eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.5هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
8 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن کنار ساحل نشستم و به حرفهای آرش فکرکردم، حرفهایش ناراحت کننده بود. چرا در یک کشور اسلامی شیعه که اکثرا حضرت علی (ع) را قبول دارند، اینقدر با عدالتش بیگانه اند؟...چرا رشوه اینقدر فراگیرشده؟ یک بار در حرفهای کیارش شنیدم که می گفت، بعضیها خدا را هم با پول می خرند. یعنی آنقدر پول شده همه چیز، که فکرمی کنند سرخدا را هم می توانند کلاه بگذارند... چه خیالات خامی! شاید نیم ساعتی در فکرو خیالاتم سپری کردم. –شمااصلا با سلیقه ی آرش وخانواده اش هم خونی ندارید. برگشتم به طرف صدایی که شنیده بودم. فریدون دست در جیب شلوارش کرده بود و نگاهم می‌کرد. از وجودش استرس گرفتم. –منظورتون چیه؟ با تحقیر نگاهی به چادرم انداخت. –منظورم تیپتونه، چند وقت دیگه میریم اونور، راحت میشیم از دیدن اینجور تیپها...دیدن دخترهایی مثل شما اعصابم روبهم میریزه. بلندشدم. حرفش توهین بزرگی بود. چطور می‌توانست اینقدر بی‌ادب باشد. معلوم بود حسابی از آن دختری که به خاطرش باید زندان می‌رفت خشمگین بود. دندانهایم را به هم فشار دادم وگفتم: اگه دیدن ما عذابتون میده، مشکل از خودتونه. پوزخندی زد و گفت: –اتفاقا مشکل از امثال شماست. ظاهرتون با باطنتون زمین تا آسمون فرق میکنه. حداقل اونور همه یه جورن، آدم تکلیفش مشخصه. با حرص نگاهش کردم. –مشکل از مانیست که اعصابتون به هم میریزه، مشکل اینه که شمایادنگرفتید اینجابه عقایدآدمها احترام بزارید علفهای هرزی مثل شما جاشون توی همون لجنزارهای غربه...متفکرین غربی بهتر بلدند چطوری بی هویتتون کنند. اونوقته که خودتون شیپور برمی داریدو دموکراسی جعلی که بهتون قالب کردند روهمه جا جار می زنید و به به و چهه چهه می کنید. بعد پوزخندی زدم و ادامه دادم: –در حقیقت تهی از هویتتون می کنند اونوقت تازه می فهمید از کجا خوردید و احترام به حریم واعتقادات دیگران چقدر باارزشه. اونا خوب بلدن چطوری با زور یادتون بدن چطوری به دیگران احترام بزارید. بعد همانطور که پاکج کردم به طرف ویلا زمزمه وار گفتم: –البته اگه فهمی براتون مونده باشه. درآخرین لحظه که ازکنارش رد میشدم نگاه گذرایی به او انداختم، متعجب و عصبی بود... از آنجا دور که شدم چشمم به آرش افتاد که از دور ایستاده بود ونگاهمان می‌کرد. نزدیکش که شدم، پرسید: –چی شده راحیل؟ چی می گفتید؟ با صدای که هنوز هم می‌لرزید گفتم: –حرف مهمی نبود، من میرم بالا. آرش هاج و واج نگاهم کرد ومن پاتند کردم به طرف ساختمان. از سالن که رد میشدم همه با دیدن من چند لحظه سکوت کردند. در لحظه چشمم به کیارش افتاد. سوالی و با نگرانی نگاهم می‌کرد. نگاهم را فوری از او گرفتم و از پله ها بالا رفتم. به اتاق که رسیدم چادرو روسری ام را درآوردم و روی تخت دراز کشیدم. با خودم فکر کردم چرا باید چنین خانواده‌ایی باشم. با این طرز فکر. چیزی بود که خودم خواسته