شهید یوسف زینبی.mp3
2.6M
🔊 وصیتنامه شهید یوسف زینبی
🔻گوینده: خانم تقوی
#شهید_یوسف_زینبی
#خورموج #دشتی
#بستان #صوت_وصیت_نامه
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
وصیتنامه شهید حسین منفرد.mp3
4.53M
🔊وصیتنامه شهید حسین منفرد
🔻گوینده: خانم جباری
#شهید_حسین_منفرد
#خورموج #دشتی
#مریوان #صوت_وصیت_نامه
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
شیعیان کشور گویان را تشویق میکرد تا نام دخترانشان را فاطمه بگذارند، از امیرالمؤمنین و اولادش (علیهمالسلام) با آنها سخن میگفت و عشق به حضرت ولیعصر (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) را در دلهای آنان زنده میکرد.
تا سرانجام دشمنان حق و حقیقت او را مظلومانه و غریبانه و تحت دلخراشترین شکنجهها به شهادت رساندند.
🔻راوی: برادر شهید
#شهید_محمد_حسن_ابراهیمی
#خورموج #دشتی
#گویان_آمریکای_جنوبی
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
محمدحسن بین مردم شناخته شده بود. وقتی بازار میرفتیم همه با وی احوالپرسی میکردند. اگر فقیری میدید حتماً پول یا میوه یا هر چیزی که خریده بودیم میداد و گاهی اوقات میشد وقتی به منزل میرسیدیم چیز زیادی برای خودمان نمانده بود. حتی لباسهایش را هم اهدا کرده بود
🔻راوی: همسر شهید
#شهید_محمد_حسن_ابراهیمی
#خورموج #دشتی
#گویان_آمریکای_جنوبی
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
روزى موقع سحر به مسجد رفتم ديدم شهيد روزگرد با حالت معنوى خاصى سر به سجده گذاشته و با حالتی گريان، دائماً اين ذكر شريف را با خود زمزمه مىكند:
«الهى العفو»، «الهى العفو»، «الهى العفو»...
🔻راوی: دوست شهید
#شهید_محمد_روزگرد
#خورموج #دشتی
#جزیره_مینو
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
به مقام معظم رهبری خیلی علاقه داشت می گفت «طلبه باید منشش، حتی راه رفتنش مثل آقا باشد».
برای معمّم شدن خدمت ایشان رفته بود می گفت: «دست آقا را می بوسیدم و گریه می کردم آقا هم برایم دعا می کرد».
وقتی وارد حوزه شد زبان را کاملاً مسلّط بود بود لذا دوست داشت برای تبلیغ به کشورهای دیگر برود تقاضا داده بود اما انگار حرفش را گوش نکرده بودند، نامهای برای آقا نوشت.
روز جمعهای بود که یک آقای طلبهای نامهای از طرف دفتر مقام معظم رهبری برای محمد حسن آورده بود که به سازمان مدارس علمیه خارج از کشور مراجعه کند او رفت، و همانجا مشغول شد.
#شهید_محمد_حسن_ابراهیمی
#خورموج #دشتی
#گویان_آمریکای_جنوبی
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
روایتگری برادر شهید محمد حسن ابراهیمی.mp3
8.65M
📜حجت الاسلام و المسلمین شهید محمد حسن ابراهیمی
🎙راوی: برادر شهید
🌹شهادت: ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۳
💔محل عروج: کشور گویان - آمریکای جنوبی
📚معرفی کتاب: جمعه دوم آوریل
#شهید_محمد_حسن_ابراهیمی
#خورموج #دشتی #روایتگری
#گویان_آمریکای_جنوبی
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
محمد بسيار با جرأت بود از همه بچههای محل جلوتر و با سخاوتتر بود. دنبال كارهاى روزمره و معاش هم بيشتر بود. گهگاهی به نوبت دنبال گاوها مىرفتيم نوبت او كه مى شد مىرفت در كوه و زغال آماده مىكرد. آنها را به خورموج مىبرد و مىفروخت.
نيمه سال ۵۶ پس از اتمام خدمت سربازی شهيد را ديدم كه با عدهای از دوستانمان در يك شركت ساختمانی در بوشهر مشغول به كار هستند، براى من هم كارى پيدا كرد.
