eitaa logo
🌹 حس زیبا 🌹
20.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
1.9هزار فایل
╰⊱♥⊱╮ღ꧁ به نام خالق هستی ꧂ღ╭⊱♥≺ 🧡 سلام دوستم.به کانال حس زیبا،خوش آمدی🧡 اینجا پروفایل هایی بهت میدم که همه دوستات انگشت به دهن بمونن😍🤗 🔴تبلیغات ارزان🔴 👈🏻 @tabziba
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 صدرا تمسخرآلود پرسید: +بردیا خودش زبون نداره؟ امیرعلی چپ چپ نگاهش کرد: ++لابد من وكیل وصی شم دیگه بعد دوباره خطاب به من پرسید: ++افتخار میدی هانا خانم؟ صادقانه، مؤدبانه و لبخندزنان گفتم: -من حرفه ای نیستم آقا امیرعلی، یعنی اصلا اهل ورزش نیستم. مطمئن باشید گند میزنم فکر نمیکنم ایشونم بخواد با یکی عین من هم گروه باشه بهتره من بشینم یه گوشه بازیتون و نگاه کنم. با لبخند دلگرم کننده ای سعی داشت من را متقاعد کند ++سخت میگیری هانا خانم. بازیهای المپیک که نیست باور کن به امتحانش می ارزه صدرا هم تأییدش کرد: +آره بابا فقط میخواییم حال کنیم، یه خرده خوش باشیم خوش بگذرونیم برد و باخت اینجا کیلو چنده؟ دست خودم نبود از کودکی همین بودم. در مدرسه هم هیچ وقت دلم نمیخواست در بازیهای بچه ها شرکت کنم. هیچ وقت دلم نمیخواست ورزش کنم. چرا که در این کار خوب نبودم طوری که ترجیح میدادم ریاضی بخوانم و ورزش نکنم در حالی که مفصل انگشتانم را می شکستم، خجالت زده و سربه زیر گفتم: -مطمئنم ایشونم دلشون نمیخواد هم گروهی به این ضعیفی داشته باشن نمیخوام باعث بشم بازی و ببازن با اجازه همین که خواستم قدم بردارم صدای دورگه ی بردیا را از پشت سرم شنیدم ---من مشکلی ندارم ایستادم به زمین میخکوب شدم قلبم دیوانه وار تپید. چرا نمیتوانستم او را برای همیشه دور بیندازم؟ امیرعلی گفت: ++می شنوی هانا خانم؟ میگه مشکلی نداره به سمتشان چرخیدم صدرا نزدیکم شد و آرام پچ زد: +میخواد باهات آشتی کنه دلشو نشکون سرم را تکان دادم. لبخند ریزی زدم. جلو رفتم این بار نزدیک بردیا ایستادم. شالم را محکم بستم موافقتم را با این کار نشان دادم دیدم که صدرا به بردیا چشمک زد. امیرعلی و صدرا سمت چپ و من و بردیا سمت راست تور ایستادیم. بازی شروع شد. دقایقی را ساکن و بیحرکت ایستاده بودم. والیبال بازی کردن را بلد نبودم. نمیتوانستم باور کنم که بردیا این قدر حرفه ای والیبال بازی کند طوری که به تنهایی به امیرعلی و صدرا بچربد. صدرا که از این همه مهارت بردیا کلافه به نظر میرسید بیرحمانه من را نشانه گرفت من هم که فقط بلد بودم بایستم. وحشت زده بودم نزدیک بود توپ به صورتم اصابت کند که... •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ ‌وَ تماشـــای ⟬طُ∞⟭ تنها لذّتی است که از چَشـــم‌هایم می‌برم... ♥💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Arsha-Radin-Yaghoot-320.mp3
6.8M
🎙 🎼 یاقوت💕 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ دلم زیاد میخواد تو رو❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ داشتن تـــو از همه‌ے نداشته‌ هام با ارزش تره💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ دل چیز عجیبی‌ است.... هم بردنش سخت است، هم کندنش عذاب آور! دل اگر بخواهد همه چیز خواستنی است دل فقط به دل راه ندارد... به چشم،به هوش،به حواس.... میدانی چیست؟!دل به روح راه دارد! دل چیز عجیبی است در سینه‌ی خود میتپد اما برای خودت نه 💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 بردیا به طرفم پرید و نه تنها توپ را با ضربه ی نا آرامی مهار کرد، بلکه ماهرانه آن را توی زمین تیم مقابل هم خواباند صدرا با آن چهره ی اخم رو و مچاله شده اش نالید: +کثافت والیبالشم خوبه بردیا در حالی که نفس نفس میزد روی زانوانش خم شد و او هم متقابلاً اخم کرد ---بنده ی خدا تو مشکلت با منه با زن عموم چیکار داری؟ صدرا در جواب خندید و چیزی گفت که من نتوانستم بشنوم. سعی کردم به خودم بیایم. سعی کردم که منفعل نباشم. دلم میخواست تلاش کنم خودی نشان بدهم. از آنجا بود که به مانند مجسمه ایستادن و فرارکردن از توپ خاتمه دادم. نتیجه ی تلاشهایم این شد که توانستم یک امتیاز از امیرعلی و صدرا بگیرم به حدی هیجان زده شدم که نتوانستم مانع بروز احساساتم شوم. شروع کردم به ورجه ورجه کردن. بی وقفه جیغ میزدم و بالا و پایین میپریدم هورا تونستم بالاخره تونستم امتیاز گرفتم دیدم که بردیا نگاهم کرد دیدم که آرام خندید. من دیدم. با این حال حرفی نزد. صدرا همچنان بی حوصله بود. امیرعلی برایم کف زد و تشویقم کرد ++گل !کاشتی ای والله هانا خانم دیدی شد؟ لبخندی زدم و انگشت شستم را نشان امیرعلی دادم -دمتون گرم آقا امیرعلی مرسی که هوامو داشتید، بهم انگیزه دادید. دستش را روی قفسه سینه اش گذاشت: ++چاکریم بازی از نو آغاز شد. هدف صدرا همه اش من بودم منی که بردیا ازم دفاع میکرد. هرگز اجازه نمیداد صدمه ای ببینم. این بار نوبت من بود که سرویس بزنم پشت خط ایستادم. در حالی که نفس نفس میزدم و توپ را در دستم داشتم، خطاب به صدرا نالیدم: -چیکارت کردم انقد با من لج افتادی؟ خندید و عرق پیشانی اش را با ساق دستش پاک کرد: +چیکار کردی؟ هیچی فقط شدی نقطه ضعف بعضیا! ماتم برد منظورش از بعضیها بردیا بود؟ نقطه ضعف بردیا بودم؟ من ؟ آب دهانم را قورت دادم او کمی جلوتر از من ایستاده بود و نمیتوانستم چهره اش را وعکس العملش را ببینم •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ بیرون ز تو نیست آنچه می‌خواسته ام...🌱 فهرست تموم آرزو های منی♥️ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Fereydoun-Tazegia-320.mp3
8.53M
🎙 🎼 تازگیا💖 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ تازگیا دارم عاشقت میشم💞 ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ شب است ، تو ڪه باشے ! چشم هایم را به چشم هایت مے دوزم بوسه را از لب هایت مے چینم و آغوشم را در آغوشت عاشقانه به معنا مے ڪشم. ♥️♥️ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ یه جایی تو قرآن میخونی "اِنّی انَا رَبُّک" قشنگ خدا در گوشِت داره میگه: خدات منم، بیخیال بقیه قشنگم✨🌚 شبتون بهشت✨🌚 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ باز صبح شد و... دوست داشتن با جان و دل آغاز شد..🤗🥰 💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ گاهی باید ذهنمان‌مان را خالی کنیم گوشه‌ای بنشینیم و از رد شدن نور از پنجره لذت ببریم شاید زندگی همین قدر ساده است و ما نمی‌دانیم!🌱 روز بخیر 🌻🧡 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ نزار قبانی یه تعریف قشنگ داره از آدم هایی که معجزه وار وارد زندگیمون شدن که میگه: "تولد من تویی و پیش از تو به یاد نمی‌آورم که وجود داشته‌ام"... ♥💋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
Alireza Talischi -Fanouse Daryaei.mp3
8.5M
🎙 🎼 فانوس دریایی💘 ●━━━━━━───────⇆ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ㅤ جای هر دومون نفس بکش❤️ ☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ دیدی زدی زیرش💞 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─ تـو را دوستـــــ دارم♡ بی آنکه بدانم تو ضرورت منـی آب را می نوشی هوا را می بلعی نمیفهمی جیره بندی چه مکافاتی ست تنها در نبود تو بود که فهمیدم دوست داشتنِ تو 💞🦋💋 •••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸💜🌱🌈 ❤🍂💋 🌺🦋 با صدای بلند امیرعلی به خودم آمدم ++بازی و شروع نمیکنی هانا خانم؟ خشک شدیم با دست پاچگی گفتم: -چرا چرا الان میزنم سرویس را زدم توپ به خارج از زمین رفت. یک امتیاز را به امیرعلی و صدرا تقدیم کردم محکم به ران پایم کوبیدم لااقل توانستم چهره ی بردیا را ببینم. چقدر عصبی و عبوس به نظر میرسید. طوری که جرئت نکردم به چشم دوختن به چشمهایش ادامه بدهم سرم را پایین انداختم علت عصبانیتش چه بود؟ این که به تیم مقابل امتیاز داده بودم؟ عزمم را جزم کردم، که جبران کنم، که مفید باشم، که بلکه اخمهایش را باز کنم. تا میتوانستم به سرعتم افزودم طوری که برای دریافت سرویس امیرعلی مجبور شدم شیرجه بزنم به توپ که نرسیدم هیچ همانجا هم بود که مچ پای چپم پیچ خورد. کاملاً روی زمین افتادم از فرط درد چنان نالیدم که تن خودم لرزید صدای نگران بردیا را شنیدم ---چت شد؟ بی طاقت جیغ کشیدم: -مچم! مچ پام ابتدا بالای سرم ایستاد بعد مقابلم روی دو پا نشست. اخم برجسته ای روی پیشانی اش داشت. طولی نکشید که صدرا و امیرعلی هم به بردیا پیوستند. اشک بود که بی امان از چشمانم می چکید. به نفس نفس زدن افتاده بودم. همین که بردیا مچ پایم را گرفت، دوباره نالیدم. صدرا با طعنه گفت: +خب حالا شمشیر که نخوردی چه گریه ای هم میکنه بابا از قدیم گفتن بازی اشکنک داره سرشکستنک داره امیرعلی ضربه ای به شانه ی صدرا زد: ++يه كم مراعات كن رفيق. بردیا مچ پایم را رها کرد و آرام رو به امیرعلی گفت: ---امیرعلی داداش لطف کن برو دنبال دکتر نوروزی بیارش اینجا فکرکنم مچ پاش پیچ خورده امیرعلی خم شد و شانه ی راست بردیا را فشرد ++الساعه رفيق. ---دمت گرم. امیرعلی رفت گریه ام بند نیامد که نیامد میترسیدم به سکسکه بیفتم. •••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓 💟 @proziba