eitaa logo
همتا 🌱
5.2هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
878 ویدیو
5 فایل
رمان زیبای همتا به قلم الف_یوسفوند کپی حرام و پیگرد قانونی دارد ❌ جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم ❤ عضو انجمن رسمی رمان‌های آنلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/11
مشاهده در ایتا
دانلود
همتا 🌱
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌾🌾🌾🌾🌾 🌼🌼🌼🌼 🌾🌾🌾 🌼🌼 🌾 #روزی‌که‌سرنوشتم‌نوشته‌شد #پارت571 ابرويی بالا اندا
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌾🌾🌾🌾🌾 🌼🌼🌼🌼 🌾🌾🌾 🌼🌼 🌾 برديا" دست ارغوان رو گرفتم با ھم وارد خونه شديم درب رو پشت سرش بستم. به خودم نزديکش کردم و با ولع صورتش رو نگاه می کردم انگار از ديدنش بعد از اين ھمه سال سير نميشدم دستی روی گونه لطيفش کشيدم سرش رو پايين انداخته بود بوسه ای روی گونه سرخ شده اش کاشتم. _تو خوابم نميديدم يه بار ديگه پيش ھم باشيم اونم با اين سرعت تو غير قابل پيش بينی ارغوان. دستش رو دور کمرم حلقه کرد و بوسه ای روی گردنم صاف و بدون ريشم کاشت. _برام تعريف کن. _چی رو خانم؟ _تو اين چند سال که نبودم چيکار کردی؟ 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌾@rRozeghareTalkh🌾 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 پارت اول رمان روزی که سرنوشتم نوشته شد👇👇👇 https://eitaa.com/rRozeghareTalkh/37476 🌼 🌾🌾 🌼🌼🌼 🌾🌾🌾🌾 🌼🌼🌼🌼🌼 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دستانم از یقه کتش سرخورده و بی جان کنارم افتاد درمانده به صندلی تکیه دادم اشک هایم پشت سرهم می آمدند خدای من بدبختی تا کجا؟ تا کی؟ اینبار می خوای نیان هم را بگیری؟ به سختی خودم را حفظ کردم تا مثقال آبروی هم برایم مانده نرود به سختی و بی جانی مانتوام را پوشیدم و شالم را سر .کردم نویان پوزخندی زد گفت چه فرقی کرد؟ بپوشون اون موها رو این نخه یا شال؟ شالم را تا حد امکان باز کردم و حجابی سر کردم نویان تا خواست برود دستش را محکم گرفتم با اخم به طرفم برگشت با لحن التماس آلودی :گفتم حالا بگو نیان کجاست؟ دادم ببرنش با ترس و خشم گفتم کی ببرش؟ کجا ببرش بچم الان گرسنشه وقته شیرش. نویان دستش را از دستم بیرون کشید و گفت _خودت رو جمع کن اینجا که جای این کارا نیست. الانم وقت این حرفا نیست وقتی رفتیم خونه حرف میزنیم. بعد به طرف جمعیت .رفت نمیدانم چرا نویان اینگونه می.کرد چرا با بچه هایش این گونه بود؟ بیچاره نیان ام حتما الان بی تابی می.کند یعنی کجاست؟ کی او را برده است؟ نکند بلای سرش .بیاید اگر بالای سرش بیاید کی جوابم را خواهد داد؟ فکرهای عجیب و غریب در سرم رژه میرفتند و بیشتر اعصاب و حالم را خراب تر می کردند جشن شان تا دیر وقت طول کشید باز هم مراسمشان هیچ شادی برایم نداشت بلکه بیشترش غم بود مردها همه بیرون رفتند...