eitaa logo
رهروان شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
177 ویدیو
5 فایل
خورشید اینجا .... عشق اینجا....گنج اینجاست... زیارتگاه کربلای پنج اینجاست.... این خاک گلگون تکیه ای از آسمان است....
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت از مادر بزرگوار شهید: . محمد امین پسر فهمیده‌ای بود، همیشه آرزو داشت  شود و به من همیشه میگفت مامان دعا کن  شوم.یکی از کارهای همیشگی او خواندن وصیت ‌نامه و کتاب  بود، هر وقت به او نگاه میکردم ته دلم میلرزید، چون احساس میکردم او دیر یا زود میشود. . این اولین ‌بار نبود که محمد امین به  میرفت، اینبار که میخواست به سوریه برود به او گفتم: «بمان» اما او گفت: «حرمین شرفین در خطر است، دشمنان حرامی به (س) رحم نمیکنند، مامان. عمه سادات در خطر است، چگونه از رفتن من ممانعت میکنی، آیا یادت رفت روز  برخی با همین حرف ‌ها  (ع) را تنها گذاشتند؟ . محمد امین با گفتن این حرف‌ ها مرا قانع کرد که به سوریه برود، پانزده روز از رفتنش به سوریه میگذشت که خبر شهادتش را به ما دادند. @rahro313
 ، ، گلوی زخمی، قطعی آب،  ، و ... در ۷ بود كه تازه فهمیدیم تشنگی و گرما و گلوی زخمی و طفل تشنه و سپاه محاصره شده و قطعی آب و سُمّ ستوران و اسارت عزیزان ، یعنی چه.... البته باز هم نه كامل مانند صحرای  و   و یارانِ  (ع)... فهمیدیم تا تشنگی نكشیده باشی و زخم نخورده باشی و ندیده باشی و  به مسلخ  نفرستاده باشی و چكاچك شمشیر دشمن را در گرمای تابستان ندیده باشی؛ حرف از « و كربلا» زدن فقط یك حرف است،حرفی كه حداقل احساس را به همراه خواهد داشت🥺 آری ، اینچنین جنگیدند ،  کردند و  خود را تقدیم  کردند... کسانی چون: و همه  این عملیات... #۱۳۶۷/۳/۲۳ و امشب  تشنه لبان  است شادی روح مطهرشان حمد و سوره ای قرائت کنیم🤲 راوی  ****    خواهر بزرگوار  @rahro313
 بسم الله . نمی دونم لایق بودم که چشم در چشمانم  کردی و برای آخرین بار فرزندانت را به من سپردی و گفتی فاطمه را با  زینب گونه و محمد را با  علی وار بزرگ کنم . نمی دانم حکمت این کار را در چه می دیدی که این بار هم جدا از دوستانت باید مزاری در قطعه ای از دیارت در ، درّه مرابیک ، برایت فراهم میکردیم. . دوستانت وقتی خبر شهادتت را شنیدند ، همه  فراق در چشمان شان حلقه بست، چرا که تو بالبخندت دل هر انسان آزاده ای را سوزاندی و گفتی من ثابت کردم که " انی سلم لمن سالکم" تو  اشک هایت را گرفتی و توحیدی شدی ! و برای این کار از عزیزترین هایت فاطمه وزهرا و محمد مهدی گذشتی نه به این خاطر که تو وابسته نبودی ... نه! تو  عزیزانت بودی و عاشق برای معشوقش به هر آب و آتش می زند که او در راحتی و آرامش باشد‌. پس تو رفتی اما افتخاری بر پیشانی عزیزانت شدی که فردای قیامت همه با عزت در پیشگاه حق تعالی سر، بلند کنیم و بگوییم هر کدام از ما تکلیفی به دوش داشتیم ... لحظه ای که یزیدیان زمان در پی تکرار  و جسارتی دیگر به خیمه ی بی بی زینب بودند ... ما با تمام توان و هستی مان ایستادیم و گوش به فرمان  زمان و نائب برحق  (عج) سید علی، گوش به فرمان شدیم و اجازه تکرار عاشورا را ندادیم! قلم به دست گرفتم که تا سحر مانده... من و نگاه تو و ذوق های درمانده ... صدای خنده ،تو قاب عکس هست ... جلوی قاب شما چشم های تر مانده... دلنوشته ی همسر  @rahro313
