حاج قاسم،
خودت میدانستی،
تو به مقام مرگآگاهی رسیده بودی و خودت خوب میدانستی که تا پیش از #فاطمیه شهید میشوی؛
به اطرافیانت گفته بودی که امسال فاطمیه پیشتان نیستم.
حاجی،
سردار،
ای #سردار_دلها،
این دومین فاطمیه بدون توست،
و این دومین فاطمیه است که به جای نوکری در مجلس #روضه_مادر، سر سفره #فاطمه_زهرا مهمانی.
گوارای وجودت فرزند خَلَف #اُم_ابیها.
https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592
📌رزق #فاطمیه با واسطه #حاج_قاسم...
بعدازظهر چهارشنبه در اتاقم در #مدرسه_ملاصادق نشسته بودم و داشتم نسخه نهایی یک کتاب را ارزیابی میکردم: کتاب "#جُنگ_تربیتی"، محصول مشترک من و دوست عزیزم آقا #حامد_تهوری.
مشغول حاشیهنگاری و ثبت نظراتم برای اعلام به آقا حامد بودم که گوشی موبایل زنگ خورد و اسم آ #سید_محمد_ریاضتی روی صفحه گوشی ثبت شد.
با سید ریاضتی از دبیرخانه #هماندیشی_معنا آشنا شدهام و برای همین، هروقت به من زنگ میزند، یاد آنجا میافتم. این بار هم تا اسم سید را روی صفحه گوشی دیدم، چند ثانیهای داشتم به این فکر میکردم که یعنی سید چهکار میتواند با من داشته باشد. راستش کمی هم دچار اضطراب شدم که حالا اگر کاری باشد و من در اوضاع این مشغلههای مختلفم مجبور شوم جواب رد بدهم، چه کنم با این شرمندگی.
با همین فکرها تماس را وصل کردم و شروع کردیم به سلام و احوالپرسی. برای اینکه بیشتر بهمان خوش بگذرد، پای یک شوخی درون سازمانی دبیرخانه معنا را پیش کشیدم و از این پرسیدم که "سید چند وقتیه شهریه ما رو واریز نکردهای، بالأخره ما شما رو مرجع میدانیم!"
کمی که گفتیم و خندیدیم، سید محمد غرضش از این تماس را گفت: زنگ زده بود برای سخنرانی در مراسم #عزاداری_فاطمیه در هیئتشان دعوتم کند؛ پنجشنبه شب و جمعه شب، در #هیئت_رایةالهدی. حرفش را که زد، بلافاصله گفت: شرمنده که اینقدر دیر دارم تماس میگیرم. میدانم که در فضای هیئتداری و دعوت سخنران و مداح، این رویه اصلاً درست نیست.
از شنیدن این حرف سید خجالت کشیدم. نه از سید، از مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها خجالت کشیدم. منِ روسیاه که هستم که این سلالهی زهرا بخواهد در دعوت من برای نوکری در مجلس مادرش به زحمت بیفتد و چنین جملهای را بگوید. دوست داشتم بلافاصله بپذیرم و بگویم که با کمال میل و اشتیاق خدمت میرسم؛ ولی فردا شبش، یعنی پنجشنبه شب، جای دیگری #روضه_خانگی دعوت بودم و توفیق نوکری در ذکر مصیبت با من بود. راستش نه فقط دعوت بودم، که میزبان بودم. ماجرا را به سید گفتم و از او نیم ساعت فرصت خواستم تا ببینم میتوانم این قرار قبلی را طوری تدبیر و جابهجا کنم که آن مراسم هم آسیب نبیند.
تماس را که قطع کردم، یادم افتاد غیر از این مجلس روضه خانگی، برای ساعت سه عصر پنجشنبه هم قرار یک جلسه تنظیم کردهام: اولین جلسه از #دوره_تربیت_نویسنده_تربیتی در جمع دوستان #جامعه_تربیتی_فتحالفتوح. دست به کار شدم و به دو نفر زنگ زدم.
