#آرزو_های_طولانی
💠خدا مرحوم #میرزای_شیرازی را رحمت کند، میرزای کوچک، میرزا محمّد تقی شیرازی، میرزای بزرگ که صاحب فتوای تنباکو بود، نه، میرزای کوچک که در عراق با انگلیسها میجنگید.
💠یک کسی از او پرسیده بود که حاج آقا اگر واقعاً بینی و بین الله یک کسی بیاید به شما خبر بدهد که#یک_هفته دیگر از دنیا میروید، بینی و بین الله و قطع داشته باشید یک هفته دیگر از دنیا میروید، در #طول این یک هفته چه کاری انجام میدهید؟
💠ایشان فرمود: هر کاری که تا به حال انجام میدادم. این طور آدم خیلی #نوبر است که تا حالا هر کاری میکردم، همان کار را انجام میدهم. یعنی اینقدر #آمادگی دارم که اگر بدانم یک هفته دیگر میمیریم، اینطور نیست که #دستپاچه شوم یک مرتبه همه چیزها را… روند زندگی خود را عوض کنم، همان کاری که تا به حال انجام میدادم.
💠اینها خیلی #نادرهستند، ولی معمول آدمها این #آرزوهایی که #طولانی است، باعث میشود یا از #مرگ بترسند و یا اینکه مرگ را در ذهن خود #حذف کنند. به هر حال این یکی از خصوصیّات آدمهایی است که در دنیا، آرام آرام دنیایی میشوند.
#شیخ_مسعود_عالی
🆔 #آرزو_های_طولانی
💠خدا مرحوم #میرزای_شیرازی را رحمت کند، میرزای کوچک، میرزا محمّد تقی شیرازی، میرزای بزرگ که صاحب فتوای تنباکو بود، نه، میرزای کوچک که در عراق با انگلیسها میجنگید.
💠یک کسی از او پرسیده بود که حاج آقا اگر واقعاً بینی و بین الله یک کسی بیاید به شما خبر بدهد که#یک_هفته دیگر از دنیا میروید، بینی و بین الله و قطع داشته باشید یک هفته دیگر از دنیا میروید، در #طول این یک هفته چه کاری انجام میدهید؟
💠ایشان فرمود: هر کاری که تا به حال انجام میدادم. این طور آدم خیلی #نوبر است که تا حالا هر کاری میکردم، همان کار را انجام میدهم. یعنی اینقدر #آمادگی دارم که اگر بدانم یک هفته دیگر میمیریم، اینطور نیست که #دستپاچه شوم یک مرتبه همه چیزها را… روند زندگی خود را عوض کنم، همان کاری که تا به حال انجام میدادم.
💠اینها خیلی #نادرهستند، ولی معمول آدمها این #آرزوهایی که #طولانی است، باعث میشود یا از #مرگ بترسند و یا اینکه مرگ را در ذهن خود #حذف کنند. به هر حال این یکی از خصوصیّات آدمهایی است که در دنیا، آرام آرام دنیایی میشوند.
#شیخ_مسعود_عالی
🆔 @ebrahimh
✍امام علی (ع) میفرمایند:
اي مردم! از خدایی بترسيد كه اگر سخنی گوييد می شنود، و اگر پنهان داريد می داند، و برای #مرگ آماده باشيد، كه اگر از آن فرار كنيد شما را می يابد، و اگر بر جای خود بمانيد شما را می گيرد، و اگر فراموشش كنيد شما را از ياد نبرد.
📚نهج البلاغه ، حکمت ۲۰۳
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
#ما_ملت_شهادتیم
#خادم_الشهدا
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
▫️علاقه و شوق #امیرالمؤمنین علیه السلام به خدا و عشقِ لقای خدا، او را مشتاقِ #مرگ و مأنوس با مُردن میدارد.
.
▫️لذا در وقتی که شمشیر #ابن_ملجم مرادی بر فرقش نشست، صدا زد: «بسمِ اللهِ و باللهِ، و علیٰ مِلَّةِ رَسولِ اللهِ، فُزتُ و رَبِّ الکعبة؛ 🔻[به نام خدا، و به خودِ خدا، و بر ملّت و آئينِ رسول خدا] سوگند به پروردگار کعبه که فائز شدم و گوهر مقصود را بهدست آوردم!»🔺
.
✍🏻 حضرت علامه آیتالله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی قدّس الله سرّه
📚 معادشناسی، ج ۱، ص ۳۸
📌 #احیاء #رمضان_المبارک
*التماس دعا...*🤲
🏴🏴🏴🏴
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
🖤🖤🖤🖤
@rafiq_shahidam96
🖤🖤🖤🖤🖤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #چهل_وشش
از صدای جیغم #محمدحسین و #هدی از خواب پریدند.
با هر ضربه ی ایوب تکه های پوست و قطره های خون به اطراف می پاشید.
اگر #محمدحسین به خودش نیامده بود و مثل من و هدی از دیدن این صحنه #کپ کرده بود، ایوب خودش پایش را قطع می کرد.
محمد پتو را انداخت روی پای ایوب، #چاقو را از دستش کشید.
ایوب را #بغل کرد و رساندش #بیمارستان...
سحر شده بود که برگشتند.
سر تا پای محمدحسین خونی بود.
ایوب را روی تخت خواباند، هنوز گیج بود.
گاهی صورتش از #درد توی هم می رفت و دستش را نزدیک پایش می برد.
پایی که حالا غیر از #بخیه های_عمل و جراحی، پر از بخیه های ریز و درشتی بود که جای ضربات چاقو بود.
من دلش را نداشتم، ولی دکتر سفارش کرده بود که به پایش #روغن بمالیم.
#هدی می نشست جلوی پای ایوب، دستش را روغنی می کرد و روی پای او می کشید.
دلم ریش می شد وقتی می دیدم،
برآمدگی های زخم و بخیه از زیر دست های ظریف و کوچک هدی رد می شود...
و او چقدر #بامحبت این کار را انجام می دهد.
زهرا آمده بود خانه ما، ایوب برایش حرف می زد....
از #راحت_شدن_محسن می گفت، از #جنس_دردهای محسن که خودش یک #عمر بود تحملشان می کرد. از #مرگ که دیر یا زود سراغ همه مان می آید.
توی اتاق بودم که صدای خنده ی ایوب بلند شد... و بعد بوی اسفند،...
ایوب وسط حرف هایش مزه پرانی کرده بود و زده بود زیر خنده
زهرا چند بار به در چوبی زد و اسفند را دور سر ایوب چرخاند:
_"بیا ببین شهلا، بالاخره بعد از کلی وقت خنده ی داداش ایوب را دیدیم. هزاااار ماشاالله، چقدر هم قشنگ میخنده.
چند وقتی می شد که ایوب درست و حسابی نخندیده بود.
دردهای عجیب و غریبی که تحمل می کرد، آن قدر به او #فشار آورده بود که شده بود عین استخوانی که رویش پوست کشیده اند.
مشکلات تازه هم که پیش می آمد می شد قوز بالای قوز...
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
هدایت شده از سلام بر ابراهیم
1_1605946512.mp3
16.34M
🔈#مستند_صوتی_شنود
📣 جلسه اول
* گفتگو با راوی کتاب شنود با نام مستعار «صادق»
* بیان مطالب کتاب شنود بدون سانسور
* درخواست راوی برای بیان حقایق ناگفته
* چرا گفتگو تصویری نشد؟
* روشن شدن زوایای وسیعی از عالم شیاطین
* تصاویر عجیب شیاطین
* اجناس مختلف شیاطین
* چه شد که تصمیم به نشر حقایق گرفتم؟
* شروع داستان ...
* بیماری که تجربه ام را رقم می زد.
* گردابی که از جنس نور بود.
* صدای نفسم را نمی شنیدم.
* حضور اجدادم را حس می کردم.
* پیرمردی که بسیار نورانی و با جذبه بود.
* علاقه شدید واشتیاق دو طرفه به فرشته مرگ
*چه شد که مشتاق مرگ شدم؟
* اعمالی که به آن تکیه کرده بودم.
* جلوه نفس لوامه
⏰ مدت زمان:۴۰:۰۵
📆1401/03/05
#شیطان
#مرگ
#عمل
❗️برای دریافت مجموع جلسات مستند صوتی شنود ، از طریق لینک زیر اقدام نمایید.
https://aminikhaah.ir/?p=6561
🔔 @Aminikhaah_Media
AUD-20220706-WA0011.mp3
16.34M
🔈#مستند_صوتی_شنود
📣 جلسه اول
* گفتگو با راوی کتاب شنود با نام مستعار «صادق»
* بیان مطالب کتاب شنود بدون سانسور
* درخواست راوی برای بیان حقایق ناگفته
* چرا گفتگو تصویری نشد؟
* روشن شدن زوایای وسیعی از عالم شیاطین
* تصاویر عجیب شیاطین
* اجناس مختلف شیاطین
* چه شد که تصمیم به نشر حقایق گرفتم؟
* شروع داستان ...
* بیماری که تجربه ام را رقم می زد.
* گردابی که از جنس نور بود.
* صدای نفسم را نمی شنیدم.
* حضور اجدادم را حس می کردم.
* پیرمردی که بسیار نورانی و با جذبه بود.
* علاقه شدید واشتیاق دو طرفه به فرشته مرگ
*چه شد که مشتاق مرگ شدم؟
* اعمالی که به آن تکیه کرده بودم.
* جلوه نفس لوامه
⏰ مدت زمان:۴۰:۰۵
📆1401/03/05
#شیطان
#مرگ
#عمل
#کانال_ما_رو_به_اشتراک_بگذارید👇👇
@shahidmedadian
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#امام_زمان_امام_باقر
#شب_جمعه_عیدغدیر_حجاب
#کانال_شهدایی_شهیدرحمان_مدادیان
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
@shahidmedadian
❤❤❤❤
https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
08 Mostanade Soti Shonood .MP3
16.07M
🔉#مستند_صوتی_شنود
📣 جلسه هشتم
* پاسخ به سوالات
* چرا صوت ها سانسور می شود؟
* از کجا بفهمیم که این مستنذ زاییده ذهن نیست؟
* مرگ را حس کردم و نزدیک می بینم
* نیازی به مطرح شدن نمی بینم
* همین که افرادی متنبه می شوند، برای من کافی است.
* تواتر، راه اثبات تجربیات نزدیک به مرگ
* ایمان به عالم غیب، ثمره تجربه نزدیک به مرگ
* تماس با برادر راوی برای اتمام حجت
* جنس مطالبی که حکایت از حقیقت دارد
* با توجه به آیات قرآن تجسم شیطان امکان پذیر است.
* یکی از کید های شیطان
* تجسم شیطان، تحت اراده خدا
* شیطان قدرت ندارد که برای هرکس تجسم پیدا کند.
* ملاحظات کاری، علت سانسور مطالب
⏰ مدت زمان:٣٩:١٧
📆1401/03/12
#مرگ
#شیطان
#تجسم
#غدیر_عید_غدیر
#امام_زمان_ایران_عفیف
#حجاب
#کانال_شهید_مصطفی_صدر_زاده
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یَخْشَى الْمَوْتَ وَلاَ یُبَادِرُ الْفَوْتَ
(از کسانى مباش که)از #مرگ مى ترسد ولى #فرصتها را از دست مى دهد
ازحکمت ۱۵۰نهجالبلاغه
#تاریکی_قبر
@rafiq_shahidam96
#پیام_قرآنی
#مرگ
🍃 مرگ، استثنا ندارد و براى همه است. «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ»
🍃 مرگ، امرى وجودى است، نه عدمى. «ذائِقَةُ الْمَوْتِ- تُرْجَعُونَ»
🍃 مرگ، پايان كار نيست، بازگشت به مبدأ است. «إِلَيْنا تُرْجَعُونَ»
#عنکبوت_57
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
A j:
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت هجدهم : ۱۷ شهریور
✔️ راوی : امیر منجر
🔸صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال #ابراهيم. با موتور به همان جلسه #مذهبي رفتيم. اطراف ميدان ژاله ( شهدا ).جلسه تمام شد. سر و صداي زيادي از بيرون مي آمد.
🔸نيمه هاي شب حكومت نظامي اعلام شده بود. بسياري از مردم هيچ خبري نداشتند. سربازان و مأموران زيادي در اطراف ميدان مستقر بودند. جمعيت زيادي هم به سمت ميدان در حركت بود.
مأمورها با بلندگو اعلام ميكردند كه: متفرق شويد. ابراهيم سريع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت: امير، بيا ببين چه خبره؟!
🔸آمدم بيرون. تا چشم کار ميکرد از همه طرف جمعيت به سمت ميدان مي آمد. شعارها از درود بر خميني به سمت شاه رفته بود.
فرياد #مرگ بر شاه طنين انداز شده بود. جمعيت به سمت ميدان هجوم مي آورد. بعضيها ميگفتند: ساواکيها از چهار طرف ميدان را #محاصره کرده اند و...
🔸لحظاتي بعد اتفاقي افتاد که کمتر کسي باور ميکرد! از همه طرف صداي تيراندازي مي آمد. حتي از هليکوپتري که در آسمان بود و دورتر از ميدان تيراندازي مي آمد. حتي از هليکوپتري که در آسمان بود و دورتر از ميدان قرار داشت.
سريع رفتم و موتور را آوردم. از يک کوچه راه خروجي پيدا کردم. مأموري در آنجا نبود. ابراهيم سريع يکي از مجروحها را آورد. با هم رفتيم سمت #بيمارستان سوم شعبان و سريع برگشتيم.
تا نزديک ظهر حدود هشت بار رفتيم بيمارستان. مجروحها را ميرسانديم و برميگشتيم. تقريباً تمام بدن ابراهيم غرق خون شده بود.
🔸يکي از مجروحين نزديك پمپ بنزين افتاده بود. مأمورها از دور نگاه ميکردند. هيچکس جرأت برداشتن #مجروح را نداشت. ابراهيم ميخواست به سمت مجروح حرکت کند. جلويش را گرفتم. گفتم: آنها مجروح رو تله کرده اند. اگه حركت كني با تير ميزنند.
ابراهيم نگاهي به من کرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همين رو ميگفتي!؟
🔸نميدانستم چه بگويم. فقط گفتم: خيلي مواظب باش. صداي تيراندازي کمتر شده بود. مأمورها کمي عقبتر رفته بودند. ابراهيم خيلي سريع به حالت سينه خيز رفت داخل خيابان، خوابيد کنار مجروح، بعد هم دست مجروح را گرفت و آن #جوان را انداخت روي کمرش. بعد هم به حالت سينه خيز برگشت. ابراهيم شجاعت عجيبي از خودش نشان داد.بعد هم آن مجروح را به همراه يک نفر ديگر سوار موتور من کرد و حرکت کردم. در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامي شديدتر شد. من هم ابراهيم را گم کردم! هر طوري بود برگشتم به خانه.
🔸عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچكس خبري از او نداشت. خيلي ناراحت بوديم. آخر شب خبر دادند ابراهيم برگشته. خيلي خوشحال شدم. با آن بدن قوي توانسته بود از دست مأمورها فرار کند. روز بعد رفتيم بهشت زهرا در مراسم تشييع و تدفين #شهدا کمک کرديم. بعد از هفدهم شهريور هر شب خانه يکي از بچه ها جلسه داشتيم. براي هماهنگي در برنامه ها.
مدتي محل تشکيل جلسه پشت بام خانه ابراهيم بود. مدتي منزل مهدي و...
🔸در اين جلسات از همه چيز خصوصاً مسائل اعتقادي و مسائل #سياسي روز بحث ميشد. تا اينکه خبر آمد حضرت امام به #ايران باز ميگردند.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
A j:
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت هجدهم : ۱۷ شهریور
✔️ راوی : امیر منجر
🔸صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال #ابراهيم. با موتور به همان جلسه #مذهبي رفتيم. اطراف ميدان ژاله ( شهدا ).جلسه تمام شد. سر و صداي زيادي از بيرون مي آمد.
🔸نيمه هاي شب حكومت نظامي اعلام شده بود. بسياري از مردم هيچ خبري نداشتند. سربازان و مأموران زيادي در اطراف ميدان مستقر بودند. جمعيت زيادي هم به سمت ميدان در حركت بود.
مأمورها با بلندگو اعلام ميكردند كه: متفرق شويد. ابراهيم سريع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت: امير، بيا ببين چه خبره؟!
🔸آمدم بيرون. تا چشم کار ميکرد از همه طرف جمعيت به سمت ميدان مي آمد. شعارها از درود بر خميني به سمت شاه رفته بود.
فرياد #مرگ بر شاه طنين انداز شده بود. جمعيت به سمت ميدان هجوم مي آورد. بعضيها ميگفتند: ساواکيها از چهار طرف ميدان را #محاصره کرده اند و...
🔸لحظاتي بعد اتفاقي افتاد که کمتر کسي باور ميکرد! از همه طرف صداي تيراندازي مي آمد. حتي از هليکوپتري که در آسمان بود و دورتر از ميدان تيراندازي مي آمد. حتي از هليکوپتري که در آسمان بود و دورتر از ميدان قرار داشت.
سريع رفتم و موتور را آوردم. از يک کوچه راه خروجي پيدا کردم. مأموري در آنجا نبود. ابراهيم سريع يکي از مجروحها را آورد. با هم رفتيم سمت #بيمارستان سوم شعبان و سريع برگشتيم.
تا نزديک ظهر حدود هشت بار رفتيم بيمارستان. مجروحها را ميرسانديم و برميگشتيم. تقريباً تمام بدن ابراهيم غرق خون شده بود.
🔸يکي از مجروحين نزديك پمپ بنزين افتاده بود. مأمورها از دور نگاه ميکردند. هيچکس جرأت برداشتن #مجروح را نداشت. ابراهيم ميخواست به سمت مجروح حرکت کند. جلويش را گرفتم. گفتم: آنها مجروح رو تله کرده اند. اگه حركت كني با تير ميزنند.
ابراهيم نگاهي به من کرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همين رو ميگفتي!؟
🔸نميدانستم چه بگويم. فقط گفتم: خيلي مواظب باش. صداي تيراندازي کمتر شده بود. مأمورها کمي عقبتر رفته بودند. ابراهيم خيلي سريع به حالت سينه خيز رفت داخل خيابان، خوابيد کنار مجروح، بعد هم دست مجروح را گرفت و آن #جوان را انداخت روي کمرش. بعد هم به حالت سينه خيز برگشت. ابراهيم شجاعت عجيبي از خودش نشان داد.بعد هم آن مجروح را به همراه يک نفر ديگر سوار موتور من کرد و حرکت کردم. در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامي شديدتر شد. من هم ابراهيم را گم کردم! هر طوري بود برگشتم به خانه.
🔸عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچكس خبري از او نداشت. خيلي ناراحت بوديم. آخر شب خبر دادند ابراهيم برگشته. خيلي خوشحال شدم. با آن بدن قوي توانسته بود از دست مأمورها فرار کند. روز بعد رفتيم بهشت زهرا در مراسم تشييع و تدفين #شهدا کمک کرديم. بعد از هفدهم شهريور هر شب خانه يکي از بچه ها جلسه داشتيم. براي هماهنگي در برنامه ها.
مدتي محل تشکيل جلسه پشت بام خانه ابراهيم بود. مدتي منزل مهدي و...
🔸در اين جلسات از همه چيز خصوصاً مسائل اعتقادي و مسائل #سياسي روز بحث ميشد. تا اينکه خبر آمد حضرت امام به #ايران باز ميگردند.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
مرگ یا شهادت_1455888598.mp3
6.07M
#مرگ میخوای یا
#شهادت؟🌷🕊
#دعا کنید نمیرید ..
حیف نیست بچه هیئتی به اربابش اقتدانکنه؟
مگه ما از #شهدا چی میخواییم!؟
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
•|💚|•
از عالِمی پرسیدند: برای خوب بودن
کدام روز بهتر است؟
عالِم فرمود: یک روز قبل از #مرگ !
گفتند: ولی روز مرگ را هیچکس نمیداند !
عالِم فرمود: پس هر روزِ #زندگی را روز آخر بدان و خوب باش.
فرصت های ماه رمضان را دریابیم
شاید فردایی نباشد
#اللهمعجللولیکالفرج
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رفیقشهیدم
✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam96
✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾✾
هفتم صفر : روز #شهادت_امام_حسن مجتبی " علیه السلام " و همچنین روز ولادت امام موسی کاظم " علیه السلام "
( منبع : کتاب منتهی الآمال )
🏴🏴🏴🏴🏴
▪️شیخ صدوق از امام صادق " علیه السلام " روایت کرده ، که فرمودند پدرم از پدرشان خبر دادند که حضرت #امام_حسن " علیه السلام " در زمان خود از همه مردمان عبادت و زهدشان بیشتر بود ، و افضل مردم بودند ،
و هرگاه یاد می کردند #مرگ و قبر و بعثت و نشور و گذشتن بر صراط را گریه می کردند ،
و چون یاد می کردند عرض اعمال را بر حق تعالی فریاد می کشیدند ، و مدهوش می گشتند ،
و چون به #نماز می ایستادند بندهای بدنشان می لرزید به جهت آنکه خود را در مقابل پروردگار خویش می دیدند ،
و چون یاد می کردند بهشت و دوزخ را اضطراب می نمودند مانند اضطراب کسی که او را مار یا عقرب گزیده باشد ، و از خدا مسئلت می کردند بهشت را و استعاذه می کردند از آتش جهنم ،
و هرگاه در #قرآن تلاوت می کردند ▪️یا ایها الذین آمنوا ▪️ می فرمودند :
▪لیبک اللهم لبیک ▪️ و در هیچ حالی کسی ایشان را ملاقات نکرد مگر آنکه می دید که مشغول به ذکر خداوند هستند و زبانشان از تمام مردم راستگوتر بود و بیانشان از همه کس فصیح تر بودند ......▪️
◾️برگرفته از کتاب منتهی الآمال◾️