eitaa logo
همتا 🌱
5.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
878 ویدیو
5 فایل
رمان زیبای همتا به قلم الف_یوسفوند کپی حرام و پیگرد قانونی دارد ❌ جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم ❤ عضو انجمن رسمی رمان‌های آنلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/11
مشاهده در ایتا
دانلود
همتا 🌱
#حسرت #پارت582 هنوز پیدا نشده؟ سدره سر به زیر جوابم را داد نه با صدای بلند بغضم شکست با دست آنها را
در را باز کردم و از خانه خارج شدم تاریک بود فقط نور کمی از پایه چراغها روستا می آمد و چراغ های که دم در خانه بودند قدم هایم را تند کردم با گریه گام بر میداشتم خودم را به روستا رساندم تمام روستا را گشتم نیان نبود. اگر کسی را میدیم سراغ دخترم را از او میگرفتم با عجله گام بر میداشتم میخواستم هرچه زودتر پیدایش کنم هرچه می گذشت هوا سرد تر میشد دخترم بدنش ضعیف بود زود مریض میشد مردی را دیدم با عجله خودم را به او رساندم و با گریه صدایش زدم آقا... آقا.. آقا شما یه دختر بشه کوچیک حدود دو ساله ندید که لبا... با برگشتن مرد زبانم بند آمد بارلاس خان بود با گریه رویم را از او برگرداندم خواستم به جست و جویم ادامه دهم که راهم را سد کرد و با اخم پرسید چی شده؟ سرمین چرا گریه میکنه؟ اتفاقی برای نیان افتاده با یاد آوری بدبختی ام گریه ام شدت گرفت خواستم بدون آنکه جوابش را بدهم که بازویم را گرفت و گفت بهت میگم چی شده؟ با خشم بازویم را از دستش بیرون کشیدم و فریاد زدم به من دست نزن همش تقصیر تو... اگر تو نبودی اگر اون کار مسخره رو نمیکردی و گند نمیزدی به زندگی و آیندم الان من در به در کوچه و خیابونهای این روستا دنبال دخترم نمی گشتم بدون توجه به او راه جنگل را در پیش گرفتم به سرمین سرمین هایش توجی نکردم نمیخواستم صدایش را بشنوم کم کم درختها و تاریکی خوف برانگیز جنگل نمایان شد از اینکه دخترم هم اکنون در جنگل باشد لرز بدی به جانم نشست. حتی فکرش هم عذاب آور بود .برایم دیگر تقریبا وارد جنگل شده بودم و آن نورهای کم پایه چراغ ها روستا کاملا محو شد. کاپشن نیان را بیشتر به خود فشردم با صدای آهسته و پر از ترس و لرز نیان را صدا زدم نیان نیان نیان مامان کجایی؟؟ نیان؟ ..نیان نیان رفته رفته صدایم بلند تر میشد بعد از هر بار صدا زدن مکث می.کردم ولی صدای نمی شنیدم. مدتی در جنگل بودن و جلوتر می رفتم گوشهایم را خوب تیز کردم صدای خش خشی میآمد با امید فراوان به طرف صدا سر برگرداندم صدا زدم