eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
37هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 بازگشت «امام خمینی» ره به میهن اسلامی پس از سال ها تبعید 🔹 در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، امام خمینی پس از نزدیک به ۱۵ سال دوری و تبعید از وطن، در میان استقبال پرشور مردم قدم به خاک ایران اسلامی گذاشت و بزرگ ترین استقبال تاریخ در تهران شکل گرفت. استقبال گسترده مردم آگاه و بیدار ایران از امام، چنان بی نظیر بود که می توان گفت در هیچ دوره ای از تاریخ معاصر، مردم، از یک شخصیت محبوب خود، این چنین استقبال نکرده اند. 🔸 امام، پس از یک سخنرانی کوتاه تشکرآمیز در فرودگاه، برای ادای احترام به شهیدان انقلاب اسلامی به بهشت زهرا س رفتند. در مسیر بهشت زهرا، دریایی از انسان ها موج می زد و اتومبیل با کندی می توانست حرکت کند. ساعت ها طول کشید تا این فاصله طی شد. برسقف اتومبیل حاملِ امام، جوانان عضو کمیته استقبال قرار داشتند و از مردم درخواست می کردند که راه را باز نمایند. 🔻 صدها خبرنگار و عکاس، از این مراسم عکس می گرفتند تا هر چه زودتر، این حادثه تاریخی را مخابره نمایند. صدها هزار نفر از شهرهای مختلف کشور به تهران آمده بودند تا در این مراسم باشکوه شرکت نمایند. ورود اتومبیل حامل امام به بهشت زهرا س، با آن جمعیت انبوه امکان پذیر نبود لذا از هلی کوپتر استفاده شد. ▫️ امام در بهشت زهرا س، در جایی که هزاران شهید گلگون کفن انقلاب آرمیده بودند و در میان انبوه جمعیت سخنان مهمی ایراد فرمودند. ایشان در این سخنرانی که یکی از پرجمعیت ترین اجتماعات تاریخ بود، غیرقانونی بودن رژیم سلطنت پهلوی را با استدلال مطرح و خطوط آینده انقلاب و دولت اسلامی را ترسیم نمودند. 🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام عزیزم... برا خواهری که انگشتش داخل گچ بوده الان نمیتونه تکونش بده خشک شده.مادر منم دستش شکست چون خیلی داخل گچ بوده خشک شده بود.فیزوتراپی نوشتن براش ولی اون نرفته یه جلسه رفت...خودش داخل خونه هرروز ده دقیقه میزاشت داخل آب گرم ماساژ میداد...ماساژ میداد شب ها تخمم مرغ رونیاس مزاشت روش با پارچه میبست تا صبح دوباره ماساژ میداد آب گرم روزی چند مرتبه تکرار میکرد الان خیلی بهتر شده... طبیعی حالا دست شما خشک شده.تا میتونی بهاش کار کن توپ نرما هست اسفنجی از اونا یا خمیر بازی نرم بگیر داخل دستت فشار بده کم کم خوب میشی 😍 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 به قلم پاک آسمان 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 روزها به سرعت می‌گذشت و سالگرد ازدواجمون فرا رسید...از ترس مادر شوهرم جرات نکردیم کسی رو
🍃🍃🍃🌸🍃 رعنا جان نمیدونم چی بگم؟بخدا شرمندتم هرچی بگی حق داری....من میدونم همه جا رو تمیز کرده بودی و مادرم عین بچه های تُخس و لجباز همه جا رو به گند کشیده....من اینارو میدونم ولی تو بگو چکار کنم؟بخدا خودمم دیگه عاصی شدم از رفتاراش‌.... اشکامو ۱¹³⁷پاک کردمو گفتم باید از اینجا بریم حمید من دیگه طاقتم طاق شده یا از اینجا میریم یا برمیگردم خونه آفاجونم.‌.. حمید پیشونیمو بوسید و گفت چشم عشقم هرچی تو بگی...از فردا میوفتم دنبال خونه...شاید باید زودتر از ابن حرفا از اینجا میرفتیم...ولی من میخواستم بهترش کنم که بدتر شد...حالا هم دیر نشده اگه تاحالا تحمل کردی از خانومیت بوده...چشم فردا میرم دنبال خونه.... در آغوشش آروم گرفتم و خدا رو شاکر بودم که درکم میکرد و خودش هم فهمیده بود رفتارای بچگانه ی مادرش دیگه قابل تحمل نیست... از فردای اون شب افتادیم دنبال خونه...و خونه ای پیدا کردیم نزدیک خونه مادرشوهر که حمید هروقت خواست بتونه سریع به مادرش سر بزنه 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی نه خوبم، ممنون . عمران جامش را پایین آورد و با بی تفاوتی گفت : -بهار کم حرفه
🍃🍃🍃🌸🍃 به شکم دراز کشیدم که برگه را از مقابل نگاهش کنار زد . -چیکار میکنی دختر ! فاکتورها را مقابلم چیدم و خودکار را به لب هایم فشردم . -من اینجوری راحتم . بودم اما راحتی من او را ناراحت می کرد . با گرمی دستش روی قوسی کمرم از جا پریدم . انگشتانش زیر تی شرتم خزیده بود و سیبک گلویش بالا و پایین می شد . -بخوابیم یکم . در پی حرفش چشم از آن چشمان پر حرفش گرفتم و به ساعت نگاه کردم . پنج و نیم بود. بهتر بود گوش به حرفش میدادم به خواب می رفتیم و برای رفتن به آن مهمانی کذایی دیر می شد. جابه جا شدم و فاکتور ها را جمع کردم و روی پاتختی انداختم. با خستگی تنش را کش داد . -یا یکی داره تو حسابا دست می بره که اصلا نمیشه یا هم دارن از خود اجناس می دزدن که اونم باز نمیشه ... چنان با اطمینان صحبت می کرد که کم کم به اعداد و ارقام روی فاکتورها شک می بردم . معتقد بودم خروجی های کارگاه مشکل دارد اما از روی هیچ کدام از قرارداد ها نقضی پیدا نکرده بودم به پشت روی تخت جا به جا شدم و شروع به شکستن قلنج انگشتانم کردم که دستم را میان دستش گرفت و با مت ام قدرت مردانه اش انگشتم را می فشرد. شوکه و ترسیده ناله ای کردم که غرید: صد بار بهت گفتم نشکن این لامصبا رو... دستم آزادم را روی تخت سینه اش فشردم . -عمران دردم میاد ! بدون مالطفتی دستم را روی سینه کوبید . -سری بعد دیگه کوتاه نمیام . اشکی که منشا اصلی اش خیرگی بیش از حدم به فاکتورهای صورتی و سبز رنگ بودند، حالا صورتم را خیس کرده بودند . -گریه نکن . دست لرزانم را مقابل چشمانم گرفتم . انگشت سبابه و شستم سرخ شده بودند . -خیلی دردم اومد ! چشمانش را بست و بالحنی بی تفاوت گفت: یادبگیر اگه یبار میگم یه کاری و نکن،نکنی... پشت به او جنین وار در خودم جمع شدم که تنش را مماس تنم کرد و دست و پایش را روی بدنم انداخت . -امشب میریم بهار بهونه الکی نگیربغض بیخ گلویم اجازه نمی داد صریح و آشکار جوابش را بدهم . -نریم، من نمیخوام ببینمشون، رضایت داداشت به ما ربطی نداره . سرش را در گودی گردنم فرو برد . -دردت اون پسره ی الدنگه مگه نه؟ به هدف کوبیده بود، تمام هم و غمم عباس بود. او را به هیچ عنوان کنار نگذاشته بودم، در کنج قلب و مغزم خودش را چپانده بود. دیگر مانند سابق لبخند های مردانه اش احساساتم را قلقلک نمی داد اما باز هم هر چه می شد حس ناب بودنش را فراموش نکرده بودم . نبودنش تلخ بود و به یاد آوردن صدای مردانه اش تلخ تر... اما از همگی شان گس و زهرمارتر همان بی معرفتی اش بود . چه چیزی دید او را نسبت به من عوض کرده بود؟ آن تنفر لانه کرده در قهوه ای های سوخته اش روی ایوان خانه ی خان جون از چه نشات گرفته بود؟ -من فقط می خوام که نریم همین . نوچی کرد . سرتق ترین و لجباز ترین مرد روی زمین بود. مشتانم را گره کردم و چشم روی هم فشردم . -یه ساعت دیگه پاشو حاضر شو بریم..... ادامه دارد... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام صبح بخیر عزیزم 😍😘 من تازه پیام خواهرمو خوندم که زایمان کرده حس میکنه شوهرش دوسش نداره..یاد خودم افتادم بعد از زایمانم دوماه من شوهرم سرد بودیم باهم دقیقاً همین حس داشتم حس میکردم زندگیم تموم شد شوهرم دوستم نداره 😢 ولی من بعد از اینکه بچم دوماه شده تصمیم گرفتم خودم تغییر بدم وگرنه شوهرا تغییر نمیکنن😜😂. خواهر عزیزم برای تو مینویسم..اول فکر منفی نکن هرروز آهنگ شاد بزار برا خودت میگی خوبی ظاهر باطنت.این دلیل نشده عزیز.شوهرا دوست دارن زنشون تغییر کنن یعنی آرایش کن ملایم.لباس شیک اندامی یکم دلبری کن.این کارها زمان میبره هر دو سه شبی یبار شوهرت سورپرایز کن.لطفا منتظر شوهرا نباشین که بیان درخواست کنن ازتون برا نزدیکی .! عزیزم شما درخواست کن ببین شوهرت بعد یه مدت عاشقت میشه دوباره 😍همیشه شبها با بهترین شکل برو پیش شوهرت.اخلاقت رفتارت همه تغییر بده سعی کن هرچه گفته بگو چشممم.دوهفته نمیشه که جوری عاشقت میشه خواهراش میزاره کنار 😍😂تجربه خودممم.ولی این خودتی که باید تغییر کنی ن شوهرت بازهم گفتم خودت تغییر کن تا اونم تغییر کنه عزیزم انشالله زندگیت طوری بشه که گذشته یادت بره 🙏 مرسی از کانال خیلی خوب فاطمه گل ممنون 🌹❤️😘 فقط این داستان ها بیشتر کن پارت هاش😍😂 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیات ١۶۶ تا ١۶٩ سوره مبارکه نساء. 🔎 جستجوی سوره: 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 تلاوت دلنشین آیات ١۶ تا ١٨ سوره مبارکه نوح. 🔎 جستجوی قاری: 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_ایل_آی به قلم پاک #فاطمه_دادبخش(یاس) لبخند دلنشینی زد و من ذوق مرگ شدم برای
🍃🍃🍃🌸🍃 به قلم پاک (یاس) از روز دهم حال الای روز به روز بهتر می‌شد اشتهاش کمی باز شده بود می‌تونست کمی غذا رو بخوره خانوم اسدی مثل یک مادر دلسوز براش انواع غذاها آبمیوه و دمنوش آماده می‌کرد روز سیزدهم یکی از همکارای خانم اسدی باهاش تماس گرفت و بهش خبر داد که تصادف کرده و هر دوتا پاش شکسته و توانایی انجام هیچ کاری نداره خانم اسدی هم به من گفت آقای احمدی خدا رو هزاران بار شکر حال خانمتون داره بهتر میشه می‌دونم من بهتون و به کیمیا قول داده بودم تا به بهبودی کامل پیششون بمونم ولی الان این دوستم به کمک من خیلی احتیاج داره شما هم که پیش خانمتون هستین اگر اجازه بدین من همین امروز اینجا رو ترک کنم همه این حرف‌ها رو با بغض می‌گفت ____خواهش می‌کنم خانم اسدی ممنونم بابت زحمت‌هایی که کشیدین و حوصله‌ای که به خرج دادین من و ایلای تا همیشه مدیون شماییم خودم شما رو می‌رسونم ترمینال براتون ماشین دربست می‌گیرم سریع‌تر برسین __خواهش میکنم این حرف نزنین شما هیچ دینی ندارین من همیشه مدیون کیمیام نمیدونین وقتی ازم خواست بیام و به خانمتون کمک کنم چقد خوشحال شدم میتونم منم کاری برا کیمیا انجام بدم کیمیا خانواده منه پدرمه مادرمه خواهرمه همیشه مدیونشم من خودم میرم به شما زحمت نمیدم شما پیش ایلای خانم بمونید حواستون باشه تا ۳ماه امکان اینکه هوس کنه برگرده به سمت مواد هست هر چند من راجع به خانم شما این فرض محال میدونم شکر خدا به قدری همسرش و خانوادش حمایتش میکنن هواشو دارن که کمبودی نخواهد داشت آقای احمدی ببخشید که رفیق نیمه راه بودم حالا که من زودتر میرم زنگ بزنید خانواده الای خانم بیان خدا سایه شما رو از سرش کم نکنه وجود همسری مهربان و دلسوز واقعاً تو اون دوران ‌بی وفایی و بی‌محبتی نعمت بزرگیه خیلی از خانما رو دیدم چون حامی مثل شما نداشتن به سمت مواد و رفیق ناباب رفتن ______خندیدم و گفتم خوبی از خودتونه اون روز خانم اسدی راهی تهران شد به کلی اصرار و التماس شماره کارتش گرفتم و مبلغ خوبی از بابت حق الزحمه این چند وقت بهش دادم بعد از رفتن خانم اسدی با ایلای کمی تو ساحل قدم زدیم و ازش قول گرفتم مراحل بعدی هم همینجور قوی بمونه تا دوباره دور هم جمع بشیم ایلای مثل روزای قبل نمیگفت نمیتونم اتفاقا از من کلی تشکر کرد میگفت احساس خوبی داره مثل رسیدن هوا به اعماق ریه و قلبش مثل احساس سبکی ولی با این حال من خودم احساس میکردم کمی آثار غم یا شایدم افسردگی داره گاهی میخواست از اون دوران سیاه زندگیش صحبت کنه ولی من حرف عوض میکردم و میگفتم اصلا بهش فکر نکنه آخه فک میکردم این بهترین راه هستش تا اون ۶ماه نحس رو فراموش کنه در حالی باید اجازه میدادم صحبت کنه و خودش رو خالی کنه باید اجازه میدادم برای اون ۶ماه نحس سوگواری کنه گریه کنه داد بزنه و درآخر آروم بشه و خودش به آرامش برسه با مهدی تماس گرفتم و قرار شد دو روز دیگه همراه آیناز و حاج خانوم بیان شمال تا این چند روز باقی مانده رو پیش هم باشیم تا ببینیم روزگار دیگه خوابهایی برامون دیده و خان بعدی رستم رو چطور باید بگزرونیم..... 🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام فاطمه جان ودوستان،دوستی که در مورد سنو گرافی کوچیکی دست نوشتید،عزیزم 5سال پیش هم دکتر این حرفو به خواهر من زد ،خدا می‌دونه ماچقدر ناراحت شدیم و از این دکتر به اون دکتر،اخرم بچه به دنیا آمد اینقدر تپلو نازو میزون بود همه جاش،🤣بسپار به خدا، 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