eitaa logo
ققنوس
1.5هزار دنبال‌کننده
273 عکس
103 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
آقای رحیم آبفروش.mp3
2.9M
🔻امروز اگر ما وظیفه جهادتبیین‌ را به‌درستی انجام ندهیم، ممکن است جنگ‌جهانی‌سوم آغاز شود و ما نفهمیم... 🎙 حاج 🔰 بیستمین همایش مدیران هیأت‌های محوری‌و‌برگزیده کشور 🗓 آبان‌ماه ۱۴۰۳ 💠 احرار | هیأت و جهانی‌اندیشی@ahrar1542
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«سادات همشهری سلمان...» یک گوشه‌ای از جلسه می‌بینم سادات همشهری سلمان را نواب لشکر با خود آورده علامه هم تفسیر قرآن را به پیشکش آورده روح‌الله جای فدک شش دنگ ایران را آن‌گاه آوینی قلم‌دردست می‌آورد خیل شهیدان را زهراء میان جمع می‌گردد تا که ببیند مرد میدان را ناگه ندا آید که مادرجان! من قاسمم، اعزامی از کرمان تو مادر و من هم پسر، بانو! کم مادری کردی مگر، بانو! 📝 شاعر شب اول مراسم عزاداری فاطمیه ۱۴۰۳ هیأت دانشجویی (ع) حاج ▫️@mahdirasuli_ir ▫️@ashabolhossein_ir ▫️@qoqnoos2
🔻 احرار سلسله‌نشست‌های هیأت‌وجهانی‌اندیشی ❇️ روایت‌لبنان (باحضور فعالان عرصه‌هیأت در بازدید میدانی سوریه و لبنان) 🔸ثبت‌نام: ارسال عدد۳ به سامانه۳۰۰۰۱۵۴۲ | | 💠 جامعه‌ایمانی‌مشعر ✅ @www1542org 💠 جامعه‌فعالان‌مردمی‌اربعین ✅ @jarbaein 💠 احرار | هیأت و جهانی‌اندیشی@ahrar1542
هدایت شده از هیات شهدای گمنام
🔰 قرار هفتگی ▪️مثل زهرا پای حق می‌ایستیم 💠 «مراسم عزاداری ایّام فاطمیه» 🔹جلسه قرآن: برادر اصغری‌‌ها 📜 به بیان: برادر رحیم آبفروش 🎙 بانوای: کربلایی علیرضا شالی ▫️پنجشنبه، ۱ آذر ماه ۱۴۰۳ ▫️مسجدالنبی(ص)، از ساعت ۲۰:۳۰ 🌹 🌹ثواب این برنامه هدیه می‌شود به شهدای جبهه مقاومت 🚩 هیأت شهدای گمنام 🆔 @Heyat1342
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞️ فیلم کوتاه «آمبولانس» یه روز دغدغه این بود «من کی می‌شم...»، نه این‌که «کی می‌شم» اصلاً اومده بودن که نشن...  اصلاً اومده بودن برای... «من اصلاً اومدم برات شهید بشم... تا تو قلب مادرت عزیز بشم...» یه روز دعوا بر سر این بود که... «چرا من برای مردم، من برای نظام فدا نشدم...» نه این‌که «چرا مردم برای من، نظام برای من...» یه روز «دعوا سر، سربند یا فاطمه بود...» اون روزی که «وقت وداع آخرش، می‌گفت بگو به مادرم... از خدا خواستم همیشه که برنگرده پیکرم...» یه روز هم ایثار این بود که خودت رو به شهادت بزنی! «سردم نکنی، طردم نکنی، عزیزم حسین... عزیزم، عزیزم، عزیزم، حسین...» ... 📝📢 نویسنده و کارگردان: ▫️مجری طرح: شمسه‌فیلم ▫️تهیه‌شده در: سازمان سینمایی سوره ✍️ ▫️@qoqnoos2
