🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
#رمان
#اجبار
#پارت۲۳۷
روانه ی سالن که شد به دنبالش رفتم
چراغ را روشن کردم.
همچنان در حال اشک ریختن بودم. همچنان در تلاش بودم که خودم را از این منجلاب نجات بدهم که نفس بکشم
گور بابای غزل
من باید میچسبیدم به انسانیتم. به حيثيتم.
پشت سرش بودم
پشت سر اویی که به افق خیره شده بود
لب پایینم چنان میلرزید که مجبور شدم با لب بالایم به زور نگهش دارم.
تصمیم گرفتم همچنان راستش را بگویم
-نقشه ی غزل بود اول اون بود که آمارتو در آورد. بعدش به من گفت وسوسه م کرد، قبول کردم، خودمو اصلاً توجیه نمیکنم بهم گفت بیا بیفت توو چاه و من افتادم! فقط درباره ی داراییهات پرس وجو می کردم. برا همینم بود که خبر نداشتم عموی بردیایی، ولی میدونستم چقد کله گنده ای نمیدونم شاید پرس وجو هم میکردم درباره ی ،خانوادهت بازم چیزی عایدم نمیشد با غزل باهم نشستیم هم فکری کردیمـ کلی دردسر کشیدیم تا من تونستم بیام توو اون مهمونی. خیلی راحت بود واسه ت عشوه اومدم مختو زدم بعدشم که دوست شدیم و بقیه ی ماجرا
به یک باره به طرفم برگشت. تاکنون هیچگاه او را تا این حد مغموم مستأصل و مأیوس ندیده بودم و البته خشمگین
عمیق نگاهم کرد.
آن قدر عمیق که قادر باشد از خجالت ذوبم کند
--نقشه ی غزل بود؟ پس چرا تو؟ چرا تو اومدی جلو؟ چرا تو؟
اشک بود که بی امان از چشمهایم میبارید
-چون من زن بودم مطلقه بودم آزاد بودم
سرم را پایین انداختم اشکهایم از روی چانه ام میگذشتند و پایین میچکیدند
-وگرنه اگه به زرنگی بود که باید غزلو میفرستادیم جلو خودخواهانه ست ولی بعضی وقتا فکر میکنم من به خاطر مطلقه بودنم به خاطر این که ناز و لوند بودم، قربونی شدم!
لحظه ای که نگاهش کردم قطره اشکی روی صورتش ریخت
--نمیتونم باور کنم نمیتونم حرفاتو باور کنم
-چرا میتونی خوبم میتونی باور کنی فقط نمیخوای
بغضم از نو ترکید و دومرتبه به هق هق کردن افتادم
-تو نمیخوای من همچین آدمی باشم! نمیخوای انقد رذل انقد بی شرف باشم! نمیخوای باور کنی من اون جوری که تو درباره م فکر میکردی نیستم! من اصیل نیستم!
سرش را با پریشان حالی به طرفین تکان داد
--دوسم نداشتی؟ هیچ وقت دوسم نداشتی؟ حتی یه ذره؟
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
السلام علیک یا قاسم ابن الحسن🤍
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
ݥــــَـــجݩــۅݩ أݪـځـــــُـــښینٍْ؏_۲۰۲۱_۰۸_۰۲_۲۱_۱۳_۲۸_۰۸۶.mp3
9.84M
🎙#جواد_مقدم
🎼 دلشوره دارم
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
*
#مــن_بــا_تــو
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت دوازدهــم
*
مثل فنر بالا و پایین میپریدم،شهریار با تاسف نگاهم ڪرد و سرے تڪون داد!
رو بہ مادرم گفت:مامان بیا دخترتو جمع ڪن حالا انگار دڪترا گرفتہ!
مادرم با جانب دارے گفت:چے ڪار دارے دخترمو؟!بایدم خوش حال باشہ،معدل بیست اونم امسال چیز ڪمے نیست!
براے شهریار زبون درازے ڪردم و دوبارہ نگاهے بہ ڪارنامہ م انداختم،میخواستم هرطور شدہ امین بفهمہ امتحان هام رو عالے دادم!صداے زنگ در اومد شهریار بہ سمت آیفون رفت.
_هانیہ بدو قُلت اومد!
با خوشحالے بہ سمت حیاط رفتم،عاطفہ اومد،قیافہ ش گرفتہ بود با تعجب رفتم سمتش!
_عاطے چے شدہ؟!
با لحن آرومے گفت:یڪم امتحانا رو خراب ڪردم میترسم خرداد بیوفتم!
عاطفہ ڪسے نبود ڪہ بخاطرہ امتحان اینطور ناراحت بشہ،حتما چیزے شدہ بود!
با نگرانے گفتم:اتفاقے افتادہ؟
سرش رو بہ نشونہ منفے تڪون داد!
شهریار وارد حیاط شد همونطور ڪہ بہ عاطفہ سلام ڪرد شالم رو داد دستم،حیاط دید داشت!
سریع شالم رو سر ڪردم،نمیدونم چرا دلشورہ داشتم!
نڪنہ براے امین اتفاقے افتادہ بود؟
با تردید گفتم:براے امین اتفاقے افتادہ؟
_نہ بابا از من و تو سالم ترہ!هانیہ اومدم بگم فردا نمیام مدرسہ بہ معلما بگو!
نگرانے و ڪنجڪاویم بیشتر شد،با عصبانیت گفتم:خب بگو چے شدہ؟جون بہ لبم ڪردے!
همونطور ڪہ بہ سمت در میرفت گفت:گفتم ڪہ چیزے نیست حالا بعدا حرف میزنیم!
در رو باز ڪرد،دیدم امین پشت درِ نفس راحتے ڪشیدم!
امین سرش رو انداخت پایین و گفت:ڪجا رفتے؟بدو مامان ڪارت دارہ!
امین سلام نڪرد!مثل همیشہ نبود!
با تعجب نگاهشون ڪردم شاید مسئلہ خصوصے بود ولے مگہ من و عاطفہ خصوصے داشتیم؟!
عاطفہ با بے حوصلگے گفت:تازہ اومدم انگار از صبح اینجام!
تعجبم بیشتر شد ڪم موندہ بود عاطفہ داد بڪشہ!
امین با اخم نگاهش ڪرد،عاطفہ برگشت سمتم.
_خداحافظ هین هین!
هین هین گفتن هاش با انرژے نبود اصلا هین هین گفتن هاش مثل همیشہ نبود،یڪ دنیا حس بد اومد سراغم!
با زبون لبم رو تر ڪردم.
_خداحافظ!
امین خواست در رو ببندہ ڪہ با عجلہ گفتم:راستے سلام!
تحمل بے توجهیش رو نداشتم،ڪمے دو دل بود دوبارہ نیت ڪرد در رو ببندہ،با پررویے و حس اعتماد بہ نفس ڪہ انگار مطمئن بودم جوابم رو میدہ گفتم:جواب سلام ....
نذاشت ادامہ بدم با لحنے سرد ڪہ از سرماے ڪلماتش تمام وجودم یخ بست گفت:علیڪ سلام،جواب سلام واجبہ اما سلام ڪردن واجب نیست!
صداے وحشتناڪ بستہ شدن در تو گوشم پیچید،باورم نمیشد این امین بود اینطور رفتار ڪرد!ذهنم از سوال هاے بے جواب درموندہ بود
این امین،امینے نبود ڪہ با عشق گفت هانیہ!
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
السلام علیک یا اباعبدالله🩶
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
نماهنگ یکی یه دونه خدا.mp3
3.91M
🎙#محمدحسین_پویانفر
🎼 ای چاره عالم بیچارت منم
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
51.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
السلام علیک یا اباعبدالله🩶
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
من مال اباعبدالله.mp3
2.8M
🎙#حسین_ستوده
🎼 من مال اباعبدالله
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
#رمان
#اجبار
#پارت۲۳۸
سرش را با پریشان حالی به طرفین تکان داد
--دوسم نداشتی؟ هیچ وقت دوسم نداشتی؟ حتی یه ذره ؟
سعی کردم روی گریه ام تسلط داشته باشم
-چرا داشتم تو اون قد خوب بودی که نمیشد نمیتونستم دوست نداشته باشم!
