eitaa logo
احیاگران نوجوان
49 دنبال‌کننده
85 عکس
46 ویدیو
35 فایل
🆔خدمتگزار کانال🆔 https://eitaa.com/az_99_99 هدف بنده تبیین دین با درست ترین محتوا، جذاب ترین شیوه و خودمانی ترین ادبیات است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🧚‍♂️﷽🧚‍♂️ یادتونه دوران کودکی تا توی بحث و گفتگو با همسن و سال‌هامون کم می‌آوردیم کف دستمونو نشون‌شون می‌دادیم و می‌گفتم آینه😬 بیا حالا هم این رفتار کودکی رو تکرارش کنیم به هر کی خوبی کردیم تا اَزمون تشکر کرد بهش تو ذهن‌مون بگیم آینه یعنی خوبی از خودتونه؛ بالاخره یه روزی یه جایی دست یکیو گرفتی حالا خدا زده پس گردن من تا بیام دست تو رو بگیرم یا شایدم قراره در آینده یه کار خوبی انجام بِدی و خدا قبل از انجام عملت میوه عمل‌تو از طریق من داره بهت میده ♻️خلاصه اینکه: این جهان آینه است تا ما افعال‌مونو درش بینیم. ✍️ به قلم: سرکار خانم مرضیه رمضان‌قاسم ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🧚‍♂️﷽🧚‍♂️ کودکانه، بزرگ باش: بی‌کینه‌قهرکن. زود آشتی‌ کن. خیلی راحت ببخش. و بی‌ادعا دیگران را دوست‌بدار. ✍️به قلم: مرضیه رمضان‌قاسم(رها) ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
هدایت شده از مرضیه رمضان‌قاسم
❁﷽❁ "مهمان‌های خوانده" - آخه مرد،با غصه خوردن که چیزی درست نمی‌شه - چطور غصه نخورم،یه ماهِ صورتمو با سیلی سرخ نگه داشتم،نذاشتم اهل آبادی از قصیه‌ی ورشکسته‌گیم بویی ببرن،همه‌ی طلبکارا رو هم بهشون وعده دادم کارخونه رو که فروختیم بدهی‌شونو بدم،اونام مردونگی کردن، قبول کردن،اما ماه هیچوقت پشت ابر نمی‌مونه بالاخره همه می‌فهمن ورشکست شدم،بیشتر از این می‌سوزم که روز عید قربون که مردم با امید برا گرفتن گوشت نذری میان ناامید برمی‌گردن - خوب این که ناراحتی نداره،اونم راه چاره داره،میریم سفر - آخه زن همچی میگی میریم سفر که انگار سفر خرج نداره - پس می‌گی چیکار کنیم،بشینیم مثل سوته‌دلا با هم بنالیم؟نه به نظرم بهتره به مش کاظم قضیه رو مطرح کنیم تا گوش به گوش بچرخه - حاج رسول صورتش سرخ شد، رگ گردنش زد بیرون و گفت:زن حسابی، یه وقت همچی کاری نکنیا،اینکه من کسی را خبردار نکردم برا این بود که یه شریک پیدا کنم تا طرحم را حمایت کنه و کارخونه رو دوباره سرپا کنم،حیف که این شریکای کم دل طرحم رو حمایت نکردند یادش بخیر سالای قبل دو روز به عید قربون،چپ می‌رفتی و راس می‌یومدی، می‌گفتی:از صدای بع‌بع گوسفندا سرسام گرفتم بدری خانم همسر حاج رسول که دیگر طاقت‌اش طاق شده بود دیگر نمی‌توانست اشک‌هایش را مخفی کند، بلند شد سینی چای را مقابل حاج رسول گذاشت،چادرش را سر کرد تا برود امامزاده و یک دل سیر گریه کند، رفت تا در حیاط را باز کند،ماشین را بیرون ببردکه چشمش به یک صف گوسفند گرسنه،تشنه و هراسانِ بدون چوپان افتاد.بدری خانم پشت فرمان نشست تا استارت بزند که یکدفعه سیل گوسفند به داخل خانه‌ی حاج رسول سرازیر شدند و زبان بسته‌ها از شدت تشنگی خیز گرفتند به سمت حوض، صدای چالاپ چولوپ آب و بع‌‌‌ بع‌های حاکی از خوشحالیِ گوسفندان، حاج رسول را از داخل اتاق بیرون کشاند و با دیدن صحنه از تعجب داشت شاخ در می‌آورد واز بدری خانم پرسید اینا کجا بودن؟ - نمی‌دونم! - زن ببین زبون بسته‌ها چقدرم گرسنن، بهتره برم از مش غلام یه کم علوفه بگیرم بیارم - بَه سلام حاج رسول،مثل اینکه امسال به ما سفارش گوسفند ندادی و به از ما بهترون سفارش دادی؟ - امسال قسمت نبود به شما سفارش گوسفند بدم حالا یک کم علوفه می‌خواستم. - راستی همون دامداری که ازش هر سال برات ۲۰ تا گوسفند می‌خریدم امسال یک کامیون گوسفندش نزدیک روستامون چپ کرده و گوسفندای زبون بسته حیف و میل شدن،اما از بس پولش از پارو بالا می‌زنه کک‌شم نمی‌گزه اما پسرش هم تو اون کامیون بوده و الان حالش خیلی وخیمِ و توی کماست اما راننده خدا را شکر سالمِ - حالا اگه میشه شماره‌ی این دامدار را بهم بده؟ - هان می‌خوای دیگه خودت مستقیم گوسفند بخری و سنار گیر ما نیاد؟ - نه مرد این حرفا نیست،شماره رو بده، بعدا برات توضیح می‌دم مش غلام مثل اینکه جان به عزرائیل بدهد شماره را به حاج رسول داد و گفت:اینم شماره‌ی آقای اعتباریان. حاج رسول شماره را گرفت و از مغازه دور شد. - الو سلام آقای اعتباریان؟ - بله خودم هستم زود صحبت‌تونو بفرمائید منتظر یه تماس مهم از بیمارستان هستم. - من حاج رسول هستم،۱۰ تا گوسفندای شما صحیح و سالم‌اند و اومدن منزل ما، آدرس بدین برشون‌گردونم،در ضمن من هر سال برای عید قربان از طریق مش غلام از شما ۱۵تا گوسفند خریداری می‌کردم اما امسال ورشکست شدم، یعنی الان هنوز ورشکست نشدم یه طرح دارم اگه یه شریک خوب پیدا کنم و بهم اعتماد کنه وضع و روزم از قبل هم بهتر می‌شه... حاج رسول انگار که یه سنگ صبور برای درد و دل پیدا کرده باشد که یکدفعه آقای اعتباریان گفت:ببخشید پشت خطی دارم از بیمارستانِ و گوشی را قطع کرد. حاج رسول با خودش غُر و لُندی کرد و گفت:چرا اینقدر صغری، کبری چیدم و آدرس نگرفتم.که یکدفعه صدای گوشی او بلند شد. - حاج رسول پسرم به هوش اومد به قلب رسول‌الله همون موقع که داشتی برام درد و دل می‌کردی با خدا عهد کردم اگه پسرم به هوش بیاد ۲۰ تا گوسفند بفرستم برات تا به فقرا بدی و خودم باهات در کارخونه شریک بشم، گفتی ۱۰ تا گوسفند با پای خودشون اومدن؟حالا میگم ۱۰تا گوسفند دیگه برات بفرستن مغازه‌ی مش غلام،راستی فامیلت چیه؟ - مرادی - آقای مرادی الان دستم به پسرم بنده یک هفته‌ی دیگه میام تا کارخونه‌ رو ببینم یاعلی. حاج رسول یکدفعه یاد گوسفندان گرسنه افتاد سریع خودش را به مغازه‌ی مش غلام رساند. - هان حاج رسول،کارگر آقای اعتباریان تماس گرفت،گفت الان برا حاج رسول مرادی ۱۰تا گوسفند میارم.کور شه اون کاسب‌کاری که مشتری‌شو نشناسه حاج رسول علوفه‌ها روکول گرفت وگفت: - پول علوفه‌ها وشیرینی خرید گوسفند را هر چی دوست داشتی بنویس به حساب مش غلام خندیدو گفت:خدا از بزرگی کمت نکنه ✍️به قلم :خانم مرضیه رمضان‌قاسم(رها) 🕰زنگ بیداری👇 https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• مسجد یا حسینیه؟ - جناب دهدار آخه شما بگید مگه این روستا چقدر جمعیت داره که تازه اینقدر هزینه‌ی مراسمات مذهبی‌شون بالاست، همین ماه رمضون امسال با اینکه بانی‌یم داشتیم اما هنوز کلی بدهکاریم هنوز پول آشپز شبای احیا رو نتونستیم بدیم. تازه نمی‌دونم در جریانید که جَوون‌ترا رفتند تو حسینیه و مسجد شده خونه‌ی سالمندا؟ - چی بگم والا من که پارسال همه‌ی تلاشمو کردم تا به این دو دسته‌گی خاتمه بِدم که بی‌فایده بود. - حالا دوبل شدن هزینه‌ها جهنم، تازگیا یه وجب آبادی تقسیم شده به مسجدیا و حسینیه‌ای‌یا مثل طایفه‌ی اوس و خزرج شدن. بدیش به اینه که خودم طرح ساخت حسینیه رو دادم چون مسجد تو ایام محرم و صفر که بچه‌های اهل آبادی از شهر میان کفاف این جمعیت رو نمی‌داد، اگه می‌دونستم ساخت حسینیه شر می‌شه اصلا پا پیش نمی‌ذاشتم، اومدیم ثواب کنیم کباب شدیم. - اینقدر خودتونو سرزنش نکنید قصد شما خیر بوده، به نظرم هر وقت اختلاف شیعه و سنی حل شد، اختلاف مسجد و حسینیه‌ی این آبادی هم مرتفع می‌شه - سلام مش قدرت - سلام پسرم - مش قدرت! این کی بود که با این سرعت رد شد؟! - محمد پسر آقای خاکسار، نوه‌ی حج غضنفرِ بچه‌ی خوبیه موذن مسجدمونِ - خوب مائم کم کم بریم برا نماز جماعت. - من که دست نماز دارم. صدای اذان از ماذنه‌ی مسجد بلند شد، به صدم ثانیه نخورد که اذان حسینیه نیز از رادیو پخش شد، هنوز مش قدرت و فرماندار کنار مَکینه در فکر راهکار حل اختلاف بودند که باز سر و کله‌ی محمد پیدا شد و نفس زنان پرسید: - هان مش قدرت امروز حسینیه‌این یا مسجد؟ - حسینیه‌م، الهی پیر شی پسر که اینقدر سر به سر من نذاری. - نوه‌ی حاج غضنفر بود؟ درست حدس زدم؟ - بله، این پسر خیلی با صفاس، موذن مسجدِ و برا نماز می‌ره حسینیه و با هر دو دسته رفیقِ، منم یه روز میرم حسینیه نمازو یه روزم میرم مسجد، برا همین هر وقت منو ببینه سر به سرم می‌ذاره. - خوب پس مسیرمون از هم جدا شد چون من باید برم مسجد، بعدِ نمازم با هیات اُمنا جلسه داریم؛ فرمایشی ندارین؟ - جناب دهدار رفیق نیمه‌را شدینا، مرحمت شما زیاد، فقط دعا کنید مُحرم امسال مردم آبادی از خر شیطون بیان پائینو مثل قبل همدل بشن. روز عاشورا صدای نوای: از شامِ بلا شهيد آوردند؛ با شور وُ نوا، شهيد آوردند سوی شهرِ ما، شهيد آوردند از بلندگوی سیار روستا پخش شد و جمعیت همه تشییع‌کنان به سمت حسینیه رفتند تا طبق وصیت شهید مدافع حرم محمد خاکسار او را در حسینیه به خاک بسپارند. این اولین تجمع اهالی آبادی بعد از ساخت حسینیه بود و از آن پس در آن آبادی سه وعده‌ نماز فقط در مسجد برگزار می‌شد و مراسمات مذهبی، در حسینیه. ✍️ به قلم : سرکارخانم مرضیه رمضان‌قاسم ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• "خادمِ ارباب" - خدا خیرت بده حاج علی، امشبم مثل همیشه سنگ تموم گذاشتی، اجرت با امام‌حسین. - حاج فتح‌الله نمی‌دونم چطوری بگم ولی از فردا شب به فکر یه مداح دیگه باشین. - شوخی نکن مرد حسابی، کسی چیزی گفته؟ - مگه باید کسی چیزی بگه، بلاخره زندگی خرج داره، منم نذر نکردم بیام نوکر بی‌جیره و مواجب باشم. - مرد حسابی این چه حرفیه می‌زنی، ما که هر سال شب دهم پاکت شما رو، رو چشم می‌ذاریم و تقدیم می‌کنیم. - والا پاکت نمی‌دادین سر سنگین‌تر بود. - نگو مرد، برکتش با امام‌حسینِ - کُل سال آقا و سرور خودت باش ولی این ده شب رو خادم ارباب باش، به خدا امام‌حسین پیش خودش نمی‌ذاره، اینی که می‌گم از سردلی نمی‌گم، برکت نوکری ارباب رو با چشای خودم دیدم. ببین تو این اوضاع و احوال که دشمن داره نقشه برا جَوون و نوجَوونامون می‌کشه تا به خاک سیامون بشونه، این همه جَوون رو رها نکن و برو. - به فرض که حرفای شما درست باشه اما فردا شب رو معذورم چون باید برم روستای خودمون حق آب و گِل دارن به گردنم، البته پاکت‌‌ تپل هم بی‌تاثیر نیستا، بانی فردا شب از اون مایه‌داراشه. - مرد حسابی فردا شب، شبِ شیرخواره‌‌ی حسینِ، مردم طبق سالای قبل شیرخواره‌هاشونو میارن، اگه نباشی خیلی بد میشه. - حاج فتح‌الله! پاکت شما پول یه پاکت شیر بچه‌مم نمی‌شه، بالا غیرتاً بذار برم پول شیر بچه‌هامو درآرم، آخه بانی، دیشب بهم زنگ زد و گفت حاج علی به جدم فردا شب نیای روستا، اسمتو از تو گوشیم پاک می‌کنم. - خود دانی، اما ای کاش امام حسین اسم مارو از بین خادماشون پاک نکنند. - اینقد نه تو کار من نیار چیزی که هست مداح خوش صدا، همین پسرِ رسول خیاط، مگه چشه؟! فردا شب به اون بگید بیاد. خوب کاری با من ندارین مرحمت عالی زیاد من خیلی دیرمه باید برم خانم و بچه‌مو بردارم برم روستا - خیر پیش - یاعلی - الو حاج علی، کجایی؟ از بس عجله‌ کردی غذای نذری‌ خونواده‌تونو یادت رفت ببری. - دس شما درد نکنه الان میام می‌برم، راسی امشب به همه شام رسید؟ - بله برکتش با خداست، هر چی ما می‌خوریم کم میشه، اوسا کریم زیادترش می‌کنه، لازم نیست زحمت بکشید از ماشین پیاده شین همین که بیاین دم هیئت میگم بچه‌ها بیارن دم ماشین‌تون. - خدا خیرتون بده، راستی پارسال خانمم مَبلغی نذر کرده برا حسینیه اونم می‌دم به بچه‌ها تا به دستتون برسونن. - نذرشون قبول، سفر بی‌خطر. ساعت ۳ نیمه شب حاج فتح‌الله با صدای زنگ موبایلش از خواب پرید. - سلام! حاج فتح‌الله؟ - بله خودم هستم - شما مالک پراید ۲۷ ب ۳۷۸ ایران ۵۳ رو می‌شناسید؟ - آخه مرد حسابی نصف شبی منو زابرا کردی تا ازم تست هوش بگیری، من شماره‌ی ماشین خودمم حفظ نیسم، خدا روزی‌تو جای دیگه حواله کنه. - ببخشید قطع نکنید من از پلیس راهور ناجا مزاحمتون میشم، یه مورد تصادف داریم چون آخرین شماره‌ی داخل گوشی شماره‌ی شما بود مزاحمتون شدیم. - کدوم جاده‌؟ - جاده‌ی تیران - نجف آباد؛ مقابل کارخانه‌ی پنیر امینی، راننده بخاطر تجاوز از سرعت مجاز، الان مصدومِ. - یا باب‌الحوائج، این حاج علی‌مونِ، خونوادش سالمن؟ - متاسفانه خودش بی‌هوشِ و خانمشم دچار شُک عصبی شده اما طفل شیرخوارشون همین جا صحیح و سالم تو بغل همکارای ما داره می‌خنده... ✍️ به قلم :سرکارخانم مرضیه رمضان‌قاسم ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✨﷽✨ ◼️ از شدت شرمندگی اولین کسی شد که شهد شهادت نوشید. ✍️به قلم :سرکارخانم مرضیه رمضان‌قاسم 🎞️تولیدگر : سرکارخانم زهرا اسحاقیان ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