🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_اعضا❤️
#قسمت_اول 🌱
سلام به همهی دوستان.. منم میخوام داستان آشنایی تا ازدواجمون رو بگم امیدوارم دوست داشته باشین.. من ی دختر تیر ماهی پر از احساس بودم ما تو روستا زندگی میکنیم پدر کشاورز و مادرم خانه دار.. خلاصه من آبجی جان مجرد و تو خونه بودیم و معمولا توی روستا دخترا زود ازدواج میکنن و منو آبجی بزرگه که25و من که19سالم بود از دید همسایه ها ترشیده محسوب میشدیم😅😅و اینم بگم ی آبجی دیگم تو15سالگی ازدواج کرده بود و خونه خودشون بودن.. سر اون مامانم خیلی سختی کشید و نظر بر این شد که منو آبجی دیگرو تو سن کم عروس نکنن و خلاصه تو درو همسایه همه به مامانم میگفتن آخه تا کی میخوای دختر تو خونه نگه داری بفرستشون برن دنبال زندگی مامانم میگف یکی رو کوچیک عروس کردم دیگه نمیخوام ی اشتباه رو دوباره تکرار کنم.. انقد خواستگار میومد میرف مامان میگف نه و همه دوستای من ازدواج کرده بودن.. و دوستای آبجی جان هم همشون بچه هم داشتن.. وداستان از سال 93شروع میشه برا آبجی بزرگه خواستگار میاد از شانس بد ما من همون موقع رفته بودم
خونه عمه جونم که مادر شوهر آبجیم ی راس اومد از من تحقیق که آره ما خواستگار فلانی هستیم اومدیم پرس وجو قیافه من🤣🤣کبود شده بودم از خنده.. دختر عمم هرچی تونست تعریف هااااا. و خلاصه آبجی ما مراسمش شروع شد و مادر شوهرش منو دید نگمممم ها خیلییی جا خورد..
#ادامه_در_پست_بعد 👇👇
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_اعضا ❤️
#قسمت_دوم🌱
دیگه اون آبجی جان توی دی93عقد کردن.. من موندم تو خونه همه گیر داده بودن به من بدبخت تو روستا هم همه فضول... ی ماه طول کشید آقا برای ما خواستگار اومد و بگو تو چه شرایطی😅😅ساعت 10شب زنگ زدن معرفشون دوست خانوادگی مون بودن. واییی اون لحظه که زنگ زدن ما داریم میایم. ما خاموشی زده بودیم ی وضعی هاااا ینی به سریع ترین سرعت میگ. میگ همرو جمع کن.. حالا همتون میگین10شب که سر شبه آره ولی نه برا ما تو روستا.. جونم براتون بگه اینا اومدن حالا مابا قیافه خواب الود😅😅دیگه ی ساعتی نشستن چایی و میوه من بدبخت آوردم نگو و سبد میوه رو پر کردم از شانس بد من تا اومدم از در آشپزخونه واییییی ی پرتقال افتاد قل خورد ی راس رفت جلو مادر شوهر.. ولی اون شب هنوز مادر شوهر نبودن برام😅😅منو از خجالت فقط میخواستم برم تو زمین بعد سریع میورو بزا بدو برو بچپ تو کور ترین نقطه ممکن و اون شب به هر سختی بود گذشت و قرار به این شد فردا شبش با آقا پسر تشریف بیارن برای ساعت 6 و بهمن ماه هم بود سال93..
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_اعضا
#قسمت_سوم
منم اون زمان مربی مهد بودم تو ی روستا 15کیلومتری روستای خودمون صب با داداشم میرفتم و ظهر میومدم خونه...
ولی از شانس و اقبال ما فردای اون روز من تاساعت 5 تو مهد منتظر داداشم که بیاد... حالا ی ساعت دیگه هم مهمونا میخوان بیان واییی ی استرسی من گرفته بودم با حرص فراوان که نگم براتون و من نیم ساعن مونده به اومدن مهمونا رسیدم واییییی قسمت حساس از اینجا بعد....
