eitaa logo
از تبار رئیسعلی
604 دنبال‌کننده
433 عکس
107 ویدیو
2 فایل
🌴 از تبار رئیسعلی، از نسل شهید رئیسعلی دلواری☀️ ما از نسل سردارِ استعمار ستیزے هستیم‌ که دو قرن پیش پوزه استعمار پیر انگلیس را در بوشھر به خاک مالید✊🇮🇷 📲راه ارتباطی با ما: @Rezagh86 ⚘️التماس‌دعای‌شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
از خداوند شکرگزارم که به من لیاقت این داده که از جمله کسانی باشم که در راه او برای احیای دین او و در زمرۀ اصحاب امام حسین (علیه‌السلام) باشم. 🔻فرازی از وصیت‌نامه شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
ما از شهادت فرزندم اطلاعی نداشتیم. البته دو برادرش می فهمیدند، ولی چیزی به ما نمی گفتند. تا این که «علی شموس» و «اسد یونسی» که از جبهه آمده بودند، به خانه ما آمدند. من هم از آنها پذیرایی کردم، و احوال علیرضا را جویا شدم به آنها گفتم: چرا علیرضا نیامده؟ گفتند که او هم می آید. آنها پس از کمی گفت و گو رفتند. با خودم گفتم «اسد» بی دلیل این جا نیامده بود. حتماً باید خبری باشد. ولی با این حال نفهمیدم که علیرضا در جبهه، مسئول تقسیم غذا بوده، و به رزمنده ها داده است، که ناگهان خمپاره می آید و او و دوستش که تهرانی بود، شهید می شوند. دلواپس و نگران بودم که مادر شهید «غلامرضا شریفی» آمد و خبر شهادت علیرضا را به ما داد. به اشتباه جسد علیرضا را به تهران، و جسد دوستش را که تهرانی بود به بوشهر آورده بودند بعداً که متوجه شدند آنها را انتقال دادند.شهید مقدار پول داشت که بر اساس وصیت خودش به امام جمعه دادیم تا به جبهه بفرستد. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
📸 مادر شهید محمد مهربان‌پور در حال رأی دادن به همراه تصویر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
فرزندم كه در حوزه تحصیل می کرد، یک روز به استان بوشهر آمد و در سپاه با من ملاقات نمود و از من برای حضور در جبهه اجازه خواست، من به او گفتم: فرزندم، اگر حوزه علمیه به تو اجازه می دهد برو و من مانع تو نمی شوم؛ زیرا فردای قيامت نمی توانم جوابگوی آقا اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) باشم. وقتی سخنم به پایان رسید او درحالی که اشک در چشمانش موج می زد، گفت: پدر! امام فرموده هر کس که توانایی دارد باید به جبهه برود و من توانایی دارم. 🔻راوی: پدر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شهید آهنجان در حفظ اموال بیت المال بسیار کوشا بودند و هیچ وقت به یاد ندارم که کارهای شخصی خود را با اموال بیت المال انجام دهند. روزی که برادر ایشان به علت پرتاب شدن از کوه وفات کرده بودند ایشان در محل خدمت خود یعنی سپاه جم بودند، من با آنکه باردار بودم و مسافت خیلی زیاد بود برای خبردار کردن ایشان پای پیاده به سپاه رفتم و به ایشان خبر دادم. در آن زمان شهید آهنجان موتورسیکلتی در اختیار داشت که با آن کارهای سپاه را انجام می داد و هنگام برگشت به خانه آن را در سپاه می گذاشت. من از ایشان تقاضا کردم که به خاطر اینکه من باردار هستم و مسافت زیاد است و من خسته شده‌ام با موتور برویم اما در عین ناباوری ایشان با اینکه خبرفوت برادرش را شنیده بود و می خواست زود به خانه برگردد حاظر نشد که از اموال بیت المال استفاده کند و ما پیاده به خانه برگشتیم. 🔻راوی: همسر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
موقعی که در منطقه عملیاتی بودیم فرمانده ما شهید آهنجان بود ایشان به همه رزمندگان به خصوص سادات احترام خاصی می‌گذاشت. ما طبق معمول باید شب ها  پست می دادیم و بعد از پست اسم خود را در دفتری می نوشتیم و امضاء می کردیم، یک شب کسی مرا برای پست دادن بیدار نکرد صبح که بیدار شدم با تعجب، اسم و امضای خودم را در دفتر دیدم من چند بار گفتم که پست نداده ام و شهید آهنجان می گفت که پست داده ای. وقتی که من خیلی اصرار کردم گفت دیشب که برای بیدار کردنت آمدم هوا خیلی سرد بود دلم نیامد بیدارت کنم و خودم به جایت پست دادم. 🔻راوی: سیدعبدالحسن حسینی (همرزم شهید) 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شهيد وقتی که می خواست به جبهه برود، برای این که ما ناراحت نشویم، به ما چیزی نگفت. ولی ما می فهمیدیم که می خواهد به جبهه برود، و مانع او نشدیم. یک روز از گلزار شهدا به خانه می آمدم. در راه بچه های بسیج محل با هم صحبت می‌کردند. ولی من متوجه چیزی نشدم. به مسجد رفتم؛ نماز خواندم، و به خانه برگشتم. خواهر شهید از بیرون آمد. خیلی ناراحت بود. او خبر شهادت برادرش را به ما داد. در هر صورت هرچه خدا بخواهد همان می‌شود. شهید علاقه عجیبی به خواهرش داشت. روزی در حیاط خانه مان نشسته بودیم. نمی دانم ملیحه (خواهر شهید) چه گفت که من شیلنگی که در دست داشتم به طرفش پرت کردم. آمد و دست به دور گردنم انداخت و گفت: بابا ما یک خواهر بیشتر که نداریم؛ پس خیلی باید مواظبش باشیم. همیشه به ما احترام می گذاشت. 🔻راوی: پدر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
