eitaa logo
رمان های نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی
10.4هزار دنبال‌کننده
301 عکس
908 ویدیو
3 فایل
۱.دختر باران کد ثبت وزارت ارشاد:#137745 ۲.با عشق: ثبت وزارت ارشاد:#178569 ویراستاررمان :L.shojaei ادمین فروش: @saye_khorshid تعرفه تبلیغات: @dokhtaretutfarangi گــــــزارش کــــانال حـــــــرام شـــــــرعی 🔥🔥🔥🔥🔥
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 به نام خدا دختری از جنس ابر و باران ،دل نازک پر از عشق و معرفت 🌹 دختر باران🌹 وقتی به گذشته فکر می‌کنم، می‌بینم چقدر زود گذشت. خوشی‌هایی که خیلی زود تمام شدند و ناخوشی‌هایی که با کمک خدا از سر گذروندم. فقط خدا منو ببخشه که برای آرامش خودم چه کارها که نکردم. با صدای گریه و جیغ نازنین زهرا و داد علی به خودم اومدم که می‌گفت: «موهام رو ول کن تا موهات رو ول کنم.» کتاب رو گذاشتم زمین و به سمت اتاق بچه‌ها رفتم. با خنده گفتم: «علی جان، مامان موهای آبجی رو نکش!» و وقتی وارد اتاق شدم، صدای داد علی بلند شد: — «ماماااااااااان! آجی مدادم رو شکوند!» نازنین زهرا سریع به پاهای من چسبید و با گریه گفت: — «ماماااااان! داداش سر سارا رو کند!» کلافه به هر دو نگاه کردم و گفتم: — «با من تا یک ساعت صحبت نمی‌کنید!» و با عصبانیت از اتاق بیرون اومدم و به سمت پذیرایی رفتم. به ساعت نگاه کردم؛ باز هم محمدجواد دیر کرده بود و مثل همیشه نگرانی‌هام شروع شد. گوشی تلفن رو برداشتم و شماره محمدجواد رو گرفتم. مثل همیشه با اولین بوق آزاد، چون می‌دونست چقدر نگرانم، سریع گوشی رو برداشت. محمدجواد: «سلام خانم خانم‌ها، چطوری عزیزم؟» — «عزیزم کجایی؟! نگران شدم.» محمدجواد: «دارم میام خانم، یک ربع دیگه خونه‌ام.» — «منتظرتم نازنینم، مراقب خودت باش.» 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 لينك كانال زاپاس دختر باران https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است برای حلالیت خواستن به ادمین ها پیام ندید