🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پارت1297 🌹دختر باران🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
به بیرون نگاه می کنم که خورشید تازه داشت غروب می کرد.
_مگه مرغیم که این موقع بخوابیم ؟!ساعت تازه هشت شده.
-می خوای چی کار کنی؟!
_بیا من فیلم دارم بگذاریم نگاه کنیم.
- چه عجب یه پیشنهاد بدون شر و شور دادی.
سی دی رو بهش دادم.
_ببر بگذار تا من بیام.
لبخند خبیثی روی لب هام نشست،این فیلم با تخمه می چسبید،یک ظرف تخمه برداشتم و طرف پذیرایی رفتم.
تازه شروع فیلم بود ،محمدجواد آرنج روی زانو گذاشته بود و به طرف جلو خم شده بود تا چشمش به من خورد گفت: فیلم از مصر داشتی رو نکرده بودی؟!
کاسه تخمه رو روی میز عسلی گذاشتم
_فکر نمی کردم فیلم های من رو دوست داشته باشی،حالا عیب نداره خوشت اومد باز هم فیلم هام رو میدم ببینی.
لبخندی که پر از بد جنسی بود جمع کردم و کنارش روی مبل سه نفره دراز کشیدم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری و فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد
کد ثبت وزارت ارشاد:#137745
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
خواندن رمان بدون عضویت در کانال درست نیست 😔
✅فقط با کد ملی ۷ سوت طلای رایگان گرفتم
بزن روی متن ثبت نام کن طلا جایزه بگیر
لینک ثبت نام و دریافت 7سوت طلا
مهلتش محدوده تا میتونید دوستاتونو دعوت کنید پول پارو کنید حیفه
رمان های نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی
برنامه برای دولت هست پس نگران نباشید
برداشت کردید ازش پول تون رو که برداشتید خروج بزنید
┄┅─✵💝✵─┅┄
خدایا
آغازی که تو
صاحبش نباشی
چه امیدیست به پایانش؟
پس با نام تو
آغاز می کنم روزم را
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
•┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈•
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلیِّٖکَالفَرَج🤲🏻
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
⚘️سلام امام زمانم⚘️
🪻سلام مولای مهربانم🪻
تو تمام دلخوشیم برای آغازی دوباره ای!
همین که باز هم،به انتظار اولین سلام صبح
نشسته ام،همه ی هراس های زمین را از دلم بیرون میکند!
اللهم عجل لولیک الفرج 🪻
الهی آمین🤲
•┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈•
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلیِّٖکَالفَرَج🤲🏻
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#پارت1298 🌹دختر باران🌹
محمدجواد با هیجان فیلم رو نگاه می کرد و فقط من می دونستم فیلم مومیایی روی ذهن اثر داره محمدجواد با هیجان می گفت:عجب فیلمی،عجب تصویربرداری
و من حرفش رو تایید می کردم.گروه دزدها که وارد هرم شدند و دست به گنج فرعون زدند سوسک های ریزی که نفرین شده بودند زیر پوست دزدها رفتند و شروع به حرکت کردند،
هیچ وقت اون لحظه رو یادم نمیره محمدجواد با چشم هایی که از حدقه بیرون زده بود به صفحه تلویزیون نگاه می کرد و زیباتر لحظه ای بود که مومیایی بلند شد و طرف دزدها و باستان شناسان همراه لشکر مردگان حمله کرد.
با هیجان یا علی گفت و صاف نشست.کاملا مشخص بود خیلی وقت هست که فیلم ندیده.
با اومدن اسم بازیگرها و تیتراژ پایانی کش و قوسی به بدنش داد.
خستگی رو می شد کامل توی چهره اش دید در حالی که تلویزیون رو خاموش می کرد بلند شد و گفت:فیلم قشنگی بود ممنون خوش گذشت.باید از این به بعد یه زمانی برای فیلم دیدن بگذارم.
با خوشحالی گفتم:موافقم.
داروها رو همراه یک لیوان آب دستم داد و گفت:من تخمه خوردم سیر شدم .
لیوان خالی رو روی میز گذاشتم.
_منم گرسنه نیستم یه سیب بخورم سیر شدم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری و فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد
کد ثبت وزارت ارشاد:#137745
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
خواندن رمان بدون عضویت در کانال درست نیست 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷مرحبا ای روزه داران مرحبا
🍃ای سراپا نور ایمان مرحبا
🌷چون خدا بیند لبان روزه دار
🍃می کند نزد ملائک افتخار
🌷پس شما را مرحبا، صد آفرین
🍃ای به کل آفرینش بهترین
طاعاتتون قبول بزرگواران💐
صبح بخیر