eitaa logo
| الیه راجعون |
546 دنبال‌کننده
79 عکس
72 ویدیو
3 فایل
اشعار،نوشته‌‌ها و دغدغه‌های نوید نیّری | طلبه و معلم ارتباط با من: @ensanrasane
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تعالی 🌱 ایام اغتشاشاتِ پس از مرگ نحسا و طغیان جنبش هرزه‌ها بود. جوّ مدارس بسیار ملتهب بود و سخت بود طلبه باشی و وارد دبیرستان‌ها شوی. خوب یادم هست گاهی پیام‌های تهدید آمیز از برخی والدین دانش‌آموزان دریافت می‌کردم که دور و بر بچه‌هایشان نروم و با آن‌ها صحبت نکنم،مبادا خدای نکرده هدایت شوند! اما من کار خودم را می‌کردم و کسی نبودم که تهدید در اراده و انجام تکلیفم اثر داشته باشد. در آن روزها به خاطر مسئولیتی که در یکی از نهادهای دانش آموزی تهران داشتم_و‌بعدها استعفا کردم_هرهفته چند مدرسه را سرکشی میکردم و با دانش‌آموزان به گفتگو می‌نشستم،حرف‌هایشان را می‌شنیدم و به شبهات پاسخ میدادم. 🌱 وارد کلاس شدم،یکی از سه کلاس نهم مدرسه. اولین بار بود سر کلاسشان می‌‌آمدم. خشم و نفرت را در نگاه بعضی بچه ها میشد حس کرد. یک "از دیدنت خوشحال نیستیم حوصله‌تو نداریم ولمون کن" خاصی در چشمانشان موج میزد. آخر یک طلبه آمده بود سر کلاسشان. همان طلبه‌ای که گاهی با دوستانشان شعار: "توپ تانک فشفشه، آخوند باید گم بشه" را نثارش میکردند و حالا یکی از آن‌ها به مدرسه آمده آن هم نه برای یک زنگ،آمده که حالا حالاها بماند و روی مخ‌شان راه برود. 🌱 با معرفی خودم شروع کردم: سلام، خوشحالم از دیدارتون،نوید نیّری هستم‌،طلبه و ... آمدم سمت نیمکت‌ها.با تک تک دانش آموزان دست می‌دادم و احوالپرسی میکردم. همه‌ی بچه‌ها هرطور که بود_بعضی با رضایت و بعضی با حالت ناچاری و اکراه_با من دست دادند به جز یک نفر که کله شق تر بود و رو برگرداند و دست نداد. چیزی نگفتم و آمدم کنار تخته. بچه‌ها شروع کردند سوال پرسیدن و اعتراض‌های کف خیابانی‌شان را تکرار می‌کردند. _یکی گفت: چرا مردم رو میزنن؟! _ پسری که با من دست نداده بود پرسید: چرا باید حجاب اجباری باشه؟! بعضی بچه‌ها هم حرف‌هایی میزدند که نشان میداد حتی اعتقادی به خدا و اسلام و معاد ندارند. برای من این جوّ غیرمنتظره نبود و از قبل چنین فضایی را پیش بینی می‌کردم. 🌱 صحبتم را با لزوم آزاداندیشی و تحقیق و باطل بودن تقلید در عقاید و ارزش منطق و تفکر آغاز کردم و آرام آرام جواب شبهاتشان را دادم. بیشتر بچه‌ها گاردشان شکسته شده بود و می‌دیدند یک طلبه به جای حرف‌های صرفا شعاری دارد از استدلال و آزادی اندیشه و تحقیق در موضوعاتی مثل حقانیت یا باطل بودن اسلام و جستجو درباره‌ی انتخاب دین حرف می‌زند،بدون آنکه از نقدهای تند آن‌ها عصبانی و ناراحت شود. به آن‌ها گفته بودم اگر شما مرا قانع کنید بدون تعصب می‌پذیرم و با شما می‌آیم کف خیابان تا آخوندها را براندازی کنیم. اما به لطف خدا دلایلم قاطع بودند و درخودشان نمی‌دیدند که بتوانند مرا قانع کنند. چهره‌های بعضی‌ بچه‌ها از جمله دانش آموزی که دستم را رد کرد و در اعتراضش جدی تر بود نمایانگر اقناع و پذیرش صحبت‌هایم بود و بعضی هم خودشان را به قانع نشدن و لجبازی می‌زدند. 🌱 صدای اذان از بلندگوی مدرسه به گوش رسید. به بچه‌ها گفتم: میریم نمازخونه. هرکس خواست با من نماز بخونه وضو بگیره هر کس هم نمیخواد نماز بخونه بشینه توی نمازخونه. 🌱 هفت هشت نفری در صف نماز ایستادند. حالا چندنفر واقعا وضو داشتند و نماز بلد بودند خدا میداند. سلام نماز را که دادم دستی را پیش رویم دیدم. به صورتش نگاه کردم و کمی متعجب شدم. همان دانش آموزی بود که سر کلاس حتی حاضر نشده بود با من دست بدهد. لبخندی زدم و دستش را فشردم. _حاج آقا قبول باشه! _قبول حق!