنا را آب می کردند و دلاک حمام اول موی سر و ریش و سبیل و گیسوی آنان را حنا می‌بست و سپس "دست و پایشان را توی حنا می‌گذاشت". شخص حنا بسته، مجبور بود که ساعت‌ها در آن گوشه‌ی حمام از جای خود تکان نخورد تا رنگ، خودش را بگیرد و دست و پاهایش خوب حنایی شود. در این چند ساعت آنها برای آن که حوصله شان سر نرود با کسانی که مانند خودشان دست و پایشان توی حنا بود باب گفت و گو را باز می‌کردند و از هر دری سخن می‌گفتند. حمامی هم در این مدت از آنان با نوشیدنی‌های خنک کننده ( که به آن ها "تبرید" می گفتند) مانند آب هندوانه و انواع شربت پذیرایی می‌کرد و چون آنها قادر به انجام هیچ کاری نبودند خود حمامی این نوشیدنی ها را بر دهان آنان می‌گذاشت تا بنوشند و کمبود آب بدنشان را که در این مدت بر اثر شدت حرارت حمام به صورت عرق بر سر و صورتشان جاری بود جبران کنند. این حالت که در آن شخص حنا بسته قادر به انجام هیچ کاری نبوده است؛ بعدها رفته رفته از چهاردیواری حمام بیرون آمد و در دهان مردم به صورت ضرب المثل در آمد. http://eitaa.com/joinchat/684982283Ca730daf227
🍀ضرب المثل: از اين ستون به آن ستون فرج است🍀 مردي به شهری مسافرت کرد. همان شب فردي به قتل رسید و نگهبانان مرد غريب را نزديك محل قتل دستگير کردند. و او را نزد قاضي بردند و چون مرد نتوانست بی گناهي خود را ثابت كند،‌ قاضي دستور اعدام صادر کرد. فردا مرد مسافر را به يك ستون بستند تا اعدام كنند. مرد هرچه گفت كه بي گناه است و بعدا از اين كار پشيمان خواهند شد، جلاد گفت من بايد دستور را اجرا كنم. جلاد آخرين خواسته مرد را پرسید. مرد كه ديد مرگش نزديك است، گفت: مرا به ستون دیگر ببنديد و اعدام كنيد. جلاد فكر كرد و گفت اين چه خواهش مسخره اي است! اما دست او را با احتياط باز كرد و به ستون بعدي بست. در همين هنگام حاكم و سوارانش از آنجا گذشتند و ديدند عده ای از مردم دور ميدان جمع شدند، علت را پرسيدند؛گفتند مردي را دار مي زنند . حاكم پرسيد: چه كسي را ؟ جلاد جلو آمد و حكم قاضي را نشان داد . حاكم گفت : مگر دستور جديد قاضي به شما نرسيده است؟‌ جلاد گفت: آخرين دستور همين است. حاكم گفت: اين مرد بي گناه است، او را آزاد كنيد . قاتل اصلی ديشب به كاخ من آمد و گفت وقتي خبر اعدام اين مرد را شنيده،‌ ناراحت شده كه خون اين مرد هم به گردن او بيفتد و بااينكه ميترسيده خودش را معرفي كرد . من هم او را نزد قاصي فرستادم و سفارش كردم كه مجازاتش را تخفيف دهد . مرد بی گناه را آزاد كردند و او گفت : اگر مرا از آن ستون به اين ستون نمي بستيد تا حالا ‌مرا اعدام كرده بوديد. این است که میگویند: "اگر خدا بخواهد از اين ستون به آن ستون فرج است." http://eitaa.com/joinchat/684982283Ca730daf227
موضوعی مطالب ارسال شده در کانال (در صورت تمایل به مطالعه مطالب مربوط به یک‌ موضوع، هشتگ آن را لمس کنید) :
🌱حکایت ضرب المثل چوب توی آستین کردن چیه؟🌱 یکی از انواع تنبیه خلاف‌کاران که تا دوره‌ی قاجار نیز رایج بود، چوب در آستین کردن وی بوده است. به اینصورت که دو دست محکوم را به شکل افقی نگاه می‌داشتند و سپس چوبی محکم و خم نشدنی را به موازات دست های محکوم از یک آستین لباس او وارد کرده و از آستین دیگرش خارج می‌کردند. سپس مچ دست‌ها را با طنابی محکم به آن چوب می‌بستند تا محکوم دیگر نتواند دست‌هایش را به چپ و راست یا بالا و پایین حرکت دهد و یا آن‌ها را خم کند. پس از آن، مدتی او را در جایی رو باز نگاه می‌داشتند تا پشه و مگس و دیگر حشرات مزاحم و چندش آور بر سر و صورتش بنشینند و او نتواند آن ها را از خود براند! دست های محکوم به دلیل بی‌حرکت ماندن پس از مدتی کرخت و بی‌حس می‌شد و هجوم و حملات پشه‌ها و مگس‌ها بر سر و صورتش آن اندازه ناراحت کننده و چندش آور می‌گردید که دیری نمی‌گذشت که فریادش به آسمان بلند می‌شد و درخواست عفو و بخشش می‌کرد. http://eitaa.com/joinchat/684982283Ca730daf227
موضوعی مطالب ارسال شده در کانال (در صورت تمایل به مطالعه مطالب مربوط به یک‌ موضوع، هشتگ آن را لمس کنید) :
موضوعی مطالب ارسال شده در کانال (در صورت تمایل به مطالعه مطالب مربوط به یک‌ موضوع، هشتگ آن را لمس کنید) :
ابوعلی سینا در حال سفر با اسب بود که جایی ایستاد و اسبشو بست تا کاه بخوره و خودش هم مشغول غذاخوردن شد. روستایی سوار بر الاغ رسید و الاغشو کنار اسب ابوعلی سینا بست تا کاه بخوره! ابوعلی سینا گفت: خرت رو پهلوی اسب من نبند که لگد میزنه و پاش میشکنه! روستایی حرف ابوعلی سینا رو نشنیده گرفت و مشغول غذاخوردن شد. ناگهان اسب لگد زد. روستایی گفت: اسبت به خرم لگد زد!! شیخ ساکت شد و خودشو به لالی زد. روستایی  اونو کشون کشون پیش قاضی برد. قاضي سوال کرد و ابوعلی سینا هم چنان ساکت بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لاله؟‎ روستایی گفت: این لال نیست ولی خودشو به لالی زده که تا خسارت خر منو نده! چون قبلش باهام حرف زده بود.... قاضی پرسید: بهت چی گفت؟ روستایی: گفت خرت رو پهلوی اسب من نبند که لگد میزنه و پاش میشکنه. قاضی خندید و گفت آفرین به هوش این مرد!! در این وقت ابوعلی سینا حرفی زد که بعدا ضرب‌المثل شد: 🌱جواب ابلهان خاموشی است🌱 https://eitaa.com/positive_minds_beautiful_culture
موضوعی مطالب ارسال شده در کانال (در صورت تمایل به مطالعه مطالب مربوط به یک‌ موضوع، هشتگ آن را لمس کنید) :
موضوعی مطالب ارسال شده در کانال (در صورت تمایل به مطالعه مطالب مربوط به یک‌ موضوع، هشتگ آن را لمس کنید) :
موضوعی مطالب ارسال شده در کانال (در صورت تمایل به مطالعه مطالب مربوط به یک‌ موضوع، هشتگ آن را لمس کنید) :
🌱حکایت ضرب المثل: دست کسی را توی حنا گذاشتن🌱 در گذشته که وسایل آرایش و زیبایی به فراوانی امروز نبود، مردان و زنان دست و پا و سر و موی و گیسو و ریش و سبیل خود را حنا می‌بستند و از آن برای زیبایی و پاکیزگی و گاه برای جلوگیری از سردرد استفاده می‌کردند. برای این‌کار، مردان و زنان به گرمابه می‌رفتند و در شاه نشین آن،‌ دور هم می‌نشستند و حنا را آب می کردند و دلاک حمام اول موی سر و ریش و سبیل و گیسوی آنان را حنا می‌بست و سپس 🌱دست و پایشان را توی حنا می‌گذاشت🌱 . شخص حنا بسته، مجبور بود که ساعت‌ها در آن گوشه‌ی حمام از جای خود تکان نخورد تا رنگ، خودش را بگیرد و دست و پاهایش خوب حنایی شود. در این چند ساعت آنها برای آن که حوصله شان سر نرود با کسانی که مانند خودشان دست و پایشان توی حنا بود باب گفت و گو را باز می‌کردند و از هر دری سخن می‌گفتند. حمامی هم در این مدت از آنان با نوشیدنی‌های خنک کننده ( که به آن ها "تبرید" می گفتند) مانند آب هندوانه و انواع شربت پذیرایی می‌کرد و چون آنها قادر به انجام هیچ کاری نبودند خود حمامی این نوشیدنی ها را بر دهان آنان می‌گذاشت تا بنوشند و کمبود آب بدنشان را که در این مدت بر اثر شدت حرارت حمام به صورت عرق بر سر و صورتشان جاری بود جبران کنند. این حالت که در آن شخص حنا بسته قادر به انجام هیچ کاری نبوده است؛ بعدها رفته رفته از چهاردیواری حمام بیرون آمد و در دهان مردم به صورت ضرب المثل در آمد. https://eitaa.com/positive_minds_beautiful_culture
🌱ضرب المثل : هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی🌱 می‌گویند: درویشی بود كه در كوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: "هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی" اتفاقاً زنی مكاره این درویش را دید و خوب گوش داد كه ببیند چه می‌گوید وقتی شعرش را شنید گفت: "من پدر این درویش را در می‌آورم". زن به خانه رفت و خمیر درست كرد و یك فتیر شیرین پخت و كمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه‌ها گفت: "من به این درویش ثابت می‌كنم كه هرچه كنی به خود نمی‌كنی". از قضا زن یك پسر داشت كه هفت سال بود گم شده بود یك دفعه پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی كرد و گفت: "من از راه دور آمده‌ام و گرسنه‌ام" درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان!" پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: "درویش! این چی بود كه سوختم؟" درویش فوری رفت و زن را خبر كرد. زن دوان‌دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور كه توی سرش می‌زد و شیون می‌كرد، گفت: "حقا كه تو راست گفتی؛ هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی". منبع yon.ir/MLd0l https://eitaa.com/positive_minds_beautiful_culture
موضوعی مطالب ارسال شده در کانال (در صورت تمایل به مطالعه مطالب مربوط به یک‌ موضوع، هشتگ آن را لمس کنید) :
موضوعی مطالب ارسال شده در کانال (در صورت تمایل به مطالعه مطالب مربوط به یک‌ موضوع، هشتگ آن را لمس کنید) :
موضوعی مطالب ارسال شده در کانال (در صورت تمایل به مطالعه مطالب مربوط به یک‌ موضوع، هشتگ آن را لمس کنید) :
موضوعی مطالب ارسال شده در کانال (در صورت تمایل به مطالعه مطالب مربوط به یک‌ موضوع، هشتگ آن را لمس کنید) :
🌱ضرب المثل : هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی🌱 می‌گویند: درویشی بود كه در كوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: "هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی" اتفاقاً زنی مكاره این درویش را دید و خوب گوش داد كه ببیند چه می‌گوید وقتی شعرش را شنید گفت: "من پدر این درویش را در می‌آورم". زن به خانه رفت و خمیر درست كرد و یك فتیر شیرین پخت و كمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه‌ها گفت: "من به این درویش ثابت می‌كنم كه هرچه كنی به خود نمی‌كنی". از قضا زن یك پسر داشت كه هفت سال بود گم شده بود یك دفعه پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی كرد و گفت: "من از راه دور آمده‌ام و گرسنه‌ام" درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان!" پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: "درویش! این چی بود كه سوختم؟" درویش فوری رفت و زن را خبر كرد. زن دوان‌دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور كه توی سرش می‌زد و شیون می‌كرد، گفت: "حقا كه تو راست گفتی؛ هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی". منبع yon.ir/MLd0l https://eitaa.com/positive_minds_beautiful_culture
موضوعی مطالب ارسال شده در کانال (در صورت تمایل به مطالعه مطالب مربوط به یک‌ موضوع، هشتگ آن را لمس کنید) :
موضوعی مطالب ارسال شده در کانال (در صورت تمایل به مطالعه مطالب مربوط به یک‌ موضوع، هشتگ آن را لمس کنید) :
موضوعی مطالب ارسال شده در کانال (در صورت تمایل به مطالعه مطالب مربوط به یک‌ موضوع، هشتگ آن را لمس کنید) :
موضوعی مطالب ارسال شده در کانال (در صورت تمایل به مطالعه مطالب مربوط به یک‌ موضوع، هشتگ آن را لمس کنید) :