نیم ساعت بعد خودم به سید زنگ زدم و گفتم که الحمدلله روزیام شد که این دو شب در هیئت آنها در #بروجرد خدمت کنم. سید خوشحال شد و تشکر کرد، ولی کاش میدانست که من چقدر خوشحال شدهام. احساسم این بود که این رزق خاص فاطمی با وساطت فرزند خَلَف صدیقه طاهره، حاج #قاسم_سلیمانی نصیبم شده است. یادم افتاد که صبح همان روز چهارشنبه یک مطلب نوشتم و در کانال گذاشتم که چقدر دوست دارم برای مراسم #سالگرد_حاج_قاسم، کرمان باشم؛ ولی نداشتن وسیله و محدودیتهای کرونایی مانع بود. احساس میکردم که حاجی واسطه شده بود تا پنجشنبه و جمعه و در شب سالگردش، جای دیگری ذکر مصیبت مادرش و او را بکنم و همانجا مزد شرفیابی به مزار مطهرش را برایم امضا خواهند کرد. الحمدلله.
ولی راستش همچنان دلم آنجاست و میخواهم که نامم در خیل مشتاقان سیدالشهدای مقاومت و سیاهی لشکر عزادارانش ثبت شود، ولی حالا دیگر استانداری کرمان بیانیه رسمی داده برای ممنوعیت حضور و دیگر کاری نمیتوان کرد.
کاش امشب خبری شود؛ کاش امشب و در شب سالگرد این حادثه تاریخی، خبر #انتقام_سخت حاجی در همه جهان صدا کند.
#سفرنامه_بروجرد
بخش یکم
https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592
📌هر که را صبح شهادت نیست، شام مرگ هست...
از همان بعد از ظهر چهارشنبه که قرار شد پنجشنبه شب و جمعه شب در #هیئت_رایةالهدی و در مراسم عزای #فاطمیه و یادبود #حاج_قاسم سخنرانی کنم، تصمیم گرفتم که حتماً عرض ارادت کوچکی هم به این سردار عزیز و #سیدالشهدای_مقاومت بکنم.
چهارشنبه شب در #هیئت_یاوران_مهدی در #مسجدالنبی قم توفیق خدمتگزاری داشتم. موضوع بحثم تبیین کلیدهای رهایی از خسران در سوره عصر بود، با استفاده از روایات اهلبیت و با تأکید بر سیره صدیقه طاهره سلام الله علیها. در هر محور سعی میکردم اشارههایی هم به زندگی حاج قاسم عزیز داشته باشم. به نظرم بحث خوبی بود، ولی یک جلسه برای ارائه مناسب آن خیلی کم بود. در ذکر مصیبت هم مقدمهام را اشارهای به چگونگی شهادت حاجی قرار دادم.
حدود ساعت هفت و نیم شب که به منزل رسیدم، سید ریاضتی زنگ زد و گفت: اگر موضوع صحبتتان برای دو شب هیئت معلوم است، بفرمائید تا من به دوستان اطلاع دهم؛ چون معمولاً روی عنوان و موضوع سخنرانیها در صفحه هیئت در فضای مجازی، برنامهای اجرا میکنند.
با اینکه از عصر یک طرح اولیه برای این دو شب در ذهنم داشتم، چون ارائه محورهای مطرح در سوره عصر در هیئت یاوران مهدی آنطور که باید راضیام نکرده بود، تصمیم گرفتم آن را یک بار دیگر و این بار در دو جلسه مطرح کنم. قرار شد عنوان سخنرانی را برای سید بنویسم و بفرستم.
بعد از خداحافظی برای سید نوشتم: چهار گام برای گذر از خسارت مرگ و رسیدن به صبح شهادت؛ تببین روایی سوره عصر با نگاهی به سیره فاطمه زهرا سلام الله علیها و سیدالشهدای مقاومت.