بودم. اعصابم به هم ریخته بود. ضعیف شده بودم. نا خواسته اشکم روی گونه‌هایم سرازیر شد و بعد به هق هق تبدیل شد. یاد آن دختر افتادم که با کاری که این آقا درحقش کرده بود بدبختش کرده و عین خیالش هم نیست، جالب‌تر این که می‌گوید اعصابم خرد می‌شود... یعنی آدم به این وقیحی ندیده بودم. اشکهایم را پاک کردم و بلندشدم و ازپنجره بیرون را نگاه کردم هنوز همانجا ایستاده بودو به قلبی که من و آرش ساخته بودیم نگاه می کرد و در فکربود. بعد کم‌کم شروع کرد با پایش شنهای کنار ساحل را روی قلب ‌ریختن. با صدای اذان گوشی‌ام چشم از او گرفتم و به طرف سرویس رفتم تا وضو بگیرم. بعد از خواندن نمازم روی سجاده نشسته بودم که، باصدای در برگشتم. آرش بود. امد کنارم ایستاد و پرسید: –راحیل خوبی؟ –آره، خوبم. –بیا بریم پایین ناهار بخوریم. 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁 @ranggarang
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن می خواستم بگویم نمی‌‌آیم چون نمی خواستم فریدون را ببینم، ولی بعد پشیمان شدم، لزومی ندارد خودم را قایم کنم. –باشه، تو برومنم میام. نشست روی تخت و زیر نظرم گرفت. تسبیحاتم را خواندم وسجاده‌ایی که باخودم آورده بودم را جمع کردم. درحال تاکردن چادرنمازم بودم که پرسید: –چراتوفکری؟ –نگاهم را به چادرم گره زدم وگفتم: –چیزمهمی نیست. بلند شد چادر را از دستم گرفت و روی تخت انداخت و نگاهم کرد. باتعجب نگاهی به چادر و بعد به آرش انداختم. عصبی به نظر می‌رسید ولی سعی داشت خودش را آرام نشان بدهد. –دیدم که داشتی باهاش حرف می زدی. دلم نمی خواست از حرفهایمان چیزی به آرش بگویم ولی انگار چاره‌ایی نداشتم. نگاهم را از آرش گرفتم و به طرف پنجره رفتم. فریدون هنوز همانجا کنار ساحل ایستاده بود. آرش امد و کنارم ایستاد و پرسید: –حرفی زده که ناراحت شدی؟ –میشه نگم؟ –حداقل بگو ناراحتت کرده یا نه؟ –حرف زد، جوابشم گرفت، الانم فکر کنم اون از من ناراحت تره. –یعنی با من راحت نیستی که نمی گی؟ –اگه قول بدی هیچ عکس العملی از خودت نشون ندی و رفتارت باهاش تغییر نکنه می گم. –باشه، قول میدم. لبخندی زورکی زدم وگفتم: –آرش چقدرخوبه که خیالم راحته وقتی قول بدی حتما بهش عمل می کنی. بعد همه‌ی ماجرا را برایش تعریف کردم. اولش دستش را مشت کرد و عصبی شد ولی بقیه اش را که شنید لبهایش کم‌کم کِش امد. روسری‌ام را سرم کردم. –نمی دونم چرا گفت می خواهیم بریم! مگه خانوادگی میرن؟ تو که گفتی اصلا معلوم نیست. –قبل از این ماجرا هم، حرفش بود که می خوان برن اونور زندگی کنن الان انگارکارهاشون داره درست میشه. چون مادر مژگان هم می‌گفت واسه یه سری کارها واجبه که برن. –پس مژگان چی؟ بدون خانواده‌اش خیلی سخته. اخه اونجا چیکار دارن؟ –مگه خانواده اش که هستند چقدر همدیگه رو می بینن، باهم خیلی سردَن. یه چیزی هست که به ما نمی‌گن. دوباره رفتم جلوی پنجره و با اشاره به بیرون گفتم: –از اون موقع وایساده اونجا، نمی دونم چرا نمیره توی ویلا. گرمش نشده؟ –یه جوری شستیش که از اون موقع وایساده خشک بشه. فکر کنم کل زندگیش از بچگیش رو داره مرور می کنه. هردوخندیدیم. –من که چیزی نگفتم، فقط اطلاع رسانی کردم. خنده‌ی آرش بلندتر شد وسوالی تکرار کرد: – اطلاع رسانی؟ با هیجده چرخ از روی طرف ردشده میگه چیزی نگفتم، تازه به من میگه عکس العملی از خودت نشون نده، یارو رو باید با پنس جمع کنیم، خودت تنهایی نابودش کردی دیگه نیازی به عکس العمل من نیست. یادم باشه هیچ وقت عصبانیت نکنم. اطلاعاتم رو زیادی میبری بالا من جنبه اش رو ندارم. بعد ناگهان جدی شد و با خشم گفت: –دیگه باهاش حرف نزن، اون دیونس. هیچی حالیش نیست. اگر دوباره بهت حرفی زد جوابش رو نده فقط به خودم بگو. بعد زمزمه‌وار همانطور که از در بیرون میرفت گفت: –اونوزندش نمیزارم. از حرفش شوکه شدم و با خودم گفتم: "کاش بهش نمی‌گفتم." چادرم را سرم کردم و دنبال آرش برای خوردن ناهار به پایین رفتم. سر میز غذا مادر مژگان از دخترش پرسید: –فریدون روصدانکردی؟ – چرا، گفت میام. هم زمان فریدون وارد شد و سرمیز نشست. آرش چپ چپ نگاهش کرد. از حالت آرش ترسیدم و دوباره هزار بار از کارم پشیمان شدم. بعداز جمع کردن میز، برادرو مادر مژگان زود رفتند. آرش وکیارش هم کنار ساحل سایه بانی درست کردند و میز و صندلی داخل حیاط را به آنجا بردند. همگی دور هم نشستیم. باد خنکی می‌وزید. بعد از کمی صحبت مادر آرش از مژگان پرسید: –چرا مامانت اینا زود رفتن؟ –مثل این که فریدون حالش خوب نبود می‌خواست بره استراحت کنه. آرش نگاهی به من انداخت. سعی کردم نگاهش نکنم تا حرفی نزند. یک ساعتی دو برادر باهم اختلاط کردند. من هم به حرفهای مادرشوهرو جاری‌ام گوش می کردم، مژگان بین حرفهایش از دارو خریدن برای برادرش حرفی پراند. کنجکاو شدم ولی چیزی نپرسیدم. ناگهان بین حرفش گفت: –مامان من خوابم گرفته، میرم کمی استراحت کنم. از حرکتش تعجب کردم. "چرا در حرفهایش مدام از این شاخه به آن شاخه می‌پرد." بعد از رفتن مژگان به دریا خیره بودم که دیدم یک تکه سیب جلوی صورتم گرفته شد. –راحیل خانم بفرمایید. وقتی صاحب دست را دیدم خشکم زد. کیارش بود، تازه اسمم را هم صدازد. "این چش شدیهو" آنقدر شوکه شده بودم که فقط به آن سیب نگاه می کردم، آرش خواست چنگال را از او بگیرد وبه من بدهد که کیارش دستش را عقب کشیدوگفت: –نه، خودش... بالاخره از هپروت درامدم ودستم را دراز کردم و چنگال را از دستش گرفتم و لبخند پهنی زدم وگفتم: –ممنون داداش دستتون دردنکنه. کیارش مشغول تکه کردن بقیه‌ی سیبش شدو گفت: –اگه امروز بهت خوش نگذشت باید ببخشی، مهمونهای ناخونده برناممون روبهم زدن دیگه. –نه، به من که خیلی هم خوش گذشت. نمی‌دانم چه شده بود، کیارش مگر مهربانی بلد بود؟ آرش و مادرش هم از کار کیارش جا خورده بودند. @ranggarang
بـرایتان🕊✨ شبــی آرام🕊✨ خوابـی شیرین🕊✨ و رویـاهـایـی زیبـا 🕊✨ ودست یافتنی آرزو میکنم🕊✨   شبتون گــرم از نـگــاه خــــــدا  🕊✨ @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با توکل به اسم الله آغـــاز روزی زیبـــا با صلوات بـــر محمـد و آل محمــــد (ص) اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام... @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ 🔹 السلام علیک یا ابا صالح المهدی علیه السلام 🔹 السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ... 🔹 سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند؛ سلام بر او و بر روزی که حکومت خدا را روی زمین برپا خواهد کرد. 🔹 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠🔹پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: چهار گروه هستند که من در روز قیامت شفاعتشان می‌کنم ⓵ کسی که ذریّه مرا اکرام کند ⓶ کسی که حوائج ذریّه مرا برآورده کند ⓷ کسی که وقتی ذریّه من به ناچاری می‌افتند در مورد کارهای آنها سعی و کوشش می‌کند ⓸ کسی که ذریّه مرا با قلب و زبانش دوست بدارد 📚بحارالانوار، جلد۹۳، صفحه۲۲۰ ✧✾════✾✰✾════✾✧ 💠🔹پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: هر کس چشمش به ذریّه من سادات بیفتد بر من و آل من صلوات فرستد نور چشم و گوش ظاهری و باطنی او قوی گردد 📚تحفه رضوی، صفحه۱۴۴ @ranggarang
🌸 حرف بزن... اما طوری حرف بزن که بدانی خدایت راضی است و به تو لبخند میزند. 🌸 گوش کن... اما طوی گوش کن که مطمئن باشی، اگر خدایت از تو پرسید: گوشت چه چیزهایی شنیده، شرمسار نباشی. 🌸 نگاه کن... اما طوری نگاه کن، که چشمهایت آیینه‌ای از وجود خدا باشد، پر باشد از خدا و هر چه می‌بینی خدا را یادت بیاورد. 🌸 فکرکن ... اما به کسی و به چیزی فکر کن که خدا را از یادت نبرد، طوری فکر کن که آخرش یک سر نخی از خدا پیدا کنی. 🌸 عاشق زمینی‌ها باش... اما نه طوری که زمین گیرت کند و از رسیدن به آسمان و آن عشق ابدی باز مانی. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 :ماجرای مقام کسی که فقط به خاطر چایی مجلس روضه می‌رفت... 🎙 الاسلام عالی @ranggarang
❇️حاج میرزا اسماعیل دولابی رحمت الله: 🔸سجده‌ی طولانی ، اخلاق را عوض میکند. در هر شبانه روز لااقل یک سجده طولانی داشته باشید.هیچ عبادتی مثل نیست. به تربت امام حسین علیه السلام ، زیاد سجده کردن اخلاق را عوض می کند. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌ @ranggarang
💢روایت شده از امام علیه‌السلام که رسـول خـدا ﷺ فـرمـودنـد: 💠🔹خـدای تبـارک و تعـالی می‌فرماینـد: ↫◄ هیـچ بنـدهٔ گنهکاری را وارد بهشت نمی‌کنم، مگر اینکـه او را به مرض و بیمـاری مبتلا می‌کنم تا کفارهٔ گنـاهـانش بـاشد ↫◄ و اگر گناهانش با آن بیماری پاک نشد و زیادتر از آن بود کسی را بر او مسلـط می‌کنم که بر او ظلـم کند تا کفـارهٔ باشد. ↫◄ رزق و روزی اش را کم می‌کنم تا کفارهٔ گناهانش باشد ↫◄ و اگر این نیز برای کفـاره گنـاهانش کافی نبود جان گرفتن او را سخت می‌کنم و یا در قبر بر او سخت می‌گیرم تا وقتی که بدون هیچ نزد من آید و او را وارد بهشـت کنـم. ⬅️ و اما کسی را که می‌خـواهم وارد جهنـم کنم: او را صحیح و سـالم می‌گـذارم و رزق و روزی اش را زیاد می‌کنم و جان دادن او را آسان می‌گردانم تا وقتی کـه نزد من آید، هیچ حسنـه‌ای نداشته باشد و در همـان وقـت او را وارد جهنـم کنـم. 📗مسندالرسـول جلد ۱ ✍ ه از بحارالانوار ‌ ‌‌‌‌ ‌ @ranggarang
همه موجودات میگن خدا ولی تفاوتشون در اینه که با چه ارتعاشی میگن!!! یکی با ارتعاش ناامیدی میگه یکی با ارتعاش طمع میگه یکی با ارتعاش امید و یقین میگه یکی با ارتعاش خشم میگه یکی با عشق میگه مهم خدا خدا گفتن نیست مهم اینه که با چه ارتعاشی صداش می‌کنیم چون جوابی که دریافت می‌کنیم مطابق با همون ارتعاشیه که فرستادیم @ranggarang
‍ نگذارید دلتان خراب بشود🌹✨ تا امید است که انسان آدم شود. تو روایت داریم که اگر چهل سال بگذرد و رابطه ای با خدا بنا نکند، شیطان پیشانیش را می بوسد و می گوید قربان شکل ماهت که دیگر هدایت نمی شوی. اگه چهل سال بگذرد هرچه به او بگویند انگار که به گفته اند. هیچ اثری ندارد.‼️ جوونا خوش بحالتون تا جوان هستید، نگذارید دلتان خراب بشود. ˝ از بیانات آیت الله مجتهدی (ره)˝ @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴رژیم صهیونیستی مجدداً دمشق را بمباران کرد ♦️الجزیره اعلام کرد رژیم اشغالگر صهیونیستی مجدداً دمشق و مناطق اطراف آن را بمباران کرده است. ♦️در پی این حملات صدای انفجارهای مهیبی در دمشق و حومه آن شنیده شده است. ♦️خبرنگار الجزیره همچنین تاکید کرد پهپادهای ارتش رژیم صهیونیستی به طور گسترده در آسمان دمشق به پرواز درآمدند. @ranggarang
آمریکا، اسرائیل و ترکیه نقاب انداختند 🔰 روزهای سیاه سوریه از غارت و ناامنی تا اشغال مناطق جنوبی 🔸مرور بر اخباری چون حمله رژیم اسرائیل به بیش از ۱۰۰ موضع در سوریه، حمله آمریکا به بیش از ۷۵ نقطه، حمله نیروهای نزدیک به ترکیه به منبج و نیز مروری بر اخباری که دال بر اطلاع کامل ترکیه و چراغ سبز آن به برنامه تروریست‌ها، بار دیگر این حقیقت را پیش روی ما می‌گذارد که تروریست‌هایی که امروز غارت و هرج و مرج در سوریه برپا کرده‌اند سر در آخور دیگرانی دارند! تقریبا همه کارشناسان آینده تاریکی را برای سوریه و مردمش پیش‌بینی کرده‌اند. 🔸این ظاهر شدنِ سریع و پیشرویِ سریع‌تر نشان می‌دهد که این چند گروه تروریست به رهبری تحریر الشام سر در آخور دیگری دارند و از جای دیگری هدایت و حمایت می‌شوند و جاده صاف‌کُنِ منافع دیگرانی هستند. 🔸همزمان با تسلط تروریست‌ها بر دمشق و سقوط دولت سوریه، ارتش رژیم صهیونیستی بزرگ‌ترین تجاوز نظامی‌اش را، به خاک این کشور انجام داد و در فاصله زمانی کمتر از یک روز، ۱۰۰ نقطه از سوریه را بمباران کرد. 🔸روزنامه عبری زبان اسرائیل هیوم گزارش داد که رژیم صهیونیستی مساحت‌های جدیدی را در منطقه حائل در بلندی‌های جولان سوریه اشغال کرده است. در این گزارش آمده است که اشغال منطقه حائل در بلندی‌های جولان سوریه در نشست کابینه جنگ رژیم صهیونیستی اتخاذ شده است. @ranggarang
فرمانده کل سپاه برای بررسی تحولات منطقه و سوریه در جلسۀ غیرعلنی مجلس حضور یافت.
🔷حسنی مبارک گفت: نباید به آمریکا اعتماد می‌کردم 🔷قذافی: بزرگترین اشتباه عمرم اعتماد به آمریکا بود 🔷محمد مرسی گفته است: اشتباه استراتژیک من و عامل اصلی شکست انقلاب مصر اعتماد به آمریکا بود 🔷صدام در لحظه اعدامش : این طناب دار را آمریکائی‌ها به گردن من انداختند. 🔴آمریکا اینجوریه،شیطان بزرگ به دوستاشم رحم نمیکنه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣📣📣 🔴 سید حسن نصرلله قبل انتخابات به مردم ایران هشدار داد که انتخاب غلط انها میتواند کل منطقه را تحت تاثیر قرار دهد ❌ ولی گوش شنوایی نبود... ❌❌ این قسمت از سخنرانی حضرت سید حسن نصرالله سندیست بر شریک بودن کسانی که رای ندادند و رای دهندگان به پزشکیان در خون مظلومین سوریه و لبنان و غزه و ... @ranggarang
🎬: با گفتگوی ملائک و خداوند، آنها اقناع شدند و به امر خدا در برابر حضرت آدم سر به سجده نهادند و به جز ابلیس که با حس حسادتی که در وجودش شعله می کشید، این صحنه را میدید و دندان بهم می سایید. خداوند، این نور مطلق، این عادل بی بدیل هیچ وقت کسی را بدون دلیل مؤاخذه نمی کند و او را تنبیه نمی نماید‌. پس از ابلیس خواست تا دلیل نافرمانی اش را بگوید. ابلیس با تفاخری در حرکاتش گفت: من از آدم بهتر و برترم و من باید خلیفه باشم، چرا که من را از آتش آفریدی و ادم را از گل خلق کردی. عزازیل که در تمام مراحل تکمیل وجود حضرت ادم بود و شاهد سوال ملائکه و پاسخ خداوند بود و خوب دلیل برتری آدم را بر تمام موجودات می دانست، اینک نه در پی سؤال بلکه در پی بهانه بود. او برای خدا بهانه آورد و این می شود تکبر، تکبر در برابر ذات اقدس پروردگار، تکبری که ریشه اش در حسادت او بود و به استکبار رسید و تکبر است پایه و اساس تمام گناهان.. خداوند که به جای شنیدن سؤال، سخنان بهانه آمیز عزازیل را شنید، پس او را از درگاه خود و مقام قرب الهی اخراج کرد، چرا که همه می دانستند، لازمهٔ ماندن در آسمان و در مقام قرب ربوبی، مطیع محض پروردگار بودن است و کسی که سرکشی کرد از این دایره خارج و از مقامش خلع میشود. بدین ترتیب حارث از مقام عزازیل بودن به مرتبه ابلیس شدن نزول کرد. حالا که معلوم شد آن مطرود درگاه حق کیست، ابلیس با نخوت در برابر خداوند ایستاد و گفت: به من مهلت بده، تو ای خدا! مرا فریب دادی و آدم را بر من برتری دادی و من می خواهم انسان ها را گمراه کنم. خداوند فرمودند: اراده کرده ام بنی آدم را گرامی دارم ابلیس صدایش را بالا برد و گفت: من هم اراده کرده ام بنی آدم را فریب دهم. خداوند که مهربان بی همتاست به پاس عبادات ابلیس گرچه ظاهری بود، به او تا «روز معلوم» مهلت داد تا تمام تلاشش را بکند و بنی بشر را از راه حق و رسیدن به کمال بازدارد و به راه خود کشاند. واینجا همگان شاهد بودند که جنگی بزرگ شروع شد. جنگ اراده ها؛ که یک طرف اراده پروردگار بود و طرف دیگر ارادهٔ ابلیس و بی شک تمام جنگ های عالم انتهایش می رسد به همین جنگ اول... خلقت آدم تکمیل شد و درست در روز تولد حضرت آدم، تولد جانشین خداوند، که می بایست در آسمان ها هلهله و شادی برپا باشد به خاطر استکبار و نافرمانی ابلیس جنگی بزرگ کلید خورد ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی @ranggarang
رهبر معظم انقلاب درباره تحولات منطقه سخنرانی خواهند کرد هزاران نفر از اقشار مختلف مردم چهارشنبه ۲۱ آذرماه ۱۴۰۳ با حضور در حسینیه امام خمینی(ره) با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار خواهند کرد. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امام خمینی (ره ): اسرائیل قناعت نمی‌کند به آنجایی که هست؛ قدم قدم پیش می‌رود و هر قدمی که رفت، هی می‌گوید ما کاری نداریم، همین است، فردا قدم بالاتری برمی‌دارد. امروز لبنان است، فردا- خدای نخواسته- سوریه، پس فردا عراق است و همین طور. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلاح هایشان را زمین گذاشتند و حالا مجبورند زیر لگد تحریرالشام صدای سگ‌ دربیاورند ... @ranggarang
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن آرش خیاری پوست کند. بعد با چشم‌هایش دنبال نمکدان گشت. وقتی پیدایش نکرد، بلند شدرفت که از آشپزخانه بیاورد. کیارش رو به من گفت: –راستی برای جشن عقدتون هم به مامانت بگو هر جور خودش دوست داره و صلاح می دونه جشن بگیره من دیگه مخالفتی ندارم. هاج و واج فقط نگاهش می کردم، مادر آرش هم تعجب کرده بود. نمی دانم چرا آن لحظه یادسوگند افتادم و دلم خواست قبل از مادر به او خبر بدهم که چه شده، آنقدر که مرا از آرش و خانواده اش ترسانده بود. از حرف کیارش مبهوت بودم. نمی دانستم چه بایدبگویم. آخر چطور نظرش عوض شد. –ممنون، من به مامان میگم، حتما خوشحال میشن. نگاهی به مادرش انداخت و گفت: –اگه مادرت کمکی یا کاری داشت حتما بهمون بگید، اگر خواست تالار بگیره من آشنا دارم، میتونم نصف قیمت جاهای دیگه براش بگیرم. اگرم میخوان توی خونه مراسم رو بگیرن، بازم هر جور صلاحه خودشونه. ما هم فامیلامونو دعوت می‌کنیم، دیگه هر کس خودش میدونه بیاد یا نیاد. مادر آرش با لبخند گفت: – راحیل جان واسه آرایشگاهم من یکی از دوستام سالن داره. خواستی بعدا میریم کارش رو ببین. با تعجب فقط نگاهشان می کردم. "مادرشوهرمم کلی پیشرفت کرده ها." مطمئنم اتفاقی افتاده... همانطور که چشم هایم بین هردویشان در رفت و امد بود با مِن ومِن پرسیدم: –میشه بپرسم چی شد نظرتون عوض شد؟ کیارش از جایش بلند شد وگفت: –هیچی، فقط فهمیدم آرش راست می گفت توبا بقیه فرق داری. به رفتنش نگاه کردم که آرش نمکدان به دست آمد و پرسید: –کجا داداش؟ –میرم پیش مژگان تنها نباشه. آرش کنارم نشست و استفهامی نگاهم کرد. جای من مادرش حرفهای کیارش را برایش تعریف کرد. بعد با ذوق گفت: –برم زودتر یه زنگ بزنم به این دوستم ببینم نظرش چیه؟ با چشمان از حدقه بیرون زده‌ام مادر شوهرم را بدرقه کردم. "حالا اینا چرا اینقدر عجله دارن؟" علامت سوال بزرگی بالای سرم نقش بسته بود. –آرش، به نظرت چی شده که نظرکیارش تغییرکرده؟ قیافه ی فلسفی به خودش گرفت و انگشت هایش را روی هواچرخاند و گفت: –ببینید خانم این داداش من کلا اینجوریه، درباره ی یکی خوبی بشنوه باهاش خوب میشه، بدی بشنوه باهاش بدمیشه، از اونجایی که این داداش مژگان قبلا حرفهایی در مورد این قشر (اشاره به من)حرفهای نامربوط زیاد زده بود، ایشونم تحت تاثیر قرارگرفته بودند. حالا که فهمیده طرف خودش مشکل داره نه دیگران. احتمالا تجدید نظر تو رفتارش کرده دیگه. دستش را دردستم گرفتم. –آرش درست حرف بزن، دارم جدی می پرسم. لبخندی زد. تکه‌ایی خیار در دهانم گذاشت و کمی جدی گفت: –خب چند بار شنیدم که اون درمورد تو از مامان پرسید ومامان هم از تو تعریف کردوگفت من که جز خوبی چیزی ازش ندیدم. بعد اون روزم که کنار جاده از دست مژگان وبرادرش ناراحت بود، درمورد تو از من پرسید، منم از فرصت استفاده کردم هرچی از دهنم درامد ازت خوبی گفتم. از کارهایی که تو عمرت اصلا انجامشونم ندادی. اگه بدونی چیا بافتم. یعنی یه قدیسه ازت ساختم. پقی زدم زیر خنده ولبم را گاز گرفتم وگفتم: –هرچی از دهنت درامد؟ زشته آرش... او هم خندید. –البته از همون اولم که من موضوع تو رو مطرح کردم و حرفهات رو به کیارش زدم کیارش هنوز ندیده بودت ولی گفت که دختر عاقلیه که راضی به این ازدواج نیست، بعد زیرچشمی نگاهم کرد و لبخندی زد و ادامه داد؛ –دیدی بی عقلی هم یه وقتهایی خوبه. پشت چشمی برایش نازک کردم و گفتم: –نخیرم، اتفاقا بله گفتنم بهت کاملااز روی عقل بود... 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁
❌معاون قرارگاه خاتم‌الانبیا: بشاراسد، از ایران کمک نخواست، حتی نگران بود مبادا کمک بفرستیم سردار محمد جعفر اسدی معاون قرارگاه خاتم الانبیاء در مورد وقایع اخیر سوریه : 🔻گفته خود بشار اسد است که نظامیان من واقعا یا قاچاقچی شده اند و یا دزد و یا حاجز یعنی نگهبان سرپستی که رشوه می گیرد و رد می کند. اینها نتوانستند از من دفاع کنند و وقتی من خواستم حتی دمشق را حفظ کنم دیدم اینها قادر به حفظ دمشق هم نیستند. 🔻بشار اسد اجازه نمی داد که ما به کمک آنها برویم، اگر چه دوره قبل درخواست کمک از ما کرد ولی این دوره نه تنها درخواست نکرد بلکه برای رفتن ما نیز نگران بود و می گفت اگر شما بیایید اسرائیل ما را خواهد زد. اسد را تهدید می کردند فلذا این شد که دیدیم. 🔻با توجه به ورود اسرائیل به خاک سوریه گفتنی است که اگر دست اسرائیل برسد همه کشورهای اسلامی منطقه را عاری از سلاح می کند تا نتوانند به آن ضربه بزنند. الان دست اسرائیل رسیده و تمام منابع زیربنایی و سلاح هایی که در سوریه است را حتما از بین خواهد برد. 🔻ترکیه بخشی از ناتو است و نباید این کشور را خارج از آمریکا و اروپا ببینیم. ترکیه بخشی از آنهاست و با همین منش برای آمریکا نوکری می کند. آمریکا هم در پشت صحنه است و هزینه می کند. 🔻بنظر می رسد گروه هایی که در سوریه حضور دارند بر سرسهم خواهی و منافع خود با یکدیگر درگیر خواهند شد. شاید تجزیه خواست ترکیه باشد چرا که این کشور از قدیم چشم طمع به بخشی از سوریه را داشته است. 🔻بنظر می رسد آن کس که بیشتر به مسائل منطقه آگاه است شخص حضرت آقا رهبری معظم انقلاب هستند که انشالله فردا مطالب را تا حدی روشن می کنند. 🔻منطقه خاورمیانه بسیار غنی است و اگر وحدتی بین کشورهای اسلامی ایجاد شود آنها می توانند غرب را تحریم کنند. کافی است کشورهای منطقه فقط یک هفته شیرهای نفت خود را ببندند و ببینند در دنیا چه اتفاقی می افتد. 🔻هر چشم بینایی می بیند که آمریکا و اروپا در منطقه طراحی می کنند و کشور ها را به جان هم بیندازند. همانطور که در سال ۱۴۰۱ آن همه هزینه کردند و اگر هر کشور دیگری بود که ولی فقیه بالای سر آن نبود، معلوم نبود چه می شد. @ranggarang