🔻 راوی: همرزم شهید
#شهید_محمد_امین_بکمی
#خورموج #دشتی
#موسیان
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
دوربین عکاسی شهید غلامی
هنگامی که ما کوچک بودیم. شهید احمد غلامی به همراه پدر، عمو و برادرانش علی و غلامحسین به خانه ما می آمدند. در آن سال ما کلاس اول دبستان بودیم و تاکنون دوربین عکاسی ندیده بودیم. او پیشنهاد داد: «بچه ها بیایید تا عکستان را بگیرم.» او با علاقه از تک تک ما عکس گرفت. بعدها به بحیری آمدیم . او به روی دیوار حیاط یکی از همسایگان ما کار می کرد. من کارگرش بودم. او به تازگی با همسرش آشنا شده بود. صبح ساعت ده به سرکار می رفتیم. او به من گفت: «اینجا بشور. اگر صاحب خانه آمد به او بگو کار داشت.» و سوار بر موتور مل گاودان رفت. او همچنین به جوشکاری نیز علاقه داشت. یک در حیاط درست کرد که اوایل انقلاب به روی آن نوشت «جمهوری اسلامی». این در هنوز موجود است. او در خانه حسین صمدیان پدر همسر غلامرضا سعیدی مشغول به کار بود. او چندل ها را ستون خانه کرد به روی آنها گچ زد. بعد از اتمام کار از وسط خانه به دور چندل به پایین آمد. صاحبخانه خیلی با او داد و بیداد کرد و گفت: «دست و پات می شکنی».
اما او فقط میخندید.
🔻 راوی: احمد قائدی. از کتاب «نزدیک به آسمان»
#شهید_احمد_غلامی
#خورموج #دشتی
#آبادان
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
قبل از شهادتش به مرخصی آمد و همه دور هم نشسته بوديم.
او گفت: تركش بدستم اصابت كرده و بعد با يك چاقو تركشی را از دستش بيرون كشيد.
گفتم: بگذار گواهى استراحت برايت بگيرم و پس از اينكه كاملاً خوب شدى به جبهه برگرد.
از من ناراحت شد و گفت: خواهرم سنگر را نبايد خالى كرد.
وقتى خداحافظی مىكرد گفت: دعا كنيد تا شهيد شوم.
و دو روز بعد از مراجعت خبر شهادت او را آوردند.
حدود بيست سال سن من از او بزرگتر بودم ولى هميشه برايم احترام خاصى قائل بود.
🔻راوی: خواهر شهید
#شهید_علی_ریواز
#خورموج #دشتی
#جزیره_مجنون
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
من آن موقع، در جبهه بودم. مادر محمّد هم به فقيه حسنان رفته بود و در منزلمان در لنگك، محمّد با برادر و خواهرش زندگى مىكردند.
در روز اعزام، محمّد تصميم مىگيرد كه هر طور شده همراه با #شهيد_غلامرضا_بسنده عازم جبهه شود.
خواهرش هر قدر اصرار مىكند كه چون پدر و مادرمان نزد ما نيستند تو بايد پيش ما بمانی، او قبول نمىكند و راهى جبهه مىگردد.
من جبهه بودم كه با تعجّب ديدم محمّد به ديدن من آمده.
من گفتم چرا برادر و خواهرت را تنها گذاشتی؟
او گفت كه: چون موقع اعزام فرا رسيد رفتن به جبهه را بر هر چيز ديگر ترجيح دادم و نتوانستم در خانه بمانم.
🔻راوی: پدر شهید
#شهید_محمد_روزگرد
#خورموج #دشتی
#جزیره_مینو
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
موقعيكه غلامرضا تصميم به حضور در جبهه گرفته بود، پدرش به تازگي تراكتور خريده بود. من به او گفتم: حال كه ميبيني پدرت تراكتور خريده و به كمك تو نياز دارد، جبهه نرو و جهت كمك به پدرت، روي تراكتور كار كن، اما او قبول نكرد و گفت: وظيفه من در حال حاضر، رفتن به جبهه و محكم نگه داشتن سنگرهاست و بايد به جبهه بروم.
🔻راوی: مادر شهید
#شهید_غلامرضا_بسنده
#خورموج #دشتی
#جزیره_مینو
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir