فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
💢 نیل تا خراسان!
🎙قسمتی از سخنان #شهید_مطهری را میشنوید👆
#نابودی_اسرائیل
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🌸🌱🌸
#تجربه_اعضا ...❤️
فاطمه جان سلام راجب اون خانم ک گفتن خواهرشون میکروب معده داره اول بگن ازکدوم شهرن تابشه راحتر بهش راهنمایی داد دکتر گوارش واندوسکوپی دادن اگردکتر گفته میکروب معده دارن باید پیش متخصص داخلی برن یا دکتر مغز واعصاب شاید تعجب کنن اعضای محترم ولی من خودم مشکل میکردب وباکتری معدمو ازبس بالا اوردم متخصص مغز واعصاب درمان کردن ب امید شفای همه مریضان الخصوص بیماران کانسری❤️
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🌸🌱🌸
#ایده_معنوی_اعضا ....❤️
سلام در مورد اون خانمی که میگه مو تو خونه اش زیاده وهرچه جمع میکند بازم مو هست وشاید طلسم شده اون خانم سوره بقره را دانلود کنه وداخل خونه بزاره تلاوت بشه هر چه بیشتر بهتر ولی میگند سه مرتبه پشت سر هم هر روز تلاوت بشه اگه انرژی منفی در خانه باشه باطل میشه من واقعا این قضیه برای من ثابت شده وبهش رسیدم
•
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضای_همفکری ❓
سلام فاطمه جان ممنون از کانال خوبتون یه حرفهایی که نمیتونیم پیش کسی بزنیم تو کانال راحت میتونیم بگیم من متولد ۶۸ هستم دوتا فرزند دارم دخترم کلاس ۹هستش پسرم کلاس دوم مشکله من دخترم هست واقعا اذیت میکنه بسیار مخفی کار هست همش باید بالای سرش باشم یک هفته پیش باهمسرم رفتیم شهرستان بچه ها روسپردم به خواهرم دخترم به بهانه خونه خواهرزادهام نمیدونم بادوستاش رفته بیرون اینم بگم واقعا رفیق باز هستش حتی مدیر مدرسه منو صدازد گفت دخترت درسش خوبه اما این دخترا رفیق های خوبی برای دخترت نیستن دارم دیونه میشم که اون یک ساعت دخترم کجا رفته بخدا براش کم نمیزاریم باباباش رستوران میره بادخترهای خواهرم کافیشاپ میره الان مشکله زندگیه من فقط دخترم هست من وهمسرم مذهبی هستیم بعضی وقتا به خودکشی فکرمیکنم یا برم خونه پدرم بازمیگم نمیشه همسرم دیابت داره اعصبانیت براش سمه توروخدا کمکم کنید اجرتون باخانم فاطمه زهرا
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🌸🍃 #رسوایی_12 گفتم: چشم الان میام . چند دقیقه ای در آشپزخانه خودم را مشغول نشان دادم . نمی د
🍃🍃🍃🌸🍃
#رسوایی_13
_بهار .
صدای عمو بود. دستی به روسری ام کشیدم و جواب دادم: بله عمو؟
-بهزاد و بهنام کجان؟
کنار زن عمو نشستم و دست هایم را در هم گره زدم .
-داداش بهنام رفته تهران جنس بیارن با دوستش، داداش بهزاد هم دیروز غروب رفت
شهرک .
سری تکان داد و تسبیح دانه درشتش را در دست چرخاند .
صدای تلویزیون را کم کردم که بقیه راحت باشند. عمو و زن عمو و خان جون با هم
صحبت می کردند و من ظاهرا نگاهم به برنامه ی دم افطار بود اما تمام هوش و حواسم
به عباس بود که به گوشی همراهش چشم دوخته بود و گه گاه چیزی تایپ می کرد .
آن قدر دل در گروی یار داده بودم که به کل بهزاد و بهنام را در پستوی ذهنم به فراموشی سپرده بودم .
سفری بزرگی در پذیرایی پهن کردم.
زن عمو در آشپزخانه برنج ها را در دیس می
ریخت و من سالاد و سبزی و باقی چیزها را به زیبایی در سفره جای می دادم .
همه چیز به آرامی پیش می رفت اما هنوز هم سردی کلام و رفتار عمو و زن عمو آزارم
می داد. با صدای در، به تندی از آشپرخانه بیرون زدم که عباس در چند قدمی ام
ایستاد .
