eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
34.9هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃 ❤️😍 خدمت شما👇👇 طرز تهیه توت سفید یا قرمز ۱ کیلو گرم آب ۴ لیوان مرحله اول برای تهیه این شیره خوشمزه، ابتدا توت سفید را پاک می کنیم و در حدی که خاک آن گرفته شود، می شوییم. توت ها را نباید زیاد شست وگرنه مزه آن از بین می رود و توت مزه آب می گیرد. وقتی که توت ها شسته شد درون یک آبکش می ریزیم تا آب اضافه آن خارج شود. مرحله دوم توت ها را درون یک قابلمه ریخته و روی حرارت قرار می دهیم. حدود ۳ تا ۴ لیوان آب به آن اضافه کرده و می گذاریم با حرارت زیاد بجوشد. وقتی که آب توت ها جوشید، شعله را کم می کنیم و زمان می دهیم تا توت ها پخته و له شود مرحله سوم تقریبا بین ۱ تا یک و نیم ساعت زمان لازم است تا توت ها کامل پخته شود. در این بازه زمانی، کف روی آن را با قاشق می گیریم. وقتی توت ها پخته و له شد، آن را درون یک توری فلزی یا صافی فلزی می ریزیم و با گوشت کوب آن را له می کنیم تا آّب آن کامل خالی شود. مرحله چهارم سپس آب خارج شده را با دستمال تنظیف صاف کرده و درون قابلمه می ریزیم و می گذاریم بجوشد و غلیظ شود. کف روی آن را مدام می گیریم. بعد از حدود ۱ ساعت که جوشید و شیره غلیظ شد، آن را از روی حرارت برداشته و داخل شیشه یا ظرف مورد نظر می ریزیم ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃 😱 بابام گفت این حرفهاروبذارکنارمن وپدرش حرفهامون روزدیم شمادوتاباید باهم ازدواج کنید هرچی من میگفتم بی فایده بودبابام حرف خودش رومیزد.. 🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃 #تجاوز😱 بابام گفت این حرفهاروبذارکنارمن وپدرش حرفهامون روزدیم شمادوتاباید باهم ازدواج
🔴🔴هشدار این داستان واقعی است😱😱 بابام گفت این حرفهاروبذارکنارمن وپدرش حرفهامون روزدیم شمادوتاباید باهم ازدواج کنید هرچی من میگفتم بی فایده بودبابام حرف خودش رومیزد.. باگریه رفتم تواتاق یواشکی به لیلا(همکلاسیم)زنگ زدم گفتم قراره به زورشوهرم بدن اونم میخندیدمیگفت خودت دست بندازالبته بگم لیلاازاتفاقی که برام افتاده بودخبرنداشت فکرمیکرد دارم باهاش شوخی میکنم وفتی دیدجدی دارم باهاش حرف میزنم چنددقیقه ای سکوت کردبعدگفت چراحالاناراحتی خوشحال باش که داری زودترازخواهرهای دیگت ازدواج میکنی اونم چه شوهری کی بهترازحامدخلاصه لیلاانقدرتعریف تمجیدکردکه یه جورای تونست نظرم روعوض کنه البته بگم من بیشترذوق لباس عروس پوشیدن روداشتم فکرمیکردم هرکس عروسی میکنه میشه ملکه ی سفیدبرفی.. فرداش عموحمیدوعمومجیدم امدن خونمون دوباره شوراگرفتن! هنوز دودل بودم ته دلم راضی به این ازدواج نبودم اماکاری هم ازدستم برنمیومدجزچون نظرمن برای کسی مهم نبود.. شب که شدحامدبه همراه پدروتنهاخواهرش حنانه که ازخودش کوچیکتربودومتاهل امدن خونمون.. حامدمادرش روچندسال قبل ازدست داده بودوخودشم مهندس راه ساختمان بوددفترمهندسی داشت اون شب به اجبارمامانم یه لباس ساده بلندصورتی پوشیدم چادرسفیدمامانم سرکردم.. اون شب خانواده ی حامدرسمی امده بودن خواستگاری وهمه ی عموهام هم بودن من انقدراسترس داشتم که دستام میلرزیدبیشترم نگران واکنش خواهرم فهیمه بودم... ادامه دارد...😮😮 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💎 امام علیه‌السلام: «ما مِن عَمَلٍ حَسَنٍ یعمَلُهُ العَبدُ اِلاّ وله ثَوابٌ فِی القُرآنِ اِلاّ صَلاةَ اللَّیلِ فَاِنَّ اللّهَ لَم یبَین ثَوابَها لِعَظیمِ خَطَرِه.» 📚 وسائل الشیعه، جلد ۵، صفحه ٢٧۶ ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یه از پیامبر اکرم(ص) که میتونه مثل بمب انرژی برای مامانای باردار نیرو و انرژی بده☺️☺️ ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🍃🍃🌸🍃 سلام فاطمه بانو وقتتون بخیر اردیبهشتتون بعشق❤️ خواستم خاطره ازدواجم و معجزه ی شهدا رو خدمتتون بگم 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 سلام فاطمه بانو وقتتون بخیر اردیبهشتتون بعشق❤️ خواستم خاطره ازدواجم و معجزه ی شهدا رو خدمتت
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃 بنده ب شهدا خیلی اعتقاد و ارادت دارم مخصوصا ب شهید ""سیدمیلاد مصطفوی"" خونه ی ما شهر همدانه و این شهید عزیز و بزرگوار شهرستان بهار هستن خیلی سر مزار ایشون میرفتم یا با خانواده یا با دوستانم برای ازدواجم به ایشان متوسل شدم ولی خب جوابی نمیگرفتم هر بار اومدن خواستگار و هر بار نشدن یک بار رفتم سر مزارشون خیلییییییی ناراحت بودم با گریه و ناراحتی گفتم تو چطور برادری هستی چطور غیرتت اجازه میده هر بار ی نامحرم بیاد خونه ما یکساعت با من حرف بزنه و بره و جور نشه چرا کمکم نمیکنی گفتم دیگه سر مزارت نمیام😭😭😭 بلند شدم با ناراحتی اومدم خونمون چند وقت بعد یه شب خوابی دیدم که انتهای خواب حرم امام حسین علیه السلام بود فردای همون شب یه خانم برای خواستگاری برادرشون زنگ زدن و بعدش قرار و دیدار و بعدش الحمدالله قسمت شد و ازدواج کردیم واقعا شهدا زنده هستن و ما رو میبینند بعد از اون با شرمندگی رفتم سر مزارش و پایین قبر شهید رو بوسه باران کردم که نگاهم کرد و نزاشت دور بشم ازش خواهش میکنم برای ازدواجتون به شهدا متوسل بشین و از امام حسین علیه السلام بخواید ب حرمت شهدا بخت سفید و نورانی به روتون باز کنه ان شااااااااالله هممون عاقبت بخیر بشیم دختری از تبار همدان 🌹👌 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ➖ نقل این مطالب برای دکتر عزیز خیلی هم راحت نبود... نمیدونم توی اون شرایط، بچه هاشون چه حالی بودند و چقدر اذیت شدند 🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #حیفا ➖ نقل این مطالب برای دکتر عزیز خیلی هم راحت نبود... نمیدونم توی اون شرایط، بچه هاش
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 - ➖ نقل این مطالب برای دکتر عزیز خیلی هم راحت نبود... نمیدونم توی اون شرایط، بچه هاشون چه حالی بودند و چقدر اذیت شدند که هر از مدتی، دکتر عزیز آه عمیق میکشید و به گوشه ای خیره میشد... دکتر ادامه داد: 🔸🔹هوا گرگ و میش بود و رباب خون آلود و درب و داغون را یکی دو تا کوچه قبل از خانه ابومحمد پیاده کردیم... حتی نای راه رفتن نداشت... 😰 فقط چهارتا قطره گریه لازم بود که اون هم زحمتش را کشید... در عرض 10 ثانیه تمام صورتش هم پر از اشک شد و تقریبا همه چیز برای ادامه عملیات آماده بود... ازش خداحافظی کردیم... همینطور که داشت آرام آرام میرفت، برایش این آیه را خواندم: «فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین»🌸 🔸🔹از جلوی چشممون دور شد و دیگه نمیدیدمش... تمام حواس من به مونیتور لب تاپم بود... داشت کم کم نقاط و خطوط پالسینگ تکون های ریزی میخورد... تسبیح در دستم و آشوب در دل، منتظر بودم ببینم چه اتفاقی میفته... به خاطر حساسیت موقعیت اون محل، حتی مجبور بودیم خیلی روی نیروهای پشتیبانی حساب نکنیم.. همش صلوات میفرستادم بلکه یه کم آروم بشم.. 🔴 تا اینکه صدای باز شدن در اتاق اومد... رباب با ناله و گریه وارد شد اما نمیدونستم کی در را روش باز کرده... تا اینکه مکالمه ای بین آنها صورت گرفت که از طریق موتور نوشتار، سریع تبدیل به متن شد: ⚫️ حفصه: تو اینجا چیکار میکنی؟! این چه وضعیه؟ چرا اینجوری شدی تو؟ 