مرثیهای برای مردی با موهای حنایی
احمد! احمد! احمد!
هنوز هم اولین جلسهمان را یادم هست،
با آن موهای حنایی و لپهای سفیدی که وقتی خون زیرش میدمید به سرخی میزد...
با آن دستهای گوشتالو که اگر کسی تو را نمیشناخت گمان میکرد از آن حاجآقاهای تپل نازپروردی است که سنگینتر از قلم دست نگرفته...
اما بچههای روستای سیلزده #پزم_تیاب کنارک، مجاهدان #گروه_جهادی_رسالات ، بچههای روستاهای #زابل ، در و دیوار #حسینیه_اهل_بیت ، سرتاسر مسیر #مشایه ... گواه میدهند که لحظهای آرام و قرار نداشتی... این دمآخر هم دغدغه بیماران مبتلا به این #ویروس_منحوس ...
احمد! تو از کجا آمده بودی؟ اینجایی نبودی، تو اهل اینجا نبودی...
احمد! زیبای من! قمر المجاهدین! شازده کوچولوی این سیاره رنج...
.
آه! آه! آه! نمیشود... نمیشود...
کاش میشد برای خیلیها انقلاب را به روایت احمد و احمدها، قرائت کرد... کاش میشد از دوندگیها و مجاهدتها و محبتها و عشقورزیدنهای احمدها گفت...
که اگر انقلاب را به این روایت میشنیدند، عاشق میشدند... انقلابی میشدند، از من و خیلی مدعیان دیگر انقلابیتر...
احمد، راهیان، اربعین، زابل، زاهدان... احمد، انقلاب، انقلاب، انقلاب...
احمد، بچهها، تربیت، مدرسه... احمد، انقلاب، انقلاب، انقلاب...
احمد، مسجد، هیأت، روضه، منبر... احمد، انقلاب، انقلاب، انقلاب...
احمد، درد، درد، درد، درد...
.
تو از #قبیله_درد بودی و خود بهتر میدانی آنچه اینجا کمتر یافت میشود همان #درد است... شاید برای همین زود پرکشیدی و رفتی... رفتی به جایی که از بیدردی اهالیاش دلت نگیرد، دردت نگیرد...
اما خوشانصاف! برای علیرضا و فاطمه و محمدعلی چه فکری کردی؟
مؤمنخدا! هیچکدامشان هنوز درستوحسابی طعم بابا را نچشیدهبودند...
راستی #روز_پدر نزدیک است... روز #مرد ... روزت مبارک مرد موحنایی...
#احمد_خسروی
@qoqnoos2
#غیزانیه هر روز و در هرکجا درحال #تَکرار است...
بیش از چهارماه بود که بهواسطه این #ویروس_منحوس قزوین نیامده بودم...
نمیدانم، #شب_وداع باعث شد این قرنطینه طولانی پایان یابد یا اخبار حاکی از مهار نسبی ویروس یا لبریزشدن کاسه صبر خانواده یا...
در چندروزی که قزوین بودیم، طبیعتاً پیگیری بعضی کارهای زمین مانده جزو اولویتها بود...
.
چند سالی هست که باید #انسولین مصرف کند و از همان اولین روزی که دکتر تشخیص #دیابت داد تا امروز، مشکلات ریزودرشت زیادی را سپری کردهاست...
اما این روزهای کرونایی کار سختتر شده بود، ترس و واهمه فراگیر و در نتیجه خانهنشینی از یکسو، مشغولشدن نظام درمانی به #کرونا و کمتوجهی به سایر معضلات #نظام_بهداشت_و_درمان ، از سویی و سوءتدبیر و عدمنظارت لازم در این حوزه، از سوی دیگر... همه و همه باعث شده بود تا پیرزن برای یافتن چند قلم سرنگ انسولین، سرگردان شود...
.
#بیمار_دیابتی برای تهیه سرنگ موردنیاز، باید هرماه به پزشک متخصص مراجعه نماید تا نسخه جدیدی دریافت کند، مبلغ ویزیت پزشک متخصص را احتمالاً اطلاع دارید...
.
بعد باید به اداره کل #بیمه_سلامت مراجعه نماید تا نسخه پزشک را تأیید کنند...
.
بعد باید کفش پولادین به پا کند و داروخانه به داروخانه، دربهدر شود تا شاید یکی جوابش را بدهد...
.
پیرزن تا این مرحله را رفتهبود... یکروز ماشین دربست کرده بود و چندساعت در شهر گشته بود، از #داروخانه_هلال_احمر تا هر هلال رنگین دیگری... اما موفق نشده بود...
