eitaa logo
از تبار رئیسعلی
604 دنبال‌کننده
433 عکس
107 ویدیو
2 فایل
🌴 از تبار رئیسعلی، از نسل شهید رئیسعلی دلواری☀️ ما از نسل سردارِ استعمار ستیزے هستیم‌ که دو قرن پیش پوزه استعمار پیر انگلیس را در بوشھر به خاک مالید✊🇮🇷 📲راه ارتباطی با ما: @Rezagh86 ⚘️التماس‌دعای‌شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
فرزندم كه در حوزه تحصیل می کرد، یک روز به استان بوشهر آمد و در سپاه با من ملاقات نمود و از من برای حضور در جبهه اجازه خواست، من به او گفتم: فرزندم، اگر حوزه علمیه به تو اجازه می دهد برو و من مانع تو نمی شوم؛ زیرا فردای قيامت نمی توانم جوابگوی آقا اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) باشم. وقتی سخنم به پایان رسید او درحالی که اشک در چشمانش موج می زد، گفت: پدر! امام فرموده هر کس که توانایی دارد باید به جبهه برود و من توانایی دارم. 🔻راوی: پدر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
محمد بخاطر علاقه زیادی که به حضرت امام(ره) داشت از ایشان (امام) خواسته بود عکسی یادگاری به او بدهد. امام به محمدگفته بودند: عکس دادن به شما برای من زحمتی ندارد، ولی بخاطر جوانی‌ات میترسم برای شما دردسر ایجاد شود. شهید گفت: دردسر را به جان می‌خرم و عکسی از امام می‌اندازد. 🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
سید محمد علی مرتب عکس می گرفت. وقتی به او می گفتم که این همه عکس برای چیست؟ می گفت: مادر اینها یادگاری می مانند. روزی که ایشان از تشییع جنازه شهید عقربی به منزل بر می گشت، خیلی به شهید شدن علاقه نشان داد. از من پرسید: که دوست داری من هم مثل شهید عقربی، شهید شوم؟ من به خاطر عواطف مادرانه می گفتم که خدا نکند، ولی او مرا دلداری داد و گفت: شهادت افتخاری است که نصیب همه کس نمی شود. شهادت، سعادت می‌خواهد. اگر خدا بخواهد که من شهید شوم، شما همنشین حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) می شوید پس باید به وظایف خودتان عمل کنید و رهرو حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) باشید. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
برادرم مرتضی درس می خواند که یک روز با موتور سیکلت تصادف کرد و پایش شکست، بعد از اینکه پایش خوب شد یک روز به خانه آمد و گفت: من دیگر نمی خواهم به مدرسه بروم می خواهم به سربازی بروم. ایشان به خدمت مقدس سربازی رفت و بعد از آموزشی به جبهه اعزام شد. دو بار ترکش خورد و برای بار دوم که ترکش خورده بود در بیمارستان بستری شده بود مادرم به عیادتش رفته بود و به او گفته بود از بیمارستان خارج نشو که تو را ببینند که خوب شده ای و تو را به جبهه ببرند. او گفته بود: من عمدا بیرون می روم تا مرا ببینند و به جبهه برگردانند تحمل اینجا را ندارم. 🔻 راوی: خواهر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
15.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥این عکس را برای بعد از شهادتم گرفتم روایتی از زندگی شهید نادر پهلوانی 🎙| گوینده: محمد بردستانی 🎼| موسیقی: سروش وزانی 📁| تهیه کننده: روح الله حسینی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
سال ۶۲ یا ۶۳ با همکاری اهالی روستای گاودار یک کمباین کشاورزی خرید و نزدیک به دو سال در روستای گاودار مشغول به بریدن گندم‌های مردم بود و موقعی که از روستای گاوداری می‌خواست به روستای مال قائد سفر کند برای همیشه به تمام اهالی روستا گفت: اگر این کمپاین را می‌خواهيد چون حق شما است بردارید و پول من را پس دهید که تمامی اهالی روستا گاودار بخاطر صداقت شهید گفتند: تعلق به شما دارد و ما نمی‌خواهیم. و ایشان کمباین را به روستای مال قائد آوردند و رانندگی کمباین را به من محول کرد و یک سال در روستای مال قائد کشاورزی کردم. 🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
10.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥معرفی شهید سید محمدعلی محمدی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
مهرماه سال ۱۳۵۹ چون قصد سفر حج داشتيم مادر همسرم را از ديلم به اهواز آوردم که در خانه نزد ايشان بماند. همين که جنگ شروع شد و اهواز در بمباران‌هاى پياپی و مکرر مى‌سوخت، مادرش گفت: «من تحمل ماندن در اين شهر را ندارم» هرچه به همسرم اصرار کردم که همراه مادرش به ديلم برود،‌ قبول نکرد و گفت: که نزد من مى‌ماند. بنده به وى گفتم: که ما براى دفاع از شهر مانده‌ايم و جهاد بر زن واجب نيست شما همراه مادرت برو، قبول نکرد و ماند. کم‌کم خود را براى دفاع آماده کرديم. رو به روى خانه‌ها با کمک دوستان نظامى سنگری بنا کرديم. فاطمه هم مثل همهٔ آنان که دلشان براى آب و خاک کشور مى‌تپيد تا آخرين لحظات ماند و از هيچ تلاشى براى دفاع از شهر دريغ نکرد. 🔻راوی: همسر شهیده 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
برادرم يك روز قبل از اينكه به جبهه برود خيلی مرا نصيحت مى كرد و به من مى گفت كه تو بايد مادر و پدر و همسرم را دلداری بدهى و به بچه‌هایم توجه زيادى داشته باشيد. من كه كم كم داشتم نگران می‌شدم، حرف را عوض كردم، كه ايرج باز به حرفش ادامه داد و گفت: خواهر جان من مى‌دانم كه اين رفتن، برگشتی ندارد. من ديگر نتوانستم جلوى اشكهايم را بگيرم و بعد او گفت: خواهر مگر امام حسين (علیه‌السلام) و حضرت عباس (علیه‌السلام) شهيد نشدند؟ و آنهم براى اسلام. مگر من چه چيزى از آنها بيشتر دارم؟ من كه خاك پاى آنها هم نمى شوم. وقتي كه مى بينم كه دشمن، مردم كشورم را، خواهر و برادرهایم را زير توپ و تانك مى‌گيرد من چطور مى‌توانم ساكت بنشينم. ما همه رفتنی هستيم اما نمى‌دانيم كی و چه ساعت، پس تو را به فاطمه زهرا(سلام‌الله‌علیها) قسم مى‌دهم كه زياد بى‌قراری نكنيد. و بعد هم حرفش را تمام كرد. 🔻راوی: خواهر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
يك روز بعد از ظهر بود كه يكی از همرزمان ايرج كه با او در جنگ بودند به خانه ما آمد و گفت كه ايرج مجروح شده و تا چند روز ديگر خودم او را براى استراحت به خانه مى آورم و شما هيچ ناراحت نباشيد. من حرف‌هاى او را باور نكردم. مادر ايرج هم خيلى گريه مى كرد و مى گفت: نه، ايرج شهيد شده و شما به من دروغ مى‌گوئيد. من دوست ايرج را به بيرون از خانه بردم و از او خواستم كه راستش را به من بگويد و بالاخره گفت كه ايرج شهيد شده و تا دو سه روز ديگر او را از طرف سپاه به شما تحويل مى‌دهند. من خيلى ناراحت شدم و خيلى برايم سخت بود كه فرزند بزرگ خانواده ام را از دست داده‌ام، اما بعد از اينكه آرام شدم با خودم فكر كردم كه پسرم آرزويش شهادت بود پس من بايد به چنين فرزندى افتخار كنم و خودم نيز تصميم گرفتم كه به جبهه بروم و در آنجا، جاى خالى پسرم را پر كنم. بالاخره شهيد ايرج را بعد از چند روز با ماشين بنياد شهيد تحويل سپاه دادند و از حسينيه اعظم تا گلزار شهدا تشييع شد. مردم نيز حضور بسيار خوبى را از خود، نشان دادند و در غم ما شريك بودند و مثل اين بود كه فرزند خودشان شهيد شده. 🔻راوی: پدر شهید ✍اعلامیه چهلم شهيد ايرج عباسی نیا 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
محمد کسی بود که در بین بچه های روستا و نزد پدر و مادر و اقوام خیلی شوخی می کرد. ایشان خیلی علاقه داشت که به جبهه برود و هنگامی که از جبهه بر می گشت به ما نصیحت های زیادی می‌کرد. او همیشه می گفت: شما باید در زندگی پای مشکلات محکم بایستید و هیچگاه نترسید. همچنین می گفت: ممکن است من شهید شوم و شما حتما راه مرا ادامه دهید. 🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
فرزندم با عشق و شور وافر به جبهه اعزام شد. گفت: اگر امام حسین علیه‌السلام را دوست داری جلوی مرا نگیر تا با دوستانم به جبهه اعزام شوم و تصمیم دارم به خط مقدم بروم. به وی گفتم مادر جبهه برو ولی خط مقدم نه، چون فرزندانت کوچک هستند. شهید گفت: فرزندانم صاحب دارند، اول خدا و بعد هم برایشان مشکلی پیش نمی‌آید، من صاحب این بچه‌ها نیستم. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir