هدایت شده از شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصویری قدیمی از تشییع پیکر شهید ابراهیم همت در تهران
🔹انتشار به مناسبت سالروز شهادت حاج ابراهیم همت در عملیات خیبر
#شهید_ابراهیم_همت
#شعبان
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی #فرهنگی_مجازی_هادی_دلها #شهید_رحمان_مدادیان
🆔 @Masaf
@shahidmedadian
آسوده خاطرم . . .
که تــ💞ــو در خاطر منی...
امّـا...🍂
دلمان تنگ، زمین تنگ
زمان پر حسرت
تو دلت شاد..
چه آرام درآغوش خدا🌱
🌿⃟🕊 ¦ #شهید_ابراهیم_همت
🌻⃟☁️ ¦ #صبحتون_شهدایی
#امام_زمان
#ماه_شعبان
#حاج_قاسم
#انتقام_سخت
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
*🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین*
*✨ #شهید_محمد_ابراهیم_همت*
*به روایت همسر*
*🌷قسمت 1⃣ و 2️⃣*
صدای ابراهیم را می شنیدم می ترسیدم. خودش هم بعدها گفت :همین حس را داشته وقتی مرا میدیده، یا صدام را می شنیده.
حس من فقط این نبود.
من ازش بدم می آمد. نه به خاطر این که بمن گفت :
مگر یاسین توی گوشم می خوانده. این هم خب البته هست.
ولی چیز دیگری هم هست. که بعد از آن همه دعوا واسطه بفرستد برای خواستگاری.
باید خودش حدس میزد که بش می گویم، نه.
باید می فهمید که خواستگاری از من توهین ست. که یعنی من هم حق دارم مثل خیلی های دیگر برای شهید شدن آمده باشم آن جا، آمده باشم پاوه.
ازش بدم آمد که همه اش سر راهم قرار می گرفت، همه اش می آمد خواستگاری ام، همه اش مجبور می شدم آرام و عصبی و گاهی با صدای بلند بگویم : " نه "
یا نه، اگر بهش گفتم آره، باز سر عقد ازش بدم بیاید، که چرا باید همه چیز را برای خودش بخواهد.
حتی مرا، حتی شهید شدن خودش را.
باورتان می شود آن لحظه که بی سر دیدمش بیشتر از همیشه ازش بدم آمد؟
خودش نبود ببیند یا بشنود چطور می گویمش بی معرفت، یا هر چیز دیگر، تا معرفت به خرج بدهد، بیاید مرا هم با خودش ببرد.
قرارمان این را می گفت. که اگر هم رفتیم با هم برویم.
تا آن روز که آتش به جانم زد، گفت :
" دلم خیلی برات تنگ می شود، ژیلا، اگر بروم، اگر تنها بروم."
می گفت :" می رود، مطمئن ست، زودتر از من "،
تا صبوری را کنار بگذارم، بگویم :
" تو شهید نمی شوی، ابراهیم.... تو پدر منی، مادر منی، همه کس منی.
خدا چطور دلش می آید تو را از من جدا کند؟
ابراهیم مرا؟ابراهیم مهدی را؟ابراهیم مصطفی را؟نه، نگو.
خدای من خیلی رحمان است، خیلی رحیم است. نمی گذارد تو...."
ادامه دارد....
🌹🍃🌹🍃
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین
✨ #شهید_ابراهیم_همت
به روایت همسر
قسمت 2⃣
خرداد 59بود گمانم.
روز اول،از راه رسید، خسته و کوفته بودیم،که آمدند خبر دادند مسئول روابط عمومی سپاه پاوه گفته :
تمام خواهر ها و برادر های اعزامی باید بعد از نماز بیایند جلسه داریم.
آن روز بهش می گفتن :" برادر همت. "
فکر کردم باید از کردهای محلی باشد.با آن پیراهن چینی و شلوار کردی و گیوه ها و ریشی که بیش از حد بلند شده بود.
اگر می دانستم تا چند دقیقه ی دیگر قرار است ازش توهین بشنوم یا ازش متنفر بشوم، شاید هرگز به دوستم نمی گفتم :
"توی کرد ها هم انگار آدم خوب هم پیدا می شود. "
آن روز آمد سر به زیر و آرام و گاهی عصبی، گفت :
" منطقه حساس است و سنی نشین و ما بایدحواس مان باشد که با رفتار و کردارمان حق نداریم اختلافی بین سنی و شیعه بیندازیم. "
گفت :" پس بین همه مان، خواهرها و برادرها، نباید هیچ حرفی از حضرت علی علیه السلام بشود. "
همه با سکوت تاییدش کردیم.
گفت :" مهمان هم داریم. او روحانی سنی بود. "
حرف هایی گفته شد و بحث کرده شد. نتوانستم بعضی هاشان را هضم کنم.
وارد بحث شدم، موضع گرفتم. مقبول نمی افتاد. ابراهیم عصبی شده بود. چاره نداشت، بهم برگردد. اما نمی شد، نمی توانست. من هم نمی توانستم. یعنی فکر می کردم نباید کوتاه بیایم. تا جایی که مجبور شدم برای اثبات حرفم قسم بخورم. به کی؟ به حضرت علی علیه السلام.
مهمان بلند شد ناراحت رفت. ابراهیم خون خونش را می خورد. نتوانست خودش را کنترل کند. فکر کنم حتی سرم داد زد، وقتی گفت :
" مگر من تاحالا یاسین توی گوش شما می خواندم؟ این چه وضع حرف زدن با مهمان ست؟ "
من هم مهمان بودم. خبر نداشت خانواده ام راضی نبودند بیایم آنجا. و بیشتر از همه پدرم. که ارتشی بود و اصلا آبش با این چیزها توی یک جوی نمی رفت. خبر نداشت آمدنی راه مان را گم کرده بودیم و خسته بودیم و خستگی مان حتی با آن نان و ماست هم در نرفت.
خبر نداشت توبه هام را کرده بودم و حتی وصیتنامه را هم نوشته بودم.
آن وقت او داشت به خودش حق می داد، جلوی همه سر من داد بزند و یاسین را به سرم بکوبد.
بلندشدم آمدم بیرون.
یادم می آید، جنگ شروع شده بود،از طرف دانشگاه برامان اردو گذاشتند. قرار بود برویم مناطق مختلف با جهاد سازندگی و واحد های فرهنگی سپاه همکاری کنیم. ما را فرستادن کردستان. راننده خواب الود بود و راه را عوضی رفت. رسیدیم کرمانشاه. گفتند نیروها باید تخلیه شوند. سنندج شلوغ بود و پاوه تازه به دست دکتر چمران آزاد شده بود و همه چیز نا آرام. مرا با شش پسر و دختر دیگر فرستادند پاوه. همه مان دل مان کردستان بود. که ابراهیم آمد آن جور زد غرورم را شکست.
همان جا قصد کردم سریع برگردم بروم اصفهان. نمی شد، نمی توانستم. غرورم اجازه نمی داد. سرم را گرم کردم به کارهایی که به خاطرش آمده بودم.
🍃🌷🍃🌷
غبارِ صبح تماشاست!
هرچه باداباد
تو هم بخند🌿
جهانِ خراب میخندد...😍☝️
#شهید_ابراهیم_همت
#روزتون_متبرک_به_لبخندشهید🌹
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
#امام_زمان
╔━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹گفتیم نریم کربلاء ، شما حامله ای !
به عشق امام حسین رفتیم و بچه از بین رفت اما ... 😔
🗓 ۱۷ اسفند،
#سالروز_شهادت
#شهید_ابراهیم_همت،
فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسولالله گرامی باد ...🌷#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رفیق_شهیدم
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"انسان تا از خودش نگذرد
به خدا نمیرسد"
#شهید_ابراهیم_همت
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
@rafiq_shahidam
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9