eitaa logo
کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
123 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
972 ویدیو
15 فایل
با سلام اصلی ترین دلیل راه اندازی کانال #راه_آسمان پیروی از رهنمودهای رهبر گرانقدر انقلاب،مبنی بر "آتش به اختیار بودن" است امیدواریم این مکان، هرچند مجازی در جهت رشد جنبه های فرهنگی جامعه موثر واقع گردد . ارتباط با ادمین: @abotorab74
مشاهده در ایتا
دانلود
کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_چهل_دو 💠نشانه‌ها پس از ماجرايي كه
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷 💠بعد از نماز سراغ همان شخص رفتيم. ذكر خير آن مرحوم شد و سؤالم را دوباره پرسيدم: اين بنده خدا چيزي وقف كرده؟ اين پيرمرد گفت: خدا رحمتش كند. دوست نداشت كسي خبردار شود، اما چون از دنيا رفته به شما مي‌گويم. 🔻ايشان به سمت چپ مسجد اشاره كرد و گفت: اين حسينيه را مي‌بيني كه اينجا ساخته شده. همان حاج آقا كه ذكر خيرش را كردي اين حسينيه را ساخت و وقف كرد. نمي‌داني چه‌قدر اين حسينيه خير و بركت دارد. 💫الآن هم داريم بنّايي مي‌كنيم و ديوار حسينيه را برمي‌داريم و ملحقش مي‌كنيم به مسجد، تا فضا براي نماز بيشتر شود. من بدون اينكه چيزي بگويم، جواب سؤالم را گرفتم. بعد از نماز سري به حسينيه زدم و برگشتم. 🍃من پس از اطمينان از صحت مطلب، از حقم گذشتم و حسينيه را به باني اصلي‌اش بخشيدم. شب با همسرم صحبت مي‌كرديم. خيلي از مواردي كه براي من پيش آمده، باوركردني نبود. 🔅با لبخند به خانمم گفتم: اون لحظه آخر به من گفتند: به‌خاطر دعاهاي همسرت و دختري كه تو راه داري شفاعت شدي. به همسرم گفتم: اين هم يك نشانه است. اگه اين بچه دختر بود، معلوم مي‌شه كه تمام اين ماجراها صحيح بوده. در پاييز همان سال دخترم به دنيا آمد. ❄️اما جداي از اين موارد، تنها چيزي كه پس از بازگشت، ترس شديدي در من ايجاد مي‌كرد و تا چند سال مرا اذيت مي‌كرد، ترس از حضور در قبرستان بود! من صداهاي وحشتناكي مي‌شنيدم كه خيلي دلهره‌آور و ترسناك بود. 🌱اما اين مسئله اصلاً در كنار مزار شهدا اتفاق نمي‌افتاد. در آنجا آرامش بود و روح معنويت كه در وجود انسان‌ها پخش مي‌شد. لذا براي مدتي به قبرستان نرفتم و بعد از آن، فقط صبح‌هاي جمعه راهي مزار دوستان و آشنايان مي‌شدم. ✅اما نکته مهم ديگري را که بايد اشاره کنم اين است که: من در كتاب اعمالم و در لحظات آخر حضور در آن دنيا، ميزان عمر خودم را كه اضافه شده بود مشاهده كردم. به من چند سال مهلت دادند که آن هم به پايان رسيده! من اکنون در وقت‌هاي اضافه هستم! ⭕️اما به من گفتند: مدت زماني كه شما براي صله‌رحم و ديدار والدين و نزديكانت مي‌گذاري جزو عمر شما محسوب نمي‌شود. همچنين زماني كه مشغول بندگي خالصانه خداوند يا زيارت اهل‌بيت(ع) هستيد، جزو اين مقدار عمر شما حساب نمي‌شود. 🖋ادامه دارد... #️⃣ #️⃣ #️⃣ join⤵️ 🆔@rahea3eman
کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