سال پنجم دبستان، تجدید آوردم و شهریور نیز امتحان ندادم و مردود شدم و تصمیم به ترک تحصیل گرفتم. موقعی که برادرم از سپاه برگشت اول مهر بود وقتی از تصمیم من آگاه شد پیش من آمد و گفت: که چرا به مدرسه نرفته‌ای؟ من گفتم: دیگر نمی‌خواهم به مدرسه بروم، تازه وقت ثبت نام هم گذشته است. ایشان گفتند: که اشکالی ندارد و خودم تو را به مدرسه می‌برم و ثبت نامت می‌کنم و مرا با خودش به مدرسه برد و با مدیر صحبت کرد و بالاخره من دوباره در کلاس پنجم نشستم و نتیجه این شد که حالا معلم هستم. 🔻راوی: خواهر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
دیگر خصوصیّات اخلاقی ایشان تواضع و فروتنی و جوانمردی و خوشرویی و حسن رفتار در برخورد با افراد خانواده و مردم بود که زبانزد خاص و عام بود. از خصلت های دیگر ایشان، مردمی و ساده زیستی آن بزرگوار می توان اشاره کرد که در هنگام گفتگو با اطرافیان با آرامی و آهسته سخن می گفتند و کمال ادب و احترام را رعایت می کردند. خدمت به خلق را بسیار دوست داشت و توانست با کمک برادران بسیجی و جهادگران، مردم روستا را از نعمت آب لوله کشی بهرمند سازد. و از فعالیّت های دیگر ایشان تشکیل پایگاه مقاومت بسیج و عهده داری مسئولیت آن بود. از دیگر خدمات ایشان جمع آوری کمکهای مردمی به جبهه بود. و در زمان مرخصی به طور مستمر از خانواده های رزمندگان و مستضعفان بازدید می کرد و از نزدیک با مسائل و مشکلات آنها آشنا و در رفع مشکلات آنان می کوشید. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
31.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜 روایت معلم و شاگرد شهیدی که پس از ۴۰ سال در کلاس عاشقی دیدار کردند ۴۰ سال پیش که به روستای لاور آمدم سردرگم بودم که باید کجا بروم؟! تو با قد و قامت کوچکت سمتم آمدی و مرا راهی مدرسه کردی... از فردای آن روز من شدم معلم و تو شدی شاگردم... ۴۰ سال از آن روزها میگذرد اینک من دوباره به روستا آمده ام... به دنبالت میگردم .... حتما تو هم مثل خیلی ها از روستا رفته ای... سراغت را از دوستانت میگیرم، آری تو کوچ کرده ای... به شهر و دیاری که مختص عاشقان است. محمد مهربان پورعزیز، تو مدرک خودت را از مکتب عشق خمینی کبیر گرفتی و جایزه ات شد بهشت برین پروردگار... حالا که فکر میکنم تو در کلاس معلم بودی. معلم ایثار، معلم تقوا، معلم اخلاص و گذشت و فداکاری... معلم واقعی شما هستید که در عمل ایثار را صرف کردید و دفتر عشق را با خط خونین خود رنگین نمودید‌... اینک به رسم ادب من به سراغ تو آمده ام، این بار هم از تو میخواهم دستم را بگیری و مرا راهنمایی کنی... تا همچون تو در مدرسه عشق درس اخلاص را فرا بگیرم و هم چون تو راه آسمان را پیدا کنم... 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این انگشتر همه چیز من بود برای من خیلی با ارزش بود. یادگاری شهید بود که می‌خواستم به دست عروسم بدهم. برای من هیچ چیزی ارزشش بالاتر از این نبود و تقدیم پویش ایران همدل کردم. رهبرم سلامت باشه و زیر سایه‌اش زندگی کنم. جانم فدایت. من یک بار امام را از دور دیدم. دوست دارم رهبرم را هم ببینم. 🔻همسر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
قبل از شهادتش به مرخصی آمد و همه دور هم نشسته بوديم. او گفت: تركش بدستم اصابت كرده و بعد با يك چاقو تركشی را از دستش بيرون كشيد. گفتم: بگذار گواهى استراحت برايت بگيرم و پس از اينكه كاملاً خوب شدى به جبهه برگرد. از من ناراحت شد و گفت: خواهرم سنگر را نبايد خالى كرد. وقتى خدا‌حافظی مى‌كرد گفت: دعا كنيد تا شهيد شوم. و دو روز بعد از مراجعت خبر شهادت او را آوردند. حدود بيست سال سن من از او بزرگتر بودم ولى هميشه برايم احترام خاصى قائل بود. 🔻راوی: خواهر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir