هدایت شده از جامعه ایمانی مشعر
🔻 احرار
سلسلهنشستهای هیأتوجهانیاندیشی
❇️ روایتلبنان (نشست اول)
📌 بصورتمجازی
با ارائه:
❇️ حجتالاسلام سیدمهدیخضری
❇️ آقای رحیمآبفروش
🔸ثبتنام:
ارسال عدد۳ به سامانه۳۰۰۰۱۵۴۲
#مقاومت | #لبنان | #متضامن_مع_لبنان
💠 احرار | هیأت و جهانیاندیشی
✅ @ahrar1542
💠 جامعهفعالانمردمیاربعین
✅ @jarbaein
💠 جامعهایمانیمشعر
✅ @www1542org
هدایت شده از دلگویه
بهناماو
«پادشاه فصلها آمد»
در تمامکردن این کتاب بین اهل خانه رقابت بود؛ کتاب زمین نرسیده، کسی بود که بردارد و از علامت خودش شروع به خواندن کند. این صحنه شاید اولین بار بود که رخ میداد، باوجود اینکه اهل بیت من کتابخوانند.
◽◽◽
هیچوقت از خواندن کتاب خاطرات شهداء پشیمان نشدم؛ هیچوقت نشد بگویم نه! اینجایش اینطور است و بهمان. در کلام و ادبیات خانواده شهداء یک تحفه نابی است که مجذوبت میکند؛ یکجایی دلت گیر میکند، به یک خاطره به یک واکنش عجیب که تو را نهیب میزند و به خود میآورد.
اگر نبود این نوشتنها چهطور حس مردی جوان با همه علایق را میتوان فهمید که زن جوانش را میگذارد و میرود، رفتنی که شاید آمدنی نداشته باشد.
اگر نبود این روایتها، چهطور میشد فهمید حال زن جوان را، یکی مثل فخریسادات را که با همه شور و علاقه پایدربند خانواده میشود و یارش را میفرستد وسط معرکه.
اصلاً من، منِ نوعی، چهطور بفهمم که مقاومت هزینه دارد؟ گاهی این هزینه، نبودن همسر است، بیپولیاست، بیکسی اما از همه بدتر است.
فخریسادات اما بلد بود چهطور عشق بورزد، حتی از پس سیچهل سالی که دیگر همسرش کنارش نیست؛ از کجا معلوم؟ بروید «پاییز آمد» را بخوانید، امتداد عشق را ببینید حتی با فراق.
اصلاً مگر قاعده عشق به وصال است؟ اگر آری، چرا مجنون اینقدر قرعه به نامش خورد و وقتی حرف عاشقیّت است وسط میدان میآید؟
فخری عاشق بود، باید بگردی چیزی که لایق عشق است بیابی و فخری یافت.
عشق هم بدهبستان است، محبوبی میدهی تا به محبوب واقعی برسی.
🖊 فاطمه میریطایفهفرد
اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان
▫️@del_gooye
هدایت شده از هیات شهدای گمنام
📸 #گزارش_تصویری
🏴 مراسم عزاداری شهادت حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها
📜 به بیان:
حاج رحیم آبفروش
🎙 مدّاح:
برادر علی شالی
🗓 پنجشنبه ۱ آذر ماه ۱۴۰۳
🚩 هیأت شهدای گمنام
🆔 @Heyat1342
هدایت شده از هیات شهدای گمنام
part 2.mp3
23.89M
🔊 #سخنرانی
🗣 به بیان: حاج رحیم آبفروش
📆 پنجشنبه، ۱ آذرماه ۱۴۰۳
▪️▪️▪️
🆔 @Heyat1342
هدایت شده از هیات شهدای گمنام
-173138173_1870249146.mp3
14.54M
🔊 #بیان_احکام
🗣 به بیان: حاج رحیم آبفروش
📆 پنجشنبه، ۱ آذرماه ۱۴۰۳
▪️▪️▪️
🆔 @Heyat1342
هدایت شده از جامعه ایمانی مشعر
.mp3
21.21M
📌 #صوت_سخنرانی
🔻این نبرد،
نبردآوارگان در پشت جبهه است.
🎙 برادر #رحیم_آبفروش
🔰 سلسلهنشستهای هیأتوجهانیاندیشی
❇️ روایتلبنان (نشست اول)
🗓 ۳ آذرماه ۱۴۰۳
💠 احرار | هیأت و جهانیاندیشی
✅ @ahrar1542
💠 جامعهایمانیمشعر
✅ @www1542org
و خدّام کعبه خدا میفروشند
غزلی از حسن بیاتانی در نقد «دینفروشی»
🔺رسانه بافتار
🆔 @baftar_resane
🆔 @qoqnoos2
غزل «از این پیرهنها...» سرودهٔ حسن بیاتانی در سال 1393، یک شعر عاشورایی است و مسئلهای مهم در سر دارد: «ظاهرگرایی در دین و طعنه به این نوع دینداری». این شعر در پی برملاکردن معرکهٔ مدعیان مسلمان است که با اصول ذبح شرعی، دین را سَر میبرند. فعل «میفروشند» ردیف شعر است و به همین نکته اشاره میکند که این بهظاهر مسلمانان، همهچیز را فدای تجارت و دنیا میکنند حتی دین را. بیت دوم شعر البته ما را یادِ سوءاستفادهٔ سیاسی از مناجات «ربنا»ی شجریان در سال ۸۸ نیز میاندازد. سراسر این غزل، علیه اسلام منفعتطلب ظاهرگرای عافیتطلب بازاری است. او موقعیتی را توصیف میکند که مفاهیم مهم دینی مانند جهاد و نماز و حج به گوششان رسیده و اتفاقا همینها دستمایهٔ دنیاطلبی آنهاست و بیتوجه به حقیقت و اساس دین که به مقتل برده شده است. شعر بیاتانی، محور عمودی دارد و هر بیت آن با بیت بعدی ارتباط دارد. او پس از اشاره به مفاهیم مختلف دینی که بازیچه عدهای اِسماًمسلمان شده، در بیت آخر، معنا و جوهرهٔ اصلی دین را رو میکند و خطاب به امام حسین(ع) میگوید: «تو ای زخم کهنه که در بوریایی، از این پیرهنها کجا میفروشند؟».
میزانسن شعر، دقیقاً ما را یاد اسلام آمریکایی میاندازد. همین اسلامی که نماینده تام و تمام آن، برخی کشورهای مسلمان مثل عربستان است و اتفاقاً این روزها، نمودش را در جشنواره «موسم ریاض» میبینیم. عربستانی که به دنبال تصویری مدرن و شیک از اسلام است، دیگر هیچکدام از مفاهیم اصلی اسلام مانند وحدت و جهاد برایش مهم نیست و حاضر است برای جلب مشتری و گردشگر و نرمال شدن، همهٔ داروندارش را فدای شکمبارگی و شهوترانی و پول و... کند. کسانی که کلیددار مهمترین اماکن اسلامی از جمله کعبه و مسجد النبی و گنبدالخضرا هستند. هممضمون این شعر در میان ادبیات جهان عرب، شعری از «نِزار قبانی» است. او در قصیدهٔ «الحب و البترول»، چفیه خلیجی را نماد تنپروری، بیغیرتی و اشرافیت میداند.
هنر، نحوهای از اندیشیدن است و از جهتی نیز آدمی را به اندیشیدن وادار میکند. به همین جهت، حتی یک اثر هنری برای ساعتها تأمل و تفکر کافیست و نیازی به ردیفشدن دهها اثر هنری نیست. به همین جهت، هرازچندگاهی در بافتار، این فرصت پیش میآید که تنها به یک اثر هنری توجه کنیم و آن را با حوصله بخوانیم. پیشتر نیز فرستههایی با محوریت یک شعر داشتهایم و بر آن بودیم تا به اندازهٔ یک شعر، تجربه هنری داشته باشم. پس نام اینگونه فرستهها را «یک غزل(اثر)تجربه» گذاشتیم.
🔺رسانه بافتار
🆔 @baftar_resane
🆔 @qoqnoos2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 «شبیه قاسم، شبیه عبدالله...»
بیسبب نبود اگر حضرت صادق(ع) فرمودند نوجوانان را دربیاید... عَلَيكَ بِالأْحداثِ فَإنَّهُم أسرَعُ إلى كُلِّ خَيرٍ...
نسل زد و ایکس و ایگرگ را میخواهی بشناسی، این صحنهها را خوب بنگر...
حتی یک صحنه اینچنین که برخلاف جریان فراگیر باطل جهانی شکل بگیرد، باطلالسحر تمام یاوهبافیهای بوقهای استکبار است... حال آنکه به برکت خونهای مطهر شهداء، سرزمین ما از این صحنهها بسیار دارد...
▫️▫️▫️
در حاشیه روایتگری حاج #حسین_یکتا
کودکی سیزدهساله اصرار دارد به لبنان اعزام شود...
ترکیب اصرارهای نوجوان با صحنههایی از دوران جنگ، خروجی زیبایی را خلق کرده است...
#لبنان
#احداث
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
«وقتی که آینه مرتضی شکست...»
(چندخطی برای آقااحسان)
قسمت ۱از۲
درست ایام سالگرد دیدار حضرت آقا با بچههای جبهه فرهنگی، ابتدای ایام فاطمیه، در بحبوحه درگیریهای رزمندگان مقاومت، خبر رفتن #احسان_محمدحسنی «از اوج» یا «در اوج» آمد... این خبر، خبری نبود که بتوان راحت از کنار آن عبور کرد... حداقل در زیستبوم فرهنگ و هنر کشور...
همان روز این یادداشت را پهن کردم، اما جمعکردنش زمان لازم داشت... وسط درگیری و نبرد بودیم (و البته هستیم...)، از خیلیها هم که سؤال میکردی، بهت و حیرت، تحویلت میدادند (و میدهند...)، دعواهای زرگری فضای مجازی هم قانعت نمیکرد... صبر کردم کمی از التهابات کم شود، شاید ابعاد مسأله روشن شود... که هرچه گذشت، ابریتر شد... فرصتی برای تأخیر بیش از این نبود... آفتاب داشت میزد... وسط اخبار ضدونقیض و تصاویر تلخی که از حلب میرسد، کلماتی را که از قم و تهران تا زینبیه و دمشق و بیروت ریخته بودم در داریه، سعی میکنم مرتب کنم و سامان دهم... هرچند خودم سامان ندارم...
در زمانه غریبی و غربت فرهنگ و اهالی و اصحاب و اعوانش، تجلیل و قدرشناسی از آنانی که پرچم فرهنگ و هنر انقلاب اسلامی را در اهتزاز نگاه داشتند، اقلِ وظیفه ماست، در این دوران قهرمانکشی...
بدون شک #احسان یکی از پرچمداران جبهه فرهنگ و هنر انقلاب در این سالها بوده و خواهد بود...
▫️▫️▫️
وقتی آینه آقامرتضی شکست، تکههایش را اینسو و آنسو مییافتیم... در «روایت فتح»، «میثاق» و... یکی از قطعههای ازقضا بزرگش افتاده بود در «عاشورا»... بماند که عدهای هم شیشه دردست، ادعای آینگی میکردند... از دشمنان دیروزش تا دوستنماهای روزهای پس از حیات زمینیاش... از... تا... نامهایشان را نوشتم و پاک کردم... به امیدی، شاید، روزی...
اما میان تمام آینهها، «عاشورا» رنگوبوی خودش را داشت... این را از خیمههای ظهر عاشورای فکه بازپرس...