وای به حال آنانی که همین پول یا جان ماشینگرفتن را ندارند...
.
اعتبار نسخهاش تمام شدهبود، شبانه دکتر متخصصی از آشنایان را یافتیم و درب منزل نسخه را تجدید کردیم، صبح اولوقت بیمه سلامت و بعد هم در به در دنبال داروها...
.
داروخانههای متعددی سرک کشیدیم و هرچه بیشتر گشتیم، کمتر یافتیم، یکیدوجا انسولین Noromix# که با رنگ سرمهای شناخته میشود را داشتند، آن هم نه به تعداد لازم، اما هیچکدام انسولین Nororapid# که نارنجیرنگ هست را نداشتند...
غالب داروخانهها هم ظاهراً ازبس مردم را جواب کردهبودند، حال و حوصله پاسخگویی درستوحسابی و کمترین راهنمایی نداشتند، عاقبت از زیرزبان یکی از داروخانهها که احتمالاً کمی حالش به دلمان سوختهبود، فهمیدیم ممکن است داروخانه #بیمارستان_قدس داشته باشد...
وقتی مسؤول داروخانه گفت منتظر باشید تا تأییدیه بیمه را بگیرم، برق شادی در چشمانمان درخشید... اما طولی نیانجامید که گفت متأسفانه با #بیمه_ایرانیان قراداد نداریم، عرضه آزاد هم نداریم!
خواهش و تمنا که کجا میتوانیم پیدا کنیم و جواب گرفتیم شاید داروخانه بیمارستان ولایت یا هلال احمر ... بازهم نشد که نشد...
.
هرچه تلاش کردم از روال معمول به نتیجه برسیم، موفق نشدم، تماس گرفتم با یکی از بزرگترهایی که هم بهتر از من قزوین را میشناخت و هم قزوین او را... کمی درددل کردم و کمی هم گلایه و برای اینکه این تلاش، شخصی نشود، چند خواهش و پیشنهاد و...
قرارشد پیگیری کند و خبر بدهد... الآن که بیش از بیستوچهار ساعت از آن تماس میگذرد هنوز نتیجهای حاصل نشدهاست...
در راه به یکی از بچههای قدیمی هیأت که در کار تجهیزات پزشکی بود زنگ زدم، گفت پیگیر میشود که ظاهراً او هم موفق نشد...
.
بعد از کلی چرخ و فلک، خسته و درمانده، دستازپادرازتر راهی منزل بودیم که یاد داروخانهای افتادیم که قبلتر توانسته بودیم اسپریهای آسم را که در شهر پیدا نمیشد، از آنجا تهیه کنیم... با ناامیدی سری به آنجا زدیم، از قضا داشت، اما نصف تعداد موردنیاز... چارهای نبود، گفتیم همانها را بدهد، هرچند با این کار نسخه باطل میشد و دیگر امیدی برای تهیه باقی انسولینها نبود...
.
باید از طریق سایت نسخه تأیید میشد، بیش از یکساعت منتظر شدیم، اما گفتند اینترنت ضعیف هست و طول میکشد! دفترچه را گرفتند، درب داروخانه را بستند و گفتند بروید و عصر سر بزنید! دعایی بدرقه #وزیر_جوان_قطع_ارتباطات کردیم و برگشتیم منزل...
.
این داستان ملالآور و طولانی، شرححال عادی و جاری بیماران دیابتی است...
بیمارانی که نسبت به بیمارانهپاتیتی وضعیت بسیار بهتری دارند و آنان هم نسبت به بیماران سرطانی وضعیت شاهانهای دارند...
.
#غیزانیه هر روز و در هرکجا درحال #تَکرار است... وقتی #تحریم و #سوء_تدبیر با هم پیوند بخورند، میوه شومی جز این نخواهد داشت...
کرونا خر کی باشد تا زمانی که این نودولتان ناز از غلام ترک و استر میکنند!
سر #مدافعان_سلامت بهسلامت که اگر قرار است رگ غیرتی بجنبد، همینجا باید دنبالش بگردی و اگر قرار است ابوذری فریاد کشد باز از همین قبیله است...
بازهم بچههای #مواسات باید بیایند وسط...
بازهم #علی_یاوران ...
کرونا بهانه بود، غیزانیه نیزهم...
برای رفع دردهای مردم، نباید منتظر کسی ماند، باید دست بر زانو گذاشت و یاعلی گفت...
@qoqnoos2