eitaa logo
🕊 شـهیـدانــه 🕊
331 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
101 فایل
[به یاد تمام شهدا ،شهیدانه ای به نام شهید مدافع حرم محمدحسن(رسول) خلیلی] 🌸متولد:1365/9/20 تهران 🌸شهادت: 1392/8/27سوریه 🌸مزار: گلزارشهدای بهشت زهرا، قطعه 53،ردیف87 کپی مطالب آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃💥 ☀️ عاشق خوانند های بودم که خوب حرف دل ‌کسایی رو میفهمند که بعضیا خوب نمیفهن مثل علی بابا و ایمان نولاو خواننده های مورد علاقه من بودن بیشتر طرفدار ایمان نولاو بودم . زندگیش دنبال میکردم اما کم کم میلاد راستاد و ارشاد اکبری و سعید دیزل صداهاشون به گوشم میخورد میلاد راستاد اسطوره زندگیم بود خیلی دوسش داشتم ارشاد اکبری هم بعد از میلاد راستاد صدای این دوتا چنان ارومم میکرد که دیگه حتی احتیاج با حرف زدن خانواده رونداشتم . غر زدن با مادرم تمومی نداشت . هرروز باهم سرچیزیی که به مذهب دین ربط داشت بحث میکردیم اخرم نه اون پیروز اون میدون بود نه من .. پدرمم زیاد گیر نمیداد میگفت راهت را خودت انتخاب کردی. اجبارم نمیکرد به چادراما میگفت حجابتو درست کن. دهه ماه محرم حسینیه که می رفتیم مادرم چون خادم بود باید زود می رفتیم تعجب خادمای این بود که خانواده اینا ک مذهبین پس چرا دخترشون به این صورت میگرده. واسم حرف مردم مهم نبوداجازه نمیدادم کسی تو زندگیم دخالت کنه .. راهی بود که خودم دوست داشتم.. روزه ها میگذشت من به راه خودم ادامه میدادم با تیپ لش با یک نفر دیگه که نامحرم بود اما خوب انقدر باهاش خوش میگذشت که انگار برام مهم نبود شاید کسی مارو ببینه یا ابروی پدرم... بعضی اوقاتم میترسیدم که ی نفر منو ببینه و به پدرم بگه پدرم خبر نداشت که من با نامحرم در ارتباط هستم برای همین گاهی استرس اینوداشتم که اگه خانواده ام بفهمم چه بلایی سرم میاد . سنم کم بود اما خوب از همه چی سر در میوردم . ی روز با بچه ها قرار گذاشتیم بریم بیرون برنامه مختلط بود. این سری دوست نداشتم با تیپ لش برم با تیپ ساده ایی رفتم تیپ مشکی خیلی دوست داشتم مانتو کوتاه با ی شلوار لوله تفنگی و ی شال مشکی با یک هنضفری در گوشم با مادرم خدافظی کردم راهی شدم طبق معمول مادرم غر میزد که کجا میری مث همیشه محل ندادم نگاهی به حیاط خونمون انداختم حیاط خونمون دوست داشتم یک طرفش درخت پرتقالی بود که پرتقال نمیداد اما برگاش یک بوی خاصی میداد و یک طرف سبزیجات که مادرم کاشته بود چقدر حیاطمون واسم جذاب بود .. نگاه به ساعت کردم دیر شده بود زود رفتم که تاکسی بگیرم برم به مقصد رسیدم مقصد قهوه خونه ایی بود به اسم ماهور جایی که چندتا پله میخورد میرفت پایین ... بچه ها رو از راه دور دیدم باهمه دست دادم جز پسرا با نامحرم میگشتم اما خوش نداشتم ارتباط دستی باهاشون داشته باشم .
🍃💥🌈 ☀️ تا این لحظه لب به سیگار وقلیون نزده بودم اما امروز دارم در جمع کسایی شرکت میکنم که زندگیشان همیناس برای اولین بار که تستشون کنم بد نیست قلیون از دست دوستم میگیرم چقدر خوبه دوسیب بود ... زیاد نکشیدم ترسیدم دهنم بو بگیره ومادرم بفهمه . تو همین فکرا بودم که ی چیزی اومد جاو درست میدیدم وای سیگار بود این دیگه چیه نگاش کردم اما اینم مث قلیون بود امتحانش ضرر نداشت برای همین از دستش گرفتم سیگارروشن بود ... نگاهی به ساعت کردم باید زود برمیگشتم خونه حوصله غرغرهای مادرم نداشتم ... تاکسی گرفتم برگشتم خونه کسی خونه نبود خوشحال شدم خوب حالا به غرغرهای مادرمم مواجه نمیشم . کمی دراز کشیدم که فهمیدم زنگ میزنن در باز کردم نذری اورده بودن پیش خودم گفتم وامگه امروز چخبره رفتم جلوخونه نذری گرفتم... اومدم خونه نگاهی به تقویم کردم شهادت حضرت زهرا بود واقعا امروز شهادت حضرت زهراس کمی بفکر رفتم بعد به خودم گفتم خوب ب من چه. رفتم به ادامه خواب برسم .. با ی اهنگ های ارشاد اکبری خوابم برد... از خواب پاشدم طرفای ده شب بود متوجه شدم کسی نیست خونه متوجه شدم حتما امشب حسینیه مراسم داره رفتن اونجا. امشب میتونستم با ی فیلم ترسناک سر کنم دختر ترسویی بودم واسه همین خوابگاه دخترا بهترین بود حداقل زیاد ترسناک نیست... اما اونشب نتونستم بخوابم پدرم فهمیده بود فیلم ترسناک دیدم گفت چون ترسیدی پاشو دو رکعت نماز بخون اروم بشی گفتم ولم کن حاجی کی حوصله داره .. اونشب با ی بدبختی سر کردم اما تا دو روز نمی تونستم بخوابم یکی نبود بگه اخه تو که میترسی واجب فیلم ترسناک ببینی .. ی مسابقه داشتم مسابقه تکواندو باید میرفتم تمرین میکردم اما حس اینکه از خواب نازنیم پاشم برم وسیله ها رو اماده کنم نداشتم پووف اما چاره ی دیگ ایی نداشتم .. بلند شدم دست و صورتمو اب زدم رفتم صبحانه ایی خوردم رفتم وسیله ها رو جمع کردم راهی باشگاه شدم عاشق لواشک بودم تو راه لواشکی خریدم نوش جانم کردم رسیدم به باشگاه اون روزدوساعت تموم استادمون نزاشت حتی یکم اب بخوریم شمر بود فکرکنم😕 وقتی تمرین تموم شد داشتم میمردم جونم نداشتم برم سمت اب که اب بخورم به استاد احترام گذاشتم رفتم سمت رختکن .. یکی از بچه ها گفت امروز میای بریم بیرون گفتم امروز به اندازه کافی استاد شمر بودن حوصله بیرون اومدن ندارم فردا باشگاه میبینمت خدافظ... جوون نداشتم تا خونه برم حسابی خسته بودم از خونه تا باشگاه راهی نبود رسیدم خونه رفتم ی دوش گرفتم .. گرفتم خوابیدم از زور گشنگی از خواب پاشدم ازخواب پاشدم بازم کسی خونه نبود پیش خودم گفتم کلن ولشون کنی اینور اون ورن ماکارونی که گذاشته بودن رو خوردم حوصلم سررفت بود گفت کاش با بچه ها میرفتم بیرونا اه حوصلم پوکید...
🌹شهیدمحسن وزوایی🌹 🔰 کلام شهید: این امت باید بداند از بزرگترین خطراتى که انقلاب را تهدید مى کند، آفت نفوذ خطوط انحرافى در خط اصلى انقلاب یعنى همانا خط امام است؛ پس خط امام را دنبال کنید و امام را تنها نگذارید که نمى گذارید. شما امت مسلمان ایران در تاریخ جهان نمونه هستید. 🌷شهید محسن وزوایی🌷 ولادت: ۱۳۳۹/۵/۵ شهادت: ۱۳۶۱/۲/۱۰ در جریان مرحله اول عملیات بیت المقدس «فتح خرمشهر» 🌴🌴🌴🌴🌴🌴 @rasooll_khalili 🌴🌴🌴🌴🌴🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#حرفِ_دل_با_داداش_رسول👇👇👇
🕊 شـهیـدانــه 🕊
#حرفِ_دل_با_داداش_رسول👇👇👇
سلام علیکم خدمت اعضای محترم 🌺میخواستم یه حرف دل از داداش رسول بگم 🌷البته بهتره بگم لطف خدا و عنایت ویژه داداش رسول😔 🌹من مدتی بود مرتکب یه خطا،نمیدونم شایدم گناه،بودم 🌼خیلی دوست داشتم ترک کنم،ولی همش امروز فردا میکردم😔 🌸تو دلم افتاده بود،یه بگیرم و هدیه کنم به داداش رسول 🌺یه روز یکی از خواهرای داداش رسول،گفتن که زیارت نامه حضرت زهرا رو از طرف بخونم و هدیه کنم به امام زمان (عج) و حضرت زهرا 🌀تااین که این چله رو از ۲۱ خرداد شروع کردم 🍁خب از روز اول چله که شروعش کردم یه سری اتفاقات افتاد برام😔که رفته رفته دلم میخواست زودتر ترک کنم خطامو ⚜تااین که چندروز قبل تیرماه تصمیم جدی گرفتم،و درست شب ۹ تیر گذاشتم کنار 🍂۱۰ تیر ماه،اتفاقی تو گروه خواهرای داداش رسول دیدم یه گروهی هست به نام گروه چله خواهرای شهید رسول نمیدونم چرا اتفاقی عضو شدم 🌴و دیدم سه روزه شروع کردن😭😭😭 ❤️ورود من به گروهشون دقیقا همزمان با اولین روز از ترک اون خطا و گناهم بود😭😭 💠مادرم چقدر خوب دستمو گرفت 💠داداش رسولم چقدر خوب حواسش بهمه 💠چقدر خوبه که انقدر خواهراشونو دوست دارن خــدایــا شــکــرت🌼 یا امام زمان(عج) شـکرت🍃 یاحضرت زهرا ممنونم مادر جان🌺 🌸🍃داداش رسول ممنونم که هرلحظه همراهمی😭😭😭 @rasooll_khalili
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃 گاهی اوقات وقتی بحثی صورت می‌گرفت می‌دیدم واقعا "صحبت هایش" منطقی است. رسول می‌گفت: "آیت الله حق شناس(ره)" یا "حاج آقا مجتبی تهرانی(ره)" و چنین شخصیت هایی اگردر دانشگاه صحبت کنند قطعا بر محیط دانشگاه تاثیر خواهد داشت. یعنی فقط به منبر هیئت‌ها اکتفا نمی‌کرد، بلکه دغدغه دانشگاه‌ها را نیز داشت. من تاکنون ۱۲۶۸ دانشگاه و مقر در تهران و شهرستان‌ها حتی "کربلا و سوریه" برای صحبت و سخنرانی در خصوص "شهید خلیلی" دعوت شده ام. به قول سردار حسینی می‌گفت: "شهید خلیلی" بین المللی شده است. ما به "رسول" پول توجیبی می‌دادیم برای مسیر رفت و آمد از مدرسه به خانه، اما "او" این پول‌ها را جمع می‌کرد می‌برد به بسیج می‌داد، تا کار فرهنگی در حوزه شهدا انجام دهند ما هم وقتی رفتار او را می‌دیدیم تشویقش می‌کردیم.  🍃راوی: به نقل از پدربزرگوار شهید🍃 #خاطرات برگرفته از کانال رسمی @rasooll_khalili
🕊✨ ✨ آسمـــــانْ فرصتِ پــ🕊ـــروازِ بلند است ولـــــے قصـــــہ اینست ""چہ انــدازه کبوتـــــر باشـــــے ..."" °•{مدافـــــع حـــــرم 🍃🌹}•° @rasooll_khalili
قرار_شبانه 🕙 یادمان باشد اگر حال خوشی پیدا شد😍 •••جز برای فرج یار دعايی نکنيم••• قـــــرار عاشقی به وقت امام زمان(عج) همه باهم می خوانیم دعای فرج تعجیل در فرج امام زمان(عج) 🌺🍃هدیه به حضرت فاطمه زهرا(س) #به_نیابت_از_جمیع_شهدا #به_ویژه #شهید_رسول_خلیلی 🌺🍃 @rasooll_khalili