🔹غرورآفرینان کربلای ۵ 🔸زندگینامه 🔸از لبنان تا شلمچه 🔸احساس سوزش شدیدی در پهلوی راستش کرد، بدنش لرزید، به اطرافش نگاه کرد، چیزی ندید. گرد و غبار آتش دشمن همه جا راگرفته بود، بچه‌ها به سمت خط می‌رفتند، ترکش به پهلویش گرفته بود و خونریزی می‌کرد، عمامه‌اش را از سر بازکرد، خیلی محکم به کمرش بست، احساس چابکی داشت، اسلحه‌اش را از زمین برداشت و به سمت خط شتافت. *** 🔸ناصر(محسن)فلاحی ۱۷ شهریور ۱۳۴۶ در یکی از محله‌های جنوب تهران به دنیا آمد، کودکی‌اش با بچه‌های محله خانی‌آباد گذشت و در مسجد و مدرسه از بچه‌های متدین و منظم شناخته می‌شد.پدرش می‌گوید: ناصر بچه درس خوانی بود، اما در دبیرستان وقتی با یکی از معلم هایش بر سر مسایل سیاسی و اعتقادی درگیر می‌شود و مدرسه را رها می‌کند. او همان سال در حوزه علمیه جامعه امیرالمومنین(ع) ثبت‌نام می‌کند و به تحصیل علوم دینی می‌پردازد. هم دوره‌ای‌های او می‌گویند: ناصر در حوزه و در حجره‌ بسیار ساده‌ای درس می‌خواند که گویا آن حجره قبلا حمام عمومی بوده است، اما او به آن حجره افتخار می‌کرد. دوستانش نیز می‌گویند: با آن که وضع مالی خانواده‌اش مناسب بود هیچ‌گاه درخواست پول نمی‌کرد و با همان مقدار که به او می‌دادند به مستمندان کمک می‌کرد و در حوزه به طلاب افطاری می‌داد. یکی از دوستان نزدیک ناصر تعریف می‌کند: در همان دوران یکی از نزدیکان خانوادگی به او می‌گوید: « ناصر! شما که از لحاظ مالی مشکل ندارید. حوزه را رها کن و بیا در کنار خانواده‌ات بمان!» اما ناصر در جوابش می‌گوید: «آن‌چه برایم مهم است درس خواندن در حوزه و کسب معرفت دینی است!» او پس از مدتی که از دوران تحصیلش می‌گذرد، به مدت یک سال به عنوان رزمنده و مبلغ به لبنان رفت و در نبرد با رژیم صهیونیستی در کنار نیروهای لبنانی مجاهدت کرد. در وصیت‌نامه‌ به مادرش نوشته بود: «مادر! عشق به شهادت جدید نیست. بلکه دیگر این عشق در ایران رواج یافته. پس همان‌طور که می‌دانی باید از کشته شدن من ناراحت نشوی بلکه برایم دعا کنی تا خدا من را با شهدای کربلا محشور بگرداند». در وصیتنامه او نوشته شده است:«این قسم را می‌خورم که اگر خونم را بریزند در قطره‌های خونم نام خمینی را خواهید دید» پدرش می‌گوید: در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه، من و برادر ناصر هم در جبهه بودیم که ناصر در آن عملیات از ناحیه پهلو مجروح شد وعمامه‌اش را به کمرش بست و دوباره به سمت خط مقدم رفت. ناصر فلاحی در ۲۷ دی ۱۳۶۵ در عملیات کربلای در منطقه شلمچه به‌شهادت رسید. توصیه آخر شهید «من این مرگ را از عسل بر وجودم گواراتر می‌دانم. خدایا از تو خواستارم که اگر شهادت را نصیبم کردی فقط به‌خاطر رضای ذات اقدست باشد!» #️⃣ #️⃣ #️⃣ join⤵️ 🆔@rahea3eman🌹
کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