لبخند تلخی زد:
--خب چرا نقشه تو عملی نکردی؟ من که گفتم تو فقط باشی دنیا رو به پات میریزم به پات میریختم
-نتونستم وجدان درد گرفتم دلم میخواست خودمو، وجدان مو حیثیت ،مو شرف مو نجات بدم دلم میخواست یادم بیاد که هنوز یه انسانم اولش گفتم بیصدا بذارم برم ولی دل لعنتیم حرفاتو
که شنید، رضا نداد! آروم نشد.
همزمان که با صدا اشک میریخت سرش را لابه لای دستانش گرفت و دیوانه وار خندید
--کاش نمیگفتی بهم کاش نمیگفتی
ناگهان پشت بندش فریاد کشید:
--کاش میرفتی کاش فقط گورتو گم میکردی
خانه لرزید من لرزیدم. به دیوار چسبیدم باورم نمیشد که اردشیر این چنین بر سرم فریاد کشیده باشد. گریه کنان نالیدم
-میرم به خدا به جون بردیات قسم میرم میرم، گورمو گم می کنم خواهش میکنم التماس میکنم به خاطر من خودت و
اذیت نکن!
چندین بار ناباورانه تکرار کرد
--چه جوری تونستی با من این کارو کنی؟ بیرحم بی معرفت چه جوری تونستی؟
کمرم به دیوار چسبیده بود
-نتونستم نتونستم که پشیمون شدم نتونستم که همه چیو بهت گفتم
--دلت برام سوخت آره؟ من به ترحم تو نیازی ندارم
در حالی که اشکهایم را از روی صورتم میراندم آرام گفتم:
-تو بگو من چیکار کنم بگو چیکار کنم که آروم شی! بگو به جون بردیا هر کاری بگی میکنم
درست به چشمهایم زل زد و همزمان که دو قدم جلو میآمد، با لحن خشن و بی انعطافی گفت:
--پس گم شو! گم شو من نبینمت! گمشو از زندگیم بیرون
پاک کردن اشکهای داغم بی فایده بود
چرا که صورتم از نو خیس شد
-گم میشم بهم یه کم وقت بده، اصلاً گم و گور میشم میرم به خدا از زندگیت برا همیشه میرم بیرون
سکوت کرد فقط به من خیره شد. آن قدر عمیق و معنادار که دردم آمد.
بغض آلود پرسیدم:
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
تـو آسـودہ بـخـواب
مـن تمام شـب را نـگهبـانے مـيدهم
مـبـادا كـسے بـہ خـودش اجـازہ دهـد سرزدہ واردِ خـوابِ شمـا شـود
شب بخیر عشق قشنگم💋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
خدایا به خودت سپردم غمی را که
بی صدا قلبم را میخورَد✨🌚
شبتون بهشت✨🌚
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
مداحی آنلاین - اینجارو هزار بار بین خواب دیدم - کریمی.mp3
8.83M
🎙#محمود_کریمی
🎼 اینجارو هزار بار بین خواب دیدم
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
صبـح یعنی
تار موهایت به هم آمیختن
از لبانت چای خوشرنگ
غزل را ریختن
چشم درچشم تـو و
دیدار لبها در سکوت
دست را چون حلقه ای
بر گردنت آویختن
صبح بخیر،،
دلیل هر صبح بیدار شدن من 💋
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
به زندگیت جزئیات قشنگ وشاد اضافه کن؛
خوشبختی یه چیز بزرگ نیست،
مجموعه چیزهای کوچیکُ خوبیه که باید
دونه دونه شون روبسازیم...🌱
روزتون بخیر💞
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
السلام علیک یا اباعبدالله🩶
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
AUD-20220802-WA0083.mp3
4.76M
🎙#رضانریمانی
🎼 منو یکم ببین
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
*
#مــن_بــا_تــو
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت سـیـزدهــم
*
ڪتاب رو گذاشتم تو ڪیفم،نمیتونستم درس بخونم،تو شوڪ رفتار دیروز امین و عاطفہ بودم!نمیخواستم فڪر و خیال ڪنم،مشغول سالاد درست ڪردن شدم،مادرم وارد خونہ شد همونطور ڪہ چادرش رو آویزون میڪرد گفت:هانیہ بلا،چرا بہ من نگفتے؟
با تعجب نگاهش ڪردم.