اردیبهشت ۱۳۶۵ کودکی پا به عرصه وجود گذاشت که نامش را حسین نامیدند و در شناسنامه‌اش « _امیدواری » نقش بست. در سن 8 سالگی به میدان معلم یافت‌آباد نقل مکان کردند و حسین عضو مسجد علی ابن موسی الرضا(ع) شدند و مدتی هم در کانون قرآن مسجد مشغول فعالیت شد. حسین در خانواده‌ای پرجمعیت به دنیا آمد و ۱۱ خواهر و برادر داشت. آخرین پسر این خانواده بود و گوش به فرمان پدر و مادر، آنها را احترام می‌کرد. قرآن‌خوان بود و هر روز مسجد می‌رفت و در کلاس‌های قرآن شرکت و قرآن تلاوت می‌کرد. دوران کودکی حسین در محله (ع) گذشت. از همان کودکی فعالیت‌های مسجد و امامزاده شرکت می‌کرد و به یاد دارم روز از صبح اول وقت که دسته‌های مختلف عزاداری به امامزاده می‌آمدند برای آنها اسفند دود می‌کرد و از عزاداران پذیرایی می‌کرد. حسین از همان دوران، تلاوت قرآن را شروع کرد و در مسجد محل قرآن می‌خواند. وی جوانی ساده، سر به زیر و مطیع بود و هرگاه کاری از او می‌خواستیم فوراً اطاعت می‌کرد. پس از کسب دیپلم علوم انسانی در سال 1385به خدمت سربازی رفت. در طول 2سال سربازی دو مرتبه سرباز نمونه معرفی شد. پس از پایان سربازی مشغول به کار شدند. در سال 1394 متوجه شدند به نیرو اعزام می‌کنند و برای اعزام به سوریه ثبت نام کرد. در آخرین محرم زندگیش هم خادم زهرا(س) در شدند. @rahro313
عاشق (ع) بود. هرسال در روز عاشورا به هیئت جوادالائمه (ع) در میدان قیام می‌آمد. بعد هم همراه دسته عزاداری حرکت می‌کرد. ۵٧ دسته حرکت کرد و ظهر به حسینیه برگشت. موقع ناهار حاج آقا کنار شاهرخ نشسته بود. بعد از صرف غذا حاج آقا با شاهرخ شروع به صحبت کرد و تا اذان مغرب به طول انجامید. من شک ندارم اولین جرقه‌های هدایت در همان عصر عاشورا زده شد. آن روز بعد از صحبت‌های حاج آقا، حرّی دیگر متولد شد. آن هم سیزده قرن پس از . حرّی به نام برای نهضت عاشورایی حضرت امام(ره). 🕊 @rahro313
🍃کلمات درذهنم جولان می‌دهندو من درتکاپوی انتخابشان با کلنجار میروم ، ثانیه هابه سرعت می‌گذرندو صفحه روبه‌رویم باکلماتی نامفهوم سیاه ترازقبل میشود. 🍃 کلافه دست ازنوشتن میکشم و اینبار اورا درپس پرده تجسم میکنم ،آن زمان که گلبانگ از گلدسته های حرم برخاست وصدای گریه اش دربیمارستان پیچید وَتقویم گواه این روزبودکه ولادتش همزمان با میلاد بودوبه همین خاطر نامش.محمدرضاارفعی که هایش درگوش تاریخ پیچیده. 🍃 خاطرات راورق میزنم که سخاوت وبخشش‌اش به گوشم می‌رسد چیزی که زبانزد خاص و عام بود،هرچه باشد اودر پرتو مهرعلی‌ابن‌موسی‌الرضا قدکشیده وبرخاستن چنین بانگی از وجودش، دور از انتظار نبود. 