از نشریه تکصفحهای که پشتش عکس صددرهفتاد شهیدی بود یا از عکس صددرهفتاد شهیدی که پشتش نشریهای تکصفحه بود...
همان روزها هم دنبال کارهای متفاوت بودی... آن روزها که بسیاری از مدعیان امروز، هنوز سر از تخم درنیاورده بودند... روزگار غربت فرهنگ... روزگار غریب کار فرهنگی... این را که میگویم، آنان که دردش را نچشیده باشند و رنجش را نکشیده باشند، نمیفهمند چه میگویم... آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم... اما تو خوب درک میکنی! من روزگار غربت عاشورا را دیده بودم... روزهایی که بچهها برای روشننگهداشتن چراغ عاشورا تهمانده حسابشان را خالی میکردند... روزگاری که از حقوق و اضافهکار و حق مأموریت و... خبری نبود... روزگاری که هیچ تکلیفی را «پروژه» نمیکردیم، بلکه اگر لازم میشد خودمان را برای تکلیف «پروژه» میکردیم! در همان روزهای ناداری، تو دنبال کارهای متفاوت بودی... در همان روزگار نداری، تو با دستان خالی کارهای شیک میکردی! اعتقادت این بود که باید برای انقلاب اسلامی، بهترین کارها را انجام داد... در وسط همه آن نداریها، هم کار شیک میکردی، هم خودت شیک بودی! مثل حال آوارگان لبنانی! ببخشید منی که آنقدر پرهیز دارم از واژگان فرنگی، اینقدر شیکشیک میکنم... هر واژه دیگری را از توصیف این معنا عاجز یافتم...
آری، تو خودت را، بچههای عاشورا را، ذائقه مخاطبانت را عادت دادی به کارهای فاخر... و این عادت بعدها هم کار دستت داد!
▫️▫️▫️
گفتم #قهرمان_کشی... این سنت سخیف دنیای دنی است... از جبر روزگار گریزی نیست... قصه هم قصه امروز و فردا نیست... تو سالها با این قصه زیستهای...
میگویی نه! از سردار #باقرزاده بازپرس، آن روزها که هنوز #میرفیصل بود! در دوران اوج «معاونت هنری بنیاد حفظ»... از آن روزی که به جرم دیدار #سید_حسن_نصرالله اخطار گرفتید، هم خودت و هم سردار! و سردار سینه سپر کرد در حمایتت...
از حال این روزهای #سید_کمیل که بیش از دوسال است پدر را ندیده، از روزی که آمد لبنان و ایستاد پای آرمان حزبالله تا امروزی که داغ مُهر بیمهریها را بر سینهاش تحمل میکند...
از آن سفر حجی که همسر و دخترت را تنها روانه کردی و خودت از فرودگاه روانه بازجویی و سینجیمهایشان شدی...
از «بنیاد روایت» و غمها و غصههایش...
از حاج #حسین_یکتا... که شباهتهایتان به هم کم نبوده و نیست... متن اصلی یکی بوده، نسخهها کمی فرق کرده، یکی نسخه قم و یکی تهران! از #حاج_حسین و راهیاننورش، از #حاج_حسین و جبهه فرهنگی، از بنیاد کرامتش، از ستاد اربعین و...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
ققنوس
«وقتی که آینه مرتضی شکست...» (چندخطی برای آقااحسان) قسمت ۱از۲ درست ایام سالگرد دیدار حضرت آقا با بچ
«وقتی که آینه مرتضی شکست...»