-من میرم مشغول ادامه ی کارم شدم که صدای یاحسین خان جون باعث شد به سرعت به سویی که نگاهش میخ شده بود، برگردم .
عمو با دو از جایش بلند شد و به سمت ایوان دوید اما من مانند مجسمه فقط نگاه می
کردم .
مغزم دستور هیچ عکس العملی را صادر نکرده بود. صدای هیاهو و سوال های
مکررشان بالاخره مرا به خودم آورد .
بهزاد زیر بازوی بهنام را گرفته بود و عباس نیز سعی داشت کمکش کند.
امابهنام...بهنام مگر خوب نبود؟!
چرا سر تا پایش زخم و در گچ بود؟ !
جلویشان ایستادم که بهزاد گفت: بهار بدو یه تشک بیار بنداز اینجا .
با لب هایی که می لرزید، گفتم: داداش چی شده؟
بهنام سعی کرد با حال خرابش لبخندی بزند اما فریاد عصبی بهزاد مانند همیشه همه
چیز را به هم ریخت .
نفهمیدم چگونه تشک را از کمد دیواری بیرون کشیدم اما به سرعت گوشه ای از حال پهنش کردم .
با کلی احتیاط بهنام را روی زمین نشاندند. دست راست و پای چپش اسیر گچ بود و
سرش را نیز باند پیچی کرده بودند. روی صورتش هم جای خراش ها بیداد می کرد و
نشان می داد اوضاع اصلاً آن گونه که بهزاد می گفت خوب نبود .
پایین تشک نشستم . عمو دستی پشت خان جون گذاشت و گفت: گریه نکن مادر من
بزار ببینیم چی شده آخه؟خان جون بی توجه هق هق می کرد. عمو سری با تاسف تکان داد و رو به بهنام کرد .
-چیشده عمو جان؟
بهنام کمی خودش را جا به جا کرد و گفت: یه تصادف جزئی بود عمو، چیزی نیست .
قبل از همه خان جون مداخله کرد .
-یه تصادف جزئی؟! داغون شدی پسرم بگو ببینم کدوم از خدا بیخبری سر نازنینم این
بلا رو آورده .
با اشاره ی عمو احمد ، زن عمو و عباس دست زیر بازوی خان جون انداختند و او را به
سمت سفره ی باز شده بردند .
بهزاد از جا بلند شد و بیرون رفت .
بهنام چشمانش را با درد بست و سعی کرد بلند حرف بزند تا به گوش های کمی
سنگین خان جون برسد .
-خوبم بخدا خان جون خودت و اذیت نکن .
عمو کلافه دستی به محاسن کوتاه ش کشید و بلند شد .
-اینجوری با گفتن خوبم هیچی حل نمیشه مگه بی صاحبید شما. بزار اون برادرت
بیاد ببینم اون درست حسابی میگه چی شده .
نگاهم در صورت بهنام چرخ می خورد، لب های به هم فشرده اش نشان می داد با تمام
وجود تلاش می کند لال بماند تا حرمتی نشکند. عباس که عصا را کنار تشک بهنام
می گذاشت، آرام دست روی پایش گذاشت وبا خنده گفت: برم مداد بیارم روپای
ادامه دارد......
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸**
🍃🍃🍃🌸🍃
#پیشنهاد_اعضا ❤️
سلام تعجب میکنم واقعا بعضی خواهرای گلم دنبال آدرس دعا نویس هستد
دعا نویس اگر میتونست برا خودش کاری میکرد جز بدبختی وبستنن بخت وزندگی مردم واقعا کاری میتونن بکنند وتازه در را برای جنها باز میکنید ،
خوواهرن سرچ کن تو گوگل فواید حرز ابی دجانه ،حرز امام جواد وحرز ام صبیان رو بخوان
فکر کنم کمک کننده باشه
در ضمن عدم ازدواج دختر خانمهای گلتون اینه که پسرها از ازدواج فراری شدن ومیترسن وفراگیره فقط مختص شما نیست
این دستپخت پدر و مادرانی هست که از ازدواج یه غول درست کردند با چشم وهم چشمی وریخت وپاش وترساندن جوانهاشون.
و الان باید نظاره گر پیر شدن میوه های دلشون باشن واقعا چقدر با بهانه های واهی از ازدواج جوانها جلوگیری کردند
حالا شاهد ازدواج سفید وغیر شرعی وارتباطات کذا وکذا هستیم
•🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#شهيد_بیحساب_و_كتاب....
🌷آیت الله حق شناس، در مجلسی که بعد از شهادت احمدعلی داشتند بین دو نماز، سخنرانیشان را به این شهید بزرگوار اختصاص داده و با آهی از حسرت که در فراق احمد بود، بیان داشتند: "اين شهيد را دیشب در عالم رویا دیدم. از احمد پرسیدم: چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که از برزخ و.… میگویند حق است. از شب اول قبر و سئوال و… اما من را بیحساب و کتاب بردند. رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمیدانم این جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اينجا رسید؟!"
🌹خاطره اى به ياد شهید معزز احمدعلی نیری
[معرفى كتاب: كتاب "عارفانه" زندگينامه و خاطرات عارف شهيد احمدعلى نيرى]
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیات ۴١ و ۴٢ سوره مبارکه انفال.
🔎 جستجوی سوره: #انفال
#مصحففارسی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَىٰ عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا ﴿۱﴾
🔸 بزرگوار است پاک خداوندی که فرقان را بر بنده خاص خود نازل فرمود تا (به اندرزهای وی) اهل عالم را متذکر و خدا ترس گرداند.
🔅 الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا ﴿۲﴾
🔸 آن خدایی که پادشاهی آسمانها و زمین از آن اوست و هرگز فرزندی نگرفته و شریکی در ملک هستی نداشته و همه موجودات را او خلق کرده و حد و قدر هر چیز را معین فرموده است.
💭 سوره: فرقان
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایلای🌱 به قلم پاک #یاس دیگه نتونستم خوددار باشم با صدایی که سعی
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_واقعی
#ایلای🌱
دیگه تحمل حرفهای بی سر و ته ثریا خانم را نداشتم
عصبی از جام بلند شدم و به سمت پنجره رفتم
به شدت داشتم حرص میخوردم ولی نهایت سعیمو میکردم که آرامشم رو از دست ندم و یه موقع تندی به مهمونهام نکنم
به هر حال اونها خونه من بودند
ولی فاطمه و مهدی نتونستن خوددار باشند
مهدی چایی توی دستش رو کمی با شدت روی میز کوبید و گفت
_خانم شما انگار حالتون اصلاً خوب نیست
و فاطمه دقیقاً پشت سر شوهرش گفت
__حتماً که خوب نیستند هی ما داریم احترام نگه میداریم ایشون تخته گاز دارن میرن
شما هیچ ادعایی برای آیسو ندارید
اون همه بلا سر مادرش آوردین
ایل آی رو با اون پسر.......
زبونش نچرخید جملهای پیدا نکرد
کمی مکث کرد که معصوم خانوم بدتر از فاطمه گفت
___ ساکت شید اصلاً به شما چه مربوطه
شما چه کاره آیسو هستین
چون به ایلای کمک کردی دلیل نمیشه الان مدعی باشین
وکیل وصی باشین دیلمانج باشین
ما اومدیم محترمانه ازتون خواهش کنیم یه چند وقتی آیسو پیش ما باشه
فاطمه با صدای بلندتر از معصوم خانم گفت
___نیومدین خواهش کنین اومدین دستور میدین
دارین میگین حضانتش با شماست
اون موقع که آیسو مثل بچههای کار از این فروشگاه به اون فروشگاه کار میکرد
همراه مادرش صبح تا شب از این خونه به اون خونه کلفتی مردمو میکرد شماها خارج داشتین با آرامش زندگی میکردین
به چه حقی الان مدعی شدین
رفتین تحقیق کردین قانون حق رو به شما میده
خجالت بکشید
معصوم سر فاطمه داد زد
__خجالت تو بکش که بزرگتر کوچکتری حالیت نیست
حسین آقا که تا این لحظه ساکت بود با صدای بلند گفت
__بس کنید اینجا مگه میدون جنگه
معصومه پاشو میریم خونه
آیدین که شاهد این بحث و جدلها بود با صدای بلند زد زیر گریه
فاطمه با عصبانیت پا شد آیدین رو بغل کرد و همچنان که تو بغلش تکون تکون میداد تا آروم بشه زیر لب غرغر میکرد و فحش نفهم بودن رو به معصومه میداد
ثریا خانم با کمک دخترش پا شد سرش رو بالا گرفت و گفت
___حالا که اینطور شد از حق خودم نمیگذرم بچه رو آماده کنید چند روز بعد میایم دنبالش در غیر این صورت با مامور میام.....
🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