🍃 نسیمی دل‌انگیز می‌وزد و خاطرات را جلوتر میبرد به آن روز می‌رسد که هورالعظیم* یا مهدی‌ هایش را به خاطر سپرد چون می‌دانست این آخرین رزم او خواهد بود. 🍃 به آن روز میرسد که در بیمارستان ، پیش چشمان خواهرش تداعی شد آن لحظه که وجود او را عطش فرا گرفته بود و دست خواهر بسته بود برای رفع عطش. 🍃 ناگهان ورق می‌لغزد ، در هم میپیچد و زمین میلرزد از السلام و علیک با لبی عطشان و ملائکه به جوش و خروش می‌افتند که سیرابش میکنند از چشمه بیکران کرامت حسین‌ابن‌علی و محمدرضا لبخندزنان پرواز میکند به سوی ابدیت ، به سوی اربابش... پ.ن: هورالعظیم یا کلان‌تالاب، بزرگ‌ترین تالاب مرزی در استان خوزستان است ، عملیات بدر را در هورالعظیم با ذکر یا مهدی آغاز کردند ، شهید در این عملیات زخمی شد و راهی بیمارستان تبریز شد. به قلم:مهدیه نادعلی @rahro313
 ، ، گلوی زخمی، قطعی آب،  ، و ... در ۷ بود كه تازه فهمیدیم تشنگی و گرما و گلوی زخمی و طفل تشنه و سپاه محاصره شده و قطعی آب و سُمّ ستوران و اسارت عزیزان ، یعنی چه.... البته باز هم نه كامل مانند صحرای  و   و یارانِ  (ع)... فهمیدیم تا تشنگی نكشیده باشی و زخم نخورده باشی و ندیده باشی و  به مسلخ  نفرستاده باشی و چكاچك شمشیر دشمن را در گرمای تابستان ندیده باشی؛ حرف از « و كربلا» زدن فقط یك حرف است،حرفی كه حداقل احساس را به همراه خواهد داشت🥺 آری ، اینچنین جنگیدند ،  کردند و  خود را تقدیم  کردند... کسانی چون: و همه  این عملیات... ۱۳۶۷/۳/۲۳ و امشب  تشنه لبان  است شادی روح مطهرشان حمد و سوره ای قرائت کنیم🤲 راوی  ****    خواهر بزرگوار  @rahro313
هرگز کسی چون من تن بی سر نبوسید بوسیدم آنجایی که پیغمبر نبوسید حیدر نبوسید؛ زهرا نبوسید حتی نسیم صحرا نبوسید..... @rahro313
 ‌در طی‌  ‌با پیروی‌ از مکتب ‌ و پیام‌ رسان ‌آن ‌ ‌کبری ‌(س‌)  ‌فراموش‌ نشدنی ‌آفریدند.  تاریخ جدیدی را  پیش چشم زنان جهان گشود و ثابت کرد که می‌توان زن بود، بود، و بود و درعین حال، در متن و مرکز بود. می‌توان را پاکیزه نگاه‌داشت و در عرصه‌ی و نیز سنگرسازی‌های جدید کرد و فتوحات بزرگ به ارمغان آورد. زنانی که اوج احساس و لطف و رحمت زنانه را با روح و و درآمیختند و مردانه‌ترین میدان‌ها را با شجاعت و اخلاص و فداکاری خود فتح کردند. @rahro313
 ‌در طی‌  ‌با پیروی‌ از مکتب ‌ و پیام‌ رسان ‌آن ‌ ‌کبری ‌(س‌)  ‌فراموش‌ نشدنی ‌آفریدند.  تاریخ جدیدی را  پیش چشم زنان جهان گشود و ثابت کرد که می‌توان زن بود، بود، و بود و درعین حال، در متن و مرکز بود. می‌توان را پاکیزه نگاه‌داشت و در عرصه‌ی و نیز سنگرسازی‌های جدید کرد و فتوحات بزرگ به ارمغان آورد. زنانی که اوج احساس و لطف و رحمت زنانه را با روح و و درآمیختند و مردانه‌ترین میدان‌ها را با شجاعت و اخلاص و فداکاری خود فتح کردند. @rahro313