«بیا و نوش جان کن «پاییز آمد» را...» (هفت پرده برای کتابی که حیف است نخوانی‌اش!) «پرده اول» صبح شنبه، چنددقیقه‌ای از ۷ گذشته؛ ماشین را پارک می‌کنم و راهی مشعر می‌شوم، در مسیر را باز می‌کنم، آخرین پست گروه «دورهمی» توجهم را جلب می‌کند... «پرده دوم» بامداد همان شنبه، ساعت ۳:۳۷ بامداد؛ محمدتقی حدود ساعت ۳:۳۰ متنی را در وصف کتابی که دقایقی پیش به پایان رسانده، در گروه «دورهمی» بچه‌ها گذاشته، کتاب «پاییز آمد»... «پرده سوم» متن محمدتقی: «برای هم‌چون منی که دایره لغاتم از تعداد انگشتان دستم فراتر نمی‌رود، نوشتن در مورد این قصه، این عشق سخت است، عذاب‌آور است، مثل شناکردن در دریا، با دستان بسته است؛ مثل خوردن بهترین غذا، با دندان نداشته؛ مثل دیدن بهترین منظره، با چشمان بسته است... ولی خب! این‌ها دلیل نمی‌شود که ننویسم، پس می‌نویسم درباره‌اش، اندازه خودم، اندازه توانم... ▫️▫️▫️ اگر شما هم مثل من، در مرداب زندگی غرق شده‌ای؛ اگر هوای حوصله شما هم مثل من، مدت‌هاست که ابری‌است؛ اگر شما هم مثل من، داری دست و پا می‌زنی روزمرگی زندگی‌ات را؛ اگر شما هم مثل من، دل پرواز را داری، اما حالش را نه؛ اگر شما هم مثل من، از آدم‌های کوتوله دور و اطرافت برید‌ه‌ای، کلافه شده‌ای؛ اگر شما هم مثل من، مانده‌ای که آن‌چه در دل داری عشق است یا هوس؛ پس تو هم مثل من بیمار می‌شوی «پاییز آمد» را... ▫️▫️▫️ کتاب را که باز کردم، پرت شدم در دنیایی که برایم عجیب بود و غرق عشقی شدم که برایم غریب! لامصب، خواندنش مثل خوردن قرص زیر زبانی بود که در کم‌ترین زمان حالت را عوض می‌کند! آخ! که چه‌قدر دوست دارم فخرالسادات را آخ! که چه‌قدر عاشقش شدم، آقااحمد را آخ! که چه‌قدر حسودی‌ام شد، حال‌شان را آخ! که چه‌قدر دل‌تنگ‌شان هستم، لحظه‌لحظه زندگی‌شان را آخ! که چه‌قدر جای‌شان خالی بود، در فکرم، درخیالم، در زندگی‌ام... ▫️▫️▫️ خلاصه، اگر می‌خواهی برگردی به تنظیمات کارخانه؛ اگر می‌خواهی آتش عشق در دلت گُر بگیرد؛ اگر می‌خواهی زنده شود دلت به عشق؛ اگر می‌خواهی زندگی‌ات را نبازی به روزگار؛ بیا و بخوان بیا و نوش جان کن «پاییز آمد» را... به وقت ۳:۳۰ بامداد نامه تمااااام.» «پرده چهارم» در فاصله ماشین تا مشعر، متن محمدتقی را می‌خوانم، مانند مواردی که قبل‌تر از او سراغ دارم، متنش صادقانه و بی‌پیرایه و از روی احساس واقعی و اعتقاد عمیق نوشته شده... از دل برآمده و‌ بر دل می‌نشیند... خوشم می‌آید، خوشحال می‌شوم از کتاب‌خواندنش، از خوب‌ْکتاب‌خواندنش، از کتابِ‌خوب‌خواندنش، از خوب‌نوشتنش... از این‌که یکی از بچه‌ها، این‌گونه باانگیزه و عاشقانه کتابی را بخواند و‌ این‌قدر خوب احساسش را از خواندن آن بیان کند و این‌گونه مبلّغ و معرّفش شود... نمی‌توانم بی‌تفاوت باشم... «پرده پنجم» تصمیم می‌گیرم کاری کنم، تشکری کنم، قدرشناسی کنم... می‌خواهم در ادامه و‌ به پاس این خوانش کتاب و ستایش آن، باقی بچه‌ها هم در این لذت شریک شوند...