eitaa logo
رصدخانه 🔭
143 دنبال‌کننده
148 عکس
11 ویدیو
0 فایل
ما من شیء تراه عینک إلّا و فیه موعظة ... اینجا خلقی به رصد زندگی خود مشغولند. تا به حال ستاره صید کرده ای؟ ☄ ارتباط با ادمین،تبادل و ارسال متون تولیدی: @Ahmad_84
مشاهده در ایتا
دانلود
چند روزیست چیزی ننوشته ام فراموشت کرده‌ام؟! هرگز! سه سال زندگی کنیم تا سه هفته‌ای فراموش شوی؟! ابدا! مگر چیزی یا کسی نبودنت را پر کرده؟ مگر اتفاقی، صندلی خالی ات را برایم عادی کرده؟! مگر قرار است کسی مانند تو بخندد و شوخی کند، یا به همت تو بحثهای جدیمان را پی بگیرد؟ مگر کلیپ‌های طنزی که برای انتخابات، دوبله می‌کردی از حافظه گوشیم پاک شده؟ مگر کلیپ که با دغدغه های طلبگیت آمیخته، از روی سایت برداشته شده؟! مگر عکسهای دسته جمعیمان از پایه ۱ تا الان، همانها که در جاهای مختلف و با حالتهای مختلف گرفته‌ایم، از هارد سیستمم پریده اند؟ مگر پیامهایمان، همانها که پُرند از قرار صحبت و گزارش کارها، از بین رفته اند؟! همه اینها به کنار... خاطراتی که هر روز و هر روز مرور می‌شوند چه؟! آنهایی که یکی یکی و در طول ۳ سال جمع شده اند. فکر می‌کنی به دست فراموشی می سپارمشان؟ به همین سادگی ؟! چند روزیست چیزی ننوشته ‌ام... نه چون داغت سرد شده یا غمت رفته. چون قرار نیست غم‌های بی حاصل، دلهای دیگران را پژمرده کند و احساس دلگرفتگی، اطرافیانم را از حرکتهای بانشاط و رو به جلو باز دارد. و مگر در دلم جز غم و گرفتگی بوده ست تا بنویسم؟ چند روزیست چیزی ننوشته ام... نه چون حرفی نبوده و نیست. و یا نه چون خاطراتت پژمرده شده‌اند. چند روز دیگر سه هفته می‌شود و من هنوز نمی‌توانم بپذیرم که آنچه دیده‌ام، پایان نفسهای تو بوده است. محمدحسین! چند روزیست چیزی ننوشته‌ام... دستم کمتر به قلم می‌رفت. اما می‌خواهم دوباره بدست بگیرمش و بنویسم. این بار از شاید نه آنقدر که معرفیت کند. اما شاید آنقدر که دیگران، از این که این قدر از دست دادنت برایم سنگین است، کمتر تعجب کنند و کمتر در دلشان، مرا به اغراق متهم کنند. مگر چه نسبتی باهم داشتیم؟ چند روزیست چیزی ننوشته‌ام اما خواهم نوشت... ✍ 🆔@rasadkhaneh
شنبه به معاون پرورشی گفتم خوابگاهی که قرار بود شب بریم را هماهنگ کند که عصر برویم و فوتبال را همراه بچه ها ببینیم. هماهنگ شد. در بین راه دو کیلو تخمه خریدیم (البته تا فهمید می‌خواهیم تخمه بخریم خودش حساب کرد) به مدرسه رسیدیم و ۷ تایی از بچه ها مشغول دیدن بازی و بقیه خواب بودند. اندک اندک جمع مستان رسید و بچه ها اومدند. فضای خوبی شد. بین دونیمه رفتن برای خوندن نماز عصر و برگشتند.(به امامت یکی از دانش آموزان اونجا که ملا بهش میگفتند) بین دونیمه به کتابخانه رفتیم و با کنکوری ای که داشت برای قبولی در دانشگاه فرهنگیان می‌خواند، خوش و بشی کردیم. بچه های اینجا زیاد برای دانشگاه فرهنگیان سر و دست میشکنند. این فیلم هم شادی بعد از گل هست. بعد فوتبال چون زیاد تا نماز مغربشون فاصله ای نمونده بود، حلقه زدیم و چند دقیقه ای براشون حدیثی از پیامبر خوندیم: من کان لله کان الله له هر کس برای خدا باشد ،خدا برای اوست. چند تا از دبیر های غیر بومی شهر هم آنجا اسکان داشتند ، دبیر تربیت بدنی و کامپیوتر بودند. یکیشون موقع رفتن خیلی تشکر کرد و گفت تا میشه باید بین مردم بود و خوشحال شد وقتی که فهمید قرار هست شبهای دیگه بین بچه های خوابگاه های دیگه هم بریم. 🆔@rasadkhaneh