بسم الله
.
نمی دونم لایق بودم که چشم در چشمانم
#وصیت کردی و برای آخرین بار فرزندانت را به من سپردی و گفتی فاطمه را با #حجاب زینب گونه و محمد را با #غیرت علی وار بزرگ کنم .
نمی دانم حکمت این کار را در چه می دیدی که این بار هم جدا از دوستانت باید مزاری در قطعه ای از دیارت در ، درّه مرابیک ، برایت فراهم میکردیم.
.
دوستانت وقتی خبر شهادتت را شنیدند ، همه #اشک فراق در چشمان شان حلقه بست،
چرا که تو بالبخندت دل هر انسان آزاده ای را سوزاندی و گفتی من ثابت کردم که " انی سلم لمن سالکم"
تو #اجر اشک هایت را گرفتی و توحیدی شدی !
و برای این کار از عزیزترین هایت فاطمه وزهرا و محمد مهدی گذشتی نه به این خاطر که تو وابسته نبودی ... نه!
تو #عاشق عزیزانت بودی و عاشق برای معشوقش به هر آب و آتش می زند که او در راحتی و آرامش باشد.
پس تو رفتی اما افتخاری بر پیشانی عزیزانت شدی که فردای قیامت همه با عزت در پیشگاه حق تعالی سر، بلند کنیم و بگوییم هر کدام از ما تکلیفی به دوش داشتیم ...
لحظه ای که یزیدیان زمان در پی تکرار #عاشورا و جسارتی دیگر به خیمه ی بی بی زینب بودند ...
ما با تمام توان و هستی مان ایستادیم و گوش به فرمان #حسین زمان و نائب برحق #ولیعصر (عج) سید علی، گوش به فرمان شدیم و اجازه تکرار عاشورا را ندادیم!
قلم به دست گرفتم که تا سحر مانده...
من و نگاه تو و ذوق های درمانده ...
صدای خنده ،تو قاب عکس هست ...
جلوی قاب شما چشم های تر مانده...
دلنوشته ی همسر #شهید_محسن_فانوسی
@rahro313