*باد آورده* در زمان سلطنت خسرو پرویز بین ایران و روم جنگ شد و در این جنگ ایرانی ها پیروز شدند و قسطنطنیه که پایتخت روم بود به محاصره ی ارتش ایران درآمد و سقوط آن نزدیک شد. مردم رم فردی را به نام هرقل به پادشاهی برگزیدند. هرقل چون پایتخت را در خطر می دید، دستور داد که خزائن جواهرت روم را در چهار کشتی بزرگ نهادند تا از راه دریا به اسکندیه منتقل سازند تا چنانچه پایتخت سقوط کند، ‌گنجینه ی روم بدست ایرانیان نیافتد. این کار را هم کردند. ولی کشتی ها هنوز مقداری در مدیترانه نرفته بودند که ناگهان باد مخالف وزید و چون کشتی ها در آن زمان با باد حرکت می کردند، هرچه ملاحان تلاش کردند نتوانستند کشتی ها را به سمت اسکندریه حرکت دهند و کشتی ها به سمت ساحل شرقی مدیترانه که در تصرف ایرانیان بود در آمد. ایرانیان خوشحال شدند و خزاین را به تیسفون پایتخت ساسانی فرستادند. خسرو پرویز خوشحال شد و چون این گنج در اثر تغییر مسیر باد بدست ایرانیان افتاده بود خسرو پرویز آن را ( گنج باد آورده ) نام نهاد. از آن روز به بعد هرگاه ثروت و مالی بدون زحمت نصیب کسی شود، آن را *بادآورده* می گویند. https://eitaa.com/positive_minds_beautiful_culture
موضوعی مطالب ارسال شده در کانال (در صورت تمایل به مطالعه مطالب مربوط به یک‌ موضوع، هشتگ آن را لمس کنید) :
*ضرب المثل : هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی* می‌گویند: درویشی بود كه در كوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: "هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی" اتفاقاً زنی مكاره این درویش را دید و خوب گوش داد كه ببیند چه می‌گوید وقتی شعرش را شنید گفت: "من پدر این درویش را در می‌آورم". زن به خانه رفت و خمیر درست كرد و یك فتیر شیرین پخت و كمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه‌ها گفت: "من به این درویش ثابت می‌كنم كه هرچه كنی به خود نمی‌كنی". از قضا زن یك پسر داشت كه هفت سال بود گم شده بود یك دفعه پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی كرد و گفت: "من از راه دور آمده‌ام و گرسنه‌ام" درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان!" پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: "درویش! این چی بود كه سوختم؟" درویش فوری رفت و زن را خبر كرد. زن دوان‌دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور كه توی سرش می‌زد و شیون می‌كرد، گفت: "حقا كه تو راست گفتی؛ هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی". منبع yon.ir/MLd0l https://eitaa.com/positive_minds_beautiful_culture
*حکایت ضرب المثل: دست کسی را توی حنا گذاشتن* در گذشته که وسایل آرایش و زیبایی به فراوانی امروز نبود، مردان و زنان دست و پا و سر و موی و گیسو و ریش و سبیل خود را حنا می‌بستند و از آن برای زیبایی و پاکیزگی و گاه برای جلوگیری از سردرد استفاده می‌کردند. برای این‌کار، مردان و زنان به گرمابه می‌رفتند و در شاه نشین آن،‌ دور هم می‌نشستند و حنا را آب می کردند و دلاک حمام اول موی سر و ریش و سبیل و گیسوی آنان را حنا می‌بست و سپس *دست و پایشان را توی حنا می‌گذاشت* . شخص حنا بسته، مجبور بود که ساعت‌ها در آن گوشه‌ی حمام از جای خود تکان نخورد تا رنگ، خودش را بگیرد و دست و پاهایش خوب حنایی شود. در این چند ساعت آنها برای آن که حوصله شان سر نرود با کسانی که مانند خودشان دست و پایشان توی حنا بود باب گفت و گو را باز می‌کردند و از هر دری سخن می‌گفتند. حمامی هم در این مدت از آنان با نوشیدنی‌های خنک کننده ( که به آن ها "تبرید" می گفتند) مانند آب هندوانه و انواع شربت پذیرایی می‌کرد و چون آنها قادر به انجام هیچ کاری نبودند خود حمامی این نوشیدنی ها را بر دهان آنان می‌گذاشت تا بنوشند و کمبود آب بدنشان را که در این مدت بر اثر شدت حرارت حمام به صورت عرق بر سر و صورتشان جاری بود جبران کنند. این حالت که در آن شخص حنا بسته قادر به انجام هیچ کاری نبوده است؛ بعدها رفته رفته از چهاردیواری حمام بیرون آمد و در دهان مردم به صورت ضرب المثل در آمد. https://eitaa.com/positive_minds_beautiful_culture