#سفرنامه_بروجرد
بخش دوم
https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592
حجت الاسلام مرتضی رجایی4_6028387565197855032.mp3
زمان:
حجم:
41.64M
📌تنها راه رهایی از خسران در زندگی
🔰تبیین روایی سوره مبارکه عصر با نگاهی به سیره #فاطمه_زهرا (سلام الله علیها) و زندگی سردار #قاسم_سلیمانی
🎙سخنرانی #فاطمیه اول در هیئت رایت الهدی بروجرد
📆شب یکم: پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۹
https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592
حجت الاسلام مرتضی رجایی4_6030639365011539902.mp3
زمان:
حجم:
37.79M
📌تنها راه رهایی از خسران در زندگی
🔰تبیین روایی سوره مبارکه عصر با نگاهی به سیره #فاطمه_زهرا (سلام الله علیها) و زندگی سردار #قاسم_سلیمانی
🎙سخنرانی #فاطمیه اول در هیئت رایت الهدی بروجرد
📆شب دوم: جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹
https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592
1.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️تحریف آشکار تاریخ #فاطمیه در شبکه آموزش سیما🤦♂️
🔰در این انیمیشن که برای آموزش به فرزندان ما تولید و پخش شده است، برای اشاره به شهادت #فاطمه_زهرا (سلام الله علیها) به جای واژه #شهادت از واژه #رحلت استفاده میشود‼
🔰همچنین، بدون هیچ اشارهای به علت اصلی شهادت ایشان، آن را ناشی از داغ فراق پیامبر اکرم و غم و اندوه ایشان به دلیل غصب خلافت امیرالمؤمنین معرفی میکند.😲
🔰و به همین راحتی یک گزاره غلط را در ذهن کودکان و نوجوانان ما نهادینه میسازند.
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
#روضه_خانگی
https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592
📌 سه تا تخممرغ، صد تومَن!
(داستان کوتاه)
🥚پشت دخل نشسته بود و داشت تلویزیون تماشا میکرد. زنی که یک بچه یکی دو ساله به بغل داشت، پرده پلاستیکی جلوی در را کنار زد و وارد شد؛ پشت سرش هم یک دختر چهار پنج ساله که داشت گره روسریاش را سفت میکرد. بینی دخترک از سرمای بیرون سرخ شده بود، ولی لباس گرم تنش نبود.
🥚زن جوان همانطور که بچهاش را در بغلش بالا میانداخت تا چادرش را مرتب کند، پرسید: "تخممرغ دونهای چنده؟!"
با آن هیکل ریزنقش و چهره کم سن و سال، بیشتر به یک دختر محصل یا فوقش یک تازهعروس میماند، و اگر خودش به دخترک که داشت به پفکهای توی قفسه دست میزد نمیگفت: "دست نزن مامان"، معلوم نمیشد که مادر آن دو طفل معصوم است.
🥚+ دونهای دوهزار و صد تومن.
همانطور که دستش را دراز میکرد تا کارتش را به او بدهد، گفت: "بیزحمت یه موجودی بگیرید، ببینید چقدر داره؟"
🥚کارت را گرفت و همانطور که داشت وارد دستگاه کارتخوان میکرد، نشانه یکی از نهادهای حمایتی را رویش دید. به روی خودش نیاورد، ولی دلش یکطوری شد.😔
🥚+رمز؟
- سیزده هفتاد و یک
داشت با خودش میگفت: احتمالاً سال تولدشه، که کاغذ از دستگاه بیرون آمد. خجالت کشید، ولی باید میگفت.
+ هفت هزار و هشتصد تومن.
- پس بیزحمت سه تا تخممرغ بدید.
🥚پلاستیک را برداشت و سه تا تخممرغ توی آن گذاشت. بعد هم آن را توی سینی ترازوی دیجیتال گذاشت تا زن راحتتر بتواند بردارد. زن جوان پلاستیک را برداشت و منتظر ماند، ولی او حواسش آنجا نبود. وقتی دید هنوز نرفته و دارد زیرچشمی او را نگاه میکند، یادش آمد که هنوز پول تخممرغها را از کارت کم نکرده است.
