eitaa logo
پستچی💯
18.8هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
7 فایل
✨بنام خدای شفیع و صبور✨ جهت رزرو تبلیغات فقط بااین آیدی هماهنگ کنید @vojdani_80 لطفا پست هارو کپی نکنید ممنون از درک شما🙏🏻 (⁠✯⁠ᴗ⁠✯⁠) بهترین ها را برایتان پست خواهیم کرد
مشاهده در ایتا
دانلود
شاهنامه خوانی به نثر کیومرث پادشاهی کیومرث، اول ملوک عجم سی سال بود آن زمان که هیچ کس نمی داند اولین پادشاه ایران که بود، جز آنکه نسل اندر نسل از پدر به پسر رسیده، اما سراینده ی شاهنامه، داستان را چنین آغاز می کند: در روز اول فروردین ماه، کیومرث تاج شاهی بر سر نهاد و جایگاه سلطنتش را در دل کوه بنا کرد. کیومرث سپاهی گرد آورد و چون پوشیدنی ای جز پوست حیوانات نبود، خود و سپاهیانش از پوست پلنگ پوششی برای خود ساختند. کیومرث سی سال بر جهان حکمرانی کرد. از هر جانوری یک جفت (نر و ماده) پرورش می داد. پسری زیبا و هنرمند به نام سیامک داشت که بسیار به او عشق می ورزید. سیامک نیز همچون پدر لایق تاج و تخت پادشاهی بود. کیومرث در کمال سعادت و خوشبختی روزگار سپری می کرد و هیچ غم و دشمنی نیز نداشت، به جز دیوی بداندیش که نسبت به او حسادت می کرد و همیشه در فکر تصاحب تاج پادشاهی بود. به رشک اندر اهریمن بدسگال همی رای زد تا بیاکند یال این دیو پسری داشت که مانند گرگ درنده خو بود. این پسر که در میان سپاه بزرگ و دلاور شده بود، سرانجام با لشکری گران به سوی کیومرث یورش آورد و خواست با شکست لشکر شاه، تاج و تخت شاهی را از آن خود کند. دو لشکر به هم درآویختند و جنگی سخت درگرفت. لشکر اهریمن درهم شکست و بازگشت. برگردان به نثر: 🌸🍃❤️ @postchiy
شاهنامه خوانی به نثر در برگ پیش خواندیم که پسر دیو بر کیومرث یورش برد تا تاج و تخت را از آن خویش کند. لشکر اهریمن در هم شکست و بازگشت. و حالا ادامه ی داستان: پس از مدتی فرشته ای بر کیومرث ظاهر شد و او را از سرنوشت فرزندش آگاه ساخت. وقتی سیامک از موضوع باخبر شد، سپاهی گرد آورد و به جنگ ديو شتافت. بپوشید تن را به چرم پلنگ که جوشن نبود آن که آئین جنگ رفتن سیامک به جنگ دیو و کشته شدن او دیو چون از آمدن سیامک آگاه شد با لشکری عظیم به مقابله ی او شتافت. سیامک وارد میدان شد و حریف طلبید، بچه دیو با وی در آویخت. سیامک را به خاک افکند و با چنگالش پهلوی او را درید. چون سیامک کشته شد، لشکر بدون سپهسالار به سوی کیومرث بازگشت. وقتی کیومرث از مرگ فرزند آگاه شد از تخت فرود آمد و آنقدر در مرگ فرزند بر سر و صورت زد که رخساره اش از خون سرخ شد، کیومرث یک سال به سوگواری پرداخت تا اینکه سروشی پیام آورد که پیش از این خودت را آزار مده، سپاهی گرد آور و به فرمان یزدان به سوی دیو بدسگال حمله کن و گیتی را از وجود او پاک ساز. باشد که دل تو نیز آرام گیرد. کیومرث از آن به بعد شب و روز از فکر جنگیدن با دیو بدسگال خواب به چشمانش نمی آمد. سیامک خجسته یکی پور داشت که نزد نیا جای دستور داشت گرانمایه را نام هوشنگ بود تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود به نزد نیا یادگار پدر نیا پروریده مر او را به بر کیومرث بعد از کشته شدن سیامک تمام سعی خود را برای تربیت هوشنگ، فرزند او، به کار بست و چون هوشنگ به جوانی رسید، یلی نامدار و جنگجویی بی همتا شد. برگردان به نثر: 🌸🍃❤️ @postchiy
