🍃🍃🍃🌸🍃
#برشی_از_زندگی_اعضا
#عشق_و_حسرت
به قلم پاک آسمان
🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 پارت هفتم به قلم پاک آسمان -منو آقاجونت که تا ابد زنده نیستیم که مادر! -عه مامان این
🍃🍃🍃🌸🍃
پارت هشتم
به قلم پاک آسمان
به مامان گفتم که میرم پیش لیلا تا از دلش درارم.مامان که تعجب از چشماش میبارد فقط گفت؛خیر پیش!
به پارک رسیدم لیلا مشغول هل دادنِ نازگل روی تاب بود.نازگل با دیدن من ذوق زده داد زد و گفت:خاله رعنا!خاله رعنا!تو هم اومدی اینجا،آخ جووووون.
لیلا هنوزم دلخور بود.پفکی که خریده بودم بازکردم و به سمتش گرفتم و گفتم ؛آشتی؟؟؟؟
با هم روی نیمکت نشستیم
لیلا:خب ظاهرا باید خیلی حرف مهمی باشه که تو رو از اون اتاق بیرون کشیده باشه.
-آره مهمه ولی قول بده قضاوتم نکنی.مثل یه خواهر دلسوز یه راه بذار جلو پام!
-تو هم مثه یه خواهر خوب هر راهی گذاشتم گوش بده.
-سعی میکنم
-میشنوم!
(نمیدونستم از کجا شروع کنم و چطوری احساسمو درست و واقعی بیان کنم ؟چه جوری بگم که لیلا سرزنشم نکنه مخصوصا که الان توپش پُر بود! یا اصلا....)
لیلا: رعنا؟رعنا؟کجایی ؟منتظرم حرف بزنی!
نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم
-بعضی روزا که از آرایشگاه میومدم خونه،مامان زنگ میزد و میگفت نون تازه بخر...و تاکید داشت که حتما از نونوایی آقا مرادی نون بخرم بقیه نونها رو پسند نمیکرد منم که بچه ی حرف گوش کن!! با اینکه خسته بودم یا کلی کار داشتم میرفتم تو صف نونوایی و نون میخریدم.با اینکه از بقیه نونواییها مسیرش دورتر بود ولی به خاطر مامان میرفتم...با خودم میگفتم حالا مادرت یه کار ازت خواسته،درست انجام بده
و اینجوری بود که این نونوایی رفتن باعث شده بود به ادمای توی صف و شاطرها و پخت نون و کلا محیط اونجا دقت میکردم در همین حین متوجه شوخی های بانمک کارگر نونوایی با همکارش شده بودم.کارگر بانمکی بود و حرفهای بامزه میزد و قاه قاه میخندید.. کم کم منم با شوخی هاش خندم میگرفت.اون برا همکاراش از خاطرات بامزه میگفت و منم که کر نبودم میشنیدم در ضمن کاری هم نداشتم که تو صف انجام بدم برا همین خندم میگرفت و سرمو مینداختم پایین تا کسی لبخندمو نبینه...وقتی نوبتم میشد که نون جمع کنم خیلی حواسم بود نگام به صورتش نیوفته که اون قیافه بشاش و خنده روشو ببینم و ناخودآگاه لبخند بیاد رو لبم!اون وقت راجع به من چه فکری میکرد؟ولی اون اصلا روحشم از احساس من خبر نداشت
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸**
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
چگونه گرفتگی عروق را برطرف کنیم؟
توصیه راهبان تبتی: به 1 فنجان کشمش، 2 قاشق غذاخوری زنجبیل رنده شده، 2 قاشق غذاخوری عسل، 4 قاشق غذاخوری چای سبز و 1 لیتر آب نیاز دارید .
یک قوری بردارید و آب را روی حرارت ملایم بجوشانید. بعد از 10 دقیقه حرارت را کم کرده و چای، زنجبیل و عسل را اضافه کنید.
همه مواد را با هم مخلوط کنید. سپس روی قوری را با یک پارچه پشمی بپوشانید. بگذارید 8 ساعت بماند.
این دارو را دو بار در روز قبل از غذا مصرف کنید. مقدار توصیه شده از 150 تا 200 میلی لیتر است.
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
,#تُـــو قـَـرارِ مـَــنـــی و ....❣
مـَـن بـــی قـَــرارِ تـــو ....😍😘💕❣💕
🍃🍃🌸🍃
صوت استاد احسانیان.درمان یائسگی زودرس،حبس قاعدگی.mp3
25.78M
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا
بحث قاعدگی زودرس ✅
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام به همه دوستان نازنین
آقایی که گفتن اگه بیماری را مخفی کنند از همسرشون
برادر گرامی چرا میخواید زندگی را از اول به پایه دروغ و پنهان کاری بنا کنید،واقعیت را بگید اون خانم اگه پذیرفت تا آخرش همراهتون هست،به این فکر کنید که بعد از ازدواج بفهمه یا طلاق میگیره و به حکم قانون چون فریب در ازدواج بوده مهریه و همه حق و حقوقش را باید بدید،یا اینکه باهاتون زندگی میکنه ولی نه با عشق و محبت بخاطر اجبار و هیچ وقت بهتون اعتماد نمیکنه چون همش فکر میکنه که چه موارد دیگه ای را پنهان کردید یا دروغ گفتید و البته به خودش این حق را میده که خیلی چیزها را از شما پنهان کنه که البته با کار شما حق هم داره
خداوند بهتون سلامتی بده شما هم حق زندگی دارید ولی با دروغ شروع نکنید،موفق و سعادتمند باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام به فاطمه بانوی عزیز و دوستان گلم
خانمی که گفتن فیبروم دارن
خواهر عزیزم منم همسن شما هستم،مجردی مشکلی نداشتم ولی بعد اولین پریودی بعد ازدواج فیبروم ها بوجود اومد،کورتاژ کردم،چند سال بعد عمل کردم و فیبروم ها را خارج کردن اما دکتر بهم گفت۲سال بعد دوباره عود میکنن،درنهایت هم بخاطر کم خونی خیلی شدیدو خونریزی زیاد پریودی اورژانسی عمل شدم و رحمم را خارج کردن
شما هم پیگیر باشید که با کم خونی شدید مواجه نشید و اگه هم متاهل و بچه دارید با چندتا پزشک زنان مشورت کنید اگه نظرشون خارج کردن رحم هست تعلل نکنید
آن شاالله که درصحت و سلامت باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#شلکه_پلو
مرغ
کره یا روغن ۳ قاشق غذاخوری
لپه ۱ پیمانه
برنج ۲ پیمانه
گوجه ۵ عدد
نمک
فلفل سیاه و قرمز
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
چه حس خوبیه 🥰
وقتی سرتون شلوغه و،❣
درگیر هستین یهو پیام میده :💕
دوستت دارم .😘❤️🔥💞🍃
🍃💞🍃@lovely_lifee💞
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 پارت هشتم به قلم پاک آسمان به مامان گفتم که میرم پیش لیلا تا از دلش درارم.مامان که تعج
🍃🍃🍃🌸🍃
پارت نهم
به قلم پاک آسمان
من براش یه مشتری بودم مثل هزار مشتری دیگه که میان نون میخرن و میرن!روزای دیگه به بقیه آدمایی که تو صف بودن دقت کردم و دیدم اونا هم وقتی شوخی ها و حرفای بامزه ی کارگر نونوایی که حالا دیگه اسمشو میدونستم《 فرهادُ》 میشنون اونا هم خندشون میگیره حتی بعضی آقایون جوابشو هم میدادن مثلا راجع به مسابقه فوتبال شب قبل کلی حرفای خنده دار میزدن و اینجوری هم تایمشون زودتر میگذشت هم کلی میخندیدن به قول معروف حتی به تَرَک دیوار هم میخندیدن!
دیگه نونوایی رفتن برام شده بود یه تفریح و همش آمار نونا رو داشتم که کی تموم میشه دوباره برم همون نونوایی!مامان هم تعجب کرده بود که من چه جوری بدون غرغر میرم نون میخرم و میام؟؟ آقاجون و بردیا هم فقط از این نونها تعریف میکردن و زیاد فرق نمیکرد من خریده باشم یا مامان! خودشون هم که وقت نداشتن برن تو صف نونوایی وایسن!
این بود که نون خریدن رو با کمال میل انجام میدادم و نمیدونستم در اصل دارم تیشه به ریشه خودم میزنم!