🥚کارت را از کف سینی ترازو برداشت و کشید توی دستگاه.
+ رمز؟!
- سیزده هفتاد و یک
نمیدانست واقعاً رمز را یادش رفته، یا میخواهد کمی زمان بخرد تا شاید فکری به ذهنش برسد. آخر حافظهاش خوب بود و معمولاً شمارهها را به این زودی فراموش نمیکرد.
🥚با خودش فکر کرد کاش میشد بگویم قیمت را اشتباه گفتهام و مثلاً تخممرغ دانهای هزار تومان است تا بتواند شش تا ببرد. ولی خودش هم فهمید که فکر خوبی نیست؛ زن جوان آبرودارتر از آن بود که بخواهد این دروغ را باور کند. باید فکری میکرد؛ زن با بچه به بغل منتظر بود.
🥚تصمیم گرفت پول تخممرغها را کم نکند؛ این کمترین کاری بود که در آن شب سرد زمستانی میتوانست برای او بکند. ولی نه؛ زن باهوشتر از آن نشان میداد که اگر صدای بوق از دستگاه بلند نمیشد، متوجه نشود او پول را کم نکرده است.
🥚با خودش گفت: فقط صد تومن کم میکنم، و شروع کرد به فشار دادن تکمههای دستگاه: یک، صفر...؛ اما یادش افتاد وقتی کاغذ رسید را به دست مشتریاش بدهد، متوجه میشود. "حالا چهکار کنم؟!" همه این فکرها در چند ثانیه به ذهنش میآمد و میرفت. کاری را شروع کرده بود که برای مراحل بعدش هیچ فکری نداشت. سپرده بود دست خدا. ناگهان فکر جدیدی...
🥚+ رسید که نمیخواهی؟!
خدا خدا میکرد که بگوید: "نه"؛ گفت.
لبخند بیجانی روی لبانش نشست؛ انگار بیشتر خیالش راحت شد که زن مچش را نمیگیرد که میخواسته به قاعده شش هزار و سیصد تومانِ ناقابل به او و دو طفل معصومش کمک کند.
🥚همانطور که داشت کارت را میگذاشت توی سینی ترازو، با خودش گفت: "معلومه که رسید نمیخواد! این که مث تو خنگ نیست؛ وقتی میدونه چیزی توی کارتش نیست از چی بترسه؟ اصلاً تو اگه کل ۷۸۰۰ تومن رو هم بکشی، چه فرقی میکنه براش؟!"
🥚به خودش که آمد، دید دخترک پشت سر مادرش دارد از پلههای مغازه پایین میرود و خودش را میاندازد توی بغل سرمای خیابان. از پشت دخل بلند شد تا پرده پلاستیکی را صاف کند، و سرش پر از فکر بود:
کاش بهش گفته بودم اگه چیزی لازم داره، ببره و بعداً پولشو بیاره!
کاش حداقل بهش گفته بودم پول اینا رو کم نکردم. اون که نمیدونه پولو کم نکردم و خیال میکنه دیگه تو کارتش پول نیست؛ حالا اگه فردا صبح چیزی لازم داشته باشه و بخواد بخره، بودن این پول توی این کارت به چه دردش میخوره، وقتی خودش ازش خبر نداره؟!
🥚از این جمله آخری خودش خیلی خجالت کشید؛😔 بودنِ کدوم پول؟! ۷۸۰۰ تومن، که تازه ۱۰۰ تومنش رو هم تو کارت کشیدی، شد پول؟! این زن جوون با اون دو تا بچه چهکار میتونه بکنه با این؟!
🥚برگشت که برود پشت دخل، چشمش افتاد به قفسه پفک که یکی از آنها از جایش بیرون آمده بود. دیگر حالش دست خودش نبود. دوست داشت داد بزند، ولی نتوانست. فقط اشک از گوشه چشمانش سرازیر شد😢 و با بغض لرزانی زیر لب گفت: "حداقل یه پفک که میتونستی بدی به این بچه، بیعرضه ترسو!"
