eitaa logo
کانال ابراهيم هادی (رفیق شهیدم )❤️
4.3هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
13.6هزار ویدیو
175 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 👌 🎙 : 🌾شهدا وسط عملیات رو تمرین کردند 🍂و ما الان معبریم در یک پیچ مهـــم تاریخی🗓 ! 🌾هر کس از (س) طلب کمک کنه؛ خانــــم دستش رو خواهد گرفت👌 ! 🍂وسط این همه و شبهه و حرف و حدیث نباید کُپـی کنیم❌ درست 📿 کنید ؛ سیل و طوفانے🌪 که اومده همه رو میبره ! 🌾مگر اینکه به کسی نظر کنه. وسط معبر کم نیاورند و اقتدا به کردند ! راست گفتند: به دوستت داریم❤️ و عمل کردند به حرفشون 🍂 نکنه ما کم بیاریم تو ! حرف ، سر و صدا نمیخرن❌ ! میخرن! ❤️❤️❤️❤️ @ebrahimh
ندیدم که ابراهیم به کسی امر ونهی کند او بدون اینکه بزند در ،کاری می کرد که مقابل، را ترک کند. ابراهیم به این اهل بیت علیه السلام دقیقا می کرد که می فرماید: "مردم را به سوی خدا کنید، با وسیله ای به غیر از ." ❤️❤️❤️❤️ @ebrahimh شهید ابراهیم هادی و شهدای بهبهان
حسینی‌بودن !🌻 بھ‌اسم‌نیست ! بھ‌رسم‌است !✅ رسم‌حسینی‌بودن ! یاحسین‌گفتن‌نیست ! باحسین‌بودن !🥀 فقط‌شور‌حسینی‌نیست ! داشتن هم‌است ! باشعوربودن ! تنهادرحرف‌نیست !🦋 در هم‌است ! باعمل‌بودن ! فقط‌دراخلاق‌ورفتارنیست ! در  است !🤜 بایدمبارزه‌ڪرد ! باهرچھ‌کھ‌قابل‌مبارزه‌است !  مثلامبارزه‌با 👊 همچون برادرم ♥️ 🖤🖤🖤🖤 @ebrahimh 🖤🖤🖤🖤🖤 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
• ❤روایتۍازتو❤ • • ندیدم که ابراهیم به کسی امر ونهی کند او بدون اینکه بزند در ،کاری می کرد که مقابل، را ترک کند.ابراهیم به این اهل بیت علیه السلام دقیقا می کرد که می فرماید: "مردم را به سوی خدا کنید، با وسیله ای به غیر از ." ❤! :)✋🏾 ❤❤❤❤ @rafiq_shahidam96
🌈 🌈 حانیه گفت: _نامرد مقاومت میکنه.😕 ریحانه گفت: _پشیمونی که جوابشو میدادی؟🙁 گفتم: _نمیدونستم اینقدر کینه ای و بی فکره. ولی حتی اگه میدونستم هم بازم جوابشو میدادم،👌حتی اگه میمردم هم پشیمون نبودم. آسیبی که سکوت امثال ما به اسلام میزنه کمتر از حرف‌های اشتباه امثال شمس نیست. در باز شد و محمد اومد نزدیک و گفت: _شمس اعتراف کرد.😊 دو روز بعد مرخص شدم... بعد یک هفته استراحت تو خونه حالم خوب شده بود.ولی دستم باید چهل روز تو گچ میموند.دوست و آشنا و فامیل برای عیادتم میومدن.😅 بچه های دانشگاه هم اومدن. حانیه خیلی ناراحت بود.گفت: _ امین میخواد بره سوریه. معلوم بود هرکاری کرده که منصرفش کنه. بیشتر از یک ماه از اون روز گذشته بود که خانواده صادقی اومدن عیادت من. سهیل؟؟!!!😳 سهیل خیلی تغییر کرده بود.😟سه ماه از دیدار اون شب توی پارک گذشته بود. سهیل الان جوانی خوش تیپ، مؤدب، محجوب و سر به زیر بود.ته ریش داشت😊 ولی دکمه یقه شو نبسته بود.😆🙈مثل خواهری که از دیدن برادرش خوشحال میشه از تغییراتش خوشحال شدم.😊 کاش محمد اینجا بود و سهیل رو میدید. فقط سهیل و پدر و مادرش اومده بودن. بابا با آقای صادقی صحبت میکرد و مامان با خانم صادقی. من و سهیل هم ساکت به حرفهای اونا گوش میدادیم.هر دومون سرمون پایین بود.همه ساکت شدن. سرمو آوردم بالا،دیدم پدر و مادرامون به من و سهیل نگاه میکنن و لبخند میزنن.سهیل هم بخاطر سکوت جمع سرشو آورد بالا.جز من و سهیل همه خندیدن. آقای صادقی به بابا گفت: _آقای روشن!این جوون ها از صحبت های ما پیرمردها حوصله شون سرمیره، اگه اجازه بدید برن باهم صحبت کنن.😊 من خیلی جا خوردم... سهیل هم تعجب کرده بود.بابا که از تغییرات سهیل خوشش اومده بود به من گفت: _دخترم،با آقا سهیل برید تو حیاط صحبت کنید.😊 💭یاد محمد افتادم که گفته بود دیگه نه میبینیش،نه باهاش صحبت میکنی.✋ نمیدونستم چکار کنم...😕😟 آقای صادقی به سهیل گفت: _پاشو پسرم. سهیل بامکث بلند شد.ولی من همچنان سرم پایین بود.مامان گفت: _زهرا جان! آقا سهیل منتظرن.😊 بخاطر حرف مامان و بابا مجبور شدم قبول کنم... من روی تخت نشستم و آقاسهیل روی پله،جایی که من اون شب نشسته بودم.اینبار سعی میکرد فاصله شو حفظ کنه.چند دقیقه فقط سکوت بود.گفتم: _چه اتفاقی براتون افتاده؟ همونجوری که سرش پایین بود بالبخند گفت: _ظاهرا اتفاقی برای شما افتاده که ما اومدیم عیادت. خنده م گرفت،خب راست میگفت دیگه،ولی جلوی خنده مو گرفتم.🙊 گفت: _بعد از اون شب ذهنم خیلی مشغول شده بود. سؤالامو گرفته بودم ولی خیلی چیزها بود که باید یاد میگرفتم.👌 خیلی کردم.ولی فقط برای پیدا کردن جواب سؤالام.اما کم کم بهشون میکردم.اوایل فقط برای این بود که به خودم و شما کنم این چیزها آرامش نمیاره.ولی کم کم خیلی آرومم میکرد. رو که دنبالش بودم داشتم پیدا میکردم. -خوشحالم پیداش کردین.حسی رو که با هیچ کلمه ای نمیشه توصیفش کرد. -دقیقا.از این بابت خیلی به شما مدیون هستم. -من با خیلی ها در این مورد صحبت میکنم،اما همه مثل شما پیداش نمیکنن. این نشون میده شما هم دنبالش بودید.این توفیقی بود که خدا به من داد وگرنه خدا کس دیگه ای رو برای شما میفرستاد. دوباره سکوت شد.گفتم... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
‌‌🔴بداخلاقی فردی و اجتماعی، مانع ظهور 🔺علت اصلی ما از خورشید امامت حجت‌بن‌الحسن عجل الله فرجه وجود نابسامانی‌هایی در است که موجب رفتارهای غیر دینی و غیر منطقی شده است و همین امر بسان ابری تیره مانع از ظهور امام شده است. 🔺 این نابسامانی همان چیزی است که گاهی از آن به بد اخلاقی یا فقدان تعبیر می‌کنیم که از بزرگترین به شمار می‌آید. 🔺به همین دلیل امام صادق علیه السلام در شمارش وظایف منتظران فرمود: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ الْقَائِمِ فَلْيَنْتَظِرْ وَ لْيَعْمَلْ بِالْوَرَعِ وَ مَحَاسِنِ الْأَخْلَاقِ وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ؛ کسی که می‌شود از قائم عج باشد باید بوده و در حال انتظار، خود را بر اساس و نیک انجام دهد». 📕الغيبةنعمانی، ص: 200 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
❤️ 🔔 حیا کن ✅ حاج آقا مجتبی تهــرانی(ره): هـــر ڪاری میخــواهی بڪُن امـا این ‌را بدان ڪه این‌‌ تو را خدا پیغـمبر و مومنین می بینند! ‌ حیا ڪن‌ ڪه یڪ ‌وقت نڪند عمـل را ببرند نشـان آقا‌ رســول الله (ص) بـــدهند. http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کمال زندگی است کمال علم است کمال عمل است کمال نیت است 🍃تلنگر 🌹233🌹: ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت راننده پیاده شد و داد کشید: _"های چته خانم؟ کوری؟ ماشین به این بزرگی را نمیبینی؟" توی تاکسی یک بند گریه کردم تا برسم خانه... آن قدر به این و آن التماس کردم تا اجازه دهند مسئول بنیاد را ببینم. وقتی پرسید: _ "چه می خواهید؟" گفتم: _ "می خواهم همسرم زیر نظر پزشک های خودمان در یک آسایشگاه خوش آب و هوا بستری شود که مخصوص باشد." دلم برای زن های شهرستانی می سوخت که به اندازه ی من سمج نبودند. به همان بالا و پایین کردن های قرص ها رضایت می دادند. نامه ی درخواستم را نوشت. ایوب را فرستادند به آسایشگاهی در بچه ها دو سه ماهی بود که ایوب را ندیده بودند. با آقاجون رفتیم دیدنش زمستان بودو جاده یخبندان. توی جاده گیر کردیم. نصف شب که رسیدیم، ایوب از نگرانی جلوی در منتظرمان ایستاده بود. آسایشگاه خالی بود. توی آن فصل برای مناسب نبود. ایوب بود و یکی دو نفر دیگر.. سپرده بودم کاری هم از او بخواهند، آن جا هم می کرد. هم حالش خوب شده بود و هم دیگر سیگار نمی کشید. مدت شمال زندگی کردیم، ولی همه کار و زندگیمان بود. برای های ایوب تهران می ماندیم. ایوب را برای که می بردند من را راه نمی دادند. می گفتند: _"برو، همراه مرد بفرست" کسی نبود اگر هم بود برای چند روز بود. هر کسی زندگی خودش را داشت و زندگی من هم بود. کم کم به بودنم در بخش عادت کردند. پاهایم باد کرده بود از بس سر پا ایستاده بودم. یک پایم را می گذاشتم روی تخت ایوب تا استراحت کند و روی پای دیگرم می ایستادم. عصبانی می شدند: _"بدن های شما استریل نیست، نباید این قدر به تخت بیمار نزدیک شوید." اما ایوب کار خودش را می کرد. می داد که کسی نیاید. آن وقت به من می گفت روی تختش دراز بکشم.. به روایت همسر شهید ایوب بلندی شهلا غیاثوند
هدایت شده از Aminikhaah_Media🇵🇸
02 Mostanade Soti Shonood (1401-03-05).mp3
16.23M
🔈 📣 جلسه دوم * ادامه داستان.... * عنایتی که در کودکی شامل حالم شد * نذر مادرم * نیاتی که داشتم را می دیدم. * ارزش هر عمل را نشانم می دادند * احساس بر شکستگی به من دست می داد * صفر هایی که در کارنامه عمل ردیف می شد * اعمالی که فکرش را نمی کردم ارزشمند باشد را از من خریدند. * نظام اعمال وملکوت آن را می دیدم. * عنایتی که حضرت زهرا سلام الله علیها به من کردند * جانی که حفظ کردم، جانم حفظ شد‌. * ماجرای همسرم واتفاق عجیبی که افتاد * هیچ عمل خالصی نداشتم * مثالی جالب برای عمل خالصانه * شرمندگی که سراسر وجودم را فرا گرفته بود. * دغدغه ای که خدا از من خرید. * اگر دوست داشته باشی امام زمان را یاری کنی، در زمره ی یاران حضرتی. * چه شد که برگشتم. ⏰ مدت زمان: ۳۹:۵۹ 📆1401/03/06 ❗️ برای دریافت مجموع جلسات مستند صوتی شنود از طریق لینک زیر اقدام نمایید. https://aminikhaah.ir/?p=6561 🔔 @Aminikhaah_Media
هدایت شده از 
1_1605946512.mp3
16.34M