_چیو نگفتم مامان؟
رو بہ روم ایستاد
_قضیہ امین!
بدنم بے حس شد،بہ زور آب دهنم رو قورت دادم،زل زدم بہ چشم هاش.
_چہ قضیہ اے؟!
_یعنے تو خبر نداشتے؟
_نمیفهمم چے میگے مامان!
_قضیہ خواستگارے دیگہ!
نفسم بند اومد،خواستگارے چہ صیغہ اے بود؟!
بہ زور گفتم:چہ خواستگارے اے؟! _امشب خواستگارے امینہ! خواستگارے؟امین؟!ڪلمات برام قابل هضم نبود،براے قلب بے تابم غریبہ بودن،قلبے ڪہ بہ عشق امین مے طپید،با صداے امین جون میگرفت،مگہ دوستم نداشت؟مگہ نگفت هانیہ؟هانیہ اے ڪہ چاشنیش یڪ دنیا عشق بود؟غیر ممڪن بود!
_هانیہ دستتو چے ڪار ڪردے؟! انقدر وجودم بے حس شدہ بود ڪہ نفهمیدم دستم رو بریدم!اما این دستم نبود ڪہ بریدہ شد این رشتہ عشق من بہ امین بود ڪہ پارہ شدہ بود،باید مطمئن میشدم،با سردرگمے و قدم هاے لرزون رفتم سمت ظرف شویے تا آب سرد بگیرم بہ قلب آتیش گرفتم پس انگشتم رو گرفتم زیر آب!
_ام ..چیزہ..حالا خالہ فاطمہ ڪے رو در نظر گرفتہ؟
_فاطمہ خودشم تعجب ڪردہ بود،امین خودش دخترہ رو معرفے ڪردہ از هم دانشگاهیاشہ!
قلبم افتاد،شڪست،خورد شد!
لبم رو بہ دندون گرفتم تا اشڪ هام سرازیر نشہ،داشتم خفہ میشدم!
حضور مادرم رو ڪنارم احساس ڪردم.
_هانیہ خوبے؟رنگ بہ رو ندارے! چیزے نگفتم با حرف بعدیش انگار یڪ سطل آب سرد ریختن رو سرم!
_فڪرڪردم دلبستگے دورہ نوجوونیت تموم شدہ!
از مادر ڪے نزدیڪ تر؟!
ساڪت رفتم سمت اتاقم،میدونستم مادرم صبر میڪنہ تا حالم بهتر بشہ بعد بیاد آرومم ڪنہ!
تمام بدنم سست شدہ بود،طبق عادت همیشگے حیاطشون رو نگاہ ڪردم و دیدمش با...
با ڪت و شلوار....
چقدر بهش میومد!نگاهم همراہ شد با بالا اومدن سرش و چشم تو چشم شدنمون،نگاهش سرد نبود اما با احساس هم نبود بلڪہ شڪے بود بین عشق و چیزے ڪہ نمیتونستم بفهمم!
این صحنہ رو دیدہ بودم تو خوابم،سرڪلاس،موقع غذا خوردن اما قرار بود شب خواستگارے مون باشہ،من با خجالت از پشت پنجرہ برم ڪنار،امین سرش رو بندازہ پایین و لبخندے از جنس عشق و خجالت و خوشحالے بزنہ،بیان خونہ مون همونطور ڪہ سر بہ زیرِ دستہ گل رو بدہ دستم بعد....
