روحالله روی حجاب خیلی حساس بود.
برای عفاف و حجاب ارزش زیادی قائل بود.
اگر توی خیابان خانم بدحجابی را میدید، خیلی بهم میریخت.
میگفت: غیرت من قبول نمیکنه چنین صحنههایی رو ببینم و تحمل کنم.
عاشق پوشش «چادر» بود.
روی آن خیلی هم حساس بود. به خانمش میگفت:
مراقب باش هیچ وقت چادرت خاکی نشه. ما از چادر خاکی خاطره خوبی نداریم
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
•~|✨🕊|~•
قسمتی از وصیتنامه شهید:
امامزمانراتنهانگذارید✨
دین خودتان را حفظ کنید چون اگر امام زمان بیاید احتمال دارد روبهروی امام باشیم و با امام مخالفت کنیم
#امامزمانراتنهانگذارید
من که عمرم رفت و وقت از دست دادم تا به خودم آمدم دیدم که خیلی گناه کردم و پلهای پشت سرم را شکاندهام و راه برگشت ندارم.
بچههای ایران و عراق من دیر فهمیدم و خیلی گناه و کارهای بیهوده انجام دادهام و یکی از دلایلی که آمدم نجف به خاطر همین بود که پیشرفت کنم.
#شهیدمحمدهادیذوالفقاری
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🌹🍃سه دقیقه در قیامت🍃🌹
🍃گذر ایام🍃
"قسمت یکم"
پسری بودم كه در مسجد و پای منبرها بزرگ شدم.
در خانوادهایمذهبی رشد كردم و در پايگاه بسيج يكی از مساجد شهر فعاليت
داشتم.
در دوران مدرسه و سال های پايانی دفاع مقدس، شب و روز ما
حضور در مسجد بود.
سال های آخر دفاع مقدس، با اصرار و التماس
و دعا و ناله به درگاه خداوند، سرانجام توانستم برای مدتی كوتاه،
حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای معنوی جبهه را تجربه كنم.
راستی، من در آن زمان در يكی از شهرستان هایكوچک استاناصفهان زندگی میكردم، دوران جبهه و جهاد برای من خيلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند.
اما از آن روز، تمام تلاش خودم را در راه كسب معنويت انجام میدادم.
میدانستم كه شهدا، قبل از جهاد اصغر، در جهاد اكبر موفق بودند، لذا در نوجوانی تمام همت من اين بود كه گناه نكنم، وقتی به
مسجد میرفتم، سرم پايين بود كه نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد.
يک شب با خدا خلوت كردم و خيلی گريه كردم، در همان حال وهوای هفده سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به اين دنيا و زشتی ها و
گناهان نشوم.
بعد با التماس از خدا خواستم كه مرگم را زودتر برساند.
گفتم: من نمیخواهم باطن آلوده داشته باشم،من میترسم ب روزمرگیدنيا مبتلا شوم و عاقبت خودم را تباه كنم.
لذا به حضرت عزرائيل التماس میكردم كه زودتر به سراغم بيايد!
چند روز بعد، با دوستان مسجدی پيگيری كرديم تا يک كاروان مشهد برای اهالی محل و خانواده شهدا راه اندازی كنيم.
با سختی فراوان، كارهای اين سفر را انجام دادم و قرار شد، قبل از ظهر پنجشنبه،
كاروان ما حركت كند،روز چهارشنبه، با خستگی زياد از مسجد به
خانه آمدم،قبل از خواب، دوباره به ياد حضرت عزرائيل افتادم و
شروع به دعا براي نزديكی مرگ كردم.
البته آن زمان سن من كم بود و فكر میكردم كار خوبی میكنم.
نمیدانستم كه اهل بيت: ماهيچگاه چنين دعايی نكرده اند.
آنها دنيا را پلی براي رسيدن به مقامات عاليه میدانستند.
خسته بودم و سريع
خوابم برد. نيمه های شب بيدار شدم و نمازشب خواندم و خوابيدم.
بلافاصله ديدم جوانی بسيار زيبا بالای سرم ايستاده، از هيبت وزيبايی او از جا بلند شدم. با ادب سلام كردم.
ايشان فرمود: «با من چكار داری؟ چرا اينقدر طلب مرگ میكنی؟
هنوز نوبت شما نرسيده.« فهميدم ايشان حضرت عزرائيل است. ترسيده
بودم. اما باخودم گفتم: اگر ايشان اينقدر زيبا و دوست داشتنی است، پس چرا مردم از او میترسند؟!
میخواستند بروند كه با التماس جلو رفتم و خواهش كردم مراببرند، التماس های من بی فايده بود، با اشاره حضرت عزرائيل برگشتم
به سرجايم و گويط محكم به زمين خوردم!
در همان عالم خواب ساعتم را نگاه كردم، رأس ساعت 12 ظهر بود، هوا هم روشن بود! موقع زمين خوردن، نيمه چپ بدن من به شدت درد گرفت.
در همان لحظات از خواب پريدم. نيمه شب بود،میخواستم بلند شوم اما نيمه چپ بدن من شديداً درد میكرد!!
خواب از چشمانم رفت،اين چه رؤيايی بود؟ واقعاً من حضرتعزرائيل را ديدم!؟ ايشان چقدر زيبا بود!؟
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد...
#سه_دقیقه_در_قیامت
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
قرعه کشی از بین 84 شرکت کننده انجام شد و در حال گرفتن اطلاعات از نفر برگزیده هستیم. ان شاء الله در
#قرعه_کشی
نفر برگزیده قرعه کشی اول به وقت 1000 نفری شدن کانال راهیان نور
خواهر پریا درخشان فر (پورنگ)
از رامهرمز
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز خوندن سختت شده؟
به رنگ خدا باشیم...