🔈 📣 جلسه اول * گفتگو با راوی کتاب شنود با نام مستعار «صادق» * بیان مطالب کتاب شنود بدون سانسور * درخواست راوی برای بیان حقایق ناگفته * چرا گفتگو تصویری نشد؟ * روشن شدن زوایای وسیعی از عالم شیاطین * تصاویر عجیب شیاطین * اجناس مختلف شیاطین * چه شد که تصمیم به نشر حقایق گرفتم؟ * شروع داستان ... * بیماری که تجربه ام را رقم می زد. * گردابی که از جنس نور بود. * صدای نفسم را نمی شنیدم. * حضور اجدادم را حس می کردم. * پیرمردی که بسیار نورانی و با جذبه بود. * علاقه شدید واشتیاق دو طرفه به فرشته مرگ *چه شد که مشتاق مرگ شدم؟ * اعمالی که به آن تکیه کرده بودم. * جلوه نفس لوامه ⏰ مدت زمان:۴۰:۰۵ 📆1401/03/05 ❗️برای دریافت مجموع جلسات مستند صوتی شنود ، از طریق لینک زیر اقدام نمایید. https://aminikhaah.ir/?p=6561 🔔 @Aminikhaah_Media
AUD-20220706-WA0011.mp3
16.34M
🔈 📣 جلسه اول * گفتگو با راوی کتاب شنود با نام مستعار «صادق» * بیان مطالب کتاب شنود بدون سانسور * درخواست راوی برای بیان حقایق ناگفته * چرا گفتگو تصویری نشد؟ * روشن شدن زوایای وسیعی از عالم شیاطین * تصاویر عجیب شیاطین * اجناس مختلف شیاطین * چه شد که تصمیم به نشر حقایق گرفتم؟ * شروع داستان ... * بیماری که تجربه ام را رقم می زد. * گردابی که از جنس نور بود. * صدای نفسم را نمی شنیدم. * حضور اجدادم را حس می کردم. * پیرمردی که بسیار نورانی و با جذبه بود. * علاقه شدید واشتیاق دو طرفه به فرشته مرگ *چه شد که مشتاق مرگ شدم؟ * اعمالی که به آن تکیه کرده بودم. * جلوه نفس لوامه ⏰ مدت زمان:۴۰:۰۵ 📆1401/03/05 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
1_1606521032.mp3
16.23M
🔈 📣 جلسه دوم * ادامه داستان.... * عنایتی که در کودکی شامل حالم شد * نذر مادرم * نیاتی که داشتم را می دیدم. * ارزش هر عمل را نشانم می دادند * احساس بر شکستگی به من دست می داد * صفر هایی که در کارنامه عمل ردیف می شد * اعمالی که فکرش را نمی کردم ارزشمند باشد را از من خریدند. * نظام اعمال وملکوت آن را می دیدم. * عنایتی که حضرت زهرا سلام الله علیها به من کردند * جانی که حفظ کردم، جانم حفظ شد‌. * ماجرای همسرم واتفاق عجیبی که افتاد * هیچ عمل خالصی نداشتم * مثالی جالب برای عمل خالصانه * شرمندگی که سراسر وجودم را فرا گرفته بود. * دغدغه ای که خدا از من خرید. * اگر دوست داشته باشی امام زمان را یاری کنی، در زمره ی یاران حضرتی. * چه شد که برگشتم. ⏰ مدت زمان: ۳۹:۵۹ 📆1401/03/06 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
🕊🌺 💠از هیچکس چیزی به دل نمیگرفت ، بدی دیگران رو فراموش میکرد و در مقابل؛ خوبیاشون رو به خاطر میسپرد... 💠وقتی یکی با رهبر یا سپاه مخالف بود ، اصلا سکوت نمیکرد ولی طوری با زبان و بیانش برخورد و بحث میکرد که طرف مقابل تاثیر منفی نگیره و خودش هم جبهه ی خیلی معترض نمیگرفت. 💠خادم الشهدا بود... ترک محرمات و انجام واجبات... روی این موضوع با هیچکس شوخی نداشت. 💠خیلی با معرفت بود ، هر جای زیارتی هم که میرفت پیام میداد و یاد میکرد. 💠تا جایی که میشد حرفش رو میزد.خیلی رک بود و با کسی رودربایسی نداشت. به زندگی و زندگی کردن خیلی امیدوار بود و لذت بردن از زندگی رو دوست داشت ولی اصلا از یاد مرگ غافل نبود. 💠عاشق و سینه سوخته ی حضرت زینب سلام الله علیها بود و برای ظهور آقا صاحب الزمان (عج) رو انتخاب کرد ، تا حرف!... و آخر هم زیر پرچم بی بی موند و شد یکی از علمداران ظهور... ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