(چندخطی برای آقااحسان)
قسمت ۲از۲
نه، نه، بیا و از #حاج_قاسم بازپرس... حاج قاسمی که دارد آن بالابالاها میخندد به ما زمینیها... پروندههای حاجی که یکیدوتا نبود... نمیدانم... بود؟
اما میدانم #حاج_قاسم اهل بغلکردن بود، آغوشش گشوده بود و ابروانش گشاده... در این طوفانهای آخرالزمانی، زیر رگبار فتنهها و شبههها و بیمهریها و کجسلیقگیها، چتر #حاج_قاسم خیلیها را زیر خودش جمع میکرد... آنچنانکه آقا هم در آن دیدار تاریخی از امثال بنده و شما خواستند... که «عمده نظر و هدف شما باید این باشد که چتر گفتمان انقلابی را در کشور باز کنید...»
«مخاطبان خودتان را مشخص کنید و افزایش دهید؛ یعنی مخاطبتان فقط آن جوانی که از پیش به شما معتقد است، نباشد. «اگر بیگانه هم با ما نشیند، آشنا خیزد» اگر بیگانه هم با شما نشست، باید آشنا بلند شود. به تعبیر رایج، قشر خاکستری و حتی قشر خاکستری متمایل به طرف سیاه را هم باید بربایید و جذب کنید...»
آه! چه میگوید آقا... با که میگوید؟
تو که بهتر میدانی... نگو که نمیدانی... از #عطاءالله_مهاجرانی بگویم یا از حاجی #پروازی... یا...؟
▫️▫️▫️
در این میانه عدهای لاشخورمسلک هم فرصت را مناسب دیدند تا هر کدام از گوشهای لگدی روانه کنند... عدة بالسیوف، عدة بالرماح... آن هم به بهانه انتقاد و نقد...
نقد البته اشکالی ندارد...
من هم از «آقازاده» خوشم نیامد، همچنان که پیشتر هم از آقازادگی و فرهنگ بالانشینش... من هم از اینکه به بهانه «آقازاده»، بزرگراههای تهران، آلبوم پرتره تکراری خانم کریمی شده بود، ناراحت بودم...
من هم از دیدن «مستوران» حالم یک جوری شد! و شاید اصلاً دوست نداشتم باور کنم این کارها ربطی به اوج دارند... حتی به بهانه «هفتخوان اسفندیار» و «رستم و سهراب» هم نمیتوانستم قبول کنم این حجم از بزک و آرایش و... بپاشد در سطح تابلوهای شهر یا روی صحنه تالار وحدت... من هم به بردن #امیرحسین_مقصودلو روی ناو جماران انتقاد داشتم، من هم به نوع تحویلگرفتن #حامد_زمانی که به رهاکردنش ختم شد، انتقاد داشتم... و شاید دهها مورد دیگر...
نقد البته اشکالی ندارد...
اما نقد، دیدن سره و ناسره، سالم و ناسالم، ضعف و قوت، خوبی و بدی، هر دو کنار هم است... وگرنه نقد نیست، هرچه میخواهد باشد...
▫️▫️▫️
دو خروار نقد هم اگر باشد، یک «چ» از چمران و یک نفر از آن «بیستوسه نفر» کافی است تا کفه سره بر ناسره و قوت بر ضعف بچربد... من اگر هرچه هم نقد داشته باشم، رد #حاج_قاسم را در چهره #حیدر نمیتوانم فراموش کنم... گمانم خود #پرویز_پرستویی هم هنوز نسبتش را نه با حیدر که با حاج قاسم فراموش نکرده باشد... اصلاً «بادیگارد» را فراموش کنم، «بهوقت شام» را چه کنم؟ «تنگه ابوقریب» را فراموش کنم، «غریب» را چه کنم؟ «هیهات»، اگر «منصور» را فدای «مصلحت» کنم!
«ایستاده در غبار»! «تنهاتر از مسیح»! ای «آسمان من»! لامصب! آنقدر کار کردهای که با عناوینش میشود شعر گفت و شاعر شد!
کارنامه این سالهای تو و همسنگرانت، همسنگ دهها سازمان و ساختار عریض و طویل و سنگین و خپل دولتی است...
تو یکی از مصادیق جگر بودی در عرصه فرهنگ... در روزگار کرختی و بیغیرتی... و ما مگر چهقدر جگر داریم؟!
برپاکردن آن ترکیب متفاوت از نور و صدا و تصویر از «شب آفتابی» تا «فصل شیدایی»، از «سرزمین خورشید» تا «روشنای شب تار»، جگر میخواست که تو داشتی...
راهاندازی یک شبکه تلویزیونی مستقل، آن روزها که برای خیلیها حتی در خواب و رویا هم نمیگنجید، جگر میخواست که تو داشتی...
بالابردن بزرگترین دیوارنگاره کشور، جگر میخواست که تو داشتی...
ورود جسورانه و فاتحانه در جشنواره فیلم فجری که سالها بود از نام و نشان خود فرسنگها فاصله گرفته بود، جگر میخواست که تو داشتی...
و بسیاری از کارها و اتفاقات دیگر که گزارش هرسالهات برای تقدیم محضر آقا، خود کتابی میشد... چیزی حدود ۱۴ جلد کتاب...
▫️▫️▫️
برادر احسان! آقای جگر! هر کجا هستی، هر کجا رفتی...، به سلامت...
چه گاوداری بزنی یا با حاج خانم ترشی بیاندازی یا دست نوههایت را بگیری، به باغ و بوستان ببری...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙️«اگر ما وابسته به شوق پیروزی باشیم...»
ما اومدیم بجنگیم،
#جنگ
یه روزش پدافنده،
یه روزش صبره،
یه روزش مقاومته،
یه روزش استقامته،
یه روزشم شوق پیروزیه،
اگر ما وابسته به شوق پیروزی باشیم،
معلوم میشه برای دنیا داریم میجنگیم،
برای اون حسابکتابای خودمون نمیجنگیم،
برای حسابکتابایی که خدا برامون قرار داده، برای اونا نمیجنگیم...
#حسن_باقری
▫️@qoqnoos2
«ایستادهایم...»
فرقی نمیکند که خزان است یا بهار
ما ایستادهایم چنان سرو، استوار
ما ایستادهایم، که مرگ از نشستن است
تا سنگ کینه هست، هراسِ شکستن است
باید که خشکتر شود اینجا سرابشان
آشفتهتر شوند، زِ تعبیر خوابشان
ما صف کشیدهایم، که از خویش بگذریم
ما از تبار حضرت سلمان، ابوذریم!
هر جا که ظلمت است، چنان شمع روشنیم
با دشمنانِ آینهها سخت دشمنیم
با ظلم دشمنیم، و این افتخار ماست
تا پای جان عقبننشستن، شعار ماست
هیهات از آن زمان که بگوییم خستهایم
باید وفا کنیم به عهدی که بستهایم
هشدار میدهیم به آنجا که نور نیست
آینده روشن است، زمانی که دور نیست -
میآید آنکه وارث خون خداست او
قول خدا و منتقم کربلاست او
✍🏻 #محمد_غفاری
🇮🇷 @Shere_Enghelab
🇮🇷 @qoqnoos2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞️ «اسرائیل قناعت نمیکند به آنجایی که هست!»
#امام_خمینی(ره):
«مکرر این مسأله ذکر شده است که
اسرائیل قناعت نمیکند به آنجایی که هست؛
قدمقدم پیش میرود و
هر قدمی که رفت،
هی میگوید ما کاری نداریم،
همین است، فردا قدم بالاتری برمیدارد.
امروز #لبنان است،
فردا -خداینخواسته- #سوریه،
پسفردا #عراق است
و همینطور...»
▫️@heyat_co
▫️@qoqnoos2
هدایت شده از شعر انقلاب
پنجشنبه است و من
فکر میکنم به غنچهای که ناشکفته ماند
در سکوت سرد زندگی
لحظهای ترانه خواند
آرزوی سرخ او پرنده شد
پرید
فصل تازه را ندید
✍🏻 #معصومه_مرادی
🏷 #فلسطین | #غزه
🇮🇷 @Shere_Enghelab