▫️ استاد رفیعی
اذان صبح به افق اهواز
5:31
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
1_937038773.mp3
1.82M
روز 222 ام
عزیزان شهدا ! 😊
🌹 دعای عهد فراموش نشه
اگه نخوندی تا قبل ظهر
وقت داری
________________
اگر چهل روز 0⃣4⃣خوندی
ان شاء الله از یاران امام زمان🌹 عجل الله تعالی فرجه الشریف خواهی بود
و ان شاء الله حضرت رو زیارت😍 خواهی کرد
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
14.000.000 صلوات
نذر تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
برای شرکت در این نذر و ختم صلوات
بر روی لینک زیر کلیک کنید
و تعداد صلوات های خود را روزانه تا 14000 صلوات ثبت کنید.
اینجا کلیک کنید و ثبت کنید
در صورتی که امکان مشاهده ندارید
حداقل تعداد 1500عدد را به
خادم الشهید
@jamandehazsoada
اطلاع دهید.
لطفا به اشتراک بگذارید...
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
☘☘🌱🌱☘☘🌱🌱
✨یا ارحم الراحمین✨
(ایمهربانترینمهربانان)
0⃣0⃣1⃣ مرتبه
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
#بخشی_از_کتاب_تقاص📕 #باکسب_اجازه_از_ناشر✔️ «باطـن اعمـــــال» از روحانیون سرشناس یکے از شهرستا
#بخشی_از_کتاب_تقاص📕
#باکسب_اجازه_از_ناشر✔️
#قسمت2⃣
.
«فقط در چند ثانیہ اتفاق افتاد»
.
در خیابانی دوطرفه می رفتم. خیابان خلوت بود. زانتیایی که از روبرو میآمد برای اینکه در چاله مقابلش نیفتد فرمان را به سمت من چرخاند.🚘🕳
سرعت بالای زانتیا در چند ثانیه باعث این تصادف شد.
کاپوت شکسته شد، شیشه مقابل مرا خرد کرد و همه در سر و سینه ام فرو رفت🫁
.
«من همه چیز را دیدم»
.
بعد از تصادف فقط صداها مبهمے شنیدم و درد شدیدے را در سر و صورت و بدنم حس کردم؛ و بعد آرامش عمیقے را احساس کردم. خودم را از بیرون ماشین مےدیدم که پشت فرمان گیر کرده ام و مردم از اطراف دور ماشین جمع شده اند!👥🚘
مردم با اورژانس تماس گرفتند. راننده آمبولانس سریع به محل تصادف رسید.🚑
او را می شناختم، او هم مرا شناخت. از دوستان برادرم بود. خوب یادم هست که می گفت: اینکه پسر فلانی است...
ادامه...⏬⏬...
هیکل نسبتاً درشتے داشتم. بالاخره مردم به سختی مرا از ماشین خارج کردند. هیچ حرکتے نداشتم. راننده آمبولانس نبضم🫀 را گرفت و گفت: کار تمام شده، خدا رحمتش کند. هر کس که مرا مےشناخت درباره من حرفے می زد یکی می گفت:
حیف شد، خیلی جوان خوبے بود.
دیگری گفت: خدا به زن و بچه اش صبر بده و...👩👧👦
مردم با ناراحتی و حسرت، از جوانے از دست رفته ام، به بدنم نگاه می کردند. سیل اسکناس ها و سکه ها بود که به سمتم روانه می شد.
بعد از اینکه کار افسر راهنمایے و رانندگے تمام شد👮🏻♂ و کروکے را کشید، کاور آوردند و بدنم را داخل کاور گذاشتند. با کمک چند نفر دیگر،
برانکارد را بلند کردند و داخل آمبولانس بردند. چند نفر از کسانے که مرا مےشناختند گریه مےکردند، یکی گفت به خانمش خبر بدهید.🧕🏻
دیگری گفت: نه، به برادرش زنگ بزنید.... آمبولانس حرکت کرد.
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
از فاطمیه مانده به جا هرچه که داریم
یعنی هـمه هستـیـم بـدهـکـار غــم تــو🏴🥀
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
پشت چشمان تو شهریس
پراز ویرانے
هر ڪسے #چشم تو را دید
دلش ویران شد✨
ڪافر آمدڪہ ڪمے
ڪفربگوید ازتو
یڪ نظرڪرد بہ چشمان تو
با ایمان شد!!!✨
#شهید_حسین_معز_غلامی
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
✨🌸 ✨
اینروزهاکمیآهستهتـر
ازراهیانرفتنتانبگویید
شایدکسیقراراست
اینبارهم،جابماند...
#جامانده
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
#طنزجبهه😁
بابا گفتن
🌸يك روز در مقر داخل چادر مشغول ناهار خوردن بوديم. از چادر بغلي يكي از برادران كه حدود 30 سال داشت، آمد و با حالت بچگانه اي رو به ما كرد و گفت:
بابا گفتن اگر سبزي دارين، يك خرده بدين!
رفقا كه سرشان درد مي كرد براي اين طور حرف ها، يكي گفت: باريك الله پسر خوب كه به حرف بابا گوش مي كني.
خوب عمو جان كلاس چندمي، چند سالته؟ او كه سعي مي كرد نقشش را خوب بازي كند، سرش را انداخت پايين و با حجب و حيا و شكسته بسته جواب داد، كلاس مدرسه مي رم. 30 سالمه!
آفرين بيا اين سبزي ها رو بگير و به بابا بگو مگر دستم بهت نرسد. بلايي به روزگارت بياورم كه آن سرش ناپيدا باشد.😁😁
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]