eitaa logo
رمان های نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی
10.6هزار دنبال‌کننده
322 عکس
954 ویدیو
3 فایل
۱.دختر باران کد ثبت وزارت ارشاد:#137745 ۲.با عشق: ثبت وزارت ارشاد:#178569 ویراستاررمان :L.shojaei ادمین فروش: @saye_khorshid تعرفه تبلیغات: @dokhtaretutfarangi گــــــزارش کــــانال حـــــــرام شـــــــرعی 🔥🔥🔥🔥🔥
مشاهده در ایتا
دانلود
پروردگارا ...🌺🌹🍃🌿 دراین صبحدم : قرار دلهای بیقرار ما باش ...🌺🌹🍃🌿 فراوانی را در زندگی ما جاری کن ...🌺🌹🍃🌿 حضورمان را پرمعنا کن ...🌺🌹🍃🌿 وجودمان را لبریز آرامش کن ... ثروتمان را فزونی بخش ...🌺🌹🍃🌿 قلبهایمان را سرشار از عشق کن ...🌺🌹🍃🌿 کلاممان را لبریز محبت کن ...🌺🌹🍃🌿 انسانیت مارا کامل کن ... ایمان مارا زیاد گردان...🌺🌹🍃🌿 ما را بندگان شاکر قرار ده نه شاکی... سد مشکلات را شکسته...🌺🌹🍃🌿 محبت ها رافزونی...🌺🌹🍃🌿 دلهای مارا پاک کن از آلودگی ها بگردان...🌺🌹🍃🌿 ای پروردگار مهربانم...🌺🌹 آمین یا رب العالمین 🌺🌹🍃🌿سلام صبحتون سرشاراز انرژی مثبت باشه 🌿 🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄 فوروارد حلال https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 نیکان با دیدن دخترها که با شوخی و لبخند سعی در جلب توجه داشتند بینی اش را به حالت خاصی بالا داد حتی از بوی این جماعت هم نفرت داشت. زبانش برای این جماعت تلخ تر از زهر بود، بارها در کلاس با تلخ ترین کلام، بدترین توهین ها را کرده بود اما نمی فهمید چرا این جماعت چیزی به نام شخصیت در وجودشان نداشتند. پوزخندی زد. در حالی که به زور لبخند می‌زد گفت: می بینم که مرغ‌های ماده باز خروس دیدن! کیش کیش ،جاجا برید اونور هوا بخوره بهم خفه‌مون کردین با این بوتون. یکی از دخترها گفت: وا نیکان جون عطر من ۵ میلیون قیمتشه نیکان پوزخندی زد و گفت: وای شمسی جون عطر ۵ میلیونیت بو پهن می‌ده! صدای خنده بلند شد همه فکر می‌کردند نیکان با دخترها شوخی می‌کند اما نمی‌دانستند این پسر در زندگیش فقط دو زن را دوست دارد یکی بی بی و دیگری زیور، بقیه برای او هیچ ارزشی نداشتند. نیکان اخم کرد . - بسه بسه دهناتونو عین اسب وا کردین دندوناتونو مثل آستالاگمیت بیرون انداختین تو رو خدا نگاه کن قیافه هم که ندارید دندوناتونم که اوضاش اینجوریه حیا میا هم که ندارید دلتون به چی خوشه خداوکیلی بابا و ننه‌هاتون ظلم بزرگی در حق بشریت کردن وقتی شماها رو به دنیا آوردن. صدای خنده همه بلند شد 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه کپی برداری حرام است. خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است کد ثبت وزارت ارشاد: ایام تعطیلات رسمی و پنجشنبه ها پارت گذاری انجام نمی شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎◍⃟🌼◍⃟🌺◍⃟🌸◍⃟🌼◍⃟🌺◍⃟🌸 🌺زیباترین گلها 🌸همیشه.... 🌼مختص بهترینهاست 🌺زندگیتون مثل گلها 🌸زیبا و خوش آب و رنگ 🌼و هر جایی که هستین 🌺دعا میکنم 🌸روزگارتون بخوشی و 🌼خداپشت وپناهتون باشد 🌷ظهر شما بخیر همراهان گرامی🌷 ‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹دختر باران🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 با خنده گفتم:به به چی از این بهتر مامان فاطمه میگم مبارکه بخیر گذشت. مامان فاطمه با حالتی خاص گفت:باید ببینیم خیر رو چی بدونی؟ با حالتی سؤالی به محمدجواد نگاه کردم، محمدجواد شونه بالا انداخت.بهترین موقعیت برای گفتن ماجرای دکتر شهرابی همین الان بود. _محمدجواد می دونستی دکتر شهرابی توی این بیمارستان هم کار می کنه؟ محمدجواد متفکر لب هاش رو جمع کرد و گفت:نه تو از کجا فهمیدی؟ _بیرون نشسته بودم اومد کنارم نشست،دیدی بعضی آدم ها بدون هیچ دلیلی روی مخت هستن؟منم اومدم تو ماشین نشستم. محمدجواد سری تکون داد:خوب کاری کردی . مامان فاطمه نگاهی بهم کرد. *این کیه؟ _والا نمی دونم ما توی دفتر دکتر لطیفی دیدیمش الان هرجا سر بر می گردونیم می بینیمش. *چی می خواد؟ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 رمان واقعیت محور ژانر: عاشقانه ، روانشناسی ، درام،اجتماعی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 لينك كانال زاپاس دختر باران https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد کد ثبت وزارت ارشاد: با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه https://eitaa.com/joinchat/4140696202C1f4646c5de