لیلا که تا اون لحظه سکوت کرده بود پرسید: حالا واجبه انقد با جزئیات تعریف کنی؟ خلاصه بگو تمومش کن داره شب میشه باید بریم خونه
یه نگاه به دور و برمون انداختم کسی جز ما توی پارک نمونده بود و نازگل برا خودش تنهایی سرسره بازی میکرد!
رو به لیلا گفتم: من امشب میام خونه شما فردا از خونه شما میرم آرایشگاه؟
-پس این قصه سر دراز دارد!باشه پاشو بریم!
عزممو جزم کرده بودم هرجور شده حرفای دلمو امشب به لیلا بزنم و به یه راه حل برسم اینجوری یه بوم و دوهوا نمیشد! به مامان زنگ زدم و گفتم که امشبو میرم خونه لیلا اینا و منتظرم نباشن .مامان بیچاره که حسابی تعجب کرده بود فک میکرد لیلا میخواد دلمو نرم کنه بلکه ازدواج کنم به همین خاطر با خوشحالی گفت هیچ اشکالی نداره دخترم
اون شب تا بعد از شام لیلا کار داشت وقتی ظرفای شامو شستیم لیلا به اقامهدی(همسرش) گفت نازگل رو ببر بخوابون فردا کلاس داره باید زود بیدار بشه منو رعنا میخوایم امشب باهم حرف های خواهرونه بزنیم!
طفلکی آقا مهدی چشاش چهارتا شده بود و تعجب از چشاش میبارید بعد پرسید: راجع به اون قضیه؟؟؟
لیلا گفت: تقریبا
و به سمت اتاق راه افتادیم.
-منظورش کدوم قضیه؟
-خواستگاری پسرداییش دیگه.مهدی خیلی دوس داره با پسر داییش باجناق بشه میگه خیلی بچه ی بامعرفتیه!!
آه از نهادم بلند شد و روی تخت دراز کشیدم
لیلا : خب تا کجا گفتی؟
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸**
📌کشتار وحشیانه مردم قزوین توسط رژیم طاغوت در سال ۱۳۵۷ شمسی
🔹اوجگیری نهضت اسلامی و انجام تظاهرات سراسری در تمامی شهرهای ایران به ویژه در چند ماه آخر حاكمیت رژیم شاهنشانی، باعث شد تا در بسیاری از شهرها، این راهپیماییها با دخالت مأموران حكومت نظامی و كشتار مردم بیگناه، به خاك و خون كشیده شود.
🔸 در قزوین نیز این وضعیت ادامه داشت و مردم خشمگین، علاوه بر راهپیمایی، به تشییع جنازه شهدا میپرداختند و در طی آن، مراتب انزجار خود را از جنایات رژیم پهلوی اعلام میكردند.
🔸در این میان در روز هفتم دی ماه ۱۳۵۷، مأموران انتظامی به سوی مردم شلیك كردند و بیست نفر از هموطنان را به شهادت رساندند.
🔹از این رو، تشییع جنازه شهدای حوادث هفتم دی، در فردای آن روز باحضور هزاران نفر از مردم معترضِ قزوین انجام گرفت كه این مراسم نیز با هجوم مأموران به مردم، به خاک و خون كشیده شد.
🔸قتل عام مردم در شهرهای مختلف كشور در نهایت باعث اتحاد بیشتر آحاد ملت برای سرنگونی رژیم پوسیده شاهنشاهی گردید و در كمتر از یك ماه و نیم بعد، بهار آزادی را برای ایران به ارمغان آورد.
#تقویم_تاریخ
#دی_۷
#کشتار_مردم_قزوین
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی حال بدت براش ارزشی نداشت، نبود. کاراش عجیب غریبه ! ناخون هایم را کف دستم فرو کر
🍃🍃🍃🌸🍃
#رسوایی
به سوی میز کنسول کنار دیوار نگاه کردم . آینه ی چوبی رویش تصویرم را بی عیب و
نقص نشان می داد. یک مداد مشکی داخل چشمانم کشیده بودم و رژ لبی نیز به لبانم
زده بودم تا کبودی و خون مردگی را بپوشاند .
کمی بیشتر در آینه دقیق شدم .
-بد شده؟
عصبی تر غرید :
-نه، اون چشمای سگ مصبت حالا بیشتر داره دلبری میکنه، این چه گندی بود
کشیدی تو چشات...
کمی چانه ام را پایین دادم .
-خب میرم پاک کنم .
-لازم نکرده پاک کنی .
کنارش نشستم، روی مبل دو نفره ای که او با راحتی رویش لم داده بود .
-من الان چیکار کنم؟
چشمانش را بست .
-هیچی...خستم اعصاب اینجا موندنم ندارم، الان فربد اینا میان قراره بمونن تا عاشورا،
قار قارای اون ساسان شل مغزو نمی دونم چیکار کنم !
لب هایم کش آمد، خودش استاد غرغر کردن بود و حالا به فکر حرف های بقیه بود .
-نخند پرده ی سیاه بدبیاری را کنار می زد و کمی رنگ چاشنی روزهایم می کرد .
نامم بهار بود اما زندگی ام نه .
کیف کوچک آرایشی اش را اشاره زد .
-برو خودتو خوشگل کن برای پسر عموی بی کله م .
کیف را روی ساک لباس هایم گذاشتم .
-فقط می خوام یه چیزی بزنم که این معلوم نباشه .
اشاره ام به خون مردگی لب زیرینم بود . خنده اش مصنوعی بود .
-یه مدادم بزن به چشمات خیلی بی روحه قیافت .
گفت با و عجله رفت تا برای رفتن به مسجد لباس بپوشد. باز هم من ماندم و اف کاری
که به جنگ با یک دیگر در سرم پرداخته بودند .
*
دست در دستان بزرگ و مردانه اش از پله ها پایین رفتم .
-میشه ول کنی .
بی حوصله نوچی گفت .
-بهار کشش نده لج کنی من بیشتر لج می کنم .
باز هم روی دنده ی چپش افتاده بود. همراهش تا کنار مبل ها رفتم. او نشست و من
کنارش ایستادم .
-دیگه از این کوفتیا به چشمات نزن دریافتم .
-خب بهار خانم نگفتید؟
استکان چای را روی میز گذاشتم و به فربد نگاه کردم. گیر سه پیچ آهایال برای
نداشتن حلقه هایمان از بیست دقیقه بعد از رسیدنشان شروع شده بود و عمران
ماهرانه پاسخ گویی را بر عهده ی من گذاشته بود. به بهانه ی آوردن چای و پذیرایی
هزاران ادله ی دیگر از زیر پاسخگویی گریخته بودم اما حالا دیگر نمی شد. نفس
عمیقی کشیدم .
-خب راستش...راستش ما وقت نکردیم حلقه ب خریم، تا همین الانم بهش فکر نکرده
بودیم .
راست و حسینی گفته بودم. فربد دستش را از زیر چانه اش برداشت و حرف هایم را
برای آهایال ترجمه کرد .
عمران خودش را مشغول خوردن سیب هایی کرده بود که با اجبار برایش پوست کنده
بودم .
لب های باریک آهایال نیمه باز ماند و چهره اش کمی گنگ و ناخوانا شد. کلمات را تند
و بی وقفه به عمران خوراند .
صدای خنده های فربد و سرفه های عمران، مشهود کرد آهایال حسابی او را شسته و
پهن کرده است با باز شدن در خانه و ورود ساسان، لیوان را در دستان عمران رها کردم. با چند پرس
غذا وارد خانه شد .
-بهار خا نم این غذاها رو عمو بهروز برای مهمونا فرستادن .
بی قرار بود. مستقیم به آن سوی پذیرایی رفت. به دنبالش رفتم. حالش بد بود، درک
می کردم او نیز عاشق بود حالا تمامی صفاتش به کنار اما همان که عاشق بود و
عشقش __حال با مردی دیگر جولان می داد، حس همدردی و دل سوزی را
در وجودم به
غلیان می انداخت .
نایلون غذا را روی اپن گذاشت و با برگشتنش مرا دید .
پا روی پا انداخته بود و در مبل تک نفره ای جا خوش کرده بود. بعد از آن که غذا ها
را گذاشت عزم رفتن داشت اما منصرف شد و در جمع نشست .
بماند که احوال پرسی اش به همان یک "سلام" ختم شد. استکان چای را مقابل او که
هر چه می کرد نمی توانست نگاهش را از آهایال بگیرد، گذاشتم .
جو سنگین شده بود و دیگر خبری از آن خنده های سر خوش آهایال نبود. شال مشکی
رنگ حریرش را روی سرش جلوتر کشید و به منی که نگاهش می کرد لبخند پر
استرسی تحویل داد .
فربد به ظاهر حواسش به تلفن همراهش بود اما هر از گاهی سر می گرداند و ساسان را
از نظر می گذراند سر شام نیز رفتارها تغییری نکرد. عمران بهم ریخته تر از فربد بود و ساسان با دیدن
رفتارهای آهایال با فربد از عصبانیت سرخ شده بود. بشقاب های دست نخورده را از
مقابلشان برد اشتم. عدس پلوهای مانده در ظرف ها را در سطل آشغال ریختم . گمان
می کردم فربد با دیدن ساسان بعد از شام نوای رفتن بزند اما او آن قدرها هم برایش
اهمیتی نداشت، شاید هم من این گونه خیال می کردم .
عمران به سینک تکیه زد و گفت: نشوری نمیشه؟ بیا بشین دیگه ...
لیوان را در آبچکان گذاشتم .
ادامه دارد....
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸**
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️🙏
سلام فاطمه خانم ممنون بابت کانال خوبتون من یکی ازطرفدارهای خوب کانال قشنگت هستم. این پیام برای اون خانمی که میگه چرابه دولت پزشکیان به خاطرقطعی برق حرف میزنن. عزیزحرف شمادرست توهمه دولتهاکه امده رفتن دزدی بی عدالتی بوددرست. ولی خدایش ازحق نگذریم تواون سه سالی که شهیدرییسی عزیزمون زنده بودکجابرق قطع میشدکدام نیروگاه خاموش شد، کدام کارخانه وکارگاه تعطیل شد. بلکه بازحمات ایشون تمام کارخانه هاوکارگاها راه افتادن چه رییس قوه قضایی بودچه دردوررییس جمهوریشون. توروخدابیایددولت شهیدجمهورمون بادولت پزشکیان مقایسه بکنین. ایشون حتی جمعه هاهم به شهرهاسرمیزدن الان چندماه پزشکیان رییس جمهورشده چندتاشهررفته. دیدن که حتی اقای خامنه ای رهبرعزیزمون گفت دلم برای رییسی سوخت انقدرناشکری کردیم تاخدایه ادمی که اصلا ادب نداره حتی رفتاردیپلماتیک نمیدونه چطوری خودش چندبارگفته من نمیدونم چطوررییس جمهورشدم من دنبال سمت نبودم پس چراامدی شدی رییس جمهوریه مملکت که هیچی بلدنیستی همش میگه بیادهرکی بلدکارهارودست بگیر نظربده پس چرااون دانشجونظرشوگفت دادزدسرش.توروخدا حرفهای رائفی پورگوش بدین ببینین چی میگه ازاینها. چراوزیرنیرونمیادمجلس فرارمیکنه.جلوی اردوغان دسته به سینه احترام میزاره که ترکهابرگردن بگن معلوم شدرهبرجهان کی. یه اشغالی که سپاه اگه نبودالان اردوغان هم مثل بشاراسدبرکنارمیشد. اردوغان توخاک پای رهبرعزیزماهم نمیشی.ببخشید زیادشداخه خیلی دلم پربودازاین دولت وبعضی ازادمهاکه انقدرپشت شهیدعزیزمون بدمیگن قدرشونمی دونن
🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضای_همفکری ❓
سلام حال دل همه ی عزیزان خوب باشه الهی ممنون از کانال خوبت عاشق داستان ایلای هستم هرروز دنبال میکنم
خواهرای عزیزم سوالی داشتم لطفا راهنمای کنید منو. مادرشوهرم دیسک گردن داره هر چی دکتر میره فیزیوتراپی میده یه مدت خوبه دوباره شروع میشه دردش لطفا عزیزی راه حلی داشت دریغ نکنه اجرتون با آقا ابوالفضل
❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
هیچ توضیحی ❣
لازم نیست ❣
من تورا دوست دارم❣
نقطه ته قلب❣❤️🔥🥰🍃✨
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌
🌸 آیه الکرسی 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ
منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃
🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃
🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا
أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃
❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️
⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️
🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺
❤️❤️
🍃🍃🍃🌸🍃
گذری بر زندگی پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز....
🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایل_آی به قلم پاک #یاس عکس برداشتم و دستمو رو صورت خندان ایلای کشید
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_واقعی
#ایل_آی
به قلم پاک #یاس
پاشدم مثل دیووونه ها اتاق قدم زدم این ور اون ور
به قول مامان مثل مجنون سرمو کوبیدم به دیوار با مشت به دیوار ضربه زدم
یه بار ۲بار ۳بار دیگه نمیتونستم با تمام قدرتم داد کشیدم نعره زدم
عکس دوتاییمون به سمت آینه پرت کردن و آینه هزار تیکه شد
مامان و سارا ترسیده داخل اومدن داد زدن برید بیرون نمیخام هیشکی ببینم
مامان میدونس جای حرف زدن نیس ولی سارا اومد جلو و گفت محمدجان توروخدا با خودت اینجوری نکن
حرفاش مثل فحش بود برام با غضب نگاهش کردم
مامان دست سارارو گرفت و از اتاق بیرون رفتن صندلی آرایشی که ایلای روش مینشست بهم چشمک میزد و میگف برات خوشگل کنم بعد میخندید
خندش جلو چشمم اومد چند قطره اشک سر خوردن و انگار حرفای اطرافیام میخی شد به اعصاب ضعیف شده ام
فراموشش کن فراموشش کن اون رفته اون زنده نیس اون برنمیگرده
پاشدم پوزخندی به تصویر خودم روی هزار تیکه آینه که رو زمین بود زدم صندلی برداشتم و با تمام قدرتم به شیشهی بالکن کوبیدم
شیشه خورد خاکشیر شد کنار تخت با زانو رو زمین سقوط کردم
به نظرم این حال و روز برام خیلی گنگ بود
تا به این سن از عمرم سعی کردم راه کج نرم سعی کردم برا گرفتارا دستگیر باشم آزاری برای دیگران نداشته باشم پس چرا الان حال و روزم این بود
در خود شکستم و گریه کردم سردرد گرفتم و همونجا رو قالیچه ای که ایلای با وسواس انتخاب کرده بود دراز کشیدم
نمیدونم چقدر گذشته بود که با صدای در چشمامو باز کردم
فک کردم مامان ولی صدای مهدی که اومد فهمیدم مامان باهاش تماس گرفته
اومد داخل و گفت
____اجازه ورود هست مرد عصبانی
با کرختی بلند شدم چشام از درد باز نمیشد
گردنمو ماساژ دادم و گفتم
___هزار دفه به مهتاب گفتم به من بچه نیستم
__اون بدبختم فهمیده بچه نیستی که به من زنگ زد فهمید مرد شدی زورش به تو نمیرسه
لبخندی زورکی زدم و گفتم
____حالا که تو مردی زورتم از مهتاب بیشتره بیا گردنمو ماساژ بده فک کنم خشک شده
سینی کوچیکی که توش یه لیوان آب و یه قرص مسکن بود جلوم گذاشت و خودش رفت پشت سرم زانوهاش زمین گذاشت و درحالی که سر شونه هام و گردنمو ماساژ میداد گفت
____قرصتو بخور....چه گرد وخاکیم راه انداخته ...ترکوندی که پسر....
قرصو خوردم و برا داشتن همچین دوستی که همه چی من میدونه احساس شادمانی کردم....