🔵 رباب: نمیدونم چی شد... یهو از پشت سر به من حمله کردند... دو نفر بودند... انگار میدونستند دنبال چیزی نباید بگردند... چون یک راست به طرف سینه ام حمله کردند و گردنبند را از گردنم کندند و بردند... من که نمیتونستم بیخیال اون گردنبند بشم، گردنبند را محکم چسبیدم و ولش نمیکردند تا اونا هم با کتک، مشتم را باز کردند و فرار... ⚫️ حفصه: خب حالا چیکار کنم؟ اینجا چه غلطی میکنی؟ 🔵 رباب: من بدون اون گردنبند نمیتونم برگردم خونه... خانم کمکم کنید... شوهرم منو میکشه... ⚪️ حفصه: نمیکشتت که چرا دیشب خونه نرفتی؟ 🔴 رباب: نمیدونم... فقط اجازه بدید امروز را اینجا بمونم... فکر کنین مشتری هستم... ازتون خواهش میکنم... ⚫️ حفصه: یه جای کار میلنگه... 🔵 رباب: دقیقا... چون فقط شما اون گردنبند را دیدید و بهش دقت کردین... ⚫️ حفصه: منظورت چیه؟! 🔴 رباب: منظوری ندارم... فقط کمکم کنین... خب شما هم اگر جای من باشین، هر فکری به ذهنتون میرسه... به هر کسی مشکوک میشین... ⚪️ حفصه: به یک شرط! 🔵 رباب: هر شرطی باشه قبول میکنم... فقط منو بیرون نکنین... 🔵 حفصه: فورا نگو قبول! ... چون ممکنه برات سخت باشه... یا اصلا قبول نکنی... 🔴 رباب: خانم خواهش میکنم بگو شرطت چیه؟ 🔵 حفصه: به شرطی که اگر شوهرمون از خواب بیدار شد و چشمش به تو افتاد، اگر و فقط اگر احساس تمایل به تو کرد، جوابش را بدی...😱 ⚫️ رباب: ینی چی خانم! من شوهر دارم... گردنبندم را دزدیده اند... برای فاحشه گری که نیامده ام... 🔵 حفصه: هر طور مایلی... شرطم همان بود که گفتم... 🔴 رباب: خدا لعنتتان کند که قصد پاک دامنیم را کرده اید... وقتی وضو گرفتن شما را دیدم فکر کردم انسان باایمانی هستید... نمیدانستم با یک هیولا در لباس فرشته و انسان مواجهم... خدا شما را نبخشد که حتی به خود اجازه دادید که اینطور فکر کنید... 🔸بعد صدای در آمد و بدون خداحافظی از حفصه، خانه را ترک کرد... 🔴 وقتی رباب به تیررس دوربین ما از منتهی الیه کوچه رسید، شاید 20 قدم دور شده بود که دو تا موتور سوار با حالت وحشیانه وارد کوچه شدند و از رباب عبور کردند و به طرف خانه ابومحمد رفتند... یکی از آنها پیاده شد و با لگد در را باز کرد... ⚫️ در همین هنگام من میشنیدم که ابومحمد و حفصه دارن به هم چی میگن... مثل اینکه منتظرشون بودند... چون در همون لحظه اول، حفصه آن مرد را با تیر مستقیم از پا درآورد و ابومحمد و حفصه با آن دو نفر درگیر شدند... ⬛️ سر و صدا زیاد شد... کم کم همه مردم از خانه ها بیرون آمدند و به کوچه سرازیر شدند... یک لحظه رباب را هم در میان جمعیت دیدم... نمیدونستیم چه خبره و داره چه میشه... فقط همه از دور نگاه میکردند... 👈 ترجیح دادم خودم پیاده بشم و مثلا از اون محل، در بین جمعیت رد بشم و یه سر و گوش آب بدم و آمار بگیرم... مدام، مسائل غیر قابل پیش بینی رخ میداد... از همه اش سختر این بود که پس از اتمام درگیری، جنازه چهار نفر موتور سوار را میدیدیم که معلوم بود به ضرب مستقیم خلاص شده اند... اما رباب... دیگه رباب را ندیدم و رباب گم شد... 😨 ادامه دارد... :محمدرضا حدادپور جهرمی ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❓ سلام خوبین فاطمه خانم من یک پسر ۱۴ ساله دارم خیلی وقت عادت به یک کار بدی کرده که ناخن هایش را میخورد که خیلی انگشت هاش بد شکل شده بماند و جلوه قشنگی جلوی کسی ندارد از نظر زندگی مستاجر هستیم ولی همسرم برای مدرسه و تغذیه و کلاس های ورزشی اینجور کارها واقعا برایش کم نمی گذارد خیلی نگرانم قبلا که خیلی اخلاقش هم بد شده بود جواب منو میداد بی احترامی میکرد الان یکم بهتر شده ولی مشکل بزرگ ناخن هاش و الان با برادرزاده و خواهر زاده های هم سنش رشد بدنش هم کم شده چکار کنم خیلی نگرانم ممنون میشم تو گروه بزارین منو راهنمایی کنین مشاوره بدین ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام تروخدا پیام منو بزار گروه مشکلم خیلی بزرگه دوستان تا بحال تجربه داشتین بخاطر استرس پریودتون تاخیر داشته باشه؟ حدودا چند روز تاخیر داشته و چیکار کردین تا برگشت؟!😔 تروخدا راهنماییم کنید نمیدونم چیکار کنم🙏 ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام.من تو هفته۳۰ بارداریم.یه مقداری قند بعداز ناشتام بالایه.دکتر گفته باید مراعات بکنم.کسی راه حلی برام سراغ داره که قندم بیاد پایین ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ آیدی ادمین: @Fatemee113 منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊 در این ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نقل کرده‌اند: حبیب بن مظاهر نوجوانی بود که روزی پدرش "مظاهر" از او پرسید: ای پسرم! چه آرزو داری؟ حبیب گفت: آرزو دارم حسین علیه‌السلام به خانهٔ ما بیاید؛ "مظاهر" قبول کرد و نزد امیرالمومنین علیه‌السلام آمد و حضرت دعوت او را پذیرفت. ➖روز مهمانی فرارسید و حبیب مشتاقانه به بالای بام خانه آمد و از دور، آمدن إمام حسین علیه‌السلام را به نظاره نشست. سرانجام لحظه دیدار سر رسید و سراسیمه از پشت بام پایین می‌آمد که پای او لغزید و از پشت بام به زمین افتاد. ➖پدرش خود را به او رسانید اما حبیب دیگر جان در بدن نداشت؛ "مظاهر" سریع او را پنهان کرد و به خاطر رعایت حال مهمان، چیزی به امیرالمومنین علیه‌السلام نگفت، امّا حضرت بارها اصرار کرد که حبیب کجاست که در آخر "مظاهر" قصه را گفت. امام علیه‌السلام خواست تا مظاهر جسد حبیب را بیاورد؛ چون امیرالمومنین علیه‌السلام جسد حبیب را دید، گریه کرد و به إمام حسین علیه‌السلام فرمود: إبنٖی حُسَین! إنّ هٰذا الشّابّ یُحبُّکَ وَ قَد ماتَ شَوقاً إلیک،فَماذا تَصنَعُ لَه؟ 🔻حسین‌جان ای پسرم! این جوان تو را دوست داشته و از شوق تو مُرده است، برای او چه می‌کنی؟ سیدالشهداء علیه‌السلام هم گریست؛ سپس رو به آسمان کرد و دعایی نمود و حبیب زنده شد؛ در آن حال امیرالمومنین علیه‌السلام رو به حبیب کرده و فرمودند: لِحُبّکَ لِلحُسینِ یٰا حَبیب! سَتَکونُ مُسَجِّلَ زُوّارِ وَلَدیَ الحُسین فَلا یَزورُه الّا مَن سَجَّلتَ اِسمَهُ یا حبیب. 🔻به خاطر محبّتت به حسین علیه‌السلام، تو ثبت‌کنندهٔ اسامی زوّار او خواهی بود و او را زیارت نکند کسی مگر آن‌که تو اسمش را نوشته باشی. 📚حسین،سیدالشهداء،حقیقت بلاانتهاء، حضرت آیت الله سید احمد نجفی ، ص۵۳۴ ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃🍃 تغذیه قبل از بارداری ✅🤔تغذیه مناسب برای بارداری، چی بخورم❓ استفاده از غذاهای قلیایی تر مانند شیر، نخودفرنگی و لوبیا این شانس را افزایش می دهد. 🔸معجزه غذای مصرفی در فرزندآوری خوردن غذاهای اسیدی و مداوم چای و گوشت قرمزمی تواند اسیدیته رحم را افزایش داده وشانس بارداری را کاهش دهد همچنین استفاده از غذاهای قلیایی تر مانند شیر، نخودفرنگی و لوبیا این شانس را افزایش می دهد. 🔹مکمل ها شانس بچه دار شدنتان را زیاد می کند استفاده از مولتی ویتامین ها به طور منظم در تامین مواد مغذی ضروری و افزایش باروری بسیار تاثیرگذار است. این مکمل ها حتما باید حاوی اسید فولیک باشد تا از نقص لوله عصبی که دربارداری نقش داشته جلوگیری کند. ‍ اگر فرزند میخواهید میان وعده و صبحانه کامل بخورید علت کاهش تعداد نوزادان پسر چیست؟ تحقیقات نشان می دهد علت ، مصرف غذاهای کم چربی،حذف صبحانه و میان وعده است. مصرف کالری بالاتر و مواد مغذی، از جمله پتاسیم و ویتامین های C، E و B12 در زمان لقاح می تواند شانس داشتن فرزند پسر را افزایش دهد علاوه بر این وعده صبحانه را کامل میل نمایید و در کل میزان کالری روزانه خود را افزایش ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