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞✨ صبور بودن عالیترین نماد ایمان است، 🌹🌱 و خویشتن داری عالیترین عبادت 💞✨ ناکامی به معنی آزمایش است، نه شکست.. 🌹🌱 و نتیجه توکل و اعتماد به 💞✨ خداوند،آرامش است. 🌹🌱آرزو میکنم، نگاه خداوند سایبون زندگیتون باشه 🤲 💞✨ عصر شنبه اولین روز هفته تون بخیر وشادی 🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄 فوروارد حلال https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
🌸🌿🍃🌸🌿 🍃🌸   ۱۴۰۳/۳/۱۳ 🌿🍃🌸🌿🍃🌸   🍃🌸🌿🍃🌸    🌸🌿🍃🌸   🌿🍃🌸 🍃 🌸     🌸  🌸 یکشنبه ۱۳ خرداد ماهتون عالی🌸🍃 امروزتـون پراز مـوفقیـت آرزومندم امـروز درهای ثروت🌸🍃 بی پایان خـدا بـه روی شمـا بـاز شـود... 🌸🍃 قلبتون پراز مـهـربـانی 🌸🍃 و اتـفاقهای عـالی سهم زندگیتون باشه🌸🍃 🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄 فوروارد حلال https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
🌹دختر باران🌹 محمدجواد ناراحت گفت: مریم از کجا بدونه چی می خواد؟ ناراحت به صندلی تکیه دادم و پوزخندی زدم که از دید محمدجواد دور نموند. محمدجواد در حالی که ناراحتی توی صداش کامل مشخص بود گفت:مریم جان شام خونه بریم سفارش بدیم بیارن یا بیرون بخوریم؟ بغضم رو قورت دادم. _هر جور تو بخوای برای من فرقی نمی کنه. مامان با کنایه گفت: شاید مریم خونه تنها راحت تر باشه. کمی خودم رو جلو کشیدم و با حالتی خنثی گفتم: برای من هیچ فرقی نمی کنه چون محمدجواد اونجا هم کنارم هست با دوربین های خونه تنهام نمی گذاره،البته من خونه تنها راحت ترم چون از آدم های اطرافم خوشم نمیاد. برای اینکه محمدجواد از دستم ناراحت نشه دست روی شونه ی مامان فاطمه گذاشتم و گفتم: البته شما فرق دارید کنارتون بودن نعمته. هرچی بود مادر محمدجواد بود، من از فامیل خودم کنایه زیاد شنیده بودم و جواب های خاصی داده بودم اما این بار فرق داشت مادر عزیزترینم بود و احترامش واجب . محمدجواد به چشم های پر از اشکم و لبخندی که روی لبم بود نگاهی کرد و ابروهاش رو در هم کشید. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 رمان واقعیت محور ژانر: عاشقانه ، روانشناسی ، درام،اجتماعی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 لينك كانال زاپاس دختر باران https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد کد ثبت وزارت ارشاد: با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه https://eitaa.com/joinchat/4140696202C1f4646c5de
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی امروز دروازه های قلبم را به سوی خوبی‌ها می‌گشایم آرامشی که در هر گامش بر من پدیدار می شود را سپاسگزارم...🙏 امروز متعهد می شوم به عاشقانه زیستن و طلب خیر و برکت برای عزیزانم خــدایـا 🙏 امـروز بـهترین هـا را برای دوستان و عزیزانم مهیا کن...🌸🍃 🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄 فوروارد حلال https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 نیکان با دیدن دخترها که با شوخی و لبخند سعی در جلب توجه داشتند بینی اش را به حالت خاصی بالا داد حتی از بوی این جماعت هم نفرت داشت. زبانش برای این جماعت تلخ تر از زهر بود، بارها در کلاس با تلخ ترین کلام، بدترین توهین ها را کرده بود اما نمی فهمید چرا این جماعت چیزی به نام شخصیت در وجودشان نداشتند. پوزخندی زد. در حالی که به زور لبخند می‌زد گفت: می بینم که مرغ‌های ماده باز خروس دیدن! کیش کیش ،جاجا برید اونور هوا بخوره بهم خفه‌مون کردین با این بوتون. یکی از دخترها گفت: وا نیکان جون عطر من ۵ میلیون قیمتشه نیکان پوزخندی زد و گفت: وای شمسی جون عطر ۵ میلیونیت بو پهن می‌ده! صدای خنده بلند شد همه فکر می‌کردند نیکان با دخترها شوخی می‌کند اما نمی‌دانستند این پسر در زندگیش فقط دو زن را دوست دارد یکی بی بی و دیگری زیور بقیه برای او هیچ ارزشی نداشتند. نیکان اخم کرد . - بسه بسه دهناتونو عین اسب وا کردین دندوناتونو مثل آستالاگمیت بیرون انداختین تو رو خدا نگاه کن قیافه که ندارید دندوناتونم که اوضاش اینجوریه حیا میا هم که ندارید دلتون به چی خوشه خداوکیلی بابا و ننه‌هاتون ظلم بزرگی در حق بشریت کردن وقتی شماها رو به دنیا آوردن. صدای خنده همه بلند شد. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه کپی برداری حرام است. خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است کد ثبت وزارت ارشاد: ایام تعطیلات رسمی و پنجشنبه ها پارت گذاری انجام نمی شود
حکایت اموزنده📚 دوست خدا 🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄 ✍در بازار«مدینة»غلامی را می‌خواستند بفروشند. غلام یک شرط برای خریدش معین کرده بود که هرکس میخواهد بخرد، در پنج وقت باید آزادش بگذارد تا به نماز جماعت در«مسجد مدینه»حاضر شود و پشت سر پیامبر اکرم«صلی الله علیه وآله»نماز بگذارد. بالاخره یک نفر حاضر شد با آن شرط غلام را بخرد. غلام در پنج وقت آزاد بود و در آن اوقات به مسجد می‌رفت و درنماز جماعت شرکت می‌نمود. چند روز پیامبر اکرم«ص»مشاهده فرمود که آن غلام سیاه به مسجد نمی آید، لذا احوال او را پرسید. اصحاب عرض کردند که وی مریض شده و در خانه به بستر افتاده است. حضرت فرمود: «می خواهم از وی عیادت نمایم. » پیامبر«ص»در زمانی که اعراب ارزشی برای غلام قائل نبودند، به عیادت غلام سیاه رفت و از او دلجویی فرمود. چند روز بعد به حضرت خبر دادند که غلام در حال مرگ است. پیامبر«ص»بر بالین غلام تشریف برد. غلام پس از زیارت رسول خدا«ص» چشم از جهان فرو بست و به سرای جاوید شتافت. حضرت رسول«ص»جنازه را به کسی نداد و خود شخصا امور غسل و تجهیز و کفن و دفن غلام را به عهده گرفت و انجام داد. این رفتار پیامبر اکرم«ص»با غلام، باعث شد که عده ای از مهاجرین و انصار به حضرت اعتراض نمایند که چرا بیش از اندازه به غلام توجه فرموده است. پیامبر اکرم«ص»در پاسخ آنان این آیه را تلاوت فرمود: «... همانا گرامی ترین شما نزد خداوند، پرهیزگارترین شماست [۱] [۲] » [۱]: سوره حجرات آیه۱۳ [۲]: آدابی از قرآن 🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄 فوروارد حلال https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹دختر باران🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 -مریم من به تو اعتماد کامل دارم این ماجراها تموم بشه همه دوربین ها جمع میشه. خودم رو عقب کشیدم و به صندلی تکیه دادم. _چرا باید دوربین ها رو جمع کنی؟ این طوری بهتره هم کسی نمی‌تونه بهم تهمت بزنه و هم اینکه من احساس امنیت بیشتری می کنم. مامان فاطمه که متوجه ناراحتی من و محمدجواد شده بود گفت:من منظور بدی نداشتم. بدون هیچ حرفی به بیرون نگاه کردم چون ممکن بود هر لحظه این بغض تبدیل به گریه بشه. محمدجواد با ناراحتی به مادرش نگاه کرد. -مامان شما زودتر من از بیمارستان بیرون اومدی پس چیزهایی دیدی و کاملا حرف هات با منظور بود.مریم حال خوبی نداره حتی منی که شوهرش هستم رو گاهی به زور تحمل می کنه ... _بسه محمدجواد، مامان منظوری نداشت منم حالم خوبه کی گفته به زور تحملت می کنم؟ تو خیلی هم عزیزی. نمی‌دونم این زن امشب دنبال چی می گشت پیش خودم گفتم:خدا خوب می دونست که شخصی مثل مونا رو به محمدرضا داد. اون زن هم طاقتی داشت قرار نبود همه مثل من مراعات کنند بالاخره یک نفر کم طاقت بود از خودش و زندگیش مراقبت می کرد. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 رمان واقعیت محور ژانر: عاشقانه ، روانشناسی ، درام،اجتماعی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 لينك كانال زاپاس دختر باران https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد کد ثبت وزارت ارشاد: با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه https://eitaa.com/joinchat/4140696202C1f4646c5de
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا