#رمان_آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت هفتاد و یکم:
پس این جولیاست، کسی که با سعید در ارتباط بوده و شاید یه جورایی قاتل سعید محسوب میشد، کی فکرش را می کرد که سعید ما را کشته باشند و اون تصادف، برنامه ریزی شده باشد.
سعید ما هم مثل بابام یه مرد مذهبی و خیلی معنوی بود، نماز و روزه اش به جا بود و تفریحاتش هم سر جاش بود و همونطور که گفتم ،این اواخر سرش یکسره توی نت و کتاب بود و درباره فراماسون ها تحقیق می کرد و واقعا به مخیلهٔ هیچ کس نمی رسید که قاتلش همون شیطان پرستا باشند.
اتفاقات وحشتناکی که هر کدامش برای بهم ریختن چند سال از عمر آدمی کفایت می کرد، در چند روز و پشت سر هم برایم اتفاق افتاد.
ذهنم گیر بود، اینا طوری از پلیسایی که زهرا را بردن حرف میزدند که واقعا پلیس نبودند و انگاری کسی در لباس پلیس وارد این معرکه شده، آخه کی؟
و چرا اینا فکر میکنن من با اون پلیسا همدستم؟!
اصلا نمی دونستم به کدام ابعاد قضیه فکر کنم،دوتا دختر بیگناهی که از شدت تب جان دادند اونم در اثر یه واکسن یا ویروس موهون که بهشون تزریق شده بود، اون کوزه خون، اون مراسمی که قرار بود زهرا قربانی بشه، نجات معجزه آسای زهرا و مرگ سعید، حقیقت جولیا و یا قرار قربانی شدن خودم!!
همهٔ اینها توی سرم دور دور میزد و منو گیج و گیج تر می کرد.
سری جای اولم توی راهروی ورودی خشکم زده بود که اریک از داخل راهروی پله ها به من اشاره کرد که بالا برم...
آهسته دستم را تو جیبم کردم، انگار حرکاتم دست خودم نبود،در یک لحظه که اریک پشتش به من بود و من آرام آرام از پله ها بالا میرفتم، قلب کوچک طلایی را داخل دهانم و زیر زبانم گذاشتم.
نمی دونم چرا این کار را کردم؟ اما انگار یک حس قوی مجبورم می کرد که این کار را کنم.
بالا رفتم، جولیا داخل اتاق روی صندلی چرخان نشسته بود و همانطور که با خشم به من نگاه میکرد گفت: بیا اینجا من باید تمام تن و بدن تو را مو به مو بگردم...من مطمئنم تو جاسوسی و بعد رو به اریک گفت: ببینم این دختره هیچی همراهش نیاورده؟
اریک سری تکان داد و گفت: کریستا اجازه نداد حتی وسائل شخصیش را بیاره..
بدنم لرزش خفیفی گرفته بود، در حالیکه سعی می کردم وانمود کنم اصلا نترسیدم وارد اتاق شدم.
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#رمان_آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت هفتاد و دوم و سوم:
جولیا همانطور که با چشم های پر از خشم و کینه نگاهم میکرد گفت: جلو بیا
بدون حرفی جلو رفتم، نگاهی به کل اتاق کردم، چقدر بزرگ بود،گوشه اش تخت خواب دونفرهٔ چوبی و سیاهرنگی به چشم می خورد ودقیقا روبه روی تختخواب قفسهٔ کتاب بود که داخل آن علاوه بر چند جلد کتاب با جلدهای سیاهرنگ ، چندین مجسمه کوچک از تک چشم و بز و پرگار و گونیا و.. بود
وقت نگاه کردن و تفکیک وسایل اتاق نبود چون جولیا اشاره کرد که دست هایت را بالای سرت ببر، دست هام را بالای سرم بردم و شروع کرد به گشتن من، جیب مانتو وهر جایی از لباس ها که درزی داشت را گشت و بار دیگر اشاره کرد به فارسی گفت: لباس هات را را دربیار..
سر جایم ایستادم و هیچ حرکتی نکردم، جولیا که با عصبانیت به من چشم دوخته بود با فریادی بلندتر گفت: مگه به تو نیستم؟!
لباس هات را دربیار..
نگاهی به اریک که پشت سرم ایستاده بود کردم و گفتم: نمی تونم...
جولیا که انگار خنده دارترین جوک عمرش را شنیده بود، قهقه ای زد و گفت: ادای آدم های پاک و مذهبی را در نیار، مگه تو نبودی که دم از آزادی زنها میزدی؟! و آزادی را در بند روسری و چند تا تیکه پارچه نبودن می دانستی؟ خوب الان ، اینجا، توی لندن، آزاد آزادی...و سپس از جاش بلند شد و همانطور که شال روی سرم را می کشید گفت: دربیار این لباس های مسخره را ...
نگاهی به پوشش جولیا کردم، کت و شلواری پوشیده و خاکستری رنگ با پیراهنی نقره ای اما پوشیده که هیچ جای بدنش را به نمایش نمی گذاشت بر تن داشت.
اشاره ای که به او کردم وبا وجود قلب طلایی زیر زبونم شمرده شمرده گفتم: اگر لباس مسخره هست ،چرا تو اینجور پوشیدی؟!
جولیا روی پاشنهٔ پایش چرخید و گفت: می دونی چرا اینجور پوشیدم؟! ما که هیچ مذهبی نداریم و اصلا به مذهب های مزخرفی که حرف از خدا میزنند معتقد نیستیم ،آخه نظم نوین جهانی با حذف خدا و مذهب به دست می آید و ما حتما روزی تمام جهان را هم عقیده با خود خواهیم کرد...آهسته و آرام و پله پله پیش میریم به طوریکه هیچ کس شک نکند انتهای هدف ما چی هست و وقتی به خود بیایند که دقیقا شبیه ما شده باشند و اونموقع هم هیچ کاری نمی تونن بکنند..اینا را گفتم که بفهمی پوشش من ربطی به این چیزا نداره..
من پوشیده ام،مثل ملکه انگلیس، چون دوست دارم مثل یک ملکه رفتار کنم، چون دلم می خواهد دست نیافتنی باشم و..
حرفهای جولیا برام جالب بود، دلم می خواست دوربینی بود و این حرفها را ثبت می کرد تا دختران سرزمینم بدانند این عفریته های شیطان پرست چه نقشه ها برایشان چیده اند، دیگران را برهنه میکنند به بهانه آزادی در حالیکه خوب میدانند، پوشیدگی عین آزادی ست و برهنه بودن عین بردگی ست.
جولیا داشت صحبت می کرد که اریک حرفش را قطع کرد و گفت: چی میگی برا خودت جولیا؟ تو دوباره رفتی تو فاز ملکه بودن؟ این حرفها را ول کن و بعد نگاهی به من کرد و گفت: جولیا ملکه هست ، هم توی شهر و هم توی انجمن البته با پوششی غیر از این و زد زیر خنده...
جولیا که انگار از این حرف خوشش نیامده بود گفت: قرار نشد هر حرفی بزنی!
اریک با قدم های محکم به طرف جولیا آمد و روبه رویش ایستاد و گفت: پس چرا تو هر حرفی میزنی؟ می دونی اگر این حرفها به گوش لاوی...
جولیا با عصبانیت توی حرف اریک پرید و گفت: کی می خواد این حرفها را به گوش دیگران برسونه و با اشاره به من ادامه داد: این دختره که قراره قربانی بشه یا تویی که دست من هزارتا نقطه ضعف داری؟!
از حرفهاشون متوجه شدم، با اینکه اینا شیطان پرستند اما هنوز توی خیلی چیزا با هم به توافق نرسیدن و مشخص بود جولیا مثل کسی هست که سر یک دو راهی مونده وگاهی به این راه میره و گاهی به اون راه...
اریک نفسش را آرام بیرون داد و گفت: من که چیزی نمی گم، امیدوارم با قربانی کردن این دختره، تمام وسوسه های ذهنیت پاک بشه و تو هم مثل ما بشی...
جولیا که انگار دلش نمی خواست این بحث جلوی من ادامه پیدا کند به اریک اشاره کرد تا بیرون بره و گفت: برو بیرون تا من ببینم این دختره چه کاره است
اریک بیرون رفت و در اتاق را پشت سرش بست.
جولیا اشاره کرد که اماده بشم برای یک بازدید بدنی..
من که ترس وجودم را گرفته بود ، اومدم آب دهنم را قورت بدم..
