─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
بودنِ تو اینقدر قشنگه
که کاش هیچکی جز تو نباشه♥️🌱
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
بی شک تو عجیب ترین
فیلم زندگی من هستی
من با تو
هم میخندم
هم میگریم
هم سکوت می کنم
هم بی مهابا دست به عاشقی میزنم
ژانر دیوانه کننده ای داری جانم💞🦋💋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
*#مــن_بــا_تــو
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت شـشــم (بخش دوم)
*
کاسه ها رو گذاشتم کنار دیگ آش،عاطفه همونطور که آش هم میزد زیر لب تندتند چیزایی میگفت،ملاقه رو از دستش گرفتم باحرص گفتم:بسه دیگه،دوساعته داری هم میزنی بابا بختت باز شد خواهرم بیا برو کنار!
_هانی بی اعصاب شدیا،حرص نخور امین نمی گیرتت!
_لال از دنیا بری!
شروع کردم به هم زدن آش،زیر لب گفتم:خدایا امین رو به من برسون!
امین پسر همسایه دیوار به دیوار که از دوسال قبل فهمیدم دوستش دارم،عاطفه گفت امین فقط چادر رو قبول داره چادری شدم،
عاطفه گفت امین نمازش اول وقته نمازم یک دقیقه این ور اون ور نشد،عاطفه گفت امین قرمه سبزی دوست داره و من به مامان میگفتم نذری قرمه بپزه تا براشون ببرم!
عاطفه گفت امین.....و من هرکاری میکردم برای امین!
مهم نبود من سال سوم دبیرستانم و امین بیست و پنج سالشه!
با احساس حضور کسی سرمو بالا آوردم،امین سر به زیر رو به روم ایستاده بود،با استرس آب دهنمو قورت دادم امین دستی به ریشش کشید و گفت:میشه منم هم بزنم؟
ملاقه رو گذاشتم تو دیگ و رفتم کنار،امین شروع کرد به هم زدن منم زیر چشمی نگاهش میکردم
داشتم نگاهش میکردم که سرشو آورد بالا نگاهمون تو هم گره خورد،امین هول شد و ملاقه رو پرت کرد زمین!
زیر لب استغفراللهی گفت و خواست بره سمت در که پاش به ملاقه گیر کرد و خورد زمین،خنده م گرفت با صدای خنده و اوووو گفتن زن ها سرخ شدم.
تند گفتم:من برم بالا ببینم مامان اینا کمک نمیخوان!
با عجله رفتم داخل خونه و دور از چشم همه از پنجره به حیاط نگاه کردم،عاطفه داشت میخندید و زن های همسایه به هم یه چیزایی میگفتن،روم نمیشد برگردم پایین همه فهمیدن!
امین بلند شد،فکرکردم باید خیلی عصبانی باشه اما لبخند رو لبش متعجبم کرد!
سرشو آورد بالا،نمیتونستم نفس بکشم!
حالا درموردم چه فکرایی میکرد،تنم یخ زد انگار پاهام حس نداشتن تا از کنار پنجره برم!
امین لبخندی زد و به سمت عاطفه رفت،در گوشش چیزی گفت،عاطفه لبخند به لب داخل خونه اومد!
با شیطنت گفت:آق داداشمون فرمودن بیام ببینم بدو بدو اومدی خونه زمین نخورده باشی نگران بودن!
قلبم وحشیانه می تپید،امین نگران من بود؟!
با تعجب گفتم:واقعا امین گفت؟!
_اوهوم زن داداش!
احساس میکردم کم مونده غش کنم،نفسمو با شدت بیرون دادم!
دوباره حیاط رو نگاه کردم که دیدم نگاهش به پنجره س،با دیدن من هول شد و سریع به سمت در رفت اما لیز خورد دوباره صدای خنده زن ها بلند شد،با نگرانی و خنده از کنار پنجره رفتم!
عاطفه گفت:من برم ببینم امین قطع نخاع نشد!
عاطفه که از پله ها پایین رفت همونطور که دستم رو قلبم بود گفتم:خدانکنه.
*
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
السلام علیک یا ابا عبدالله🩶
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
مداحی آنلاین - نماهنگ الدّخیل - کریمی.mp3
6.43M
🎙#محمود_کریمی
🎼 تا خدا هست🩶
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
#رمان
#اجبار
#پارت۲۳۲
-بسپرش به من خداحافظ.
تماس را قطع کردم
آب دهان نداشتم که بتوانم قورتش بدهم.
باورم نمیشد که زمانش رسیده باشد باورم نمیشد که واقعاً چنین موقعیتی قرار گرفته باشم باورم نمیشد که بخواهم اینقدرپست و حیله گر باشم که بخواهم دست به همچین کار سخیفی بزنم.
من همان هانای سطحی و ساده ای بودم که غزل وسوسه ام کرده بود پا در چنین راه عمیق و پیچیده ای بگذارم. او بود که قدمهای لرزان من را به این سو سوق داد.
حال شدت نبض زدن شقیقه هایم بیشتر هم شده بود. سرم چنان تکان میخورد که رفته رفته داشتم حالت تهوع و سرگیجه هم میگرفتم.
احتیاج داشتم کمی بخوابم تا بهتر شوم همان طور که سرم لابه لای دستانم اسیر شده بود روی تخت دراز کشیدم فقط میخواستم بخوابم من باید میخوابیدم آن قدر غلتیدم که بالاخره خوابم برد.
یک ساعت بعد بود که با اکراه بیدار شدم سردردم خیلی بهتر شده بود. خوشبختانه از سرگیجه و حالت تهوع هم خبری نبود روی تخت نشستم دستمالی که دور پیشانی ام بسته بودم را محتاطانه
باز کردم
احساس سبکی میکردم
یک کمی گیجگاهم را ماساژ دادم. نور به چشمهایم برگشته بود.
به سرویس رفتم تا میتوانستم به صورتم آب پاشیدم.
به داخل اتاق که برگشتم گوشی ام را از روی پاتختی برداشتم تا چکش کنم
چند ثانیهای ماتم برد دستم از فرط هیجان لرزید. پیامکی از طرف "لجند" داشتم .پیامک را که خواندم قلبم برای لحظه ای نتپید
《تنها کار خوبی که از وقتی من شناختمت انجام دادی این بود که امروز پاتو توو خونه م نذاشتی! ممنون بابتش.》
جاری شدن اشکهای ،داغم فقط به اندازه ی یک بار پلک زدنم طول کشید. چانه ام منقبض شده بود لب پایینم میلرزید
چقدر ابله بودم که میخواستم به خاطر او عاشق اردشیر شوم. وزنه ای سنگین روی قفسه ی سینه ام گذاشته بودند که نفسم بالا نمی آمد؟
پشت دستم را با غیظ روی صورتم کشیدم. ارزش حرام کردن اشک هایم را نداشت. ناتوان زیرلب نالیدم
-نامرد!
همزمان که گوشی را محکم روی تخت می انداختم جیغ زدم
-نامرد
نباید اشک میریختم نباید گریه می کردم. آن وقت ممکن بود سردردم دوباره تشدید شود.
به سرویس اتاق رفتم صورتم را از نو شستم. تصمیم گرفتم جوابش را ندهم تصمیم گرفتم غرورم را حفظ کنم.
با بی تفاوت بودنم، جگرش را میسوزاندم من جوری او را دور خواهم انداخت که دل خودم خنک شود امشب که عمویش را سرکیسه کنم حالش جا خواهد آمد
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
✨خورشید جایش را به ماه میدهد
⭐️روز بـه شب ، آفتاب به مهتاب
✨ولـــی مهــر خـــــدا
⭐️همچنان با شدت میتـابـد
✨امیدوارم قلب هـــاتـــون
⭐️پــراز نــور درخشــان
✨لطف و رحمت خــدا باشه
⭐شبـ🌙ـتون غرق در عطر گل
✨شبتون آرام کنار خانواده و عزیزان
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
يه روزى همه چی درست میشه.
نگرونیاتو بزار کنار،
از ميون اشكهات لبخند بزن✨🌚
شبتون بهشت✨🌚
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
4_695743491741409997.mp3
4.31M
17.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
پاشو جانان من
بیدار شو
یک صبح بخیر بگو
بگذار پیشانی ات را بوسه باران کنم
تااین خورشیدِ صبحگاهی
با دیدن فروغ چشمان خمارت
که به لبخند نشسته
از رو برود ..
#صبحت_بخیر_عزیزمم_مهربونمم🌹
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
امروز یادمان باشد
برای شاد بودن💐
هزاران علت وجود دارد
غصه ها بی ریشه هستند
اجازه رشد به این علفهای هرزه
را در باغ زندگی مان ندهیــــــم🌱
روز خوبی براتون آرزومندم🌸
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
السلام علیک یا اباعبدالله🩶
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
مداحی آنلاین - میترسم از شلوغی ها - عطایی.mp3
5.87M
🎙#حسین_عطایی
🎼 میترسم از شلوغیا
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
#رمان
#اجبار
#پارت۲۳۳
با بی تفاوت بودنم جگرش را میسوزاندم من جوری او را دور خواهم انداخت که دل خودم خنک شود امشب که عمویش را سرکیسه کنم ،حالش جا خواهد آمد
خودم را اندکی با زدن نیشخندی کج، دلداری دادم صورتم را با حوله ی زردم خشک کردم گریه ممنوع
از سرویس بیرون آمدم به طبقه ی پایین رفتم صرفاً برای گذراندن وقتم تلويزيون را روشن کردم.
یک ساعت بعد بود که بلند شدم و قدمهایم را به طرف آشپزخانه
برداشتم تا برای شام پاستا بپزم
حدوداً یک ماهی میشد که سخت و قاطعانه تلاش میکردم تا دست پختم را بهتر از قبل کنم کتاب آشپزی میخواندم. برنامه های آشپزی می دیدم با اردشیر تمرین میکردم از هلنا سؤال میپرسیدم داشتم موفق میشدم تا همین الان هم کلی پیشرفت کرده بودم این بار واقعاً میخواستم که تغییر کنم.
مشغول تفت دادن تکه های کوچک شده ی مرغ با پیاز شدم نیم ساعت بعد بود که دومرتبه به طبقه ی بالا رفتم. این بار برای این که لباسهایم را تعویض کنم
دامن شلواری مشکی ام را پا زدم بلوز آستین بلند یشمی ام را هم پوشیدم موهایم را دم اسبی بستم و فقط به استفاده از رژلبی قرمز بسنده کردم
من دلم میخواست امشب قادر و قدرتمند به نظر برسم.
به طبقه ی پایین برگشتم. اکثر چراغها را خاموش کردم مشغول روشن کردن شمع و کشیدن غذا بودم که گوشهایم صدای حرکت و متوقف شدن چرخهای مازراتی اردشیر را شنوا بودند.
پارچ نوشابه را آماده کردم. بشقابهای چینی حاوی پاستا را روی میز چیدم
به استقبال اردشیر شتافتم در را باز کردم چراغ نزدیک در ورودی هنوز روشن بود.
همانجا ایستادم.
آماده ی عملی کردن نقشه ام بودم. آماده ی یک سره کردن کار
اردشیر با قدمهای بلند به سمتم آمد. خم شد لبهایم را بوسید
--جانم ،سلام خانم خانما شبت بخیر چقد خوشگل شدی عشقم.
یقه ی پیرهنش را مرتب کردم:
-سلام توام خیلی خوشتیپی
--خوب شدی؟
-خوبم عزیزم .بیا توو برات پاستا پختم
داخل که آمد در را پشت سرش بستم
-خوش گذشت؟
--بدون تو؟ به نظر خودت خوش گذشت؟
-به نظرم آره.
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
18.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
السلام علیک یا اباعبدالله🩶
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
4_5872858162230464897.mp3
17.79M
🎙#سیدرضا_نریمانی
🎼 آبروداری کن🩶
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
*
#مــن_بــا_تــو
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت هـفــتـم
*
با خستگے بہ عاطفہ نگاہ ڪردم از صورتش معلوم بود اونم چیزے نفهمیدہ!