🔹غرورآفرینان کربلای ۵ 🔸زندگینامه یکم اردیبهشت ۱۳۴۱، در قزوین چشم به جهان گشود. پدرش اصغر و مادرش، منصوره نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. ۳۰ دی ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است. #️⃣ #️⃣ #️⃣ join⤵️ 🆔@rahea3eman🌹
❣️ پيامبر صلى الله عليه وآله : ✨ الصَّدَقَةُ عَلى‏ وَجهِها و َاصطِناعُ المَعروفِ وَ بِرُّ الوالِدَينِ و َصِلَةُ الرَّحِمِ تُحَوِّلُ الشِّقاءَ سَعادَةً وَ تَزيدُ فِى العُمرِ وَ تَقى مَصارِ عَ السُّوءِ؛ ✨صدقه بجا، نيكوكارى، نيكى به پدر و مادر و صله رحم، بدبختى را به خوش‏بختى تبديل و عمر را زياد و از پيشامدهاى بد جلوگيرى مى ‏كند. 📚 نهج الفصاحه ص۵۴۹ ، ح ۱۸۶۹ #️⃣ #️⃣ join⤵️ 🆔@rahea3eman
کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_چهل_سه 💠بعد از نماز سراغ همان شخص
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷 💠مدافعان حرم ديگر يقين داشتم كه ماجراي شهادت همكاران من واقعي است. در روزگاري كه خبري از شهادت نبود، چه‌طور بايد اين حرف را ثابت مي‌كردم؟ براي همين چيزي نگفتم. 🔻اما هر روز كه برخي همكارانم را در اداره مي‌ديدم، يقين داشتم يك شهيد را كه تا مدتي بعد، به محبوب خود خواهد رسيد ملاقات مي‌كنم. هيجان عجيبي در ملاقات با اين دوستان داشتم. مي‌خواستم بيشتر از قبل با آن‌ها حرف بزنم و... 💫من يک شهيد را که به زودي به ملاقات الهي مي‌رفت مي‌ديدم. اما چه‌طور اين اتفاق مي‌افتد؟ آيا جنگي در راه است!؟ 🌀چهار ماه بعد از عمل جراحي و اوايل مهرماه 1394 بود كه در اداره اعلام شد: كساني كه علاقمند به حضور در صف مدافعان حرم هستند، مي‌توانند ثبت‌نام كنند. جنب‌وجوشي در ميان همكاران افتاد. آن‌ها كه فكرش را مي‌كردم، همگي ثبت‌نام كردند. من هم با پيگيري بسيار توفيق يافتم تا همراه آن‌ها، پس از دوره آموزش تكميلي، راهي سوريه شوم. 🍃آخرين شهر مهم در شمال سوريه، يعني شهر حلب و مناطق مهم اطراف آن بايد آزاد مي‌شد، نيروهاي ما در منطقه مستقر شدند و كار آغاز شد. چند مرحله عمليات انجام شد و ارتباط تروريست‌ها با تركيه قطع شد. محاصره شهر حلب كامل شد. 🔅مرتب از خدا مي‌خواستم كه همراه با مدافعان حرم به كاروان شهدا ملحق شوم. ديگر هيچ علاقه‌اي به حضور در دنيا نداشتم. مگر اينكه بخواهم براي رضاي خدا كاري انجام دهم. ✅من ديده بودم كه شهدا در آن سوي هستي چه جايگاهي دارند. لذا آرزو داشتم همراه با آن‌ها باشم. كارهايم را انجام دادم. وصيتنامه و مسائلي كه فكر مي‌كردم بايد جبران كنم انجام شد. آماده رفتن شدم. ⭕️به ياد دارم كه قبل از اعزام، خيلي مشكل داشتم. با رفتن من موافقت نمي‌شد و... اما با ياري خدا تمام كارها حل شد. 🌱ناگفته نماند كه بعد از ماجراهايي كه در اتاق عمل براي من پيش آمد، كل رفتار و اخلاق من تغيير كرد. يعني خيلي مراقبت از اعمالم انجام مي‌دادم، تا خداي نكرده دل كسي را نرنجانم، حق‌الناس بر گردنم نماند. ديگر از آن شوخي‌ها و سر كار گذاشتن‌ها و... خبري نبود. ✨يكي دو شب قبل از عمليات، رفقاي صميمي بنده كه سال‌ها با هم همكار بوديم، دور هم جمع شديم. 🖋ادامه دارد... #️⃣ #️⃣ #️⃣ join⤵️ 🆔@rahea3eman
39.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بدون تعارف با رفیق ۳۸ ساله سپهبد شهید قاسم سلیمانی 💢 حکایت سرداری که از ۳۶۵ روز سال، ۳۰۰ روزش را در ماموریت بود. 💢 ماجرای عملیات شجاعانه شخص حاج قاسم در نجات خلبان روسی از چنگال داعش #️⃣ #️⃣ join⤵️ 🆔@rahea3eman
کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_چهل_چهار 💠مدافعان حرم ديگر يقين د
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷 💠يكي از آن‌ها گفت: شنيدم كه شما در اتاق عمل، حالتي شبيه مرگ پيدا كرديد و... خلاصه خيلي اصرار كردند كه برايشان تعريف كنم. اما قبول نكردم. من براي يكي دو نفر، خيلي سر بسته حرف زده بودم و آن‌ها باور نكردند. لذا تصميم داشتم كه ديگر براي كسي حرفي نزنم. ✅جوادمحمدي، سيديحيي‌براتي، سجادمرادي، برادر كاظمي، برادر مرتضي زارع و شاهسنايي و... در کنار هم بوديم. آن‌ها مرا به يكي از اتاق‌هاي مقر بردند و اصرار كردند كه بايد تعريف كني. من هم كمي از ماجرا را گفتم، رفقاي من خيلي منقلب شدند. 🔻خصوصاً در مسئله حق‌الناس و مقام شهادت. چند روز بعد در يكي از عمليات‌ها حضور داشتم. در حين عمليات مجروح شدم و افتادم. جراحت من سطحي بود اما درست در تيررس دشمن افتاده بودم. هيچ حركتي نمي‌توانستم انجام دهم. كسي هم نمي‌توانست به من نزديك شود. شهادتين را گفتم. 💫در اين لحظات منتظر بودم با يك گلوله از سوي تك تيرانداز تكفيري به شهادت برسم. در اين شرايط بحراني، عبدالمهدي كاظمي و جواد محمدي خودشان را به خطر انداختند و جلو آمدند. آن‌ها خيلي سريع مرا به سنگر منتقل كردند. خيلي از اين كار ناراحت شدم. 🌀گفتم: چرا اين كار رو كرديد؟ ممكن بود همه ما رو بزنند. جواد محمدي گفت: تو بايد بماني و بگويي كه در آن سوي هستي چه ديده‌اي. چند روز بعد، باز اين افراد در جلسه‌اي خصوصي از من خواستند كه برايشان از برزخ بگويم. 🍃نگاهي به چهره تك‌تك آن‌ها كردم. گفتم چند نفري از شما فردا شهيد مي‌شويد. سكوتي عجيب در آن جلسه حاكم شد. با نگاه‌هاي خود التماس مي‌كردند كه من سكوت نكنم. حال آن رفقا در آن جلسه قابل توصيف نبود. من تمام آنچه ديده بودم را گفتم. از طرفي براي خودم نگران بودم. نكند من در جمع اين‌ها نباشم. اما نه. ان‌شاءالله كه هستم. 🔅جواد با اصرار از من سؤال مي‌كرد و من جواب مي‌دادم. در آخر گفت: چه چيزي بيش از همه در آن‌طرف به درد مي‌خورد؟ گفتم بعد از اهميت به نماز، با نيت الهي و خالصانه، هر چه مي‌توانيد براي خدا و بندگان خدا كار كنيد. ⭕️روز بعد يادم هست كه يكي از مسئولين جمهوري اسلامي، در مورد مسائل نظامي اظهار نظري كرده بود كه براي غربي‌ها خوراك خوبي ايجاد شد. ✨خيلي از رزمندگان مدافع حرم از اين صحبت ناراحت بودند. جواد محمدي مطلب همان مسئول را به من نشان داد و گفت: مي‌بيني، پس‌فردا همين مسئولي كه اين‌طور خون بچه‌ها را پايمال مي‌كند، از دنيا مي‌رود و مي‌گويند شهيد شد! ❄️خيلي آرام گفتم: آقا جواد، من مرگ اين آقا را ديدم. او در همين سال‌ها طوري از دنيا مي‌رود كه هيچ كاري نمي‌توانند برايش انجام دهند! حتي مرگش هم نشان خواهد داد كه از راه و رسم امام و شهدا فاصله داشته. چند روز بعد، آماده عمليات شديم. 🖋ادامه دارد... #️⃣ #️⃣ #️⃣ join⤵️ 🆔@rahea3eman