وای خدای من!!
ناخواسته قلب کوچلوی طلایی هم از حلقم پایین رفت، شروع کردم به سرفه کردن...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح را آغاز میکنیم
با نام خدایی
که همین نزدیکیهاست
خدایی که در تارو پود ماست
خدایی که عشق را به ما هديه داد،
و عاشقی را
درسفره دل ما جای داد
الهی به امید تو💚
@quranekarim1398
┄┅─✵💝✵─┅┄
🌸تجدید بیعت روزانه با امام زمان (عج)🌸
🌱دعای عهد 🤲🌤
🌺 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ 🌺
🔹 اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ
🔹 وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ
🔹 وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ
🔹 وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ
🔹 وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ
🔹 وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ
🔹 وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ
🔹 وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ
🔹 اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ
🔹 وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ
🔹 وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ
🔹 یا حَىُّ یا قَیُّومُ
🔹 أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى
🔹 أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ
🔹 وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ
🔹 یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ
🔹 وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ
🔹 وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ
🔹 یا مُحْیِىَ الْمَوْتى
🔹 وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ
🔹 یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ
🔹 اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ
🔹 الْقائِمَ بِأَمْرِکَ
🔹 صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ
🔹 عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ
🔹 فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها
🔹 سَهْلِها وَ جَبَلِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها
🔹 وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ
🔹 مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ
🔹 وَ مِدادَ کَلِماتِهِ
🔹 وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ
🔹 وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ
🔹 أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ
🔹 فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا
🔹 وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى
🔹 عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى
🔹 لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً
🔹 اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ
🔹 وَالذّابّینَ عَنْهُ
🔹 وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ
🔹 وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ
🔹 وَالْمُحامینَ عَنْهُ
🔹 وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ
🔹 وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ
🔹 اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ
🔹 الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً
🔹 فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى
🔹 مُؤْتَزِراً کَفَنى
🔹 شاهِراً سَیْفى
🔹 مُجَرِّداً قَناتى
🔹 مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى
🔹 فِى الْحاضِرِ وَالْبادى
🔹 اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ
🔹 وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ
🔹 وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ
🔹 وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ
🔹 وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ
🔹 وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ
🔹 وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ
🔹 وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ
🔹 وَاشْدُدْ أَزْرَهُ
🔹 وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ
🔹 وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ
🔹 فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ
🔹 ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ
🔹 بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ
🔹 فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ
🔹 وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک
🔹 َحَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ
🔹 وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ
🔹 وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ
🔹 وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ
🔹 وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ
🔹 وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ
🔹 وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
🔹 وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ
🔹 مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ
🔹 اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً
🔹 صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ
🔹 وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ
🔹 وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ
🔹 اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ
🔹 عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ
🔹 وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ
🔹 إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً
🔹 وَ نَراهُ قَریباً
🔹 بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ
🔺 آنگاه سه بار بر ران خود دست میزنی و در هر مرتبه میگویی:
🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
#دعای_عهد🌱
#امـام_زمـان♥
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻🕊
@quranekarim1398
#قرآن_کریم
صفحه 2⃣5⃣5⃣
#ترجمه سوره مبارک #صف
🔹6 - و هنگامی که عیسی پسر مریم گفت: ای فرزندان اسرائیل! بیتردید من فرستادهی خدا به سوی شمایم، در حالی که آنچه را پیش از من آمده که تورات است تصدیق میکنم و به رسولی که پس از من میآید و نامش احمد است بشارت میدهم، ولی همین که [آن رسول] با دلایل روشن سراغشان آمد، گفتند: این جادویی آشکار است
🔸7 - و کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ ببندد در حالی که به اسلام دعوت میشود! و خدا مردم ستمگر را هدایت نمیکند
🔹8 - میخواهند نور خدا را با دهانهای خود خاموش کنند، ولی خدا کاملکنندهی نور خویش است، هر چند کافران خوش نداشته باشند
🔸9 - اوست که رسول خود را با هدایت و آیین درست فرستاد تا آن را بر همه ادیان چیره سازد، هر چند مشرکان را ناخوش آید
🔹10 - ای کسانی که ایمان آوردهاید! آیا شما را بر تجارتی راه نمایم که شما را از عذابی دردناک میرهاند!
