eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
4.9هزار دنبال‌کننده
29هزار عکس
19.2هزار ویدیو
255 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🏴🌴🥀🌴🏴🌹 💐 ای برادران و خواهرانی که به خواب غفلت فرو رفته اید تا کی می خواهید سخنان امام امت و خدمتگزاران عزیز برای اسلام را فراموش کنید آگاه باشید و هوشیار باشید که امام امت همچون حسین بن علی (ع) با شما اتمام حجت کرده است هر کس به ندای ( هل من ناصر ینصرنی ) پاسخ دهد رستگار خواهد شد . 🌹 🕊 @rafiq_shahidam96
🌹🏴🌴🥀🌴🏴🌹 💐 وظيفه هر شخص مسلماني است كه از اسلام و قرآن و دين خود دفاع كند و مثل امام حسين(ع) در مقابل ابر قدرتها و كفار تا آخرين قطره خون خود بايستد و مقابله كند . 🌹 🕊 ╔══❖•°🖤 °•❖══╗ @rafiq_shahidam96 ╚══❖•°🖤 °•❖══╝
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 در حین عملیات محرم در مدرسه دهلران بچه های اطلاعات عملیات مقر داشتند. خیلی افراد آنجا بودند از جمله جبلی، کاظمی،صدرساداتی،عاصی زاده،ستوده،حسینی پور و بنده. حاج احمد کاظمی مرتب می امد به بچه ها سر می زد و از اوضاع و احوال می پرسید. یک روز جمعه همه نیروهای اطلاعات را جمع کرد و برایشان با همان لهجه شیرین نجف آبادی صحبت کرد. خیلی مطالب ارزشمندی گفت از انقلاب از امام از جبهه و جنگ و از فداکاری رزمندگان در عملیات های گذشته خیلی صحبت کرد؛ بعد به بچه ها گفت کی خسته است؟! بچه ها یک صدا فریاد زدند دشمن! حاج احمد گفت اگر حرفی دارید بپرسید یکی از بچه ها پرسید جنگ کی تمام می شود؟ گفت: جنگ ما با استکبار تا انقلاب حضرت مهدی(عج) ادامه دارد. بچه ها صلوات فرستادند؛ بعد رو کرد به عاصی زاده و گفت:آموزش وانتقال تجربه جلسات دینی و قران و توکل را در بین نیروهای اطلاعات عملیات واجب کن چون این ها رمز موفقیت بچه های اطلاعات عملیات می باشد. @rafiq_shahidam96
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 به شما بگويم كه تقوا پيشه كنيد ، بگويم كمي خويشتن دار بشويد ، آخر تا چه وقت همه را بازي گرفتن ، آخر تا چه موقع خواب بودن و به خود نيامدن ، تا چه وقت اندر گنه و معصيت بودن ، تا كي روح را به نجاسات كشاندن و تا چه زمان مي خواهيد اينقدر به اين بدن خدمت كنيد . 🌹 🌴 🌹 🌹 @rafiq_shahidam96
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 مواظب حرکت های ضد اسلامی و ضد انسانی در جامعه باشیم. این حرکت ها نیروهای فعال این مملکت را با استفاده از تبلیغات دروغین و با استفاده از نقاط ضعف آنها به راه های کج می کشند و همین جوان هایی که سرمایه مملکت هستند به عنوان بازیچه در دست آنها خواهند افتاد و از همین جاست که می توانند بزرگترین ضربه ها را بر پیکر جامعه اسلامی وارد سازند . 🌹 🌴 🌹 🌹 @rafiq_shahidam96
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 با این‌که می‌دانستم آدم جدی و سخت‌گیری است، کلی متن گزارشِ فعالیت آماده کرده بودم تا پیش از دادن نامه درخواست، بگویم. وقتی وارد پادگان شدم، سراغ دفتر فرماندهی را گرفتم. انگار که بدانند با چه کسی کار دارم، گفتند : در محوطه است. همه با لباس نظامی کنار یک پیکان سبز رنگ ایستاده بودند و به نوبت حرف می‌زدند. هنوز مانده بود بهشان برسم. حاجی از ماشین پیاده شد. تمام قد ایستاد و با من روبوسی کرد ، دستی به شانه‌ام زد و دستم را محکم فشرد. بعد با روی باز و ابهت همیشگی‌اش گفت : بفرمایید بسیجی! همه‌ی حرف‌هایم یادم رفت ، نامه را دادم . حاجی ، نامه را خواند و با لبخند زیرش دستور داد و گفت : همین امروز تمام چیزهایی که خواستند را بهشان بدهید . بعداً فهمیدم آن روز به‌شدت مریض بود و نمی‌توانست سرپا بایستد ، ولی برای سرکشی از لشکر ۸ به پادگان عاشورا آمده بود . صندلی ماشین را خوابانده بودند و کارها را نیمه‌خوابیده پی‌گیری می‌کرد . 🕊
پیکرش را با دو شهید دیگر، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می گفت: یکی شان آمد به خوابم و گفت : جنازه ی من رو فعلاً تحویل خانواده ام ندید ! از خواب بیدار شدم . هر چه فکر می کردم کدام یک از این دو نفر بوده ، نفهمیدم ؛ گفتم ولش کن ، خواب بوده دیگه قرار بود فردا جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت . این بار فوراً اسمش رو پرسیدم . گفت : از خواب پریدم ، رفتم سراغ جنازه ها. روی سینه ی یکی شان نوشته بود . بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده اش در تدارک مراسم ازدوج پسرشان بوده اند ؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخورد.
از شهید پرسیدند : چرا آرام نمی نشینی؟ ببین آیت الله بروجردی ساکت است گفت : آقای بروجردی است من اگر کوتاهی کند ، مجبور می شود بیاید وسط ! هر بار که ، می آید وسط ، یعنی ما کم گذاشته ایم . اللهّم أحفظ قائدنا الخامنه ای @rafiq_shahidam96
🥀🇮🇷🕊🌹🕊🇮🇷🥀 🌷🌷 با موتور به سمت میدان آزادی می‌رفتیم که ابراهیم را برای عزیمت بسوی جبهه به ترمینال غرب برسانیم. در راه یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد و خانمی که کنار راننده نشسته بود و حجاب درستی نداشت، نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد. ابراهیم گفت: "سریع برو دنبالش" و من هم با سرعت به سمت ماشین رفتم. بعد اشاره کردیم بیا بغل ، با خودم گفتم: "این دفعه دیگه یه دعوای حسابی رو می‌بینم" اتومبیل کنار خیابان ایستاد. ماهم کنار درب راننده ایستادیم. منتظر برخورد ابراهیم بودم اما او همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده سلام و احوالپرسی گرمی کرد. راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش رو ‌دیده بود، توقع چنین سلام و علیکی نداشت. بعد از جواب سلام به ابراهیم گفت: "چی شده آقا؟" ابراهیم گفت: "من خیلی معذرت می‌خوام، خانم شما فحش بدی به من و همه ریش دارها داد. می‌خوام بدونم که..." راننده که توقع چنین برخورد خوبی رو نداشت. حرف ابراهیم رو قطع کرد و گفت: "خانم بنده غلط کرد، بیجا کرد" ابراهیم گفت: "نه آقا اینطوری صحبت نکن. من فقط می‌خوام بدونم حقی از ایشون گردن بنده ‌است، یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردن!". راننده که فکر نمی‌کرد ما اینگونه برخورد کنیم پیاده شد . صورت ابراهیم رو بوسید و گفت: "نه دوست عزیز شما هیچ خطائی نکردی ما اشتباه کردیم. خیلی هم شرمنده‌ایم" و بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد. این رفتارها و برخوردهای ابراهیم آن هم در آن مقطع زمانی خیلی برای ما عجیب بود ولی با این کارها راه درست برخورد کردن با مردم را به دوستان نشان می‌داد. 🌹 سالروز_شهادت🕊 التماس_دعا داداش ابراهیم 🤲 ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
وقتی از می اومد و واسه چند روز خونه بود ، ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم . میدیدم نماز میخونه و حال عجیبی داره یه جوری شرمنده و زاری میکنه که انگار بزرگترین رو در طول روز انجام داده یه روز ازش پرسیدم : چرا انقدر میکنی از کدام می نالی جواب داد : همین که این همه بهمون داده و ما نمی تونیم رو به جا بیاریم بسیار جای داره... راوی: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rafiq_shahidam96
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 در روز ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود كه پدر و مادرش عازم كربلای معلّی و زیارت قبر سالار و دیگر آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روح بخش كربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید. در سایه محبّت های پدر ومادر پاكدامن، وارسته و مهربانش دوران كودكی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش و استعداد فوق العاده ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت. هنگام فراغت از تحصیل به ویژه در تعطیلات تابستانی با كار و تلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست می آورد و از این راه به خانواده زحمتكش خود كمك قابل توجه ای میكرد. او با شور ونشاط و مهر و محبت و صمیمیتی كه داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می بخشید. پدرش از دوران كودكی او چنین می گوید: هنگامی كه خسته از كار روزانه به خانه برمی گشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگیها و مرارت ها را از وجودم پاك می كرد و اگر شبی او را نمی دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود. اشتیاق به قرآن و فراگیری آن باعث میشد كه از مادرش با اصرار بخواهد كه به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره ها كمك كند. این علاقه تا حدی بود كه از آغاز رفتن به دبستان توانست قرائت كتاب آسمانی قرآن را كاملا فرا گیرد و برخی از سوره های كوچك را نیز حفظ كند. شادی روح و 🥀 🕊🌹
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 رفته بودیم شناسایی. پشت عراقی ها بودیم و تا مقر نیروهای خودی، پانزده کلیومتر فاصله داشتیم. علی آقا جلوی من حرکت می کرد. ناخواسته پایم به پاشنه کفشش گیر کرد و کف کفشش کنده شد. با شرمندگی گفتم: علی آقا! بیا کفش من را بپوش. اما با خوش رویی نپذیرفت و تا مقر با پای برهنه و لنگ لنگان آمد. وقتی برگشتیم با دیدن پاهای زخمی و تاول زده اش، باز شرمنده شدم. اما ایشان از من تشکر کرد. متعجبانه گفتم: تشکر چرا؟ گفت: چه لذتی بالاتر از همدردی با اسیران کربلا. شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من روضه بود؛ روضه یتیمان ابا عبد الله. راوی : https://eitaa.com/rafiq_shahidam96