📢ایتام آل محمد را دریابیم...
#داستان_کوتاه
#مواسات
#فاطمیه
پ.ن: امام صادق (س) فرمود: تا قیامت هر ظلمی به محبان اهلبیت بشود، ظالم اول در حق محمد و آل محمد، در عقوبت آن شریک است.
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد
و آخر تابع له علی ذلک
✍ مرتضی رجائی
📌حتی در آخرین گریه...
(داستان کوتاه #فاطمیه)
🔰وارد خانه که شد، گل از گلش شگفت. از خوشحالی، یادش نمیآمد چند روز پیش بود که او را سرِ پا دیده بود. راستی چند روز پیش بود؛ هفتاد روز؟ نود روز؟...
🔰چه اهمیتی داشت، وقتی حالا حالش بهتر بود؛ وقتی میدید که بعد از مدتها دارد موهای دختر کوچکشان را شانه میزند. پسرها هم تمیزتر و زیباتر از هر روز بودند؛ انگار شسته شده باشند. چشمهایش را که داشت از خوشحالی برق میزد، از چهره پسرها گرفت و رویش را به سوی همسرش برگرداند؛ دید با لبخند کمجانی به لب، پلکهایش را روی هم آورد، که "آری، پسرهایمان را هم شستوشو دادهام".
🔰دخترک سرش را از روی پای مادر بلند کرد و به سوی پدر دوید. همانطور که آغوشش را برای او باز میکرد و روی زمین مینشست، گفت:
+ خدا را شکر امروز حالت بهتر است عزیزم!
- الحمدلله. بهترم.
🔰دخترش را در آغوش فشرد و بوسید. زن جوان دید که شوهر غمگینش امیدوار شده است؛ این را از چشمهایش خواند. دلش نمیآمد بیشتر از این او را اذیت کند؛ حتی به اندازه یک امید بیهوده.
- بهترم؛ چون دیگر قرار نیست این درد را تحمل کنم.
سرش را پایین انداخت و آرام گفت:
- مهمانِ همین امروزتانم عزیزم؛ قرار است رفع زحمت کنم.
🔰سرش را بالا نیاورد؛ چون نمیخواست فرو ریختن شوهرش را ببیند؛ چون مطمئن بود که شوهرش طاقت شنیدن این حرف را ندارد. سعی کرد از گوشه چشم، صورت زیبایش را ببیند؛ دوست نداشت آخرین نگاههایش به چهره او یواشکی باشد، ولی چارهای نداشت: خبری از آن برق شادی نبود، گونههایش هم فرو افتاده بودند. گریه نمیکرد، ولی کاش میکرد؛ معلوم بود که درونش طوفانی به پا شده.
🔰این حال را که دید، خودش گریهاش گرفت؛ بلند بلند. دخترک برگشت به آغوش مادر؛ پسرها هم به سویش دویدند. انگار یک دفعه همه چیز خراب شده بود. با دیدن اشکهای مادر و حال عجیبش، گریهشان گرفت؛ ریز ریز و بیصدا، طوری که فقط لرزششان دیده میشد.
🔰همانطور که نشسته بود، خودش را به طرف زن جوانش روی زمین کشید و گفت:
+ عزیز دلم، تو دیگر چرا گریه میکنی؟ تو که به قول خودت داری راحت میشوی. من باید گریه کنم که گوهری مثل تو را از دست میدهم.
- من هم برای تو گریه میکنم آقای خوبم. گریهام برای توست...
و باز صدایش به گریه بلند شد. گریه امانش نداد تا حرف دلش را بگوید، ولی میدانست که شوهرش خوب میداند او چرا گریه میکند.
🔰همانطور که داشت زیر بغلهای همسر بیمارش را میگرفت تا بلندش کند و به طرف رختخوابش ببرد، در دلش گفت:
میدانم عزیزم، میدانم که برای من گریه میکنی، نه فقط برای اینکه میدانی چقدر دوستت دارم و بی تو چقدر برایم سخت است، نه فقط برای اینکه میدانی دلم برایت خیلی تنگ میشود و بی تو چقدر زود پیر میشوم؛ که اینها هم هست، ولی روح قشنگ تو بزرگتر از این است که بخواهد در بند احساسات و عواطف باشد.
🔰آرام او را در بسترش خواباند و کنارش نشست. دستش را گرفت و نگاهش را دوخت به چهره خسته و بیحالش. میخواست از چشمهایش بخواند که میداند گریه او برای این است که شوهر مظلوم و بی یاورش بعد از او تنهاتر میشود؛ بی یاورتر میشود چون هیچکس مثل او قدر شوهرش را نمیداند.
🔰شاید زیر لب زمزمه کرد:
+ حتماً پیش پدرت گواهی میدهم که دخترت حتی در آخرین گریه هم به فکر من بود؛ که حتی آخرین گریهاش هم سیاسی بود.
عرض ارادتی ناچیز؛ رزق شب شهادت #ام_ابیها (۲۷ دی ۱۳۹۹)، بالاسر مزار نورانی #فاطمه_معصومه (سلاماللهعلیها)
✍ مرتضی رجائی
📢 کانال تربیت و حکومت:
🌐 eitaa.com/rajaaei
کسی که برای مصیبت #فاطمة_الزهراء گریه میکند ولی برای انقلاب اسلامی و رهبرش جان که نمیدهد هیچ، کاری هم به کار آن ندارد،
یا گریهاش دروغ است، یا نمیفهمد؛
نمیفهمد که #فاطمیه یک رویداد کاملاً سیاسی است و اساس آن برای دفاع از دین و ولایت بوده است.
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
#تربیت_سیاسی
📢 کانال تربیت و حکومت:
🌐 eitaa.com/rajaaei
🔴 چرا برخی سعی کردند سخنان اخیر علیرضا پناهیان از نجف اشرف شنیده نشود؟
➖علیرضا پناهیان در سخنانی مهم و تأثیرگذار که سه شب متوالی در ایام شهادت حضرت زهرا(س) از نجف اشرف و از شبکۀ سه به صورت زنده پخش میشد، به تحلیل تاریخی و ریشهیابی مظلومیت حضرت زهرا(س) پرداخت.
➖اما این سخنان به مذاق برخی سیاسیون و بیبیسیچیها خوش نیامد، و سعی کردند طبق روش bbc، با تحریف، تقطیع و وارونهسازی، مانع شنیده شدن آن توسط اقشار مختلف شوند.
➖این میزان تحریف و جنجال علیه یک تحلیل مبتنی برواضحات تاریخی، حاکی از میزان اهمیت آن و اهمیت تلاش مضاعف برای شنیده شدن آن را نشان میدهد.
👈🏼 موضوع این ۳برنامه زندۀ تلویزیونی:
🔴 عدم رشد سیاسی مردم، علت اصلی مظلومیت فاطمه(س)
👈🏼 صوت، متن و فیلم این مبحث:
Panahian.ir/post/6629
@Panahian_ir
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
برای اینکه پاسخ این پرسش را بدانید، باید محتوای این سه جلسه را بشنوید؛ ولی خلاصهاش این است که #فاطمیه یک جریان کاملاً سیاسی است که در آن #فاطمه_زهرا (سلاماللهعلیها) به دنبال #تربیت_سیاسی امت است.
مردم جامعه اسلامی اگر سیاسی باشند، هیچ طاغوت و طاغوتپرستی نمیتواند تاریخ را برایشان #تحریف کند و کشور را با شعار #مذاکره معطل کند.
📢 کانال تربیت و حکومت:
🌐 eitaa.com/rajaaei
:
🔻لطفا این مطلب در مورد مجیدرهنورد راتاآخرش بخونید و ببینید که فضای مجازی مسموم چه بر سر فرزندانمان اورده که مجبور شدیم برای جوانی که از ابتدا نمازخوان و هیئتی بوده الان هشتک #قمه_کش_را_اعدام_نکنید بزنیم.
🔹دیروز صبح که خبر اعدام مجید رهنورد را همراه عکسش دیدم یک حس عجیبی بهم دست دادخوشحال نشدم ..
🔹به چهره اش که نگاه کردم افسوس خوردم که چرا عاقبت این جوان باید این جوری بشه تا این که بعدازظهر به جلسه ای دعوت شدم، سخنرانش فردی بودکه از زندگی او مستندی تهیه کرده بود و در جریان باز جویی وی بود این چند خط از زبان ایشان است.
🔹مادرش به عشق امام رضا نامش رامجید رضا گذاشت از کودکی مسجدی و هیئتی بود همیشه تلاش میکرد صف اول نماز جماعت خودش را جاکند حتی برای ثواب بیستر نماز عبا بر شانه می انداخت ..
🔹ولی از ۱۵ سالگی که وارد فضای مجازی شد کم کم تحت تاثیر قرار گرفت آنچنان شست و شوی مغزی شد که نماز را ترک میکند و اعتقادات مذهبی و عشق به امام حسین ع و حضرت فاطمه س را کنار گذاشته و حتی مسخره میکند.
🔹خودش میگوید ۸ سال رسانه مغز من را تبدیل کرد به یک اتاق گاز که هر لحظه ممکن بود با یک جرقه منفجر شود،
🔹روز حادثه با دیدن آن گروه صد نفره اغتشاش در خیابان آن جرقه زده شد اول در خانه وصیت نامه اش را مینویسد که برای من گریه نکنید سر قبرم قرآن نخوانید،
🔹هرچاقویی که زده به خاطر کینه ای بوده که از حزب اللهی ها داشته،..
🔹او میگوید با خودش فکر میکرده بعد از قتل اگر اورا بگیرند حتما زجرکش و تکه تکه اش میکنند برای همین موقع دستگیری میگوید مرا زود اعدام کنید اما بعد از چند روز که رفتار ماموران اطلاعاتی را میبیند که با رفتار دینی با او تعامل میکنند تمام معادلات ذهنی اش به هم میریزد بچه های اطلاعاتی به جای این که اورا برنند وشکنجه اش بدهند، با او صحبت میکنند از زندگیش می پرسند برای اینکه متوجه شود اعتقاداتش اشتباه است به او کتاب میدهند بخواند و خلاصه مجرم و بازجو باهم گریه میکنند..
🔹آخر تازه فهمیده که این ۸ سال چه قدر فضای مجازی مغزش را شتشو داده تا دست به این جنایت برند، به مادرش میگوید، با مادران شهدا صحبت کن، طلب عفو نکن فقط طلب حلالیت کن من مثل یک حیوان برادرم را کشتم!!
🔹مجیدرضا میگوید چند حسرت به دلم مانده، یک بار دیگر دست مادرم را ببوسم به مادرم کادو بدهم بعداز ۸سال دوباره پایم به حرم امام رضا برسد(این حرف را با گریه و زجه میزند و باز جو هم همراهش گریه و زجه میزند) ..
🔹او بسیار پشیمان و شکسته شده بود.
در حقیقت میشود گفت دشمن دوتا جوان مارا شهید نکرد بلکه دوتا جوان را شهید کرد ویک جوان را کشت، دشمن یک جوان را که میتوانست سرباز امام زمان باشدرا تبدیل به یک قاتل کرد.
خدایا همه را عاقبت به خیر کن🤲
#لبیک_یا_خامنه_ای
#بصیرت_روشنگری
#بصیرت
#فاطمیه
🌷
استاد عالی55.mp3
زمان:
حجم:
2.11M
🔖عظمت حدیث کسا
#حضرت_فاطمه سلام الله علیها
♦️دفع بلا از یک شهر به واسطه حدیث کسا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
🎤#استاد_عالی
#فاطمیه