لحظاتی مانده تا صدای اذان از مناره های فیروزه ای به گوش برسد
کبوتران حرم دور تا دور حرم پرواز می کنند..
دختری دست در دست مادرش وارد صحن حرم می شود
و پسر جوانی پدر پیر خود را با ویلچر به ورودی حرم می رساند
چشم ها در انتظار دیدن گنبد فیروزهای و زبان ها مشغول سلام و صلوات و دل ها مشتاق برای زیارت خورشید شهر شیراز است ..
اما صدایی مهیب از درب ورودی حرم به گوش می رسد
پیر زنی نگاهش را به درب ورودی بر می گرداند! شیطانی مسلح به حریم امن الهی دوان دوان نزدیک می شود
تفنگ آماده و خشاب پر از تیر ،تیر ها به سمت زائران حرم شلیک می شود
خادم حرم اولین نفری است که غرق در خون بر زمین می افتد
کودکی که به همراه بابای خود به زیارت می رفت. بابایش را افتاده بر زمین می بیند و راهی جز فرار از تیر های شیطان مسلح ندارد
شیطان مسلح وارد صحن حرم می شود، همچون گرگی تشنهٔ خون جوانان حرم است و تیر ها را پشت هم شلیک می کند
اما این مکان، حریم امن الهی است
جوانان،محافظان حرم و دلدادگان شهادت در راه دفاع از حرم هستند
سربازانی که برای حفظ حرم جانشان را همچون آقایشان عباس (علیه السلام) فدای حرم می کنند
شیطان داعشی دیگر اسیر دستان ابالفضلی جوانان حرم شده و این شیطان به دست جوانان از حریم امن الهی خارج می شود..
حال فریاد پر بغض پسر بچه ای که میگوید بابایم تیر خورده ،کمکش کنید
و دخترکی خردسال که گریه کنان دنبال مادرش می گردد،
و قطره های خونی که رنگ مرمر های حرم را سرخ کرده است
و گریه مادران و همسران ...
..دیگر وقت شنیدن صدایی دیگر رسیده ،
صدای اذان از مناره های فیروزه ای به گوش می رسد ...
صدایی که آرام بخش دل های بی قرار است و نام خدایی را می خواند که بزرگتر از هر آنچیزی است که به وصف آید
...الله اکبر ... الله اکبر
و او شر ظالمان را از عالم بر خواهد چید.
✍ علی رستگار ۱۴۰۲/۵/۲۳
#شاهچراغ
#مدافعان_حرم
#فارسی
@rastegarefarsi
من قرارنبود آنجا باشم.
از لحظهتولدم میدانستم که قراراست تمام زندگیام را در جنگ بگذرانم! وروزی میرسد که من هم باید سینهای را بشکافم وجانی را بگیرم!
بارها و بارها برای خودم صحنه هایی را تصور کرده بودم.
خیالم همیشه پربود از لحظهی آخر!
دردلم آرزوهایی داشتم؛دلم میخواست کارهای بزرگی انجام دهم.
دوست داشتم نامم درتاریخ جاودانه شود.
دلم میخواست لحظهی آخر من، سرآغاز تغییرات بزرگی درجهان باشد.
درتمام افکاروآرزوهایم قرارنبود که من آن شب آنجا باشم!
اما بودم...
چشم باز کردم و دیدم که سراپا غرق خون هستم و وجودم، وجودش را میسوزاند!
صدای نالهی ضعیفی دلم را لرزاند.
یازهرا میگفت و من باخودم فکر میکردم که من چه کردهام؟! چرا اینجا هستم؟!
من قرار نبود آنجا باشم!
به من گفته بود قراراست سینهی دشمن خدارا بشکافم.
اما حالا در دل حرم، با خون خادم اهلبیت غسل کرده بودم!
کاش میشد دوباره زندگی کرد و کاش میشد گلوله ها هم اختیار داشته باشند...
درمیان آن صحنهی خون آلود نوری خیره کننده حرم را فراگرفته بود و من میدیدم که نور به سمت ما میآید.
مرد ازجایش بلندشد و خودش را درآغوش نور رها کرد.
با ترحم نگاهم کرد؛ انگار حس میکرد که چقدر بیچاره و درمانده شدهام.
شاید خبرداشت که در خسران ابدی غرق شدهام...
جملهی کوتاهش دلم را سوزاند و حسرتی عمیق بردلم نشاند
(تو مرا به معشوقم حسین رساندی! )
کسی فریاد میزد
(بازهم شهید دادیم... )
در هیاهوی حرم، من چیزهایی دیدم که دیگران نمیدیدند.
من تمام شده بودم و آن مرد شروع شده بود.
من درتاریکی مطلق فرومیرفتم و او درنور بالا میرفت.
دلم نمیخواست آنجا باشم...
#شاهچراغ
✍#سیدسلمان
🆔@rasadkhaneh
بسم رب الحسین
((بنتُ الحسین))
عَرَبا تو دامنشون سنگ انداختند
از پشت به موهای سه ساله چنگ انداختند
شنیدم از راوی کرب و بلا
گوشواره زگوشش انداختند
سر به بیابان گذاشت آشفته حال
کوفیان بر رخ او نقش سیلی انداختند
خار مغیلان به پایش رفت و
پاهایش زخم و آبله انداختند
آنگه که رسید به شام و مردم را دید
مردمان بر سمت او سنگ انداختند
پا به کاخ نهاد و زینب حماسه افرید
سر حسین را به طشت انداختند
خیزران و شراب زدند و ریختند
عرشیان صبر را زِ عرش انداختند
تا رسید به خرابه پدر را خواست
سر پدر را سویش انداختند
از گریه و درد تکیه بر دیوار کرد
دیوار ها به جای بغل، خشت انداختند
برای من همین را بس، کوفیان
بنت الحسین را زِ آب انداختند
#مثوی
#سبحان_احمدی
«درد و عشق»
باید بگویم سختیها در این مسیر آدم را مردد میکنند!
یاد سال پیش که میافتادم، دردهایم تازه میشد؛ گرمای موکبهایی که خواب درست برای آدم نمیگذاشت، آفتابی که باعث پوست پوست شدن پیشانی بود، ساعت ها دنبال ماشین گشتن برای برگشت به مرز، مریضی و مسمومیت، تنهایی در عین شلوغی، گم شدن، پادرد و استخوان درد، سوختگی و تاوَل و... حال فکر کنید همۀ اینها هم زمان شما را احاطه کنند. فقط همان مسمومیّت کافیست... هر چه که به مشکلات سال پیش فکر میکنم، تمامی ندارد؛ اگر بخواهید تا یک ساعت هم میتوانم از سختیهایش بگویم. اوضاعم طوری شده بود که یک زیارت درست در حرم اباعبدالله(ع) نتوانستم بکنم. از شدت معده درد فقط میتوانستم تا نزدیک حرم بروم و سلامی دهم، چه برسد به ورود در آن ازدحام بیسابقه!
آری مردد شدم! این همه راه رفتم حتّیٰ نتوانستم زیارت کامل کنم. این دیگر چه سفری است؟ سختی، مشکل، درد... خب آدم صبر میکند یک زمان که خلوت است میرود، زیارتش را کامل میکند و به ایران بازمیگردد. چرا در این زمان شلوغ به زیارت بریم؟!
اینها سوالاتی است که هر کسی باید برای آنها جوابی داشته باشد و بعد کوله را ببند و عزم سفر کند.
تا همین چند روز پیش ذهنم درگیر بود. حدود ده روز به روز اربعین مانده بود که برادرم از کربلا برگشت. از اوضاع آنجا پرسیدم که گفت: در راه برگشت خیلی سخت بود، کلّی جمعیت داشت میآمد... گرمای هوا به پنجاه درجه هم میرسید.
با خودم گفتم: امسال بدتر از سال پیش هم هست!
جملۀ آخر برادرم این بود: اگر عاشق نیستید، نروید...
آری سختیهای این مسیر آدم را مردد میکند، ولی شیرینی عشق است که این جمعیّت را میکشاند. عاشق که بشوی، میخواهی مثل معشوق شوی؛ حتّیٰ اگر شده ذرّه ای از سختی هایش را بچشی. به خودم که مردد بودم میگویم: ای مسافری که از این دنیا باید گذر کنی، سختیهایی که تو میکشی بیشتر از سختیهای اباعبدالله و اهل بیتش است؟
🖋 #مجتبی_صفائی
🚶🏻 #مسافر
#یادداشت
#سفر_عشق
🆔@rasadkhaneh
سلام به رصدخونهای های عزیز🔭
در ایام اربعین هم مثل دههی محرم باهاتونیم با چالش های مختلف،که میتونید در هر کدوم که دوست دارید شرکت کنید و برای ما ارسال کنید.
انشاءالله به سه نفر اول هم جایزه ای تقدیم خواهد شد که در مورد جایزه و طریقهی اندارهگیری امتیاز ها بعدا بیشتر صحبت میکنیم.🎁
اما در مورد چالش ها:
1⃣#چالش_روزانه:قسمتی از یک متن داخل کانال میره، تا شما ادامهش تکمیل کنید و برامون بفرستید.
2⃣#کوتاه_نگاشت:نوشتهی کوتاه که دار راستای فایل همراهش باشه (مثل عکس و فیلم📸 از سوژه هایی که داخل مسیر پیادهروی میبینید یا صوت🎤مثل مداحی)
3⃣#رصد_خلاق:که شامل نوشته های:
#تدبری
#دلنوشته
#جامانده
#حدیث_نگار
و خلاصه هر چه میخواهد دل تنگت میشه!
منتظر نوشته های شما هستیم.
آیدی ارسال متون:
💬@Ahmad_84
🆔@rasadkhaneh
✅#چالش_روازنه : متن زیر را با رعایت اختصار تکمیل کنید.
شلوغی مرز را که میبینم به یاد خودم میاُفتم.یادِ . . .
اگر زندگیمان را رساله عملیه کنند توضیح المسائلها خیلی تفاوت خواهند کرد
#خدایا_دینت_را_از_دست_ما_نجات_بده
✍#عمّار
#رصد_خلاق
🆔@rasadkhaneh
May 11
رصدخانه 🔭
✅#چالش_روازنه : متن زیر را با رعایت اختصار تکمیل کنید. شلوغی مرز را که میبینم به یاد خودم میاُفتم
شلوغی مرز را که میبینم به یاد خودم میاُفتم.
یادِ هرج و مرج هرروزهی افکارم و ناتوانیام در نظم بخشیدن به دل مشغولی های کوچک وبزرگی که کارشان شلوغ کردن است و برهم زدن آرامش روح وجانم!
یاد اضطراب و دلتنگی هایی که نمیدانم دلیل و منشأشان چیست و فقط میدانم که هستند...
یادم میآید که میخواهم بروم اما به کجا؟!
وچقدر مانع جلوی پایم هست که نه توان برداشتنشان را دارم نه اجازه دور زدنشان را!
گم میشوم درمیان شلوغی افکارم و درآن میان درجستجوی یک واژه یا یک حالت یا یک لحظهام به اسم آرامش...
مرزها را که میبینم یاد فاصلهام میافتم ازاین واژه، ازاین حالت، ازلحظهی آرامش!
کسی صلوات میگیرد از جمعیت و نظم حاکم میشود برشلوغی مرزها و همه چندقدم جلو میافتند...
چه سری است دراین جملهی کوتاه که راهگشایی میکند؟!
خداوندا درود فرست برمحمد و آل محمد...
آل محمد!
آل محمد!
این همان واژه است که درلابه لای هرج ومرج افکار بیهودهام درجستجویش هستم و دل وجانم در تمنایش بیتابی میکند!
شلوغی مرزها را که میبینیم یادم میآید برای چه آمده بودم...
یادم میآید که ازشلوغیها باید گذشت تا به مقصد رسید.
شلوغی مرزها، شلوغی افکارم را نظم میدهد و راه را برای تابش نور آن کلمهی مقدس بردلم باز میکند...
یاد خودم میافتم و عهدی که هنوز پابرجاست حتی اگر غبار دنیا روی آن نشسته باشد!
ابد والله ما ننسی حسینا
حتی اگر خسته باشم و گم شده باشم در هیاهوی زندگی!
شلوغی مرزها جانم را زنده میکند...
✍#سید_سلمان
#چالش_روزانه
🆔@rasadkhaneh
شلوغی مرز را که میبینم یاد خودم میاُفتم.یاد ابر هایی که بالای سرم از شدت ذوق ایجاد میشد. که یعنی من هم در زمرهی زائرانم.ای کاش آن ابر میبارید و آتش گُر گرفتهی قلبم را از فراق یار خاموش میکرد.
✍#حیدر
#چالش_روزانه
🆔@rasadkhaneh