eitaa logo
روزانه یک صفحه قرآن هدیه به یک شهید 🌷
438 دنبال‌کننده
958 عکس
25 ویدیو
0 فایل
قرائت روزانه یک صفحه📖 #قرآن_کریم و #هدیه_به_شهید بهمراه✍️ #خاطره ای کوتاه از شهید🌷 ادمین کانال : 🆔 @AyatZendegi ⭕️ طرح ملی آیات زندگی، حفظ موضوعی 📖 قرآن کریم 🆔 @AyatZendegi_Quran
مشاهده در ایتا
دانلود
صفحه 301 سوره ی مبارکه کهف 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 به‌ نام‌ خداوند هستی‌ بخش‌ مهربان 62 - و چون‌ ‌از‌ ‌آن‌ جا گذشتند، موسی‌ ‌به‌ جوان‌ همراه‌ ‌خود‌ ‌گفت‌: غذایمان‌ ‌را‌ بیاور ‌که‌ راستی‌ ‌ما ‌از‌ ‌این‌ سفر خستگی‌ بسیار دیدیم‌ 63 - ‌گفت‌: آیا ‌به‌ یاد داری‌! وقتی‌ کنار ‌آن‌ صخره‌ جا گرفته‌ بودیم‌، ‌من‌ [‌به‌ آب‌ افتادن‌] ماهی‌ ‌را‌ فراموش‌ کردم‌ [‌که‌ ‌با‌ تو بگویم‌] و جز شیطان‌ فراموشم‌ نساخت‌ ‌از‌ ‌این‌ ‌که‌ یادآور ‌آن‌ شوم‌، و ماهی‌ ‌به‌ طور عجیبی‌ راه‌ ‌خود‌ ‌را‌ ‌در‌ دریا پیش‌ گرفت‌ 64 - ‌گفت‌: ‌این‌ همان‌ [جایگاه‌ خضر] ‌است‌ ‌که‌ ‌به‌ دنبالش‌ بودیم‌، آن‌گاه‌ پی‌جویانه‌ ردّ پای‌ ‌خود‌ ‌را‌ گرفتند و برگشتند 65 - ‌تا‌ ‌این‌ ‌که‌ [خضر] بنده‌ای‌ ‌از‌ بندگان‌ ‌ما ‌را‌ یافتند ‌که‌ ‌از‌ جانب‌ ‌خود‌ ‌به‌ ‌او‌ رحمتی‌ عطا کرده‌ و ‌از‌ نزد ‌خود‌ ‌به‌ ‌او‌ دانشی‌ آموخته‌ بودیم‌ 66 - موسی‌ ‌به‌ ‌او‌ ‌گفت‌: آیا ‌از‌ پی‌ تو بیایم‌ ‌تا‌ ‌از‌ حکمتی‌ ‌که‌ تعلیم‌ شده‌ای‌ ‌به‌ ‌من‌ بیاموزی‌! 67 - ‌گفت‌: تو هرگز نمی‌توانی‌ همراه‌ ‌من‌ شکیبایی‌ کنی‌ 68 - و چگونه‌ می‌توانی‌ امری‌ ‌را‌ ‌که‌ ‌به‌ اسرارش‌ احاطه‌ نداری‌ تحمّل‌ کنی‌! 69 - ‌گفت‌: ‌اگر‌ ‌خدا‌ خواهد شکیبا خواهی‌ یافت‌ و ‌در‌ هیچ‌ کاری‌ تو ‌را‌ نافرمانی‌ نخواهم‌ کرد 70 - ‌گفت‌: ‌پس‌ ‌اگر‌ ‌از‌ پی‌ ‌من‌ آمدی‌، ‌از‌ چیزی‌ سؤال‌ مکن‌ ‌تا‌ ‌خود‌ ‌از‌ ‌آن‌ ‌با‌ تو سخن‌ آغاز کنم‌ 71 - ‌پس‌ ‌به‌ راه‌ افتادند، ‌تا‌ وقتی‌ ‌که‌ سوار کشتی‌ شدند [خضر] ‌آن‌ ‌را‌ سوراخ‌ کرد موسی‌ ‌گفت‌: آیا کشتی‌ ‌را‌ سوراخ‌ کردی‌ ‌تا‌ سرنشینانش‌ ‌را‌ غرق‌ کنی‌! واقعا ‌به‌ کار ناروایی‌ مبادرت‌ کردی‌! 72 - ‌گفت‌: آیا نگفتم‌ ‌که‌ تو هرگز نمی‌توانی‌ همراه‌ ‌من‌ شکیبایی‌ کنی‌! 73 - موسی‌ ‌گفت‌: ‌به‌ سبب‌ آنچه‌ فراموش‌ کردم‌ مرا مؤاخذه‌ مکن‌ و ‌در‌ کارم‌ ‌بر‌ ‌من‌ سخت‌ مگیر 74 - ‌پس‌ برفتند ‌تا‌ ‌به‌ نوجوانی‌ برخوردند، ‌پس‌ [خضر] ‌او‌ ‌را‌ کشت‌ موسی‌ ‌گفت‌: آیا بی‌گناهی‌ ‌را‌ بی‌آن‌ ‌که‌ کسی‌ ‌را‌ کشته‌ ‌باشد‌ کشتی‌! واقعا کار منکری‌ مرتکب‌ شدی‌! 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @AyatZendegi_Quran @qaraat_rooz
قرائت صفحه 301 سوره مبارکه کهف تقدیم به 💖 🌷 شهید محمد ابراهیم همت 🌷 ✍️ عنوان خاطره : مبارزه برای اسلام سرلشکر ناجی فرمانده پادگان بود. وقتی فهمید که سیصد نفر از بچه ها سحری خورده اند که روزه بگیرند، کفری شده بود. صبح همه را در حیاط پادگان جمع کرد و دستور داد همه آب بخورند. می خواست روزه همه را بشکند. ابراهیم آرام و قرار نداشت. می دانست که ناجی آن شب برای اینکه مطمئن شود که پخت و پزی صورت نمی گیرد، حتما به آشپزخانه سرکشی می کند. دستور داد کف آشپزخانه را شستند و سپس روغن ریختند. ناجی آمد. موقع برگشت پایش لیز خورد و چنان زمین خورد که پایش شسکت و تا پایان ماه رمضان در بیمارستان بستری بود و همه سربازها یک ماه رمضان بدون ناجی را تجربه کردند. راوی: پدر شهید الّلهُم‌صَلِ علی‌مُحمّد و آل‌مُحمّد ‌و‌عَجّل‌فرجهم 🥀🕊 @AyatZendegi_Quran @qaraat_rooz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 صفحه 302 سوره مبارکه کهف 📖 ♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید. @beytolahzanQuran @qaraat_rooz
D863A16F-23FE-454F-BFAC-391CC45BFD6D.mp3
379.3K
🎧 صوت صفحه 302 قرآن کریم 📖 سوره ی مبارکه کهف ♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید. @beytolahzanQuran @qaraat_roo
صفحه 302 سوره ی مبارکه کهف 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 به‌ نام‌ خداوند هستی‌ بخش‌ مهربان 75 - ‌گفت‌: آیا ‌به‌ تو نگفتم‌ ‌که‌ هرگز نمی‌توانی‌ همراه‌ ‌من‌ شکیبایی‌ کنی‌! 76 - موسی‌ ‌گفت‌: ‌اگر‌ ‌از‌ ‌این‌ ‌پس‌ چیزی‌ ‌از‌ تو پرسیدم‌، دیگر ‌با‌ ‌من‌ همراهی‌ نکن‌ و ‌از‌ جانب‌ ‌من‌ البته‌ معذور خواهی‌ ‌بود‌ 77 - ‌پس‌ راه‌ افتادند، ‌تا‌ وقتی‌ ‌که‌ ‌به‌ مردم‌ قریه‌ای‌ رسیدند، ‌از‌ اهل‌ ‌آن‌ غذا خواستند، ولی‌ ‌آنها‌ ‌از‌ مهمان‌ کردنشان‌ ابا کردند ‌پس‌ ‌در‌ ‌آن‌ جا دیواری‌ یافتند ‌که‌ می‌خواست‌ فرو ریزد [خضر] ‌آن‌ ‌را‌ ‌به‌ پا داشت‌ موسی‌ ‌گفت‌: ‌اگر‌ می‌خواستی‌، ‌برای‌ ‌این‌ کار مزدی‌ می‌گرفتی‌ 78 - ‌گفت‌: ‌این‌ [زمان‌] جدایی‌ میان‌ ‌من‌ و توست‌ ‌هم‌ اینک‌ تو ‌را‌ ‌از‌ باطن‌ آنچه‌ ‌که‌ نتوانستی‌ ‌بر‌ ‌آن‌ صبر کنی‌ خبردار می‌کنم‌ 79 - اما ‌آن‌ کشتی‌، مال‌ بینوایانی‌ ‌بود‌ ‌که‌ [‌با‌ ‌آن‌] ‌در‌ دریا کار می‌کردند، ‌پس‌ خواستم‌ ‌آن‌ ‌را‌ معیوب‌ کنم‌، چون‌ پشت‌ سرشان‌ پادشاهی‌ ‌بود‌ ‌که‌ ‌هر‌ کشتی‌ [سالمی‌] ‌را‌ ‌به‌ زور می‌گرفت‌ 80 - و اما ‌آن‌ نوجوان‌، پدر و مادرش‌ ‌هر‌ دو مؤمن‌ بودند، ‌پس‌ ترسیدیم‌ مبادا ‌آن‌ دو ‌را‌ ‌به‌ طغیان‌ و کفر بکشاند 81 - ‌پس‌ خواستیم‌ ‌که‌ پروردگارشان‌ ‌آن‌ دو ‌را‌ ‌به‌ پاک‌تر و مهربان‌تر ‌از‌ ‌او‌ عوض‌ دهد 82 - و اما ‌آن‌ دیوار ‌از‌ ‌آن‌ دو پسر بچه یتیم‌ ‌در‌ ‌آن‌ شهر ‌بود‌، و زیر ‌آن‌ گنجی‌ ‌برای‌ ‌آن‌ دو وجود داشت‌، و پدرشان‌ مردی‌ شایسته‌ ‌بود‌، ‌پس‌ پروردگار تو خواست‌ ‌آن‌ دو یتیم‌ ‌به‌ حدّ رشد برسند و گنج‌ خویش‌ ‌را‌ بیرون‌ آورند، ‌که‌ رحمتی‌ ‌بود‌ ‌از‌ پروردگار تو و ‌این‌ کارها ‌را‌ ‌از‌ پیش‌ ‌خود‌ نکردم‌ ‌این‌ ‌بود‌ راز آنچه‌ نتوانستی‌ ‌بر‌ ‌آن‌ صبر کنی‌ 83 - و ‌از‌ تو ‌در‌ باره‌ی‌ ذو القرنین‌ می‌پرسند بگو: ‌به‌ زودی‌ خبری‌ ‌از‌ ‌او‌ ‌برای‌ ‌شما‌ خواهم‌ خواند 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @AyatZendegi_Quran @qaraat_rooz
قرائت صفحه 302 سوره مبارکه کهف تقدیم به 💖 🌷 شهید عبد الحسین خبری 🌷 ✍️ عنوان خاطره : تظاهرات نوجوانان حسین ۱۲ ساله که بود مبتکر راهپیمایی‌های کودکان و نوجوانان محل علیه رژیم پهلوی بود. خودش برنامه ریزی و مدیریت می کرد. بلندگو که نداشتیم. تعدادی قیف بزرگ مخصوص نفت پیدا می‌کردیم  و شعار گویان  از حسینیه ابوالفضل علیه السلام راه می‌افتادیم و جمعیت همین طور اضافه می‌شد تا اینکه به خیابان‌های اصلی شهر می رسیدیم. یک روز از حوالی آستانه سبزقبا به سمت میدان امام خمینی (ره)  فعلی حرکت کردیم و در قیف ها شعار می دادیم. به میدان که رسیدیم، چندین تانک و سربازانی آنجا بودند. قیافه شان دیدنی بود. مانده بودند چه کنند. از طرفی یک مشت بچه بودیم و از طرفی علیه شاه شعار می‌دادیم.  برخی از سربازها خنده شان گرفته بود. راوی: محمدرضا سمسار نتاج و حسن معین الّلهُم‌صَلِ علی‌مُحمّد و آل‌مُحمّد ‌و‌عَجّل‌فرجهم 🥀🕊 @AyatZendegi_Quran @qaraat_rooz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 صفحه 303 سوره مبارکه کهف 📖 ♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید. @beytolahzanQuran @qaraat_rooz
FAF9BFCD-2D28-4A55-88C1-58973088B62D.mp3
364.8K
🎧 صوت صفحه 303 قرآن کریم 📖 سوره ی مبارکه کهف ♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید. @beytolahzanQuran @qaraat_roo
صفحه 303 سوره ی مبارکه کهف 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 به‌ نام‌ خداوند هستی‌ بخش‌ مهربان 84 - ‌ما وی‌ ‌را‌ ‌در‌ زمین‌ تمکن‌ دادیم‌ و ‌از‌ ‌هر‌ چیزی‌ وسیله‌ای‌ ‌به‌ ‌او‌ عطا کردیم‌ 85 - ‌پس‌ وسیله‌ای‌ ‌را‌ پی‌ گرفت‌ 86 - ‌تا‌ آن‌گاه‌ ‌که‌ ‌به‌ غروبگاه‌ خورشید رسید، ‌به‌ نظرش‌ آمد ‌که‌ خورشید ‌در‌ چشمه‌ای‌ گل‌آلود و سیاه‌ غروب‌ می‌کند، و نزدیک‌ ‌آن‌ قومی‌ ‌را‌ یافت‌ گفتیم‌: ای‌ ذو