_خانم هین هین تو چیزے فهمیدے؟
منظورش از خانم هین هین من بودم مخفف اسم و فامیلم،هانیہ هدایتے!
همونطور ڪہ چشمام رو مے مالیدم گفتم:نہ بہ جونہ عاطے!
خالہ فاطمہ مادر عاطفہ برامون میوہ و چاے آورد تشڪر ڪردم،نگاهے بہ دفتر دستڪمون انداخت و گفت:گیر ڪردین؟
عاطفہ از خدا خواستہ شروع ڪرد غر زدن:آخہ اینم رشتہ بود ما رفتیم؟ریاضے بہ چہ درد میخورہ؟اصلا تهش شوهرہ درس میخوایم چے ڪار اہ!
خالہ فاطمہ شروع ڪرد بہ خندیدن.
_الان میگم امین بیاد ڪمڪتون!
عاطفہ سریع گفت:نہ نہ مادر من لازم نڪردہ ڪلے تیڪہ بارم میڪنہ!
خالہ فاطمہ بلند شد.
_خود دانے!
عاطفہ با چهرہ گرفتہ گفت:بگو بیاد،چارہ اے نیست!
دوبارہ اون حس بے حسے اومد سراغم!
_عاطفہ،امین بیاد من بدتر هیچے نمیفهمم جمع ڪن بریم پیش یڪے از بچہ ها!
عاطفہ ڪنار ڪتاب ها دراز ڪشید و با حوصلگے گفت:اونا از من و تو خنگ تر!
صداے در اومد،با عجلہ شالمو مرتب ڪردم صداے امین پیچید:یااللہ اجازہ هست؟
صداے قلبم بلند شد،دستام میلرزید،سریع بهم گرہ شون زدم!
_بیا تو داداش!
امین وارد اتاق شد و آروم سلام ڪرد بدون اینڪہ نگاهش ڪنم جواب دادم!
نشست ڪنار عاطفہ،همونطور ڪہ دفتر عاطفہ رو ورق میزد گفت:ڪجاشو مشڪل دارید؟
عاطفہ خمیازہ اے ڪشید.
_هانے من حال ندارم تو بهش بگو!
دلم میخواست خفہ ش ڪنم میدونست الان چہ حالے دارم!
بہ زور آب دهنمو قورت دادم،با زبون لبمو تر ڪردمو گفتم:عہ...خب....
دفترمو گرفتم جلوش.
_اینا رو مشڪل داریم!
امین دفترمو گرفت و شروع ڪرد بہ توضیح دادن،با دقت گوش میدادم تا جلوش ڪم نیارم خیلے خوب یاد میگرفتم!
عاطفہ هم خواب آلود نگاهمون میڪرد آخر سر امین بهش تشر زد:عاطفہ میخواے درس بخونے یا نہ؟!فردا من میخوام امتحان بدم؟!
عاطفہ با ناراحتے گفت:خب حالا توام!میرم یہ آب بہ صورتم بزنم!
بلند شد تا برہ بیرون بہ در ڪہ رسید چشمڪے نثارم ڪرد و رفت!
قلبم داشت مے اومد تو دهنم،سریع از جام بلند شدم ڪہ برم بیرون!
_تو ڪجا؟!
نفسم بالا نمے اومد،امین گفت تو!
آب دهنمو قورت دادم،دوبارہ سر جام نشستم!
امین همونطور ڪہ داشت مینوشت گفت:چرا ازم فرار میڪنے؟
با تعجب سرمو بلند ڪردم.
_من؟!فرار؟!
ڪلافہ بلند شد،دفترمو گذاشت ڪنارم
_اگہ باز اشڪال داشتید صدام ڪنید!
از اتاق بیرون رفت،من موندم با اتاق خالے و دفترے ڪہ بوے عطر امین رو میداد!
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
زنگخور محرمی🏴🖤🥁.mp3
125.6K
🩶زنگ آهنگ
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
زنگخور محرمی🏴🖤🥁(1).mp3
744.4K
🩶زنگ آهنگ
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
زنگخور بی کلام محرمی🥁🖤.mp3
327.1K
🩶زنگ آهنگ
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