دیگہ نتونستم طاقت بیارم زانو زدم داشتم خفہ میشدم احساس میڪردم تو وجودم آتیش روشن ڪردن،بہ پهناے تمام عاشقانہ هام گریہ ڪردم گریہ اے از عمق وجود دخترانہ ام در حالے ڪہ دستم روے قلبم بود و با هق هق نالہ ڪردم:آخ قلبم...
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
22.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
السلام علی الرضیع الصغیر🤍
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba
1_12534090634.mp3
9.75M
🎙#محمدحسین_حدادیان
🎼 حنجراصغر
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ🚩
☞🎵🎶 @proziba 🎶🎵☜
🌸💜🌱🌈
❤🍂💋
🌺🦋
#رمان
#اجبار
#پارت۲۳۹
سکوت کرد. فقط به من خیره شد.
آن قدر عمیق و معنادار که دردم آمد.
بغض آلود پرسیدم:
-چی کار کنم حسن نیتمو بهت ثابت کنم؟ چیکار کنم که متوجه شی من چقد پشیمونم؟ چیکار کنم باورم کنی؟ بگو
سعی کرد حرفم را تصحیح کند
--منظورت اینه که میخوای بهم ثابت کنی که به غلط کردن افتادی؟
با درد تأییدش کردم
-آره میخوام ثابت کنم که به غلط کردن افتادم
--آها خیلی خب پس آزادی شغلی که برات جور کردمو داشته باشی چون من مثل تو بیشرف نیستم بخوام و بتونم نون کسی و
آجر کنم! ولی یه ولی داره، ولی بقیه ی چیزایی که من برات خریدم یعنی ،موبایل ماشین ،لباس ،هرچی همه شو میذاری همینجا و بعد گم میشی میری من الان از خونه میرم، ساعت هشت صبح فردا بر میگردم وقتی که برگشتم بهتره که اینجا نبینمت بهتره که گم شده باشی
صدای ماتم زده ام بیش از حد خفه و بی رمق بود:
-میرم تا قبل اومدنت میرم نمیذارم چشمت دوباره به من بیفته داغت تازه بشه.
نزدیکم شد. در یک قدمی ام ایستاد. دیگر غمگین نبود، بلکه تنها خشمگین بود
--فکر میکردم تو با خانواده ت فرق داری ولی فهمیدم توام لنگه ی همون پدر و مادری که دزد بزرگ شدی، امیدوارم این آخرین باری باشه که قیافه ی نحستو میبینم، بدرود.
رفت. در را چنان پشت سرش کوبید که لرزیدم روی زمین سر خوردم همان جا روی پارکتهای سرد سالن نشستم. حرف هایش دوباره و دوباره توی گوشهایم پیچیدند:
«فکر میکردم تو با خانواده ت فرق داری ولی فهمیدم توام لنگه ی همون پدر و مادری که دزد بزرگ شدی!»
نتیجه ی استفراغ کردن بیرحمانه ی آن کلمات، توی صورتم به جنون رسیدن من بود.
طوری که دستانم را روی گوشهایم گذاشتم و تا میتوانستم خشمم را با جیغ زدن تخلیه کردم من از اینکه بچه ی همچین پدر و مادری باشم متنفر بودم بیزار
بودم!
آن قدر جیغ زدم و گریه کردم که کمی آرام شدم.
می رفتم. من باید میرفتم
به آشپزخانه برگشتم فوری چراغ را روشن کردم سرم داشت از فرط درد میترکید روبه روی سینک ظرف شویی قرار گرفتم تندتند به صورتم آب پاشیدم به حدی خشونت آمیز این کار را انجام میدادم که به دنبال صورت و گردنم بلوزم هم خیس شد و به بالاتنه ام چسبید.
مشغول جمع کردن میز شام شدم ظرفهای کثیف را توی ماشین ظرف شویی انداختم.
بعد هم به طبقه ی بالا رفتم
من احتیاج داشتم به حمام بروم و پیش از رفتن، دوش بگیرم.
•••••❥•Jσιη👇🏻🐼🍓
💟 @proziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮─
السلام علیک ایها الطفل الرضیع🩶
•••••❥•Jσιη 👉🏼 @proziba