💠 ‏به سربازها احترام بگذارید 🔹سرباز بودن در این مملکت برای خیلی از بزرگان یک افتخار است. #️⃣ #️⃣ join⤵️ 🆔@rahea3eman
■ ای بانی اشک و روضه های سقا ■ ای فاطمه ی دوّم بیت مولا ■ از دامن تو روح ادب را آموخت ■ آن تشنه ی بی دست کنار دریا 🏴 سالروز وفات حضرت ام البنین (سلام الله علیها) مادر گرامی حضرت عباس (علیه السلام) تسلیت باد #️⃣ #️⃣ join⤵️ 🆔@rahea3eman
کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_چهل_پنج 💠يكي از آن‌ها گفت: شنيدم
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷 💠جيره جنگي را گرفتيم و تجهيزات را بستيم. خودم را حسابي براي شهادت آماده كردم. من آرپي‌جي برداشتم و در كنار رفقايي كه مطمئن بودم شهيد مي‌شوند با تمام اين افراد قرار گرفتم. گفتم اگر پيش اين‌ها باشم بهتره. احتمالاً همگي با هم شهيد مي‌شويم. 🔻نيمه‌هاي شب، هنوز ستون نيروها حركت نكرده بود كه جواد محمدي خودش را به من رساند. او كارها را پيگيري مي‌كرد. سريع پيش من آمد و گفت: الآن داريم مي‌رويم براي عمليات، خيلي حساسيت منطقه بالاست. 💫او مي‌خواست من را از همراهي با نيروها منصرف كند. من هم به او گفتم: چند نفر از اين بچه‌ها به زودي شهيد مي‌شوند. از جمله بيشتر دوستاني كه با هم بوديم. من هم مي‌خواهم با آن‌ها باشم، بلكه به‌خاطر آن‌ها، ما هم توفيق داشته باشيم. 🍃دستور حركت صادر شد. من از ساعت‌ها قبل آماده بودم. سر ستون ايستاده بودم و با آمادگي كامل مي‌خواستم اولين نفر باشم كه پرواز مي‌كند. 🔅هنوز چند قدمي نرفته بوديم كه جوادمحمدي با موتور جلو آمد و مرا صدا كرد. خيلي جدي گفت: سوارشو، بايد از يك طرف ديگر، خط‌شكن محور باشي. بايد حرفش را قبول مي‌كردم. من هم خوشحال، سوار موتور جواد شدم. ده دقيقه‌اي رفتيم تا به يك تپه رسيديم. به من گفت: پياده شو. زود باش. 🌱بعد جواد داد زد سيديحيي بيا. سيديحيي سريع خودش را رساند و سوار موتور شد. من به جواد گفتم: اينجا كجاست، خط كجاست؟ نيروها كجايند؟ جواد هم گفت: اين آرپي‌جي را بگير، برو بالاي تپه. بچه‌ها تو را توجيه مي‌كنند. رفتم بالاي تپه و جواد با موتور برگشت! اين منطقه خيلي آرام بود. تعجب كردم! ⭕️از چند نفري كه در سنگر حضور داشتم پرسيدم: چه كار كنيم. خط دشمن كجاست؟ يكي از آن‌ها گفت: بگير بشين. اينجا خط پدافندي است. بايد فقط مراقب حركات دشمن باشيم. تازه فهميدم كه جوادمحمدي چه كرده! ✨روز بعد كه عمليات تمام شد، وقتي جوادمحمدي را ديدم، با عصبانيت گفتم: خدا بگم چي‌كارت بكنه، برا چي من رو بردي پشت خط؟! او هم لبخندي زد و گفت: تو فعلاً نبايد شهيد شوي. بايد براي مردم بگويي كه آن طرف چه خبر است. مردم معاد رو فراموش کرده‌اند. براي همين جايي تو را بردم كه از خط دور باشي. 