❌❌دیگه وقتشه الی خانوم پیدا بشه منم بیام داخل داستان😁😜
🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🌺🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃
🍃
زنده شدن یک خانم توسط ایت الله قاضی
✍️مرحوم آیتالله سید عباس کاشانی که از آخرین شاگردان آقای قاضی محسوب می شود، جریانی نقل می کند که خود شاهد و ناظر آن بود. وی می گوید :
خانم یکی از علمای آن زمان که در فقه و اصول، شاگردان زیادی داشت مریض شد و روز به روز حالش بدتر می شد، تا این که یک روز صبح حالش از هر روز بدتر شد و از هوش رفت و دیدند که امروز و فردا است که آن خانم از دنیا برود، آن فقیه، سراسیمه نزد آقای قاضی آمد، آقای قاضی فرمود: خانم چطور است؟ آن عالم، گریه کرد و گفت: آقا دارد از دستم می رود. اگر امروز او بمیرند فردا هم من می میرم. این زن و مرد، سی و هفت سال با هم زندگی می کردند و بچه هم نداشتند و خیلی انیس هم بودند. آقای قاضی یکی از مختصاتش این بود که به صورت کسی نگاه نمیکرد، همینطور که سرش پایین بود تند تند دعا میخواند و چشمهایش نیز بسته بود. بعد دستش را بلند کرده و چشمانش را پاک کرد و گفت: شما بفرمائید منزل، خداوند ایشان را به شما برگرداند. او هم به آقای قاضی خیلی اعتقاد داشت و میدانست هر چه بگوید حق است. زمانی که آن عالم به خانه اش بر میگردد، میبیند خانمش که او را صبح به سمت قبله دراز کرده بودند و هیچ حرفی نمیزد، خوب و سر حال است و آن خانم به آقا میگوید: از شما ممنونم که پیش آقای قاضی رفتید، من همان موقع از دنیا رفته بودم، چند دقیقهای بود که قالب، تهی کرده بودم، من را تا آسمان چهارم بردند و آن جا صدایی شنیدم که آقای قاضی با احترام، درخواست تمدید حیات ایشان را کرده و همان موقع مرا برگرداندند.
.
📚 منبع : کتاب عطش قسمت مصاحبه با مرحوم آیت الله سید عباس کاشانی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضای_همفکری ❓
سلام به فاطمه جون وهم گروه های عزیز یه درخواستی داشتم اگرتونستیدکمکم کنیداین دست مامانم هست یه هشت ،نه روزهست دستش اینجوری شده تاپنج روزاول یه کوچیک بودیه دونه اندازه عدس الان بزرگ شده خیلی هم پف کرده دکترهم رفته ولی خوب نشده دوستان اگرکسی همچین مشکلی داشته والان خوب شده راهنمای کنید ممنون ازهمه عزیزان کانال🌹
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جایگزین عالی برای نوروبیون
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا
🎥 تو زندگی مثل این لیوان باشید😁
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام دوست عزیزی که پا ضربه خورده ومتورم وقرمز میشه احتمالا پاتون رگ به رگ شده پا بزارید داخل آبگرم وبه دقت ماساژ بدین وبا روغن چرب کنید وجاتون داخل آبگرم روی بطری نوشابه که آبگرم پرشده ورزش بدین تا عروق پا جا بیفته بعدش حتما یه زرده تخم مرغ با یه ق غ زرد چوبه مخلوط کنید وروی پا ببندید وصبح بشورید دوباره داخل آبگرم باید تا ده روز یه روز در میون تخم مرغ و زرد چوبه بزارین ۵مرتبه تا دیگه رگهای پا جابجا نشه.صلوات
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#تجربه_اعضا❤️
سلام دوست عزیزی که خونه ش نا مرتب هست وتبلیغ میاد کار کنه.اول بگم که منم مثه خودتم دقیقا منتهی عاشق کارهای بیرون خونه هستم.ولی دیدم بقول شما شوهرم خستگیش دو برابر میشه وقتی از سر کار میاد خونه واصلا رو من یه جورایی حساب باز نمیکنه وکم کم دیگه اجازه نمیداد کارهای بیرون خونه انجام بدم خلاصه هر کی از راه میرسید به خودش اجازه میداد تو خنده وشوخی حرفش بچسبونه وبچه هامم متوجه تمیزی وکیفی میشدن روحم اصلا خسته وآشفته بود انگار کوه کنده بودم از مهمونم که دیگه فراری بودم.یه بار تصمیم گرفتم حموم ودستشویی تمیز وعالی بشورم درجه یک جوری که انگار سه تا داور میخوان بیان به من امتیاز بدهند.بعد سعی میکردم در طول هفته هی روزی دو مرتبه سر کشی کنم یعنی دقت کنم رو تمیزی حتی جفت بودن دمپایی های دستشویی.بعد اومدم سراغ سالن یه جارو برقی حسابی کشیدم در حد دوساعت زیر فرش ها وگوشه های دیوار وزیر مبل ها وشیشه های سالن در های اتاق اون سمتش که بسمت سالن بود حسابی برق انداختم شاید بگم یک روز سالن تمیز میکردم حتی قاب مهتابی ها.بازم انگار داورهای ذهنم میخواستن بهم امتیاز بدن پس کوچکترین کاری جا نمینداختم.حتی لکه های فرش اسکار کشیدم.
