5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤍
امروز یه پیرمرد پیرزنی، رو صندلی کنار پارک نشسته بودن که یهو پیرمرده برگشت به زنش گفت:
“قـ ـربون خـ ـدایی برم که تورو آفرید”.
نمیدونم پیرزنه اون لحظه چه حسی داشت ولی حقیقتا قـ ـربون
صـ ـدقه به این قشنگی ندیده بودم و دلم از این عشقا خواست^^
#متن_جذاب #انرژی_مثبت #انگیزشی #جملات_ناب
🌸🍃❤️
@postchiy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدماى مثبت، هرجا باشن و با هر شرایط
و هر دلخوشیِ بزرگ یا کوچيکی،
حالِ لحظه هاشون خوبه
خودتون رو گول نزنین، زندگیِ مدرن و لاکچری بهانه است ، خیلي ها حسرتِ همین شادی هایِ نقلی و ساده رو دارن...❤️🍃🍃
#متن_جذاب #انرژی_مثبت #انگیزشی #حرفهای_قشنگ
🌸🍃❤️
@postchiy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو قشنگ نیستی عزیزم
تو رو رسما خدا نقاشی کرده❤️🔗
تولدت مبارک همه زندگیم 🎉🎊
#متن_جذاب #استوری #گلیپ_تولد
🌸🍃❤️
@postchiy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پلک جهان می پرید
دلش گواهی میداد
اتفاقی می افتد و
فرشته ای از آسمان فرود آمد ...
مامان جونم تولدت مبارک✨🍁
#انرژی_مثبت #متن_زیبا #تبریك_تولد #استوری
🌸🍃❤️
@postchiy
در سالروز تولدت آرزو میکنم که سایه ی پر مهرت و محبت بی دریغت سال های سال بر سرمان باشد #مادر عزیزم...عمرت دراز و سایه ات از زندگیمان کم مباد.....
تـــــــــــــــولـבت مبــــــــــارک ❤️🔗🫂
🌸🍃❤️
@postchiy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبختی یعنی ❤️
عزیزت آبان ماهی باشه
بهترینم تولدت مبارک 🎂🎉
#حرفهای_قشنگ #استوری #تبریک_تولد #متن_زیبا
🌸🍃❤️
@postchiy
18.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️🍃
هیچ وقت نگران موفق شدن نباشید
شما کارتان را به بهترین شکل ممکن انجام دهید،
آن موقع موفقیت خودش
به سراغتان خواهد آمد...
#انرژی_مثبت #متن_جذاب #انگیزشی #حرفهای_قشنگ
🌸🍃❤️
@postchiy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پلک جهان می پرید
دلش گواهی میداد
اتفاقی می افتد و
فرشته ای از آسمان فرود آمد ...بابا جونم تولدت مبارک✨🍁
#تبریک_تولد #متن_زیبا #استوری
🌸🍃❤️
@postchiy
#داستان_شب 💫
داستان زیبای “دعای مادر”
پزشک و جراح مشهور (د.ایشان) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد ، باعجله به فرودگاه رفت .
بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده ، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم .
دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت : من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانها هاست و شما میخواهید من 16ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم ؟
یکی از کارکنان گفت : جناب دکتر ، اگر خیلی عجله دارید میتونید یک ماشین کرایه کنید ، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است ، دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود .
ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه راگم کرده خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد .
کنار اون کلبه توقف کرد و در را زد ، صدای پیرزنی راشنید : بفرما داخل هرکه هستی ، در باز است …
دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند .
پیرزن خنده ای کرد و گفت : کدام تلفن فرزندم ؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ، ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تاخستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری .
دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن شد ، درحالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود .
که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود ، که هرازگاهی بین نمازهایش او را تکان میداد .
پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، که دکتر به او گفت :
بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود.
پیرزن گفت : و اما شما ، رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش شما را کرده است .
ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا
دکتر ایشان گفت : چه دعایی ؟
پیرزن گفت : این طفل معصومی که جلو چشم شماست نوه من است که نه پدر دارد و نه مادر ، به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجز هستند .
به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست ، ولی او خیلی از مادور هست و دسترسی به او مشکل است و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم .
میترسم این طفل بیچاره و مسکین خوار و گرفتار شود پس از الله خواسته ام که کارم را آسان کند .
دکترایشان در حالی که گریه میکرد گفت :
به والله که دعای تو ، هواپیماها را ازکار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت . تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند و من بخدا هرگز باور نداشتم که الله عزوجل با یک دعایی این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا میکند. و بسوی آنها روانه میکند.
وقتی که دستها از همه اسباب کوتاه میشود ، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا می ماند .
#داستان_فوق_العاده_زیبا #داستان_شب
🌸🍃❤️
@postchiy