🌀اما رفقاي ما آن شب به خط دشمن زدند. سجادمرادي و سيديحيي‌براتي كه سر ستون قرار گرفتند، اولين شهدا بودند، مدتي بعد مرتضي‌زارع، بعد شاهسنايي و عبدالمهدي‌کاظمي و... در طي مدت کوتاهي تمام رفقاي ما كه با هم بوديم، همگي پركشيدند و رفتند. درست همان‌طور كه قبلاً ديده بودم. جوادمحمدي هم بعدها به آن‌ها ملحق شد. 🔶بچه‌هاي اصفهان را به ايران منتقل كردند. من هم با دست خالي از ميان مدافعان حرم به ايران برگشتم. با حسرتي كه هنوز اعماق وجودم را آزار مي‌داد. 🖋ادامه دارد... #️⃣ #️⃣ #️⃣ join⤵️ 🆔@rahea3eman
⚫️انا الله و انا الله راجعون در گذشت جوان ناکام کربلائی فرشاد چراغلو فرزند کربلائی محمد چراغلو را تسلیت عرض نموده و از خداوند متعال علو درجات را برای این مرحوم خواستاریم. #️⃣ #️⃣ #️⃣ join⤵️ 🆔@rahea3eman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↑ جهت تعجیل در فرج ظهور آقاجانمان امام زمان (عج)قطب عالم امکان و رفع بلایا و گرفتاری ها هر شب رأس ساعت ۲۱ همه باهم را قرائت کنیم «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج» •• #️⃣ #️⃣ join⤵️ 🆔@rahea3eman🌹
🌷#شهدایی که زادروز #تولدشان بهمن ماه است. 💐#شهید_سیدابولفضل_پرپینچی تاریخ #ولادت ۱۳۴۷/۱۱/۰۲ 💐#شهید_حجت_الله_کشاورز تاریخ #ولادت ۱۳۴۵/۱۱/۰۶ 💐#شهید_عبدالله_نوروزی تاریخ #ولادت ۱۳۴۶/۱۱/۱۰ #️⃣#شهدای_شهرک_مدرس #️⃣#کانون_فرهنگی_هنری_راه_آسمان #️⃣#لطفا_به_اشتراک_بگذارید join⤵️ 🆔@rahea3eman🍃
🔅 پیامبر رحمت (صلى الله عليه و آله) فرمودند: 🔴 هر كس از شما منكرى ببيند بايد با دست و اگر نتوانست با زبان و اگر نتوانست با قلبش آن را تغيير دهد، كه پایين‏‌ترين درجه‌ی ايمان همين (تغيير قلبى) است. 📚 مستدرك الوسائل | جلد۱۲ | صفحه‌ی ۱۹۲ #️⃣ #️⃣ join⤵️ 🆔@rahea3eman
26.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بدون تعارف با محمد اجل لوئیان، پزشکی که سال هاست با همت او و همکارانش شنوایی به کودکان ناشنوا برگشته است 🔹درمانی که روزی مردم به خاطر انجام آن مجبور بودند به خارج از کشور سفر کنند. #️⃣ #️⃣ join⤵️ 🆔@rahea3eman
کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_چهل_شش 💠جيره جنگي را گرفتيم و تجه
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷 💠مدافعان وطن مدتي از ماجراي بيمارستان گذشت. پس از شهادت دوستان مدافع حرم، حال و روز من خيلي خراب بود. من تا نزديكي شهادت رفتم، اما خودم مي‌دانستم كه چرا شهادت را از دست دادم! 🔻به من گفته بودند كه هر نگاه حرام، حداقل شش ماه شهادت آنان كه عاشق شهادت هستند را عقب مي‌اندازد. روزي كه عازم سوريه بوديم، پرواز ما با پرواز آنتاليا همزمان بود! چند دختر جوان با لباس‌هايي بسيار زننده در مقابل من قرار گرفتند و ناخواسته نگاه من به آن‌ها افتاد. 💫بلند شدم و جاي خودم را تغيير دادم. هرچه مي‌خواستم حواس خودم را پرت كنم انگار نمي‌شد. اما ديگر دوستان من، در جايي قرار گرفتند كه هيچ نامحرمي در كنارشان نباشد. اين دختران دوباره در مقابلم قرار گرفتند. نمي‌دانم، شايد فكر كرده بودند من هم مسافر آنتاليا هستم. 🌀هرچه بود، گويي ايمان من آزمايش شد. گويي شيطان و يارانش آمده بودند تا به من ثابت كنند هنوز آماده نيستي. با اينكه در مقابل عشوه‌هاي آنان هيچ حرف و هيچ عكس‌العملي انجام ندادم، اما متأسفانه نمره قبولي از اين آزمون نگرفتم. 🔅در ميان دوستاني كه با هم در سوريه بوديم، چند نفر را مي‌شناختم كه آن‌ها را جزو شهدا ديدم. مي‌دانستم آن‌ها نيز شهيد خواهند شد. يكي از آن‌ها علي خادم بود. علي پسر ساده و دوست‌داشتني سپاه بود. آرام بود و با اخلاص. در فرودگاه جايي نشست كه هيچ كسي در مقابلش نباشد. تا يك وقت آلوده به نگاه حرام نشود. ✅در جريان شهادت رفقاي ما، علي هم مجروح شد، اما همراه با ما به ايران برگشت. من با خودم فكر مي‌كردم كه علي به‌زودي شهيد خواهد شد، اما چگونه و كجا؟! ⭕️يكي ديگر از رفقاي ما كه او را در جمع شهدا ديده بودم، اسماعيل كرمي بود. او در ايران بود و حتي در جمع مدافعان حرم حضور نداشت. اما من او را در جمع شهدايي كه بدون حساب و كتاب راهي بهشت مي‌شدند مشاهده كردم! 🍃من و اسماعيل، خيلي با هم دوست بوديم. يكي از روزهاي سال 1397 به ديدنم آمد. ساعتي با هم صحبت كرديم. او خداحافظي كرد و گفت: قرار است براي مأموريت به مناطق مرزي اعزام شود. رفقاي ما عازم سيستان‌وبلوچستان شدند. مسائل امنيتي در آن منطقه به‌گونه‌اي است كه دوستان پاسدار، براي مأموريت به آنجا اعزام مي‌شدند. 🔶 فرداي آن روز سراغ علي خادم را گرفتم. گفتند سيستان است. يكباره با خودم گفتم: نكند باب شهادت از آنجا براي او باز شود!؟ سريع با فرماندهي مكاتبه كردم و با اصرار، تقاضاي حضور در مرزهاي شرقي را داشتم. اما مجوز حضورم صادر نشد. مدتي گذشت. با رفقا در ارتباط بودم، اما نتوانستم آن‌ها را همراهي کنم. ❄️در يکي از روزهاي بهمن ۹۷ خبري پخش شد. خبر خيلي كوتاه بود. اما شوك بزرگي به من و تمام رفقا وارد كرد. يك انتحاري وهابي، خودش را به اتوبوس سپاه مي‌زند و ده‌ها رزمنده را كه مأموريتشان به پايان رسيده بود به شهادت مي‌رساند. سراغ رفقا را گرفتم. روز بعد ليست شهدا ارسال شد. علي‌خادم و اسماعيل‌كرمي هر دو در ميان شهدا بودند. 🖋ادامه دارد... #️⃣ #️⃣ #️⃣ join⤵️ 🆔@rahea3eman
🤲🏻 💎وَ لَا تُصَعَرِ خَدَّکَ لِلناَّسِ وَ لاتَمشِ فی الاَرضِ مرََحًا اِنَّ الله لایُحِبُّ کُلَّ مُختالِِ فَخُورِِ 🕋سوره لقمان، آیه ۱۸ ✨سعی کن تا میشه از خود تعریف نکنی و به کارات ننازی خدا سه بار در قرآن فرموده، از این‌جور کارا خوشم نمیاد! #️⃣ #️⃣ join⤵️ 🆔@rahea3eman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرف‌های منتشر نشده مرحوم میناوند خطاب به پدر و و پسرش آریا 🎥 این مصاحبه قرار بود به مناسبت روز پدر امسال از تلویزیون پخش بشه🖤 #️⃣ #️⃣ join⤵️ 🆔@rahea3eman