بعد فرداش به خودم استراحت دادم وفقط سعی کردم که حمام ودستشویی وسالن تمیز نگه دارم باورت نمیشه....
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #تجربه_اعضا❤️ سلام دوست عزیزی که خونه ش نا مرتب هست وتبلیغ میاد کار کنه.اول بگم که منم
🍃🍃🍃🌸🍃
#ادامه...
....که کل سالن ودستشویی تمیز کاری کل همه جاش فقط نیم ساعت از من وقت گرفت.
بعد رفتم سراغ آشپزخونه م و اول سراغ یخچال رفتم.یه دوساعتی یخچال ووعصر هم یه دوساعت فریزر ریختم بیرون وقفسه ها شستم وکشوها وخلاصه پشت ورو یخچال فریزر حتی رو سقف یخچال واریزی حسابی شستم با سرکه وجوش شیرین آخه گال بسته بود وبعدم سلفون کشیدم رو سقف ها که دوباره چربی نشینه واینقدر بدبختی بکشم.خلاصهاز کاشی های بالا سر کابینتها شروع کردم به شستن ردیف ردیف برای هر روزم علامت میزدم که مثلا ده تا کاشی در حد اعلا تمیز کنم که تار نباشه بعد اومدم کابینت هام یه دونه یه دونه اول درهاش حسابی تمیز کردم وبعدم برای تو کابینت هام موکت بریدم وانداختم وخلاصه جا حبوبات وروز به روز میشستم وجا گیر میکردم خیلی چیزهام دور ریختم با اینکه خییییلی سختم بود ولی تا دور نریزی باورت نمیشه هیجا تمیز نمیشه.بعدم سراغ اتاق ها ولباسها رفتم حالا اگه بخوام بگم خیلی زیاد میشه ولی در کل بهت بگم که باید جایی که تمیز کردی سرکشی کنی که دوباره کثیف نشه واینکه نگو میخوام آشپزخانه امروز تموم کنم بگو یه کابینت میخوام در حد اعلا تمیز کنم اگه هم حال نداری بگو فقط ۵دیقه میرم سر کابینت بعد پا میشم این قانون ۵دیقه هم خیلی به کار میاد مثلا اگه حال نداری ظرف هات بشوری بگو فقط قابلمه هام میخوام بشورم بعد میبینی که یهو ظرفها شسته شده ظرفشویی خالی شده .خلاصه من اینجوری تا یه حدی کارم راه افتاده انشاالله بقیه هم بیان ایده بدهند ببینم چه جوری خونه هاشون همیشه تمیز هست من هنوز به مرحله تمیزی کل خونه نرسیدم البته من۶تا بچه دارم زیر ۷سال وخونه م ۲۰۰متر هست خیلی خداییش سخته.کمکی هم ندارم.تازه بیرون خونه هم که کار درست میکنم برا خودم.🙈🙈🙊😂😂😂
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضای_همفکری ❓
سلام خسته نباشید اگه این پیامم رو بزارین کانالتون واقعا ممنون میشم حالم اصلا خوب نیست و استرس شدید دارم اطرافیانمم دارم اذیت میکنم خواهشا هر کس یه روانشناس خوب یا دکتر سنتی که درمورد مشکلات روحی کمک کنه و واقعا خوب و مفید باشه تو تهران بهم معرفی کنین واقعا حالم خوب نیست
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
13.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
#تازه_مسلمانان #اروپا #حجاب
❇️ رهیافتهای که به خاطر حضرت زهرا
سلاماللهعلیها حجاب را برگزید
🔹رهیافته مریم بالی به خاطر حضرت زهرا سلاماللهعلیها حجاب را انتخاب کرده و میگوید که اگر ایشان که دختر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بوده و اینچنین اهمیت ویژهای به حجاب میداده، ما چگونه میتوانیم حجاب را نادیده بگیریم؟!
🔸اینگونه برخیها مسیر صد ساله را یک شبه میروند و به این درجه از معرفت میرسند.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c