القرنین‌! ‌ یا ‌ [اینان‌ ‌را‌] عقوبت‌ می‌کنی‌ ‌ یا ‌ میانشان‌ [روش‌] نیکویی‌ پیش‌ می‌گیری‌ [اختیار ‌با‌ توست‌] 87 - ‌گفت‌: اما ‌هر‌ ‌که‌ ستم‌ کند ‌به‌ زودی‌ عذابش‌ خواهیم‌ کرد، سپس‌ ‌به‌ سوی‌ پروردگارش‌ بازگردانده‌ می‌شود، آن‌گاه‌ ‌او‌ ‌را‌ عذابی‌ سخت‌ خواهد کرد 88 - و اما ‌هر‌ ‌که‌ ایمان‌ بیاورد و کار شایسته‌ کند پاداشی‌ ‌هر‌ چه‌ نیکوتر خواهد داشت‌ و ‌به‌ ‌او‌ ‌از‌ فرمان‌ ‌خود‌ تکلیفی‌ آسان‌ خواهیم‌ ‌گفت‌ 89 - سپس‌ وسیله‌ای‌ دیگر ‌را‌ پی‌ گرفت‌ 90 - ‌تا‌ آن‌گاه‌ ‌که‌ ‌به‌ طلوعگاه‌ خورشید رسید، ‌آن‌ ‌را‌ دید ‌بر‌ قومی‌ طلوع‌ می‌کند ‌که‌ ‌برای‌ ‌آنها‌ ‌در‌ برابر ‌آن‌ پوششی‌ قرار نداده‌ بودیم‌ [و هیچ‌ گونه‌ سایبانی‌ نداشتند] 91 - ‌این‌ گونه‌ ‌بود‌ و ‌ما ‌به‌ آنچه‌ نزد وی‌ [‌از‌ امکانات‌] ‌بود‌ احاطه‌ داشتیم‌ 92 - باز وسیله‌ای‌ ‌را‌ پی‌ گرفت‌ 93 - ‌تا‌ وقتی‌ ‌که‌ ‌به‌ میان‌ دو سدّ (دو کوه‌) رسید، ‌در‌ کنار ‌آن‌ قومی‌ ‌را‌ یافت‌ ‌که‌ هیچ‌ سخنی‌ ‌را‌ نمی‌فهمیدند 94 - گفتند: ای‌ ذو القرنین‌! یأجوج‌ و مأجوج‌ سخت‌ ‌در‌ زمین‌ فساد می‌کنند، آیا ممکن‌ ‌است‌ ‌برای‌ تو هزینه‌ای‌ قرار دهیم‌ ‌تا‌ میان‌ ‌ما و ‌آنها‌ سدّی‌ بسازی‌! 95 - ‌گفت‌: تمکّنی‌ ‌که‌ پروردگارم‌ ‌به‌ ‌من‌ داده‌ بهتر ‌است‌ ‌پس‌ مرا ‌به‌ نیروی‌ خویش‌ کمک‌ دهید ‌تا‌ میان‌ ‌شما‌ و ‌آنها‌ سدّ [محکمی‌] بسازم‌ 96 - پاره‌های‌ آهن‌ ‌برای‌ ‌من‌ بیاورید ‌تا‌ آن‌گاه‌ ‌که‌ میان‌ دو کوه‌ ‌را‌ [انباشت‌ و] برابر نمود، ‌گفت‌: [‌در‌ ‌آن‌] بدمید ‌تا‌ ‌آن‌ وقت‌ ‌که‌ ‌آن‌ ‌را‌ سرخ‌ و گداخته‌ کرد، ‌گفت‌: حالا مس‌ مذاب‌ برایم‌ بیاورید ‌تا‌ روی‌ ‌آن‌ بریزم‌ 97 - ‌پس‌ نتوانستند ‌از‌ ‌آن‌ سدّ بالا روند و نتوانستند ‌آن‌ ‌را‌ سوراخ‌ کنند 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @AyatZendegi_Quran @qaraat_rooz
قرائت صفحه 303 سوره مبارکه کهف تقدیم به 💖 🌷 شهید محمد رضا تورجی زاده 🌷 ✍️ عنوان خاطره : نماز جماعت محمد رضا کلاس چهارم دبستان بود. ساعت ۱۲ تا ۱۳ وقت ناهار و استراحت بود و بعد از آن هم یک ساعت کلاس داشتیم. بچه ها بعد از ناهار در گوشه سالن نمازشان را می خواندند. به پیشنهاد محمد، برای اقامه نماز ظهر به مسجد مدرسه صدر می رفتیم. بیست نفر می شدیم. محمد مسئول نظم بچه ها شده بود و نماز جماعت ما در مسجد با امامت یکی از دانش آموزان و مدیریت محمد قوت گرفته بود. بچه های کلاس پنجم او را به عنوان سر دسته بچه های مؤمن می شناختند. راوی: علی تورجی زاده الّلهُم‌صَلِ علی‌مُحمّد و آل‌مُحمّد ‌و‌عَجّل‌فرجهم 🥀🕊 @AyatZendegi_Quran @qarqaat_rooz