، اما اول باید خودم کتاب را خوانده باشم... به مجید می‌گویم سی جلد از کتاب را تهیه کند! یکی را برمی‌دارم و شروع می‌کنم به خواندن... «پرده ششم» محمدتقی حق داشته این‌گونه مسحور و شیفته و شیدا شود... یک عاشقانه رویاگونه در فضایی دل‌نشین و‌ شورانگیز... سفری به روزهای شگفت انقلاب و جنگ... از کوچه‌پس‌کوچه‌های مشهد و زنجان تا پشت سنگرهای خط مقدم... روایتی از یک عشق خالص و پاک در میانه مبارزه و‌ نبرد... نبردی بی‌پایان... تلفیقی از عشق و‌ حماسه، حماسه و جنون، جنون و عرفان، عرفان و‌ مبارزه... کتاب را لابه‌لای همه کارها و سرشلوغی‌ها، در کم‌ترین زمان ممکن، مالامال از اشک و بغض و آه به پایان می‌رسانم... «پرده هفتم» با خودم می‌گویم اگر من جای مسؤولان حوزه تبلیغ کتاب بودم، امثال محمدتقی‌ها را پیدا می‌کردم و از آن‌ها تشکر ویژه می‌کردم... افرادی که کار خودشان را با خواندن کتاب تمام‌شده ندیده‌اند و برای اشتراک‌گذاشتن لذتی که از یک کتاب برده‌اند، به تکاپو افتاده‌اند... دیدم چرا «اگر جای‌شان بودم»؟! من هم به سهم خودم در این حوزه مسؤولم... محمدتقی را صدا می‌کنم و سی جلد کتاب را در اختیارش قرار می‌دهم... می‌گویم هرچه فکر کردم چگونه تشکر کنم، بهتر از این به ذهنم نرسید که دستت را برای تبلیغ این کتاب و اشتراک‌گذاری این حس مقدس پر کرده باشم... بسم‌الله... هرطور که خواستی اقدام کن! و البته یادآور شدم که این کتاب، برای افراد متأهل لذت‌بخش است و برای دیگران خیلی جاهایش قابل درک و مفید فایده نیست! ✍️ ▫️@qoqnoos2
هدایت شده از جامعه ایمانی مشعر
🔻 احرار سلسله‌نشست‌های هیأت‌وجهانی‌اندیشی ❇️ روایت‌لبنان (نشست اول) 📌 بصورت‌مجازی با ارائه: ❇️ حجت‌الاسلام سیدمهدی‌خضری ❇️ آقای رحیم‌آبفروش 🔸ثبت‌نام: ارسال عدد۳ به سامانه۳۰۰۰۱۵۴۲ | | 💠 احرار | هیأت و جهانی‌اندیشی @ahrar1542 💠 جامعه‌فعالان‌مردمی‌اربعین ✅ @jarbaein 💠 جامعه‌ایمانی‌مشعر ✅ @www1542org
هدایت شده از دل‌گویه
به‌نام‌او «پادشاه فصل‌ها آمد» در تمام‌کردن این کتاب بین اهل خانه رقابت بود؛ کتاب زمین نرسیده، کسی بود که بردارد و از علامت خودش شروع به خواندن کند. این صحنه شاید اولین بار بود که رخ می‌داد، باوجود این‌که اهل بیت من کتا‌ب‌خوانند. ◽◽◽ هیچ‌وقت از خواندن کتاب خاطرات شهداء پشیمان نشدم؛ هیچ‌وقت نشد بگویم نه! این‌جایش این‌طور است و بهمان. در کلام و ادبیات خانواده شهداء یک تحفه نابی است که مجذوبت می‌کند؛ یک‌جایی دلت گیر می‌کند، به یک خاطره به یک واکنش عجیب که تو را نهیب می‌زند و به خود می‌آورد. اگر نبود این نوشتن‌ها چه‌طور حس مردی جوان با همه علایق را می‌توان فهمید که زن جوانش را می‌گذارد و می‌رود، رفتنی که شاید آمدنی نداشته باشد. اگر نبود این روایت‌ها، چه‌طور می‌شد فهمید حال زن جوان را، یکی مثل فخری‌سادات را که با همه شور و علاقه پای‌دربند خانواده‌ می‌شود و یارش را می‌فرستد وسط معرکه. اصلاً من، منِ نوعی، چه‌طور بفهمم که مقاومت هزینه دارد؟ گاهی این هزینه، نبودن همسر است، بی‌پولی‌است، بی‌کسی اما از همه بدتر است. فخری‌سادات اما بلد بود چه‌طور عشق بورزد، حتی از پس سی‌چهل سالی که دیگر همسرش کنارش نیست؛ از کجا معلوم؟ بروید «پاییز آمد» را بخوانید، امتداد عشق را ببینید حتی با فراق. اصلاً مگر قاعده عشق به وصال است؟ اگر آری، چرا مجنون این‌قدر قرعه به نامش خورد و وقتی حرف عاشقیّت است وسط میدان می‌آید؟ فخری عاشق بود، باید بگردی چیزی که لایق عشق است بیابی و فخری یافت. عشق هم بده‌بستان است، محبوبی می‌دهی تا به محبوب واقعی برسی. 🖊 فاطمه میری‌طایفه‌فرد اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان ▫️@del_gooye
هدایت شده از هیات شهدای گمنام
📸 🏴 مراسم عزاداری شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها 📜 به بیان: حاج رحیم آبفروش 🎙 مدّاح: برادر علی شالی 🗓 پنجشنبه ۱ آذر ماه ۱۴۰۳ 🚩 هیأت شهدای گمنام 🆔 @Heyat1342
هدایت شده از هیات شهدای گمنام
part 2.mp3
23.89M
🔊 🗣 به بیان: حاج رحیم آبفروش 📆 پنجشنبه، ۱ آذرماه ۱۴۰۳ ▪️▪️▪️ 🆔 @Heyat1342
هدایت شده از هیات شهدای گمنام
-173138173_1870249146.mp3
14.54M
🔊 🗣 به بیان: حاج رحیم آبفروش 📆 پنجشنبه، ۱ آذرماه ۱۴۰۳ ▪️▪️▪️ 🆔 @Heyat1342
هدایت شده از جامعه ایمانی مشعر
هدایت شده از جامعه ایمانی مشعر
‌‌‌‌.mp3
21.21M
📌 🔻این نبرد، نبردآوارگان در پشت جبهه است. 🎙 برادر 🔰 سلسله‌نشست‌های هیأت‌وجهانی‌اندیشی ❇️ روایت‌لبنان (نشست اول) 🗓 ۳ آذرماه ۱۴۰۳ 💠 احرار | هیأت و جهانی‌اندیشی @ahrar1542 💠 جامعه‌ایمانی‌مشعر ✅ @www1542org
و خدّام کعبه خدا می‌فروشند غزلی از حسن بیاتانی در نقد «دین‌فروشی» 🔺رسانه بافتار 🆔 @baftar_resane 🆔 @qoqnoos2
غزل «از این پیرهن‌ها...» سرودهٔ حسن بیاتانی در سال 1393، یک شعر عاشورایی است و مسئله‌ای مهم در سر دارد: «ظاهرگرایی در دین و طعنه به این نوع دین‌داری». این شعر در پی برملاکردن معرکهٔ مدعیان مسلمان است که با اصول ذبح شرعی، دین را سَر می‌برند. فعل «می‌فروشند» ردیف شعر است و به همین نکته اشاره می‌کند که این به‌ظاهر مسلمانان، همه‌چیز را فدای تجارت و دنیا می‌کنند حتی دین را. بیت دوم شعر البته ما را یادِ سو‌ءاستفادهٔ سیاسی از مناجات «ربنا»ی شجریان در سال ۸۸ نیز می‌اندازد. سراسر این غزل، علیه اسلام منفعت‌طلب ظاهرگرای عافیت‌طلب بازاری است. او موقعیتی را توصیف می‌کند که مفاهیم مهم دینی مانند جهاد و نماز و حج به گوششان رسیده و اتفاقا همین‌ها دست‌مایهٔ دنیاطلبی آن‌هاست و بی‌توجه به حقیقت و اساس دین که به مقتل برده شده است. شعر بیاتانی، محور عمودی دارد و هر بیت آن با بیت بعدی ارتباط دارد. او پس از اشاره به مفاهیم مختلف دینی که بازیچه عده‌ای اِسماًمسلمان شده، در بیت آخر، معنا و جوهرهٔ اصلی دین را رو می‌کند و خطاب به امام حسین(ع) می‌گوید: «تو ای زخم کهنه که در بوریایی، از این پیرهن‌ها کجا می‌فروشند؟». میزانسن شعر، دقیقاً ما را یاد اسلام آمریکایی می‌اندازد. همین اسلامی که نماینده تام و تمام آن، برخی کشورهای مسلمان مثل عربستان است و اتفاقاً این روزها، نمودش را در جشنواره «موسم ریاض» می‌بینیم. عربستانی که به دنبال تصویری مدرن و شیک از اسلام است، دیگر هیچ‌کدام از مفاهیم اصلی اسلام مانند وحدت و جهاد برایش مهم نیست و حاضر است برای جلب مشتری و گردشگر و نرمال شدن، همهٔ داروندارش را فدای شکم‌بارگی و شهوت‌رانی و پول و‌... کند. کسانی که کلیددار مهمترین اماکن اسلامی از جمله کعبه و مسجد النبی و گنبدالخضرا هستند. هم‌مضمون این شعر در میان ادبیات جهان عرب، شعری از «نِزار قبانی» است. او در قصیدهٔ «الحب و البترول»، چفیه خلیجی را نماد تن‌پروری، بی‌غیرتی و اشرافیت می‌داند. هنر، نحوه‌ای از اندیشیدن است و از جهتی نیز آدمی را به اندیشیدن وادار می‌کند. به همین جهت، حتی یک اثر هنری برای ساعت‌ها تأمل و تفکر کافی‌ست و نیازی به ردیف‌‌شدن ده‌ها اثر هنری نیست. به همین جهت، هر‌از‌چند‌گاهی در بافتار، این فرصت پیش می‌آید که تنها به یک اثر هنری توجه کنیم و آن را با حوصله بخوانیم. پیش‌تر نیز فرسته‌هایی با محوریت یک شعر داشته‌ایم و بر آن بودیم تا به اندازهٔ یک شعر، تجربه‌ هنری داشته‌ باشم. پس نام این‌گونه‌ فرسته‌ها را «یک غزل(اثر)‌تجربه» گذاشتیم. 🔺رسانه بافتار 🆔 @baftar_resane 🆔 @qoqnoos2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 «شبیه قاسم، شبیه عبدالله...» بی‌سبب نبود اگر حضرت صادق(ع) فرمودند نوجوانان را دربیاید... عَلَيكَ بِالأْحداثِ فَإنَّهُم أسرَعُ إلى كُلِّ خَيرٍ... نسل زد و ایکس و ایگرگ را می‌خواهی بشناسی، این صحنه‌ها را خوب بنگر... حتی یک صحنه این‌چنین که برخلاف جریان فراگیر باطل جهانی شکل بگیرد، باطل‌السحر تمام یاوه‌بافی‌های بوق‌های استکبار است... حال آن‌که به برکت خون‌های مطهر شهداء، سرزمین ما از این صحنه‌ها بسیار دارد... ▫️▫️▫️ در حاشیه روایت‌گری حاج کودکی سیزده‌ساله اصرار دارد به لبنان اعزام شود... ترکیب اصرارهای نوجوان با صحنه‌هایی از دوران جنگ، خروجی زیبایی را خلق کرده است... ✍️ ▫️@qoqnoos2