بیاری پشت بد بیاری حالا میخوام برم خیر سرم آماده بشم حمومون نفتی بود تو اون سال و ما نفت نداشتیم😔😔و من به بدترین شکل ممکن حاضر شدم و یهو در حیاط در زدن و خانواده شوهر اومدن با چند نفر از آشنا هاشون... و من استرس مرگ داشتم هیچوقت فکرشم نمیکردم این خواستگاری به سر انجام برسه
از اونجایی هم که از ی لحظه خودشم آدم خبر نداره همینه. و اومدن و سر صحبت باز شد من تو آشپز خونه از لای در یکم باز بود آقای داماد رو دیدم اخخخخ اونم شیطون ی لحظه نگاهمون به هم افتاد منو 😊😊
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_اعضا ❤️
#قسمت_چهارم🌱
خجالت بکش حرفا زده شد یهو بابام گفت من دختر نمیدم چون آبجی بزرگش توی عقده من توانایی دوتا دختر همزمان عروس کردنو ندارم حالا اونا بنده خداها وارفتن و آقای داماد ی نیم خیز کردن که پاشن برن و از اونجایی که ما بیخبر از همه جا پدر شوهرم گفتم ما تا هر موقع شما بگین صبر میکنیم اشکال نداره.. و اینم نگفتم ما کلا غریبه غریبه بودیم فقط معرف بین ما دوست خانوادگی مشترک بود.. سرتونو درد نیارم رسید به مرحله حرف زدن منو آقایی ما رفتیم تو اتاق حالا من کیلو کیلو عرق میریزم آقایی از من بدتر اون به من میگف شما شروع کنین من به اقایی😅😅🤣🤣و به هر نحوی بود حرفامونو زدیمو من اومدم بیرون همه منتظر گفتن چی شد منم فقط گفتم حرفی ندارم آقا تا من این حرفو زدم معرفمون پاشد گف مبارکه کاغذ بیارین قبالشو بنویسین من اون لحظه 😲😲😲😳😳دفتر آوردن همرو نوشتن سمت ما رسم به اینه آقای داما چند تا تیکه مثل تلویزیون یخچال وحالا بستگی به خانواده داماد داره به عهده میگیرن.. و اینجای کارم تموم شد و من گفتم اخهشش الان که پاشن برن بقیشم باشه برا چند روز دیگه اخخخخ یهو گفتن برین عاقد بیارین اینا که همو پسندیدن حرفی هم باقی نمونده..
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_اعضا ❤️
#قسمت_پنجم🌱
پس کار یسره کنیم برا آزمایش به هم محرم باشن وبازم قیافه من😲😲😲حالا ساعت چند شده11نیم شب نگم عاقد و آوردن از خواب بدبختو بیدار کرده بودن و منو رو ی صندلی شکسته و آقای دامادم روی صندلی بدتر از من نشوند وختبه خونده شد و ماتو 4ساعت از دیدن هم تا آشنایی و عقد طول کشید.. و الان10سال از اون روزا داره میگذره و خدارو شکر از ته دلم راضیممم و انتخاب من به لطف خدا درست از کار در اومد وحاصل این ازدواج دوتا گل پسر یکی5نیم ساله و یکی3 سالو دو ماه 😊😊امیدوارم بزاری تو کانال فاطمه عزیزم...
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_اعضا ❤️ #قسمت_پنجم🌱 پس کار یسره کنیم برا آزمایش به هم محرم باشن وبازم
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_اعضا ❤️
#قسمت_ششم🌱
فردای اون روز یعنی28بهمن 93ما ساعت 7بیدار شدیم و یروز بارونی بسیار زیبا اومدیم شهر خونه پدر شوهر برای کارای آزمایش من مادر و پدر و شوهر جان وقتی رسیدیم همه مارو همراهی کردن تا آزمایشگاه و من از آمپول بشدت میترسیدم😅😅و خدا باهام یار بود وآزمایش خون از من نگرفتن فقط ادرار🙈و خلاصه کارا انجام شد و بعدش رفتیم آرایشگاه اینم بگم ما تو روستا بد میدونستن دختر دست بزنه به صورتش یعنی اصلاح کنه و من با یه مرد تفاوتی نداشتم😅😅😅😂😂و نگم که زیر دست خانوم آرایشگر داشتم جون میدادم و رو به بیهوشی بودم وای یعنی لو لو رفتم هلو اومدم🙈🙈😂😂و جوری بود که آقا داماد منو نشناختن و منم به شدت خجالتی بودم اونجا خانوم آرایشگر بهم گفت دوتا جیغ بزن مادر شوهر ازت حساب ببره منم داشتم آب میشدم و کارمون اونجا تموم شد
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_اعضا ❤️ #قسمت_ششم🌱 فردای اون روز یعنی28بهمن 93ما ساعت 7بیدار شدیم و یروز
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_اعضا
#قسمت_هفت🌱
وای جلو در پدر شوهرمم بود با ی مشما رانی بهشون گفته بودن من دارم از حال میرم منو وای دلم میخواس برم جایی قایم شم از خجالت و من اسکورت با مامان و پدر شوهر و آقای داماد اومدم خونه و اونجا برام گوسفند قربونی کردن و شب هم شام به فامیل.. من نه سفره عقدی داشتم و نه هیچ مراسمی هیچی ها حتی همون حلقه و چادر هم نبود.. همون شام بود تمام.. و مراسم تموم شد... و قرار ثبت محضرمون شد دو هفته بعد یعنی14اسفند و من چون هیچ مراسمی نداشتم به شوهرم گفتم وقتی روزی که خواستیم بریم محضر خواهشا بریم با سفره عقد اونجا عکس بگیریم و اینم نگفتم شوهرم آهنگر هستن و اتاق سازی ماشین های سنگین.. و شد اون روز صب آقای شوهر رفتن سر کار قرار محضر برا ساعت ۱۱ ظهر بود و اومدن با لباس کار منو بردن محضر.. آقای شاهد با لباس کار برادرمم هم شاهد دوم بالباس کار من تو اونا لباس مناسب 😔😔و هی سفره عقد رو دیدم و حسرت خوردم و ما ثبت شد عقدمون بازم بدون هیچ مراسم و لباسی.. و حلقه و چادرم برام بعد ی ماه خریدن.. اونجا بازم آقا قول دادن عروسی باشکوه بگیرن و اونم نشد چون من تو شرایط بدی بودم.. 3سال تو عقد بودیم و ی مدت باهم رفتیم مشهد کار کردیم برگشتیم بعد چند ماه تو بدترین شرایط، اقتصادی رفتیم سر خونه زندگیمون...
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_اعضا #قسمت_هفت🌱 وای جلو در پدر شوهرمم بود با ی مشما رانی بهشون گفته بود
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_اعضا
#قسمت_هشت🌱
اینم بگم من دوتا آبجی ها بچه دار نشدن و اونجا همه به منم میگفتن تو هم مثل اونا مشکل داری یکی مادر شوهر جان تو این 3سال ه روز به من فشار میاوردن تو عقد باردار شو اشکال نداره 🙈🙈🙈و منم آخرش تسلیم شدم و شرایط بد من هم همین بود م تو دوهفته بازم کلا جهزیمو پدر و مادر عزیزم جمو جور کردن و من با بد ترین حال ممکن خرید میکردیم
من 5هفته باردار بودم خودم با مادرم روز توی شهر دنبال کار شب خسته بیا خونه وسایل بچین فقط من ومادر 😔😔شوهرمم دنبال کارای عروسی و بازم مراسم اونی نشد که میخواستم ولی بازم خداروشکر میکنم روزی هزار بار من شوهرم خودش تمام کارای عروسیمون رو کرد بدون ی هزاری از کسی کمک بگیره بخدا دست خالی من بهش افتخار میکنم از ته قلبم دوستش دارم... و اینم بگم مادر شوهر وپدر شوهرمم اصلا نفهمیدن چجوری مراسم برگزار شد مهمون اومدن و مهمون هم رفتن خونشون... ولی بازم من راضیم ازشون و همیشه احترامشون رو نگه داشتم جوری که خودشونم میگن تو برامون ی چیز دیگه ای... ولی جاری جانم ی مراسمی داشتن که نگو مراسم عقد شون مثل یک عروسی بود... بازم خداروشکر ❤️ ❤️ و اینم ادامه داستانم.. همتون رو دوست دارم ممنون از همراهیتون
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_اعضا ❤️
#قسمت_اول 🌱
سلام عزیزم
چقدر قشنگ هست ک داستان های زندگی رو میخونی ک اخرش ب خوشی تموم میشه واما ...
گنجشکها روی درخت تاک (انگور )خونه خبرهای خوشی رو زمزمه میکردن ولی بازم از اینده چ بی خبریم
بعد از برنامه ی قربانی ک در خانه داشتیم قرار شد معرفی بشم ب ی نفر واز همه جا بی خبر قرار هم بود منو تو خیابون بهش نشون بدن 😔
گذشت این دیدن ها و قبول کردنش همانا منم از همه چی بی خبر بی خبر خواستگاری و برنامه های دیگه هیچ کس ازم نپرسید و عقد انجام شد با کسی ک ۹ سال ازم بزرگتر بود و خلاصه ی زندگی بعد ی مدتی رفتیم زیر یک سقفی ک فقط ی در داشت ک بری تو خونه پنجره هم نداشت تو خونه ی تور گیر ضعیف بود ک اونم از پشت با موزائیک گرفته بود و ۶ ماهی زندگی کردم
فکر میکردم حتما زندگی همینه ک من دارم دست ب زدن هاش فحشها وازهمه بدتر بددلی ک هیچ جا اجازه نداشتم برم اینم بگم رفت امدمونم با همه اقوام قطع شدو بعد ۶ ماه رفتم خونه ی مادشوهرم ک با دوتا برادر شوهر مجرد بزرگ و جاری و شوهرش و پسرش تو ی خونه زندگی میکردیم و پدر شوهرم حدود ۱۰ نفر
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_اعضا ❤️ #قسمت_اول 🌱 سلام عزیزم چقدر قشنگ هست ک داستان های زندگی رو میخون
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_اعضا
#قسمت_دوم 🌱
دیگه پر حرفی نکنم کتکهایی ک میخوردم و همیشه هم با خانواده ام قهر بودیم سالها گذشت تا ۵ سال و صاحب ی دختر خیلی زیبا ولی بیمار شدم همش هم تو مطب و بیمارستان اسیر بودم دخترم از بدو تولد مشکل قلبی داشت وهمه ی دکترها میگفتن امید نبند بهش و نمیمونه منم عید ی سالی تصمیم گرفتم ک فرار کنم از اون خونه ولی چون از خانواده ی با ابرویی بودم ترسیم ی نقشه ی دیگه کشبدم 😜اونم این بود ک با خودش اومدم خونه ی پدرم ک چند روز بمونم تو اون چند روز رفتم شکایت کردم و وقتی ک از طرف دادگاه نامه رفت براش اومد دنبالم ک سر در بیاره دیگه راش ندادم و نرفتم
بعد اینکه تو دادگاه بددلیش رو ثابت کردم درخواست طلاق دادم و بعد ۱۰ ماه ازهم جدا شدیم این وسطم دخترم بیماریش بد تر شد و فوت کرد و برام شکایت کرد ک من قاتلم و منم با گواهی پزشکی همه چیو براش ثابت کردم و بعد ۳ سال دوباره ازدواج کردم اونم یا مردی ک دوتا پسر داشت ک خانمش سر زایمان فرزند دوم از بین رفته بود و من یکی رو ۶ ماهه و اون یکی رو ۵و نیم ساله تحویل گرفتم
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_اعضا #قسمت_دوم 🌱 دیگه پر حرفی نکنم کتکهایی ک میخوردم و همیشه هم با خانو
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_اعضا
#قسمت_سوم🌱
وشکر خدا زندگی خوبی رو شروع کردم اول صحبت با همسرم فقط ازش ازادی تو چار چوب خودم خواستم واونم قبول کرد الان داریم کم کم وارد هجدهمین سال زندگی مشترکمون میشیم ک ی دختر زیبا بهمون اضافه شده و خونمون رو گرم تر کرده شوهرم مرد خوبیه از اول کاری ب کارم نداشت
مادر خدا بیامرزشم و همچنین خواهر شوهرم ک فوت شدن عالی بودن نه اینکه فوت شدن میگم نه واقعا خوب بودن من هرجوری دوست داشتم بچه ها رو تربیت کردم به هم احترام میزاریم و همدیگرم دوست داریم بچه هامونم بزرگ شدن دیگه عالی هستن الان پسر شوهرم هر دو از اول مامان صدام کردن به من همه چیو میگن ب من زنگ میزنن پیش من حتی میخوابن سهم منو هرچی باشه کنار میزارن و ب دخترمم نگفتم ک اونا پسرهای من نیستن اول همیشه گفتم داداشات بعد تو هوای همو خیلی دارن ولی پسرام هر دو میدونن
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_اعضا #قسمت_سوم🌱 وشکر خدا زندگی خوبی رو شروع کردم اول صحبت با همسرم فقط از
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_اعضا ❤️
#قسمت_چهارم🌱
روی صحبتم با اونایی ک ازدواج دوم دارن و بچه های شوهر دارن ماحاصل دست رنج خودمون رو میخوریم هرجوری تربیت کنی همونجور هم میبینی نتیجه ی تربیتت رو تو این ۱۸ سال دعوا گرفتیم قهرم کردیم ولی باهم کوتاه اومدیم من هیچ کوتاهی درحق بچه ها نکردم اول برا دوتا پسرام خریدم یعد برای دخترم
ازدواج دوم خیلی تحقیق میخواد خیلی صبر و حوصله میخواد گذشت و صبر و شکیبایی میخواد ک اینا همه با هم ی زندگی خوبی رو ب دنبال داره
برای شما نوشتم فاطمه جون مهربون تو گروه هم نزار عزیزم شاید ی اشنایی باشه الان تو شهر خودمون رو زبونم همه از تربیت بچه هام میگن بزرگه وارد ۲۳ سال شده ک دانشجوی سال اخر دانشگاه دولتی هستش اون یکی هم ک از۶ ماهگی نگه داشتم الان دوازدهم ریاضی امسال کنکور داره براش دعا کنید دخترمم الان هفتم ۱۲ سال داره
واز صبح تا اخر وقتم با شوهر جان کار میکنم و ب زندگی و بچه هام میرسم
فقط خواستم برا کسی سرگذشم تعریف کنم اونم خیلی کوتاه کردم
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