پیشتر خواندیم کیومرث و نوه اش هوشنگ در جنگ با دیو پیروز شدند و داد سیامک بستاندند. مرگ کیومرث فرا رسید و نوه اش بر جای او تکیه زد. هوشنگ پادشاهی هوشنگ چهل سال بود هوشنگ چهل سال به دادگری فرمان راند و در این مدت برای آبادانی کشور همت گماشت. به فرمان یزدان پیروزگر به داد و دهش تنگ بسته کمر وز آن پس جهان یکسر آباد کرد همی گیتی پر از داد کرد برآوردن آهن از سنگ هوشنگ به منظور آبادانی کشور، ابتدا با درایت از سنگ، آهن استخراج کرد و چون آهن را شناخت شغل آهنگری برگزید و از آهن تبر، اره و تیشه ساخت؛ سپس با هدایت آب از دریا و رودها به مزارع کشاورزی را رونق بخشید. بسنجيد پس هر کسی نان خویش بورزید و بشناخت سامان خویش از آن پیش کاین کارها شد بسیج نبد خوردنی ها به جز میوه هيچ همه کار مردم نبودی به برگ که پوشیدنیشان همه بود برگ پرستیدن ایزدی بود پیش نیا را همین بود آئین و کیش به سنگ اندر آتش ازو شد پدید کزو روشنی در جهان گسترید برگردان به نثر: 🌸🍃❤️ @postchiy
پیش تر خواندیم هوشنگ نوه ی کیومرث پادشاه شد و به آبادانی کوشید و آهن را شناخت. حال چگونگی ماجرا: بنیاد نهادن جشن سده روزی هوشنگ با همراهانش به سوی کوه رفت. ناگهان از دور ماری نمایان شد: دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون ز دود دهانش جهان تیره گون هوشنگ سنگی برداشت و به طرف مار حمله ور شد. با تمام قدرتش سنگ را به طرف مار پرتاب کرد ولی مار گریخت و سنگ بر روی سنگ دیگری فرود آمد، آن چنان که: فروغی پدید آمد از هر دو سنگ دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ نشد مار کشته ولیکن ز راز پدید آمد آتش از آن سنگ باز به این ترتیب همگان راه برافروختن آتش را آموختند. هوشنگ از این هديه ی آسمانی خوشحال شد و خداوند را سپاس گفت. آتش را قبله گاه خود کرد و آن را نشانه ی فروغ ایزدی دانست و آنگاه همگان را به سپاس و نیایش خداوند یکتا فراخواند و سفارش کرد تا آتش را گرامی بدارند. هوشنگ جشنی بر پا کرد و نام آن را سده گذاشت. این جشن تاکنون از او به یادگار مانده است. ز هوشنگ ماند این سده یادگار بسی باد چون او دگر شهریار کز آباد کردن جهان شاد کرد جهانی به نیکی ازو یاد کرد هوشنگ حیواناتی مانند گورخر، گوزن، گاو، خر و گوسفند را برگزید و به همه سفارش کرد کهخ به پرورش این حیوانات و هر حیوان دیگری که پوست خوبی دارد، همت کنند تا بتوانند از پوست آنها چرم تهیه کنند و مشکل پوشاک مردم حل شود. ببخشید و گسترد و خورد و سپرد برفت و جز از نام نیکی نبرد چهل سال با شادکامی و ناز به داد و دهش بود آن سرفراز بسی رنج برد اندر آن روزگار به افسون و اندیشه ی بی شمار چون روزگار هوشنگ سپری شد، فرزندش طهمورث بر تخت نشست و تاج شاهی بر سر نهاد. برگردان به نثر: 🌸🍃❤️ @postchiy
و این گونه خواندیم که روزگار پر از نیک خواهی طهمورث به سرآمد و جمشید بر جای او تکیه زد. و اما جمشید: پادشاهی جمشید هفت صد سال بود چون جمشید به سلطنت رسید بر آن شد تا بدی ها را ریشه کن سازد و به جای آن روح و روان را به روشنی هدایت کند. اولین کارش تغییر شکل سازوبرگ جنگی بود به طوری که با ذوب کردن آهن، از آن جوشن، خود، زره و دیگر سازوبرگ جنگی ساخت. برای این منظور پنجاه سال رنج برد تا توانست از محصولاتی که از آهن به دست می آورد گنجی فراهم سازد. سپس در فکر جامه ای شد که در جنگ و نبرد به کار آید. ز کتان و ابریشم و موی و قز قصب کرد پرمایه دیبا و خز بیاموختشان رشتن و تافتن به تار اندرون پود را بافتن چو شد بافته شستن و دوختن گرفتند از او یکسر آموختن بعد از تمام این کارها، شورایی با حضور نمایندگانی از هر صنف تشکیل داد و این در حالی بود که پنجاه سال از زندگی اش می گذشت. اولین گروه، موبدان بودند که چون شغلشان جز عبادت نبود، در دل کوه برایشان معبدهایی بنا کرد. گروه دیگر، نظامیان بودند؛ شیر مردان جنگاوری که به کار پاسبانی از کشور مشغول بودند. گروه سوم، برزگران بودند که به کاشت و داشت و برداشت سرگرم شدند و هیچگاه منت پذیر کسی نبودند. پ.ن: قَز: ابریشم قَصب: پارچه ای ظریف از کتان برگردان به نثر: 🌸🍃❤️ @postchiy
پیش تر از سه گروه در زمان جمشید گفتیم: گروه اول موبدان، دوم نظامیان و سوم برزگران. اینک چهارمین گروه و بقیه ی ماجرا: گروه چهارم پیشه وران بودند که برای کسب و کار بهتر همیشه به دنبال راهی تازه می گشتند. به این ترتیب، جمشید برای هر یک از این گروه ها جایگاهی مشخص کرد تا هر کسی قدر و شان خود را بداند. پس از آنکه تمامی کارها بر وفق مراد شد، دیوان را واداشت تا از خاک و آب، خشت بسازند و به کمک آنها عمارت ها و کاخ های بلندی بنا کرد و همین باعث شد جامعه، شکل شهر نشینی به خود بگیرد. آنگاه از سنگ ها گوهرهای مختلفی مانند زمرد، یاقوت، طلا و نقره به دست آورد. سپس عطرهای گوناگونی چون کافور، مشک، عود و عنبر و گلاب تولید کرد و برای پیشگیری و درمان و تشخیص بیماری ها رازهای زیادی کشف کرد. جمشید با رونق دادن به صنعت کشتی سازی به کشورهای مختلف سفر کرد و این گونه بود که هیچ رازی را نگشوده نگذاشت و از این نظر یکه تاز جهان شد. جمشید برای خود تختی ساخت و آن را با گوهرهای فراوان آراست، چنانکه هیچ دیوی را یارای دست یازیدن به آن نبود. پس روز بر تخت نشستنش را که هم زمان با اول فروردین ماه بود، نوروز نامید و همه جا جشن و سرور بر پا شد. بزرگان به شادی بیاراستند می و رود و رامشگران خواستند چون این جشن فرخ از آن روزگار بمانده از آن خسروان یادگار چنین سال سیصد همی رفت کار ندیدند مرگ اندر آن روزگار وقتی جمشید بر جهان استیلا یافت، غرور و کبر او را گرفت و باعث شد فر کیانی از او روی بگرداند. تا قبل از این مردم جز خوبی از پادشاه ندیدند. برگردان به نثر: 🌸🍃❤️ @postchiy