🔸11 - به خدا و رسولش ایمان میآورید و در راه خدا با مال و جانتان جهاد میکنید این برای شما بهتر است، اگر میدانستید
🔹12 - تا گناهانتان را بر شما ببخشاید و شما را به باغهایی که از پای درختانش نهرها جاری است و به سراهای دلپسند در بهشتهای جاویدان در آورد که این همان کامیابی بزرگ است
🔸13 - و [نعمت] دیگری که دوستش دارید، نصرتی از جانب خدا و فتحی نزدیک است و مؤمنان را بشارت ده
🔹14 - ای کسانی که ایمان آوردهاید! یاران خدا باشید، همان گونه که عیسی بن مریم به حواریون گفت: یاران من در راه خدا چه کسانیاند! حواریون گفتند: ما یاران خداییم پس گروهی از بنی اسرائیل ایمان آوردند و گروهی کافر شدند، و کسانی را که ایمان آوردند بر دشمنانشان مدد کردیم تا پیروز شدند.
📚 ترجمه #بهرام_پور
@quranekarim1398
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۱۵ مرداد ۱۴۰۳
میلادی: Monday - 05 August 2024
قمری: الإثنين، 30 محرم 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیه السّلام
.❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️20 روز تا اربعین حسینی
▪️28 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام
▪️30 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️35 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام
✅ با ما همراه شوید...
@quranekarim1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای ۲۷ صحیفه سجادیه برای رزمندگان اسلام
@quranekarim1398
⚜سبک زندگی قرآنی :
🍂حدود حجاب را رعایت کنید. 🍂
🔶..... وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ.....
(نور/٣١)
⚡️ترجمه:
و زنان باید اطراف روسرى هاى خود را بر سينه خود افكنند تا گردن و سينه با آن پوشانده شود......
✅بنابراین:
🔶 اولا: حجاب و پوشش واجب است.
🔶ثانیا: در ميان انواع پوشش ها، نام مقنعه و روسرى آمده و اين دليل بر اهميّت پوشش سر و گردن و سينه است.
#سبک_زندگی_قرآنی
@quranekarim1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نهج_البلاغه
▫️فَاتَّقِ اللهَ فِي نَفْسِکَ، وَنَازِعِ الشَّيْطَانَ قِيَادَکَ وَاصْرِفْ إِلَى الآْخِرَةِ وَجْهَکَ، فَهِيَ طَرِيقُنَا وَطَرِيقُکَ
🟠در درون وجود خود از خدا بترس و تقواى الهى پيشه کن و با شيطان که مى کوشد زمام تو را در دست گيرد بستيز (و زمام خود را از چنگ او بيرون آور) توجّه خود را به سوى آخرت معطوف بنما که راه (اصلى) ما و تو همان است.
📘#نامه_55
🎤آیت الله العظمی جوادی #آملی
@quranekarim1398
33.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✳تلاوت تصویری استاد #مصطفی_اسماعیل
💢سوره مبارکه رعد آیات 16 تا 24
🔸️ دهه هفتاد میلادی
@quranekarim1398
#آیات_مشابه صفحه ۲۱
🌸🌸🌸🌸
۱-سوره بقره آیه ۱۳۴
۲-سوره بقره آیه ۱۴۱
👌کاملا مشابه
تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَّا كَسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ
@quranekarim1398
🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/Golvajeh1985
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️چرا بعضیا ظهور رو نزدیک حس میکنند و بعضیا دور ..؟
@quranekarim1398
🔺️مراسم افتتاحيه بیست و چهارمین دوره مسابقات قرآن کریم خواهران شاغل، همسران و فرزندان کارکنان نهاجا آغاز شد
🔹️این مراسم در سالن همایشهای بینالمللی خاوران شهر تبریز در حال برگزاری است.
🔹️کانال خبری نهاجا
@kaman99_original
🔺️در مراسم افتتاحیه این دوره از مسابقات قرآن امیر سرتیپ دوم خلبان سلیمانی فرمانده پایگاه هوایی شهید فکوری تبریز، حجت الاسلام و المسلمین مجتباییفر رئیس عقیدتی سیاسی این پایگاه، حجت الاسلام و المسلمین حسینی مدیر کل حج و اوقاف استان آذربایجان شرقی، مهندس جانفشان شهردار منطقه 6 تبریز، امیر سرتیپ دوم عظیمی فرمانده پدافند شمالغرب، سردار باقرزاده فرمانده قرارگاه عاشورای استان آذربایجان شرقی و سرهنگ عباس زاده معاون فرمانده ناجا در استان آذربایجان شرقی حضور دارند.
