🍃🍃🍃🌸🍃
#برشی_از_زندگی_اعضا
#عشق_و_حسرت
به قلم پاک آسمان
🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 روز اسباب کشی، مادرشوهرم عین ابر بهار گریه میکرد و مدام به من میگفت تو بچمو ازم گرفتی...
🍃🍃🍃🌸🍃
زندگی توی خونه جدید آرامشو برام به ارمغان آورد و دیگه بدون مشکل زندگی میکردیم حمید هرروز غروب قبل از اینکه به خونه بیاد اول به خونه مادرش میرفت و خریدها و کارهای مادرشو انجام میداد بعد میومد خونه خودمون...¹³⁹..اعتراضی نداشتم و به آرامش موجود راضی بودم....دیگه مجبور نبودم تندتند همه جا رو بشورم و بسابم چون فقط خودمو حمید بودیم که نصف روز سرکار بودیم و کثیف کاری هم نداشتیم...
خوشحال بودم چون دیگه جنگ اعصاب نداشتم.دیگه لازم نبود به کسی توضیح بدم کجا میرم و چکار میکنم...رفت و آمدم با خانوادم بیشتر شده بود و هفته ای یکبار به خونه مادرشوهرم میرفتم اون هم وقتی میدونستم خواهر شوهرم و شوهرش اونجان چون مادرشوهرم جلوی دامادش روش نمیشد به من متلک بندازه منم مثه مهمون میرفتم و میومدم
کمتر سالن میرفتم فقط روزایی که عروس داشتم میرفتم...با لیلا هرروز به باشگاه میرفتیم
فرنوش هم که منتظر به دنیا اومدن دختر نازش بود چقد خوشحال بودیم از شنیدن این خبر...داشتم عمه میشدم و خیلی ذوق بچه بردیا رو داشتم کلی براش عروسک خریده بودم مادرم میگفت برادر فرنوش گفته تمام سیسمونی رو خودم برا خواهرم تهیه میکنم...با کنجکاوی پرسیدم کدوم برادرش؟؟ و جواب، فرهاد بود
از فکر اینکه من دارم عمه میشم و فرهاد....داییِ این بچس ناخودآگاه لبخندی روی لبم نشست...
خیلی وقت بود بهش فکر نکرده بودم دلم میخواست بدونم چکار میکنه ازدواج کرده یا نه ولی روم نمیشد از مادر بپرسم...زیاد هم مهم نبود
من در دنیای خودم با حمید انقدر خوشبخت بودم که دیگه جایی برای فکر کردن به فرهاد و گذشته نمی موند....خوشحال بودم که با حمید ازدواج کرده بودم و از خدا سپاسگزار..
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#پیشنهاد_اعضا ❤️
سلام برا کسی که عطر و اودکلن نمیتونه استفاده کنه و در صورت استفاده سر درد میگیرن:
به کف پاهاشون حنا بذارن حتما خوب میشن
بار اول سه بار پشت سر هم یعنی سه شب پشت سرهم از شب تا صبح
شب قبل خواب میمالن به پاها بعد نایلون فریزر میپوشین و از روشم جوراب که رخت وخواب کثیف نشه
بعدش یه هفته ده روز فاصله میدین دوباره سه شب تکرار میشه بعدش هرچند هفته یبار یا ماهی یبار استفاده بشه
خودم از شهریور که سرماخوردگی ویروسی گرفته بودم خوب شده بودم ولی سرفه هام خوب نمیشد و ادامه داشت حتی خیلی بوها هم باعث سرفم میشد و حالمو بد میکرد که یکیش بوی عطر و اودکلن بود با استفاده حنا الحمدلله بهتر شد ودیگه به هیچ بویی حساسیت ندارم حتی اودکلن،اونموقع ها چون بوش اذیت میکرد استفاده نمیکردم وکسیم میزد وبوش میومد دماغمو میگرفتم که اذیت نشم ولی الان اوکیم استفاده هم میکنم
حنا برا خیلی چیزا خوبه وباعث میشه سودا وسموم بدن خارج بشن،حنا گذاشتن به کف پاها سیستم ایمنی بدن و قوی میکنه،برا عفونت،برا کیست،فیبروم،میگرن،سردرد،عفونت سینوسی،برا عفونت ریه،برا دردهای قاعدگی،واسه دردهای عضلانی ومفصلی درد پا زانو کمردرد،برا گر گرفتگی پاها،واسه تعریق وبوی بد،کاهش استرس وخیلی چیزای دیگه. فقط خانمای حامله و شیرده استفاده نکنن
حتی حنا گذاشتن به سر واسه ریزش مو خوبه وپیاز مو رو محکم میکنه
میشه بذارید تو کانال
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی به شکم دراز کشیدم که برگه را از مقابل نگاهش کنار زد . -چیکار میکنی دختر ! فا
🍃🍃🍃🌸🍃
#رسوایی
به عباس فکر کرده بودم. امشب چگونه با او رو در رو می شدم؟! بار آخر زمانی در خانه ی
عمو بودم که نه نام و نه سایه ی هیچ مردی جز عباس همراه نامم نبود اما حالا... حالا
باید با عمران قدم در آن خانه می گذاشتم. سوای از آن عباس نیز نامزد کرده بود .
عقربه های ساعت شماطه دار شش و ده دقیقه را نشان می
دادند، طبق فرمایش آقا باید تا شش و نیم حی و حاضر می شدم .
ترسم از او و عصبانیتش انکار نشدنی بود اما با این حال به کارهای شخصی ام پرداخته
بودم و به جای ترسیع در لباس پوشیدن مشغول سوهان کشیدن ناخون هایم بودم .
با هربار نگاه کردن به ساعت آب دهانم را قورت می دادم و با دلداری های آبکی به
قولی سر خودم را شیره می مالیدم و صدای درونم را که مدام عمران و خط و نشانش
را یادآوری می کرد پشت پستوی های ذهنم به غل و زنجیر کشیده بودم .
سوهان را در کشوی میز آینه گذاشتم و مداد چشم را به دست گرفتم .
تنها راه آزار مردی که خستگی از سر و صورتش می بارید و هنوز به گونه ای دست و
پایش را جمع کرده بود، همان سیاه کردن چشمان به قول او پدر در آرم بود .
صدای عطسه ام در اتاق پیچید که تکانی خورد. مداد را با دقت زیر چشمانم کشیدم و
با عقب کشیدنم از جلوی آینه از روی تخت به پاخاست .
صدای شکستن قلنج عضلاتش نگاهم را به سوی خودش کشاند .
سفیدی چشمانش سرخ بود. بلند شد و با دوگام مقابلم ایستاد. دستانش را لبه ی میز
گذاشت و حصار کوچکی با دستان عضله ای و پیچ در پیچش برایم ساخت. چشمانش را ریز کرده بود و صورتم را رصد میکرد. دقیق و ریزبینانه ...
-این قر و اطوارت رو باور کنم یا نیومدناتو؟
دلم با صدای خش دار و رگ فته اش زیر و رو شد و طپش های قلبم به اوج رسید .
در میان نفس های کم آورده ام شانه ای بالا انداختم .
-من که گفتم نمیام .
دست زیر چانه ام گذاشت و سرم را بالا کشید. بماند لرزش خفیفی که بی شک او هم
احساسش کرده بود .
-عین دخترای خوب لباس میپوشی و میریم، ثابت کن که دیگه پسر حاج احمد برات
پشیزی ارزش نداره...هم به من هم به اون زن عموی متوهمت...
مقابل در خانه ی عمو در ماشین نشسته بودیم و عمران هر چند دقیقه یک بار به
ساعت مچی اش نگاه می کرد . همراهش آمده بودم و با تمام وجود سعی می کردم
قوی و محکم باشم .
آمده بودم تا ثابت کنم دیگر آدم هایی که مرا برای هیچ و پوچ کنار گذاشته بودند،
برایم ارزشی ندارند .
ماشین بهزاد و عمو جعفر در گوشه ی کوچه پارک شده بودند .
گوشی را از جیبش بیرون کشید و برای بار دوم با علی تماس گرفت .
-میاید یا برگردم؟
نمی دانم علی چه گفت که عمران با جنب و جوش تکیه از صندلی گرفت و غرید: اون گوه خورده... کجاست الان؟
معلوم نبود باز چه کسی میان این خانواده آشوب به پا کرده بود . امشب شب آشتی
کنان بود یا جنگ؟ !
تماس را قطع کرد و کمربندش را باز کرد و پیشانی اش را به فرمان تکیه داد .
سردی دستانم از استرس درونم خبر می داد ند، کاش می شد بازمی گشتیم به همان
خانه و در تنهایی دو نفره یمان اوقات می گذراندیم .
-دلم می خواد این خونه و آدماش رو با هم آتیش بزنم...
برای چندمین بار با نفرت از خواسته های قلبی اش گفته بود .
دستم را روی بازویش گذاشتم .
-چیزی شده؟
صدایش گرفته تر شد .
-عماد پاشو کرده تو یه کفش که نه رضایت می خواد نه به این مهمونی میاد .
آسوده نفسم را بیرون دادم. یک بار هم همانی شد که من می خواستم. عماد و آزادی
اش و یا فراری بودنش توفیری به حال من نداشت، بدون هر گونه حسی زبان به
دلداری گشودم .
-خب خودش افتادن تو زندون رو به این رضایت ترجیح می ده .
شانه اش را به در چسباند .
-نه دیگه خره نمی فهمه مگه چند سالشه که ده سال از عمرشم تو حلفدونی
ادامه دارد...
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
**🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام فاطمه خانم عزیز .
برای خواهر مشهدی که گقتن دخترشون بعد مصرف دارو کهیر میزنه ایشون باید کبدش پاکسازی بشه چون کهیر از غلظت خون و حرارت کبد به وجود میاد .
دمنوش عناب
آب انار یا رب انار
سکنجبین
بخوره از غذاهای گرم و خشک و ادویه های گرم پرهیز کنه .
تو گوگل بزنه نمایندگی آیت اله تبریزیان تو مشهد پیدا کنه حتما ببره پیش ایشون تا اصلاح مزاج بشه اگر افسردگی داره ان شاءالله خوب میشه .
سلام ما راهم به امام رضا جانم برسونه التماس دعا
یاعلی
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌
🌸 آیه الکرسی 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ
منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃
🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃
🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا
أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃
⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️
🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی،اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ🌺
❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️
🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_ایل_آی به قلم پاک #فاطمه_دادبخش(یاس) از روز دهم حال الای روز به روز بهتر می
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_ایل_آی
به قلم پاک #فاطمه_دادبخش(یاس)
ادامه داستان از زبان ایل آی
خانم اسدی رفت و من انقدر حالم بد بود که تو این دو هفته نفهمیدم اسم کوچیکش چیه
فقط میدیدم که محمد خانم اسدی صداش میکنه
مثل یه خواهر بود
حرفای خوبی میزد فقط انگیزه نمیداد
گاهی منو میترسوند گاهی انگیزه میداد
گاهی میخندوند
یه بار بهم گفت خانم به این قشنگی
درسته خودت از رو اختیار نرفتی و به زور بیمارت کردن
ولی حالا که اختیار خودته
همت کن ماشالله شوهرت انقدر آقاست تو که دوست نداری از چشمش بیفتی
بری یکی دیگه بگیره
اون وقت تحمل میکنی
به نظرت نرسیدن مواد سخته یا داشتن هوو
از تصور اینکه محمد سارا بگیره و اون به جای من کنارش نفس بکشه نفسم بند اومد
کدوم زن کجای جهان حاضره عشقش رو تقسیم کنه
حالا که تونسته بودم نزدیک دو هفته پاک بمونم احساس بهتری داشتم
باور کنید انگار عینک دودی که همیشه تو این شش ماه تو چشمام بود رو درآورده بودند
حالا دنیا رنگ بهتری داشت
فقط یک چیز بود که اذیتم میکرد
من میدونستم محمد و اطرافیانم به هر ترتیبی شده رضایت پدر ساسان رو میگیرن
میدونستم زیاد نمیذارن تو زندان بمونم
از کشتن ساسان ناراحت نبودم
هر چند نیمه شبها تصویر جنازه ساسان خونهایی که اون روز روی زمین ریخته بود کابوس شبانههایم میشد
ولی من هرگز ساسان رو حلال نمیکنم
تا موقعی که ابراهیم بود اون ساسان بیناموس که حلال و حروم سرش نمیشد چشمش دنبال من بود
وقتی هم ابراهیم رفت اینجور زهرش رو ریخت
برای کسایی که از دور نگاه میکردن من فقط شش ماه اسیر دست او بودم
ولی برای من ۶ سال بود
۶ سال پر از تنش و اضطراب
از اول دختر ترسویی بودم
همیشه تا اضطراب میگرفتم دست و پام میلرزید
ولی حالا بدتر شده بودم
مثل یه زن عصبی بودم
تا تقی به توقی میخورد همه بند بندهای مفاصلم میلرزید
از ترس از اضطراب
من فقط نگران و ناراحت یک چیز بودم اون هم رابطهای که اون مهران لعنتی داشت
هر بار که حموم میرفتم خودم رو به قدری میشستم که پوستم باد میکرد
مدام با خودم کلنجار میرفتم چطور این موضوع رو به محمد بگم
اون هم به محمدی که با رفتن خانم اسدی و بهتر شدن حالم یخش باز شده بود و نیازهای مردانهاش را به زبان بیزبانی آرام آرام مطرح میکرد.....
🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸**
8.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 راه شکرگزاری
♻️ #شکر نعمت #سلامتی به تعداد همه بیماریهایی که نداریم...
شکر نعمت عافیت به تعداد همه بلاهایی که سرمون نیومده...
#استاد_عالی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام در جواب این خانم که در مورد عکس رنگی از رحم پیام دادند
منم دو سال پیش دکتر عکس رنگی از رحم برام نوشت انجام دادم ولی اونقدریی که میگن درد نداره تقریبا مثل معاینه است اتفاقا من خیلی ترسو بودم ولی خداروشکر انجام دادم سخت نبود اگه دکتر بهت گفته حتما انجام بده خیلی خوبه انشالله که سلامت باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام عزیزم، خدا قوت
من یه سوال داشتم لطفا توی کانال بذارید کسی تجربه داره راهنماییم کنه،،،
همسر من چند ساله که دوتا انگشت پاش گوشت و ناخن میشد ، جوری که ناخن تا نصفه توی گوشت فرو میرفت
الان یک هفته ست که جراحی کرده و ناخنها رو کشیده و هر انگشت ۵ تا بخیه خورده
الان خیلی درد داره، پاهاش ورم کرده، کبود شده،،،
خواستم بپرسم کسی تجربه داره؟
این ورم و کبودی طبیعی هست یا خدایی نکرده مشکلی پیش اومده؟
از همتون سپاسگزارم
زنده باشید و پایدار
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
•🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