هدایت شده از روایت پیشرفت ایران
⭕️ تا سال 50 در کل بویراحمد یک پزشک هم وجود نداشت
روایتی از دکتر «ملکحسینی» پدر پیوند کبد ایران
💠بخشی از متن:
🔻شاید باور نکنید؛ ولی تا سال 50 در کل بویراحمد یک پزشک هم وجود نداشت. دو تا پزشکیار بود و من اصلاً دکتری ندیده بودم که بخواهم الگوی ذهنی داشته باشم. فقط دوست داشتم دانشگاه قبول شوم. با این همه برای کنکور درس خواندم. رتبهام زیر صد شد و میتوانستم پزشکی قبول شوم؛ ولی چون فکر میکردم پزشکی قبول نمیشوم، انتخاب اولم را دامپزشکی زدم. بعداً هرچقدر پیگیری کردم گفتند: «طبق آییننامه اجازه تغییر رشته را نداری و بهناچار همان دامپزشکی ثبتنام کردم.»
🔻رفتم ولایتمان برای خداحافظی با مادربزرگم و با یکدست رختخواب برگشتم تهران. چند روزی در مسافرخانهای در ناصرخسرو ماندم که پر از شپش بود. خدا به دادم رسید و توانستم به خوابگاه بروم. یک سال درسهای مشترکی که با پزشکی داشتیم را پاس کردم؛ ولی اصلاً دامپزشکی را دوست نداشتم. تا جلسه اولی که آناتومی خوک داشتم. دیگر تصمیم گرفتم هر جوری شده تغییر رشته دهم.
🔻دوباره درس خواندم برای کنکور. با رتبه خوب قبول شدم و واحدهایم را هم قبول کردند و کمکم در تهران جا افتادم. شاگرداول نبودم؛ ولی جزو چند نفر اول دوره بودم. درسهایی که به نظرم کاربردی بود را دوست داشتم و با علاقه میخواندم. برای هزینههای دانشگاه هم وام میگرفتم. از سال چهارم دانشگاه ویزیتور یک شرکت دارویی شدم تا بتوانم هزینه تحصیلم را جور کنم. حتی یک تومان از طرف خانوادهام کمک مالی نداشتم. مادرم همیشه میگفت سنگ به شکمت ببند؛ ولی برای غذا به کسی رو نینداز. ما اینطوری تربیت میشدیم. من حتی تا کلاس ششم دبستان اصلاً نمیدانستم پرتقال چه شکلی است. من تلویزیون را اولینبار توی دانشگاه دیدم. مهم هم نبود، ولی یاد گرفتم دنیا یک کوره است که آدم را میسازد.
#روایتخانه
#دانشمند19
#روایت_پیشرفت
🌐 خرید اینترنتی مجله: ketabir.com
📱 تماس جهت اشتراک: 09123969195
@daneshmand_mag | مجله دانشمند