eitaa logo
ققنوس
1.3هزار دنبال‌کننده
206 عکس
70 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
«من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش...» (روایتی از تجربه یک سفر شیرین به روستایی همین حوالی) قسمت ۱از۲ همین چند هفته پیش بود که در راه بازگشت از مشهد، در بزرگراه حرم تا حرم، چراغ بنزین روشن شد و از ترس تکرار تجربه اتمام بنزین در سفر چندی قبل در همین مسیر، به روستای جوادآباد ورامین پناه بردم... فکرش را نمی‌کردم به این زودی دوباره تابلوی روستای طغان را ببینم و از آن‌جا راهی جوادآباد شوم... ، مرکز بخشی است به همین نام با حدود ۳۵ روستا، از توابع شهرستان ورامین، دیار ۱۵ خرداد. اهالی همین روستاها بودند که با محوریت محمدآباد عرب‌ها، نام‌شان را در تاریخ جاودانه کردند؛ ! پیشتازان انقلاب حضرت روح‌الله، پانزدهم خرداد سال چهل‌ودو، مبدأ تاریخی حرکت عاشورایی امام شد و سال‌هاست که رمزینه فعالیت‌های بنده و دوستانم در جامعه ایمانی مشعر...؛ پانزده چهل‌ودو یا همان ۱۵۴۲، باافتخار، نشانی تمام درگاه‌های ارتباطی ما بوده، از وب‌گاه تا پیامک و شبکه‌های اجتماعی و... و این قصه، آمدن مجددم را به این منطقه شیرین‌تر می‌کرد... ▫️▫️▫️ منزلی روستایی و باصفا مثل خانه همه مادربزرگ‌ها! یاد خانه مامان جیگر افتادم، مادربزرگم را می‌گویم... دوست‌داشتنی‌ترین مادربزرگ روی زمین بود، برای ما... مثل همه مادربزرگ‌ها برای همه نوه‌ها... خانه پیرزنی نودوچندساله که فرزندان و نوه‌هایش، با همراهی سایر افراد روستا مشغول آماده‌سازی جلسه بودند... خانه‌ای که بیش از نیم‌قرن روضه سیدالشهداء(ع)، روح و جان خانه را صفا بخشیده بود و احساس آرامش و سبکی خاصی به مهمانانش هدیه می‌داد... بچه‌های موکب اهالی جوادآباد در کربلا آمده بودند تا با فرش‌ها و سایه‌بان موکب، حیاط خانه را آماده حضور اهالی روستا و روستاهای اطراف کنند... مادران شهداء، پیرمردهای باصفا، جوانان پهلوان و ورزشکار، امام جماعت مسجد اعظم روستا، چند نفر فرهنگی، از اعضای شورا، نمایندگان روستاهای اطراف و... آرام‌آرام آمدند و دورتادور حیاط را پر کردند، برای خانم‌ها صندلی گذاشته بودند و برای باقی هم پشتی... و چه‌قدر زنان محترم‌اند در این فرهنگ غنی، نه به شعار که در عمل... ▫️▫️▫️ توکل بر خدا کردم و گفتم آن‌چه در سینه داشتم، سعی کردم تا جایی که می‌شود حس غرور و افتخارشان را، عزت نفس‌شان را، امیدشان به آینده را زنده نمایم... چهره‌های مصمم و پرنشاطی که کارشکنی و کم‌کاری برخی، خیانت و نفوذ برخی دیگر، تلاوت آیات یأس و تَکرار بی‌مزه قصه خودباختگی، چین غم و چروک نگرانی بر آن‌ها انداخته بود... حماسه کفن‌پوشان خودشان را یادآوری کردم، قصه‌های انقلاب و جنگ را مرور کردیم، از معجزه انقلاب و اعتقاد به مردم در منظومه فکری امام و آقا گفتیم... از دل‌دادگان انقلاب اسلامی در فراسوی مرزهای جغرافیایی... از کشمیر تا بیروت، از بوسنی تا یمن و... کم‌کم لبخند ریزی زیرزیرکی، بر چهره بعضی می‌نشست... یخ‌شان آب می‌شد، حس غرورشان زنده می‌شد، سرها به تأیید تکان می‌خورد... صحبت‌ها طوفانی شد و چشم‌ها بارانی... عزم و اراده برای حرکت و قیام برای دعوت به مشارکت را می‌شد در چشم‌های‌شان دید... ادامه دارد... ✍ @qoqnoos2