🔹️کانال خبری نهاجا
@kaman99_original
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥۱۵ مرداد سالروز شهادت سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی گرامی باد...
۱۱
@KDnews_ir
🔺️فرمانده پایگاه هوایی شهید فکوری تبریز:
برطبق آیات قرآن، هر قومی که علیه مسلمانان فتنه کند محکوم به شکست است
🔹️امیر سرتیپ دوم خلبان داریوش سلیمانی در مراسم افتتاحیه مسابقات قرآن نهاجا ضمن تقدیر از همکاری صمیمانه مسئولان لشکری و کشوری استان آذربایجان شرقی و مخصوصا شهرداری منطقه 6 تبریز گفت:
🔸️همچنان که خداوند متعال نور است، قرآن نیز نور مطلق است و از هرگونه تحریف و اعوجاج بهدور است.
🔸️قرآن کریم ریسمانی است که خداوند برای هدایت بشریت آویخته است که همه عالم میتوانند به آن چنگ بزنند و رستگار شوند.
🔸️امروز سالگرد شهید بزرگوار بابایی است، شهید بابایی مصداق بارز عالم و عامل به قرآن کریم و دستورات خداوند بود.
🔸شهید لشکری که سالیان سال در اسارت دشمن بعثی بود، بعثیها وقتی به او گفتند تنها یک چیز میتوانی طلب کنی، فقط یک جلد قرآن درخواست کرد تا بوسیله آن بتواند روزهای سخت تنهایی را تحمل کند.
🔹️کانال خبری نهاجا
@kaman99_original
🔺️حجت الاسلام والمسلمین زعفرانچی عضو شورای شهر تبریز نیز در این مراسم گفت:
🔸️بسیار خرسندیم که امروز در خدمت مجاهدان ارتش و علیالخصوص نیروی هوایی ارتش هستیم.
🔸️نیروی هوایی ارتش جزو السابقون هستند، ملت قدردان ایران اسلامی هیچگاه خاطره 19بهمن سال 57 و بیعت همافران این نیرو با امام راحل را از یاد نخواهند برد، همچنین این نیرو اولین ارگانی بود که بعد از انقلاب، جهاد خودکفایی را راهاندازی کرد و روی پای خود ایستاد.
🔸️نیروی هوایی ارتش با این کار مملکت را از شر اجانب خلاص کرد، کاری کرد که فرماندهان ایرانی شدند، تجهیزات کمکم ایرانی شد، تصمیمات ایرانی شد و صفرتاصد اقدامات در خود نهاجا اجرا شد.
🔸️این تحولآفرینی در نیروی هوایی ارتش باعث افتخار است و ما به داشتن چنین سربازان ولایی افتخار میکنیم.
🔹️کانال خبری نهاجا
@kaman99_original
🔺️مدیر مرکز قرآن، عترت و نماز اداره عقیدتی سیاسی نهاجا نیز ضمن خیرمقدم به متسابقین شرکت کننده در این دوره از مسابقات گفت:
🔸️از تدابیر بسیار عالی فرماندهی و عقیدتی سیاسی پایگاه هوایی شهید فکوری تبریز برای این میزبانی شایسته سپاسگذارم.
🔸️منتخبین که در این جلسه حضور دارند از میان حدود دو هزار نفر انتخاب شدهاند و 19 تیم داوری در کلیه یگانهای نیروی هوایی ارتش حاضر شدند و نتیجه آن را امروز مشاهده میکنیم.
🔸️در خلال برگزاری این دوره از مسابقات و در مرکز همایشهای بینالمللی خاوران شهر تبریز در سه سالن و سه تیم داوری این مسابقات برگزار میشود.
🔸️برگزیدگان این دوره به مسابقات نهایی آجا که انتهای شهریورماه امسال به میزبانی نیروی هوایی ارتش در مشهد مقدس برگزار میشود، اعزام خواهند شد.
🔸️هدف ما از برگزاری این مسابقات، ارتقای علوم قرآنی و سبک زندگی اسلامی در میان کارکنان و خانوادههای محترم آنان است که امیدواریم خداوند متعال ما را در این مسیر همانند گذشته یاری دهد.
🔹️کانال خبری نهاجا
@kaman99_original
🔺️رئیس اداره حج و اوقاف استان آذربایجان شرقی:
شهید سلیمانیها و بالاییها با قرآن اوج گرفتند
🔹️حجتالاسلام والمسلمین حسینی رئیس اداره حج و اوقاف استان آذربایجان شرقی در مراسم افتتاحیه بیست و چهارمین دوره مسابقات قرآن کریم همسران و فرزندان کارکنان نهاجا گفت:
🔸️قرآن کتاب هدایت است که بر جان آدمی نازل شده است تا انسان زمینی را به انسان آسمانی و خدایی تبدیل کند.
🔸️خدا در قرآن انسان را به تفکر و تعقل در آیات الهی فراخوانده است، برای تفکر د ر این کتاب آسمانی باید با آن مانوس شد، با تفسیر آشنا شد، در آیات تدبر کرد تا درنهایت به اصل وجودی خود و خدا پی ببریم.
🔸️دوران جوانی زمان یادگیری است، بهترین دوره است برای دریافت مفاهیم ناب قرآنی، شما جوانترها سعی کنید از این دوره بهترین بهره را ببرید.
🔸️ملاک آسمانی شدن آدمها تفکر در قرآن و تمسک به آن است، قرآن بر جان و دل پیامبر اعظم نازل شدو هرکس با جان و دل با این کتاب الهی انس بگیرد رستگار خواهد شد.
🔸️انسانی که به میهمانی میرود از روزی خود مطمئن است و غذا با خود نمیبرد، قرآن سفره و طعامی است که خداوند برای بندگانش تدارک دیده است و ما هرچقدر میتوانیم باید از آن متنعم شویم.
🔸️کسی که با قرآن و اهل بیت انس گرفت میشود شهید سلیمانی و بابایی و امثال آنها، این شهدا کسانی بودند که بر خوان گسترده الهی نشستند و از آن متنعم شدند و حقیقتا عالم واصل شدند.
🔹️کانال خبری نهاجا
@kaman99_original
#رمان_آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت هفتاد و سوم:
جولیا همانطور که با چشم های پر از خشم و کینه نگاهم میکرد گفت: جلو بیا
بدون حرفی جلو رفتم، نگاهی به کل اتاق کردم، چقدر بزرگ بود،گوشه اش تخت خواب دونفرهٔ چوبی و سیاهرنگی به چشم می خورد ودقیقا روبه روی تختخواب قفسهٔ کتاب بود که داخل آن علاوه بر چند جلد کتاب با جلدهای سیاهرنگ ، چندین مجسمه کوچک از تک چشم و بز و پرگار و گونیا و.. بود
وقت نگاه کردن و تفکیک وسایل اتاق نبود چون جولیا اشاره کرد که دست هایت را بالای سرت ببر، دست هام را بالای سرم بردم و شروع کرد به گشتن من، جیب مانتو وهر جایی از لباس ها که درزی داشت را گشت و بار دیگر اشاره کرد به فارسی گفت: لباس هات را را دربیار..
سر جایم ایستادم و هیچ حرکتی نکردم، جولیا که با عصبانیت به من چشم دوخته بود با فریادی بلندتر گفت: مگه به تو نیستم؟!
لباس هات را دربیار..
نگاهی به اریک که پشت سرم ایستاده بود کردم و گفتم: نمی تونم...
جولیا که انگار خنده دارترین جوک عمرش را شنیده بود، قهقه ای زد و گفت: ادای آدم های پاک و مذهبی را در نیار، مگه تو نبودی که دم از آزادی زنها میزدی؟! و آزادی را در بند روسری و چند تا تیکه پارچه نبودن می دانستی؟ خوب الان ، اینجا، توی لندن، آزاد آزادی...و سپس از جاش بلند شد و همانطور که شال روی سرم را می کشید گفت: دربیار این لباس های مسخره را ...
نگاهی به پوشش جولیا کردم، کت و شلواری پوشیده و خاکستری رنگ با پیراهنی نقره ای اما پوشیده که هیچ جای بدنش را به نمایش نمی گذاشت بر تن داشت.
اشاره ای که به او کردم وبا وجود قلب طلایی زیر زبونم شمرده شمرده گفتم: اگر لباس مسخره هست ،چرا تو اینجور پوشیدی؟!
جولیا روی پاشنهٔ پایش چرخید و گفت: می دونی چرا اینجور پوشیدم؟! ما که هیچ مذهبی نداریم و اصلا به مذهب های مزخرفی که حرف از خدا میزنند معتقد نیستیم ،آخه نظم نوین جهانی با حذف خدا و مذهب به دست می آید و ما حتما روزی تمام جهان را هم عقیده با خود خواهیم کرد...آهسته و آرام و پله پله پیش میریم به طوریکه هیچ کس شک نکند انتهای هدف ما چی هست و وقتی به خود بیایند که دقیقا شبیه ما شده باشند و اونموقع هم هیچ کاری نمی تونن بکنند..اینا را گفتم که بفهمی پوشش من ربطی به این چیزا نداره..
من پوشیده ام،مثل ملکه انگلیس، چون دوست دارم مثل یک ملکه رفتار کنم، چون دلم می خواهد دست نیافتنی باشم و..
حرفهای جولیا برام جالب بود، دلم می خواست دوربینی بود و این حرفها را ثبت می کرد تا دختران سرزمینم بدانند این عفریته های شیطان پرست چه نقشه ها برایشان چیده اند، دیگران را برهنه میکنند به بهانه آزادی در حالیکه خوب میدانند، پوشیدگی عین آزادی ست و برهنه بودن عین بردگی ست.
جولیا داشت صحبت می کرد که اریک حرفش را قطع کرد و گفت: چی میگی برا خودت جولیا؟ تو دوباره رفتی تو فاز ملکه بودن؟ این حرفها را ول کن و بعد نگاهی به من کرد و گفت: جولیا ملکه هست ، هم توی شهر و هم توی انجمن البته با پوششی غیر از این و زد زیر خنده...
جولیا که انگار از این حرف خوشش نیامده بود گفت: قرار نشد هر حرفی بزنی!
اریک با قدم های محکم به طرف جولیا آمد و روبه رویش ایستاد و گفت: پس چرا تو هر حرفی میزنی؟ می دونی اگر این حرفها به گوش لاوی...
جولیا با عصبانیت توی حرف اریک پرید و گفت: کی می خواد این حرفها را به گوش دیگران برسونه و با اشاره به من ادامه داد: این دختره که قراره قربانی بشه یا تویی که دست من هزارتا نقطه ضعف داری؟!
از حرفهاشون متوجه شدم، با اینکه اینا شیطان پرستند اما هنوز توی خیلی چیزا با هم به توافق نرسیدن و مشخص بود جولیا مثل کسی هست که سر یک دو راهی مونده وگاهی به این راه میره و گاهی به اون راه...
اریک نفسش را آرام بیرون داد و گفت: من که چیزی نمی گم، امیدوارم با قربانی کردن این دختره، تمام وسوسه های ذهنیت پاک بشه و تو هم مثل ما بشی...
جولیا که انگار دلش نمی خواست این بحث جلوی من ادامه پیدا کند به اریک اشاره کرد تا بیرون بره و گفت: برو بیرون تا من ببینم این دختره چه کاره است
اریک بیرون رفت و در اتاق را پشت سرش بست.
جولیا اشاره کرد که اماده بشم برای یک بازدید بدنی..
من که ترس وجودم را گرفته بود ، اومدم آب دهنم را قورت بدم..
وای خدای من!!
ناخواسته قلب کوچلوی طلایی هم از حلقم پایین رفت، شروع کردم به سرفه کردن...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#رمان_آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت هفتاد و چهارم:
سرفه هایم شدید شد، جولیا همانطور که با تعجب نگاهم می کرد گفت:چی شده؟ یعنی باور کنم از ترست اینجور شدی؟!
با اشاره بهش فهموندم آب میخوام..
لیوان آبی که نمی دانم از کجا آورد را به طرفم داد، احساس خفگی داشتم، انگار قلب کوچک یک جایی بین مری و معده ام گیر کرده بود.
لیوان آب را یک نفس سرکشیدم، نفسم آزاد شد و همانطور که با پشت دست اشک چشمهایم را پاک می کردم گفتم: مگه من چه چیز پنهانی دارم که می خوایید بازدید بدنی کنید و بعد دکمه های مانتوم را باز کردم و تاپ سفید رنگ زیرش پیدا شد.
جولیا دستی به صورتش کشید و گفت: خیلی خوب، دنبال من بیا..
مثل بره ای سر به زیر دنبالش حرکت کردم،انگار محکوم به گوش کردن بودم.
جولیا وارد اتاق کناری شد، اتاقی بر خلاف اتاق قبلی بسیار کوچک با یک تخت چوبی یک نفره و فرشی قهوه ای کوچک که کف اتاق را پوشانده بود.
روبه روی اتاق هم در سیاه کوچکی بود که بی شک سرویس های قسمت بالا بود، من زمان آمدن اینقدر هول بودم که اصلا به دکوراسیون داخلی خانه دقت نکرده بودم.
جولیا اتاق را نشانم داد و گفت: فعلا اینجا باش ، اما زیادی بهش عادت نکن ، چون به زودی میان دنبالت، این را گفت و از اتاق بیرون رفت.
در را بستم و به سمت تخت رفتم، اینقدر خسته بودم که خودم را روی تخت ولوو کردم.
خیره به سقف کبود بالای سرم بودم نمی دونم تلقینی بود یا هنوز اون قلب طلایی کوچک یه جایی توی مری ام گیر کرده بود، احساس سنگینی خاصی ما بین دنده هام میکردم.
خسته بودم شدید، اما انقدر اتفاقات رنگ و وارنگ پشت سرهم برایم افتاده بود که با وجود سنگینی پلک هایم،اما نمی توانستم راحت بخوابم.
اصلا نمی دونستم به کدام موضوع فکر کنم همانطور که در افکار مختلف غوطه ور بودم با دردی که در شکمم پیچید، تازه یادم افتاد گرسنه ام..
اما اگر هزاران غذای رنگارنگ هم در جلوی چشمم قطار می کردند، محال بود لقمه ای از گلویم پایین برود.
دستم را روی شکمم گذاشتم و یکدفعه یاد زهرا افتادم، خدا را شکر که زهرا از دام این شیاطین جست...راستی چی شد که اینجور شد؟ ایا واقعا اون پلیسا...؟!
به پهلو خوابیدم و سعی کردم به هیچ چیز فکر نکنم که در اتاق را زدند.
جولیا با سینی در دست داخل شد.
سینی را روی میز کنار پنجره گذاشت..تازه اینموقع بود که متوجه میز و پنجره شدم، پنجره ای که رو به بیرون باز میشد، انگار در لندن زمین زیاد داشتند چون تا اونجایی دیدم ، اکثر خونه هاشون ویلایی با سقف شیروانی بودند، شاید هم من را قسمتی از شهر آورده بودند که سبک ساختمان سازیشون این شکلی بود.
بی توجه به جولیا ،سرم را به طرف دیوار کردم، دیگه اصلا نمی خواستم چیزی ببینم یا بفهمم، من که قرار بود بمیرم...وای خدای من! توی غربت به دست یک مشت جانی قراره بمیرم..
با صدای جولیا به خود امدم...احتمالا چیزی نخوردی، چون باشناختی از کریستا دارم هر چیزی در اولویتش هست غیراز خورد و خوراک زندانی هاش، اونم در مواردی منحصربه فرد که قرار باشه عنقریب طرف را قربانی کنه به خوردنش اهمیت میده، پاشو هر چی برات آوردم بخور...هر چیزی که آوردم متوجه شدی؟!
ببین تو چه بخوای و چه نخوای قراره قربانی بشی، اونم قربانیی که من پیدا کردم ، من آموزش میدهم تا گناهانم بریزه و بتونم یه مقام هم توی انجمنون کسب کنم.
اگر عاقل باشی و هر چی گفتم بدون کم و کاست قبول کنی منم قول میدم که مرگ بدون دردی داشته باشی، اما اگر بخوای لجبازی کنی ، منم کاری میکنم که زجر کش بشی..
با این حرفها پشتم لرزید...یعنی قرار بود چی به سرم بیاد؟!
اما نه...من نمی خورم...بزار ازگشنگی بمیرم...ناگهان با کشیده شدن موهام انگار هنگ کردم..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