فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥پوچه 😁خیلی جدی و رک در برابر چیزهای بی معنی هست اقامون❤️
@ranggarang
30.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 مسیریابی خلبان شهید رئیسی با آیپد؟
# چندین ساله مسؤلین همه دنیا از گوشی های ساده استفاده میکنند
# چندین ساله رهبری بارها و بارها و بارها و… در مورد رسانه و هوش مصنوعی و مجازی هشدار داده اند
اما در ایران مسؤلین ما پز گوشی های آیفون و پیج های توییتر و..شان را می دهند
# وای، وای، وای
این چنددقیقه را ببنید و سرتان را به دیوار بکوبید از عمل نکردن های منجر به…
@ranggarang
شاهزاده ای در خدمت
قسمت پنجاه و چهارم🎬:
قاصدان اسقف ، یکی پس از دیگری به محضر پیامبر صلی الله علیه واله میرسیدند ، آنها که اینک در مناظره شکست خورده بودند ، به نوعی دنبال جبران مافات بودند تا آبروی از دست رفته شان را بازپس گیرند ..
اما طرف آنان نه محمدبن عبدالله ، بلکه خداوند و خالق این جهان هستی بود .
در این هنگام ، جبرئیل امین بر پیامبر نازل شد و آیه ای دیگر به ارمغان آورد :«حق همان است که از جانب خدا به تو رسیده است پس مبادا که در آن شک و تردید کنی، پس هرکس با تو در مقام مجادله درآید، بعد از آنکه به وحی خدا آگاهی یافتی، پس به آنان بگو بیایید تا هر کدام، فرزندانمان و زنانمان و جانهایمان را بیاوریم و سپس به مباهله بر خیزیم، تا روز قیامت و نفرین خدا بر دروغگویان فرود آوریم«آل عمران۶۱»»
به موجب این آیه ، خداوند راهی دیگر برای جنگ و نبرد پیش روی پیامبر و مسیحیان قرار داد ، نبردی که هرگز در اسلام سابقه نداشت.
جنگی که تازه بود و برای همگان تازگی داشت ، نبردی که به تعبیر خداوند در این آیه«مباهله» نام گرفت.
خبر نزول این آیه و این نبرد عجیب ، گوش به گوش و دهان به دهان رسید و در اندک زمانی ، تمام اهالی مدینه از آن با خبر شدند.
قاصدان اسقف مسیحی هم این جواب را که خداوند برای آنان تعیین نموده بود ، به سمع اسقف رساندند.
مسیحیان نیز از این نبرد نوظهور متعجب شده بودند و با خود می گفتند باید به این نبرد تن دهیم و ببینیم که پیامبر اسلام چگونه و به همراهی چه کسی در این نبرد به مصاف ما خواهد آمد.
اگر دیدیم که محمد بن عبدالله با اصحاب و سپاهیان خود با شوکت وجلال و جبروت به مباهله آمد ، بی شک با او به جنگی بی سابقه و شدید برخواهیم خواست و تا خونش را نریزیم و اصحابش را تار و مار نکنیم ،از پا نخواهیم نشست.
اما اگر دیدیدم که او با بهترین کسان خود به میدان آمد ، آنوقت باید فکری دیگر کرد.
روز موعود این نبرد را تعیین نمودند ،روز۲۴ذی الحجه سال نهم هجرت...
و همگان در انتظار این بودند که پیامبر چه خواهد کرد و سرانجام این پیکار به کجا خواهد کشید .
وفضه هم بی صبرانه منتظر رسیدن روز موعود بود...
ادامه دارد...
🖍 به قلم :ط_حسینی
@ranggarang
شاهزاده ای در خدمت
قسمت پنجاه و پنجم🎬:
همه منتظر رسیدن روز موعود بودند و فکر می کردند آیا چه خواهد شد؟ اصلا منظور خداوند از این نبرد عجیب چیست؟
اما فضه با اینکه سن کمی داشت و در اسلام هم تازه مسلمان محسوب میشد ، با جان و دل فهمید که چه خواهد شد ، اومطمئن بود بار دیگر ،عشق خداوند را به علی اعلی شاهد خواهد بود .
او خوب می دانست که هر حکم خداوند هزاران راز و رمز پوشیده و آشکار دارد و در اینجا یکی از آشکارترین اهداف خداوند ، چیزی نیست مگر نشان دادن مقام مولا علی به جهانیان و اینبار پروردگار اراده کرده بود که این منزلت را نه تنها به چشم مسلمانان، بلکه بین مسیحیان نیز جار بزند و برملا کند.
روز ۲۴ذی الحجه بود، همه در مکان تعیین شده گرد هم آمده بودند و منتظر رسیدن پیامبر بودند...
و محمد بن عبدالله صلی الله علیه واله آمد و چه با شکوه آمد...
جلال و جبروتش آنچنان بود که چشمان ملائک آسمان را به خود خیره نموده بود، مسیحیان که جای خود داشتند.
شکوه آمدن پیامبر ،نه آن شکوه پوچ و ظاهری بود که مسیحیان فکر می کردند.
آنها دیدند که پیامبر، حسین را در آغوش دارد ، دست حسن را در دست گرفته است یعنی بدانید که اینان فرزندان محمد، برگزیدهٔ خداوند است. دخترش فاطمه زهرا در یک طرف او قدم برمی داشت و به کل ملت این اشاره آشکار بود که مقصود از زنانمان در آیه مباهله، کسی جز حضرت صدیقه طاهره نمی باشد و در سمت دیگر پیامبر صلی الله علیه واله ، علی اعلی قدم بر می داشت و این علی را اگر با همان آیه مباهله می خواستیم تفسیر کنیم میشد«جانهایمان»...آری پیامبر با عظمتی آسمانی و بی نظیر قدم به میدان مباهله نهاده بود...
و چه زیبا خداوند اهل بیت پیامبر را به رخ عالمیان کشید و چه زیباتر به همگان گفت که علی علیه السلام نیست مگر جان محمد و محمد همان علی ست...
واین اشاره ظریف را عاشقانی که دل در گرو مهر محمد و آل او داده بودند به تمامی گرفتند و سر مست از این صحنه ملکوتی بودند.
مسیحیان با دیدن این صحنه تکان دهنده یقین کردند که اگر این پنج وجود مقدس که خداوند آنها را برگزیده ، دست به دعا بردارند و آنها را نفرین کنند ، بی شک عذابی سخت بر آنان نازل می شود و کل جامعه مسیحیت کن فیکون می شود.
پیامبر در آن روز بر فراز تپه ای قرار گرفت و حسن و حسین را به دوش گرفت و فاطمه و علی را در دوطرفش در آغوش کشید و به همگان اعلام کرد که اینان اهل بیت منند و فرمود آی دنیا از الان تا قیام قیامت بدانید که : علی.....جان من است..علی جان محمد مصطفی است و گواهش آیه ۶۱سوره آل عمران....
و کاش که دنیا طلبان ان زمان دل در گرو این پیر غدار نمی دادند و پس از پیامبر دست به دامان ولیّ بلا فصل اومیزدند ،
محمد رفته بود ،اما جانش را در بین امت به ودیعه گذارده بود ،تا امتش منحرف نشود...اما شیاطین دست به کار شدند تا امت محمد صلی الله علیه واله ،از مسیر اصلی اسلام منحرف گردد....
ادامه دارد...
🖍 به قلم :ط_حسینی
@ranggarang
🌹اولین شهید عربستانی در راه قدس
♦️دکتر عمران احمد المغسل از شهروندان شیعه عربستانی در نبرد با دشمن صهیونیستی در جنوب لبنان به شهادت رسید.
♦️این شهید فرزند احمد ابراهیم المغسل از رهبران جنبش حزبالله حجاز است که اکنون در زندان های رژیم آل سعود، محبوس است.
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 خاطره جالب حاج حسین کاجی از جوان لبنانی که برای ایران و انقلاب در جبهه شلمچه از جانش و زندگیش گذشت، قبل از اینکه ما ایرانیها از مالمان برای لبنانیها بگذریم؛ جوانان لبنان از جانشان برای کمک به #ایران گذشتن..
❤️به احترام این شهید و دیگران شهیدان همدل در پویش ملی ایران همدل شرکت کنیم..
#ایران_همدل
@ranggarang
🌹امروز، سالگرد عملیات استشهادی شهید #احمد_قصير عزیزه. جوان ۱۸ ساله ای که عضو مقاومت #لبنان بود و سال ۱۹۸۲ با خودروی حامل مواد منفجره به ساختمان نظامی اسرائیلیها حمله کرد و بیش از ۱۴۰ تا صهیونیست به درک واصل شدن.
شهید قبل از عملیات، اعلام کرده بود که الگویش #حسین_فهمیده ست.
🦋شادی روح بلندش صلوات
@ranggarang
🔴 با شکایت همسایه بساط سگ از آپارتمان جمع میشود.
لطفا توجه فرمایید:
طبق ماده ۶۸۸ قانون مجازات اسلامی نگهداری هرگونه سگ در آپارتمان برای بار اول موجب جزای نقدی درجه ۶ یعنی از ۲۰ تا ۸۰ میلیون تومان و در صورت تکرار موجب تشدید جریمه است که هم ساکنین آپارتمان و هم سایر همسایگان حق طرح شکایت کیفری خواهند داشت.
استدعا داریم پیام فوق را حتیالمقدور منتشر فرمایید.
اگر در هر ساختمانی که در آن سگ نگهداری میکنند یکی از سکنه یا سایر همسایگان شکایت کنند بساط سگ و سگگردانی جمع خواهد شد.
💢 یادمون باشه قیامت فقط بخاطر گفته هامون بازخواست نمیشیم
پرونده ی نگفته هامون خیلی سنگین تره
خدا عاقبتمون و ختم بخیر کنه
#سبک_زندگی_اسلامی
#امر_بمعروف_نهی_از_منکر
🔰 #بیداری_جهانی
@ranggarang
#جرعهای_از_معرفت
💠میرزا اسماعیل دولابی رحمةالله
🔸اگر غلام خانهزادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند.
🔸بعد از عمری روزی #خدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.
@ranggarang
♨️پنج نفر که شیطان را بیچاره میکنند؟!
🌷امام صادق علیه السلام فرمودند:
شیطان گفته است؛ پنج نفر مرا بیچاره ساخته اند و سایر مردم در قدرت و اختیار من هستند:
➊کسی که از روی نیت صادق و درست به خدا پناه ببرد و در تمام کارها توکل به او کند.
➋کسی که در شبانه روز بسیار تسبیح خدا گوید.
➌ کسی که هرچه برای خویشتن میپسندد برای برادر مؤمن خود نیز بپسندد.
➍کسی که به هنگام رسیدن مصیبت به او، ناله و فریاد نزند.
➎و کسی که به آنچه #خدا قسمت او کرده راضی باشد و برای رزق و روزیش غم و غصه نخورد.
📚جامع احادیث شیعه، ج14
بحارالانوار، ج63
@ranggarang
#جرعهای_از_معرفت
💠آیت الله مجتهدی تهرانی رحمة الله علیه
🔸اگر ما از ترس جهنم نماز بخوانیم خیلی چنگی به دل نمی زند اما اگر گفتند نماز صبح هم نخوانی به جهنم نمی روی و در این صورت نماز صبح خواندی ، این خوب است!
🔸اگر عبادت برای بزرگی خدا باشد، انشاءالله این خیلی قیمتی است و این فرد در روز قیامت هم به بهشت خدا می رود.
«فَادْخُلی فی عِبادی، وَ ادْخُلی جَنَّتی» خداوند می فرماید برای من عبادت کن، من تو را در بهشت خودم می برم ؛ لذا بعضی ها را ما در بهشت نمی بینیم، به خدا عرض می کنیم که چرا رفیقمان در بهشت نیست؟!
خطاب می رسد «في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»؛ آنها به حضور رسیده اند.
🔸آن هایی که عبادت برای خدا می کنند و نه از ترس جهنم ، آن ها به بهشتِ خدا می روند.
آنجا خیلی عالی است، دعا کنیم که به آنجا برویم. اگر عبادتمان برای #خدا باشد ان شاءالله به آنجا می رویم.
@ranggarang
به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را
تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی
#سعدی
[توضیح بیت]روزی که زیبایان را با زیورآلات آراسته میکنند
تو چنان نقرهگون و زیبایی که مایه آراستن زیورآلات خواهی شد!
@ranggarang
27.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مصاحبه خانم فاطمه مهیمی
شهروند جیرفتی مقیم آمریکا
در مورد حجاب و درگیریهاش با دخترش
و پاسخهای قانع کننده دخترش که مادر مجبور شد دیگر به دخترش گیر ندهد و مادر هم مثل دخترش بشود.
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 *اینها پدر و مادرهای اندونزیایی هستند که بچههاشون را درب مدرسه پیاده میکنند.*
💥نیاز به توضیح بیشتر نیست …!
💥*ما کجای راه را اشتباہ رفتہ ایم ؟؟*
@ranggarang
#افزایش_ظرفیت_روحی 96
🔸 مثلا اطرافیان حضرت امام (ره) تعریف میکنن که گاهی میدیدن که ایشون در قنوت نمازشون دعا میکردن که خدایا منو با حاج عیسی محشور کن!
حاج عیسی پیرمردی بود که برای امام چای میریخت و خدمت میکرد، اما حضرت امام از خدا تقاضا داشت که هم درجه اون پیرمرد بشه! این یعنی چی؟
✅ یعنی ...
#تنها_مسیر_آرامش
@ranggarang
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_177
هر چه به آرش اصرار کردم که بیاید بالا و حداقل یک ساعتی استراحت کند، قبول نکرد. از مادر و اسرا خجالت میکشید.
–خجالت نداره آرش اونا تو اتاقن، اصلا تو رو نمیبینن.
–نمیخوام مزاحمشون بشم. هم اونا اذیت میشن هم من راحت نیستم. تو خواهر مجرد داری، میدونم که معذب میشه.
لپش را محکم کشیدم و گفتم:
– قربون ملاحظاتت برم الهی، اصلا بهت نمیاد اینقدر اهل رعایت کردن باشی.
با چشمهای گرد شده نگاهم کرد و گفت:
– تو الان با من بودی؟
وقتی خندهی مرا دید ادای غش کردن درآوردو بی حال خودش را روی صندلی رها کرد و گفت:
– منو این همه خوشبختی محاله.
صدای خنده ام بالاتر رفت و آرش صاف نشست و عاشقانه نگاهم کرد.
–تو امروز می خوای من رو بکشی؟ با اون خنده هات...
بعد دستم را گرفت و روی لبهایش چسباند. چشم هایش را بست و طولانی به همان حال ماند.
گفتم:
ــ آرش یه وقت یکی میادا...
چشم هایش را با خنده باز کرد.
– آخه الان کله ی سحر کی از خونه میاد بیرون؟ هنوز هوا روشن نشده، کی می خواد بیاد مارو ببینه؟
ــ ما خودمونم الان کله ی سحره، که بیرونیما.
ــ ما که دیونهایم، اگه کس دیگه ام بیرون باشه دیونس دیگه، پس از کارهای ما تعجب نمیکنه و براش عادیه.
دوباره خندیدم.
ــ آرررش...
نیم ساعتی حرف زدیم. آرش دلیل این که بالا نیامد را دوران نامزدی برادرش دانست و گفت که مژگان و کیارش اصلا ملاحظهی او را نمی کردند و خیلی راحت بودند. برای همین آرش خیلی اذیت شده.
بعد هم کلی خاطره های خنده دار تعریف کرد.
خمیازهایی کشیدو گفت که آماده بشم تا بریم کله پاچه بخوریم. بعد هم بریم خانه تا برای دانشگاه رفتن لباسش را عوض کند.
من کله پاچه دوست نداشتم ولی به خاطر آرش چیزی نگفتم. کنار میز که رسیدیم آرش صندلی را برایم عقب کشیدو با لحن خاصی گفت:
– جلوس بفرمایید بانوی مهربانی... با خودم فکر کردم، "که با این همه حرفهای رمانتیک امدیم که چشم و زبان و اجزای صورت گوسفند بدبخت را بخوریم. از فکرم لبخند به لبم آمد.
آرش نشست وکنجکاو پرسید:
ــ خنده واسه چیه؟
وقتی فکرم را برایش تعریف کردم، خندید. خودش هم قوهی خلاقیتش به کار افتاد. آنقدر شوخی کردکه از خنده دلم را گرفتم و گفتم:
–آرش بسه دیگه دل درد گرفتم.
خنده اش جمع شد و یک لیوان آب دستم داد و با کمی نگرانی گفت:
ــ بگیر بخور، صورتت قرمز شده.
–برای این که باید بی صدا بخندم، خب سخته.
بدنه ی لیوان آب، سرد بود که خنکیاش فوری به دستم منتقل شد و گفتم:
ــ این آب خیلی سرده، ناشتا این رو بخورم معدم هنگ میکنه.
بالبخند بلند شد و رفت فنجانی آب جوش از آقایی که کنار سماور بزرگی ایستاده بود گرفت وآورد و کمی سر لیوانم ریخت و پرسید:
ــ امتحان کن ببین دماش خوبه؟
همانطور که کمی از آب می خوردم در دلم قربان صدقه اش می رفتم که اینقدر حواسش به من هست. از این که برای یک دلخوری کوچک دیشب آنقدر خودش را اذیت کرده تا از دلم در بیاورد. احساس لذت داشتم. انگار آرش با تمام قدرتش می خواست من را ذوب کند در محبت های بی دریغش وموفق هم شده بود. عشقم به آرش چندین برابر شده بود و انگار وارد دنیای جدیدی شده بودم که سراسر خوشبختی بود.
آنقدر با غذایم بازی کردم و مدام نان خالی خوردم که پرسید:
ــ چرا اینجوری می خوری؟
تکهایی از نان در دهانم گذاشتم و گفتم: –چطوری؟ دارم می خورم دیگه.
دقیق نگاهم کردو پرسید:
ــ نکنه دوست نداری؟
با مکث گفتم:
ــ بدمم نمیاد.
ــ راحیل!
ــ جانم.
ــ تو هنوز با من رودرواسی داری؟ خب می گفتی می رفتیم حلیم می خوردیم.
"وای الان غذای اینم کوفتش می کنم."
لقمه ی بزرگی به زور در دهانم گذاشتم و گفتم:
– می خورم مشکلی نیست باور کن.
از کارم خنده اش گرفت و لیوان آب را داد دستم و گفت:
–باشه، حالا خفه نشی، من بدبخت بشم.
لقمه ام را قورت دادم و قیافهی مضطرب نمایشی به خودم گرفتم وگفتم:
ــ آب؟ اونم وسط غذا؟ چشم مامانم رو دور دیدیا.
لیوان را گذاشت روی میز و گفت:
ــ عه، راست می گی یادم نبود...
اونقدر مامانت این چیزها رورعایت می کنه که جوون مونده ها، پوستشم خیلی صاف و خوبه نسبت به سنش.
ــ آاارش...
ــ قیافه ی حق به جانبی گرفت و گفت:
ــ چیه؟ مامان خودمم هستا.
اتفاقا میخواستم بگم توام مثل مامانت همه اینا رو رعایت کن که همیشه جوون بمونی. بعد چشمکی زدو ادامه داد:
–من دوست ندارم زنم زود پیر بشه.
فقط نگاهش کردم و حرفی نزدم.
توی محوطهی دانشگاه سارا را دیدم.
بر عکس هر دفعه این بار تحویل گرفت و با لبخند با من و آرش احوالپرسی کردو تبریک گفت.
آرش با کنایه گفت:
ــ حالا زود بود واسه تبریک گفتن.
سارا حرفش را نشنیده گرفت و رو به من گفت:
ــ بعد از کلاست میای جلوی بوفه؟ کارت دارم.
ــ باشه، حتما
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
@ranggarang