eitaa logo
رمانهای رستاخیز
5 دنبال‌کننده
656 عکس
283 ویدیو
8 فایل
⚜بسـمـ الله الرحمنــ الرحیمـ⚜ #مـــــذهبــــےهاعاشقـــــــتـــرن💖 🔱کانـــــال‌رمـــانـــــهاـــےرستـــــاخیــــز🔱 رمانهای شهـــــداء ، رمانهـــاـــے مذهبـــــے کانال تلگرام https://t.me/RomanRastakhiz313 کانال ایتا eitaa.com/rastakhiz313
مشاهده در ایتا
دانلود
رمانهای رستاخیز
نقش_رسانه_ها_در_اتفاقات_طرح_بنزین.mp3
38.17M
🔈سخنرانی 👤 علیرضا پورمسعود 💢نقش رسانه ها در تحلیل اتفاقات بنزین 🛑کیفیت خوب🛑 30 آبان ماه 1398 - تهران 🇮🇷 🇮🇷 ☣️ کانال تلگرام ↙️ ⏩http://t.me/BanoZeinab ☣️ کانال ایتا ↙️ ⏩eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ 🎀 مقدمه 💔 دلم گرفته بود. دوتا از خوب ترین هایم آن زمستان از دنیا رفته بودند . دوست داشتم مرا به حال خودم بگذارند، که گفتند: درباره 💎"محسن حاجی حسنی کارگر "💎 بنویس. با او همشهری ام. قبلا چیز هایی درباره اش شنیده بودم. احساس کردم نوشتن از او، من را از حال خودم، از یاد آن دو نفری که به تازگی از زندگی ام رفته بودند، دور نمی کند. 🔮حاج محسن هم یک آدم خوب بود. همه آدم های خوب یک نفر بیشتر نیستند. سر و ته زندگی شان عین هم است؛ رنج می کشند و باز خوب اند. حرف های دیگران درباره شهید را که خواندم، دیدم او هم رنج های خودش را داشته. تا اینجا مثل بقیه آدم ها بود. چیزی که ماجرا را قشنگ می کرد این بود که او "خوب" بود. آدم های خوب عالم دارند. یعنی همه چیز را خودشان توی زندگی شان چیده اند. نگذاشته اند باد هر خس و خاشاکی را به خانه شان بیاندازد. 💕 فکر اینکه توی این دنیا آدم های خوب زیادی هستند، دل آدم را گرم می کند. فکر اینکه همین الان هزاران هزار آدم ِ لب تشنه دارند مثل ارباب برای زندگی خوب تلاش می کنند؛ یکی در سوریه، یکی در اداره ، یکی در فامیل یکی در خانواده یکی هم در اتاق دوازده متری اش. ⚜🔆 روز های شلوغ و زوّاری، حرم نمی روم .تعطیلات نوروز که به اواسط رسید، رفتم. بعد از زیارت به بهشت ثامن سر زدم. قبر حاج محسن را پیدا کردم. حوالی قبر دوست ِ شهیدش "امیر دوست محمدی" دفن شده. 📖 قرآنی روی سنگ قبر بود. تعجب کردم. چرا زائر قبلی آن را روی رحلی، چیزی نگذاشته بود؟! برداشتمش که بعدا بگذارم توی قفسه. فاتحه خواندم. همان طور که به قبر دست می کشیدم، احساس کردم آن قرآن باید همان جا روی زمین باشد؛ روی قلب ِ حاج محسن. 💝 آن را گذاشتم سر جایش ... نویسنده: اعظم عظیمی بهار 96 ادامه دارد...🌹 🇮🇷 🇮🇷 ☣️ کانال تلگرام ↙️ ⏩http://t.me/BanoZeinab ☣️ کانال ایتا ↙️ ⏩eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پوشش عفیفانه را انتخاب میکنم بخاطر...🌸❤ 🇮🇷 🇮🇷 ☣️ کانال تلگرام ↙️ ⏩http://t.me/BanoZeinab ☣️ کانال ایتا ↙️ ⏩eitaa.com/rastakhiz313
رمانهای رستاخیز
✨﷽✨ #داستان_مذهبی #رمان_عاشقانه_دو_مدافع ════════ ✾💙✾💙✾ #قسمت_پنجاه‌وهفتم نزدیک اذاݧ صبح با صدا
✨﷽✨ ════════ ✾💙✾💙✾ ماماݧ و بابا یک گوشہ نشستہ بودݧ و با اخم بہ تلویزیوݧ📺 نگاه میکردݧ. إ ماماݧ شما آماده نیستیـݧ؟ الاݧ اونا میرسـݧ. ماماݧ کہ حرفے نزد بابا برگشت سمتم لبخند تلخے زد😏 و گفت: تو برو دخترم ما هم میایم تعجب کردم: چیزے شده بابا😳 نه دخترم یکم با مادرت بحثموݧ شده. باشہ مـݧ رفتم پس شما هم زود بیاید. ماماݧ جاݧ حالا دامادت هیچے پسرتم هستاااا.😁 باسرعت پلہ‌هارو رفتم پاییــݧ سوار ماشیـݧ شدم🚙 و حرکت کردم . با سرعت خیلے زیاد رانندگے میکردم کہ سریع برسم خونہ‌ے علینا بعد از یک ربع رسیدم😊 ماشیـݧ و پارک کردم و دوییدم در خونہ باز بود😳 پس اومده بودݧ .یہ عالمہ کفش جلوے در بود . زیر لب غر میزدم و وارد خونہ شدم: اینا دیگہ کیـݧ؟؟؟ حتما دوستاشـݧ دیگہ ؟؟اه دیر رسیدم‌. الاݧ علے ناراحت میشه وارد خونہ شدم همہ‌ے دوستاے علے بودݧ با دیدݧ مـݧ همہ سکوت کردݧ اردلاݧ اومد جلو . ریشهاش بلند شده بود چهرش خیلے خستہ بود😞 دویدم سمتش و بغلش کردم. سرم و دور خونہ چرخوندم ݧه علے بود ݧه ماماݧ باباش.😳 داداش پس بقیہ کوشـݧ؟؟ علے کو؟؟ چیزے نگفت و با دست بہ سمت بالا اشاره کرد اتاقشہ‌؟؟؟ آره بدو بدو پلہ‌هارو رفتم بالا بہ ایـݧ فکر میکردم کہ چقدر تغییر کرده ؟ حتما ریشهاش بلند شده و صورتش مثل اردلاݧ سوختہ😳 رسیدم بہ دم اتاقش گل و زیر چادرم قایم کردم و در زدم🚪 جواب نداد یہ صداهایے شنیدم در و باز کردم پدر مادر علے و فاطمہ خودشوݧ انداختہ بودݧ رو یہ جعبہ و گریہ😭 میکردݧ فاطمہ با دیدݧ مـݧ اومد جلو بغلم کرد حالم دست خودم نبود معنے ایـݧ رفتاراشوݧ نمیفهمیدم سرمو دور اتاق چرخوندم اما علے و ندیدم. فاطمہ رو از خودم جدا کردم و پرسیدم علے کو⁉️علی⁉️ گریہ‌ے همہ شدت گرفت رفتم جلوتر بابا رضا از رو جعبہ بلند شد و نگاهم کرد یک قسمت از جعبہ معلوم بود یہ نفر خوابیده بود توش⚰ کم کم داشتم میفهمیدم چے شده خندیدم😁 و چند قدم رفتم جلو گل از دستم افتاد بابا رضا فاطمہ و ماماݧ معصومہ رو با زور برد بیروݧ، ماماݧ معصومہ کہ بلند شد علیم و دیدم آروم خوابیده بود و اطرافشو پر از گل یاس بود😳 کنارش نشستم و تکونش دادم: علے⁉️ پاشو الاݧ وقت خوابہ مگہ؟؟ میدونم خستہ‌اے عزیزم. اما پاشو یہ بار نگاهم کـݧ دوباره بخواب قول میدم تا خودت بیدار نشدے بیدارت نکنم .قول میدم إ علے پاشو دیگہ، قهر میکنما چرا تو دهنت پنبہ گذاشتے⁉️ لبات چرا کبوده؟؟؟ مواظب خودت نبودے؟؟ تو مگہ بہ مـݧ قول ندادے مواظب خودت باشي؟؟ دستے بہ ریشهاش کشیدم. نگاه کـݧ چقد لاغر شدے؟؟ ریشاتم بلند شده تو کہ هیچ وقت دوست نداشتے ریشات انقد بلند بشہ. عیبے نداره خودم برات کوتاهشوݧ میکنم .تو فقط پاشو😳 بیا مـݧ دستاتو میگرم کمکت میکنم .علے دستهات کو⁉️ جاشوݧ گذاشتے⁉️ عیبے نداره پاشو . پیشونیشو بوسیدم😘 و گفتم: نگاه کـݧ همیشہ تو پیشونے منو میبوسیدے حالا مـݧ بوسیدمش . علے چرا جوابمو نمیدے؟؟؟ قهرے باهام. بخدا وقتے نبودے کم گریہ کردم. پاشو بریم خونہ‌ے ما ببیـݧ عکستو کشیدما . وسایل خونمونو هم خریدم.باید لباس عروسو باهم بگیریم پاشو همسر جاݧ إ الاݧ اشکام جارے میشہ‌ها تو کہ دوست ندارے اشکام و ببینے😳😔 علے دارے نگرانم میکنیا پاشو دیگہ تو کہ انقد خوابت سنگیـݧ نبود، کم کم بہ خودم اومد چشمهام میسوخت و اشکام یواش یواش داشت جارے میشد😭 😭 علے نکنہ ... نکنہ زدے زیر قولت رفتے پیش مصطفے؟؟😳 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ خانم علی‌آبـــــادی 🇮🇷 🇮🇷 ☣️ کانال تلگرام ↙️ ⏩http://t.me/BanoZeinab ☣️ کانال ایتا ↙️ ⏩eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمانهای رستاخیز
💢 آیا موج دوم فتنه و آشوب در راه است....؟ 🔹دقت کردین توپخانه دروغ پراکنی و شایعه سازی و نفرت پراکنی لیدرهای اصلاحات که در زمان آشوبهای بنزینی فعالیت کمی داشت بعد از وصل شدن اینترنت و شبکه های اجتماعی اسرائیلی مانند تلگرام و اینستاگرام بشدت فعال شده اند!؟ 🔸در چند روز اخیر از سران فتنه مانند میرحسین موسوی و کروبی و خاتمی که دو سال اخیر در سکوت کامل بودند تا سلبریتی ها و تا خبرنگاران سرشناس جبهه اصلاحات و اکانتهای فیک منافقین و.... بصورت بیسابقه و همزمان شروع به حمله علیه نظام و ترویج دروغ و شایعات و ایجاد کینه و نفرت در جامعه کرده اند. 🔹طبق شواهد قرار بود این موج کثیف و بزرگ عملیات روانی در روز یکشنبه بعد از شروع فتنه بنزینی آغاز بشود ، قرار بود با موجی از استعفاهای برخی مقامات فاز دوم فتنه آغاز شود و جریان غربگرا و اصلاحات و شبکه نفوذ ، بدنه اجتماعی خود را به کف خیابانها بکشانند و در کنار سازمان آشوب و ترور و تخریب منافقین، دامنه آشوبها و اغتشاشات را گسترده تر بکنند و بسمت براندازی پیش بروند. 🔸در همان روز یکشنبه شاهد انتشار خبر استعفای برخی نمایندگان لیست امید اصلاح طلبان در مجلس و اولین بیانیه ضدانقلابی ۷۷ لیدر این جریان فاسد برانداز بودیم . اما دو اقدام مانع شکل گیری فاز دوم فتنه شد. اولین اقدام حمایت قاطع رهبر انقلاب از تصمیم سران قوا که بهانه را از برخی کانون های اصلی فتنه ساز با توجیه نداشتن اختیارات گرفت و پروژه استعفا را زمینگیر کردند. دومین اقدام هم قطع کامل دسترسی به شبکه های اجتماعی اسرائیلی مانند تلگرام و اینستاگرام بود که تمامی محاسبات دشمنان و فتنه گران مبنی بر گسترش دامنه آشوبها و اغتشاشات و تحریک احساسات مردم در بستر این شبکه ها را بهم ریخت و با بن بست مواجه کرد..... 🔹حالا اما با برگشتن تلگرام و اینستاگرام و فضای مجازی رها شده تحت اشراف دشمن به یکباره شاهد موج سنگین و ویرانگر انواع شایعات و دروغها و شبهات و بیانیه های ضدانقلاب داخلی و خارجی هستیم. 🔸کانون اصلی فتنه ساز در فاز اول فتنه شکست خورد اما عقب ننشسته و حالا با برگشتن فضای مجازی رها شده از روز گذشته دوباره فعال شده اند تا با انتشار انواع شایعات و دروغها خصوصا درباره کشته شدگان آشوبهای اخیر میزان نفرت در جامعه را افزایش داده و با سوءمدیریت در اداره کشور، نارضایتی را در اقشار مختلف جامعه به نقطه قرمز رسانده تا بتوانند فاز دوم فتنه را آغاز کنند 🔹خیلی ساده لوحانه است که فکر کنیم فتنه گران دیگر برنامه ای برای ضربه زدن به انقلاب و مردم ندارند .همانطور که در عراق الان شاهد فاز سوم فتنه و آشوب هستیم که بسیار مخربتر و با میزان خشونت بالاتر است، بنظر میرسد طبق الگویی که دشمن در حال اجرای آن در منطقه بخصوص عراق است، با ادامه فعالیت شبکه های اجتماعی، پیامرسانها و دیگر سرویسها و خدمات تحت مدیریت غرب بخصوص آژانس امنیت ملی آمریکا و رژیم صهیونیستی در داخل احتمالا بزودی شاهد نقش آفرینی این فضا در بوجود آوردن فاز دوم آشوبها اما مخربتر و خشن تر خواهیم بود. "سعید درخشان" 🇮🇷 🇮🇷 ☣️ کانال تلگرام ↙️ ⏩http://t.me/BanoZeinab ☣️ کانال ایتا ↙️ ⏩eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمانهای رستاخیز
✨﷽✨ #داستان_مذهبی #رمان_عاشقانه_دو_مدافع ════════ ✾💙✾💙✾ #قسمت_پنجاه‌وهشتم ماماݧ و بابا یک گوشہ
✨﷽✨ ════════ ✾💙✾💙✾ حالا دیگہ داد میزدم و اشک میریختم😭😭 علے؟؟؟؟ پاشو قرارموݧ ایـݧ نبود بے معرفت؟؟؟ تو بہ مـݧ قول دادے. محکم چند بار زدم تو صورتم نه دارم خواب میبینم، هنوز از خواب بیدار نشدم...😳😭 سرم و گذاشتم رو پاهاش: بے معرفت یادتہ قبل از اینکہ برے سرمو گذاشتم رو پاهات؟؟ یادتہ قول دادے برگردے؟؟ یادتہ گفتے تنهام... تنهام نمیرارے ؟؟ من بدوݧ تو چیکار کنم؟؟؟چطورے طاقت بیارم؟؟علے مگہ قول نداده بودے بعد عروسے بریم پابوس آقا؟؟ علے پاشو😭😭 مـݧ طاقت ندارم پاشو مـݧ نمیتونم بدوݧ تو کے بدنت و اینطورے زخمے کرده الهے مـݧ فدات بشم چرا سرت شکستہ⁉️ پهلوت چرا خونیہ؟؟؟ دستاتو کے ازم گرفت؟؟ علے پاشو فقط یہ بار نگاهم کـݧ بہ قولت عمل کردے برام گل یاس آوردے.😭 علے رفتے ؟؟رفتے پیش خانوم زینب⁉️نگفت چرا عروستو نیاوردے؟؟؟؟ عزیزم بہ آرزوت رسیدے رفتے پیش مصطفے🕊🌹 منو یادت نره سلام منو بهشوݧ برسوݧ. شفاعت عروستو پیش خدا بکـݧ .🍃 بگو منو هم زود بیاره پیشت بگو کہ چقد همو دوست داریم.😍 بگو ما طاقت دورے از همو نداریم. بگو همسرم خودش با دستهاے خودش راهیم کرد تا از حرم بے بے زینب دفاع کنم بگو خودش ساکم و بست و پشت سرم آب ریخت کہ زود برگردم. بگو کہ زود برگشتے اما اینطورے جوݧ تو بدنت نیست. تو بدݧ مـݧ هم نیست تو جوݧ مـݧ بودے و رفتے😔😭 اردلاݧ با چند نفر دیگہ وارد اتاق شدݧ کہ علے و ببرݧ. میبینے علے اومدݧ ببرنت. الانم میخواݧ ازم بگیرنت نمیزارݧ پیشت باشم. علے وقت خداحافظیہ😭😭 با زور منو از رو تابوت جدا کردݧ با چشمام رفتـݧ علے از اتاق دنبال میکردم. صداے نفس هامو کہ بہ سختے میکشیدم میشنیدم . از جام بلند شدم و دوییدم سمت تابوت⚰ کہ همراهشوݧ برم. دومیـݧ قدمو کہ برداشتم افتادم و از حال رفتم دیگہ چیزے نفهمیدم... "قرارمان به برگشتنت بود... به دوباره دیدنت... اما تو اکنون اینجا ارام گرفته ای...🌹🍃 بی آنکه بدانی من هنوز چشم به راهم برای آمدنت..." یک سال از رفتـݧ علے مـݧ میگذره حالا تموم زندگے مـݧ شده .دوتا انگشتر💍💍 یہ قرآن کوچیک ، سربند و بازو بند خونے همسرم .😔 هموݧ چیزے کہ ازش میترسیدم. ولے مـݧ باهاشوݧ زندگے میکنم و سہ روز در هفتہ میرم پیش همسرم و کلے باهاش حرف میزنم.🌹🍃 حضورش و همیشہ احساس میکنم.... خودش بهم داد خودشم ازم گرفت... من عاشق لبخندهایت بودم😊😍 وحالا با خنده‌های زخمی‌ات دل میبری از من عاشق ترینم! من کجاوحضرت زینب کجا ⁉️ حق داشتی اینقدر راحت بگذری ازمن..😔😭😭 📝 ⇩↯⇩ ✍ خانم علی‌آبـــــادی 🇮🇷 🇮🇷 ☣️ کانال تلگرام ↙️ ⏩http://t.me/BanoZeinab ☣️ کانال ایتا ↙️ ⏩eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 رمز عملیات آشوب ۹۸ چه کسی و با چه رمزی عملیات گسترده آشوب و تخریب را کلید زد؟ تیم های مترصد دشمن چگونه و در چه زمانی در کشور توزیع شدند؟ این کلیپ را حتما ببینید و در گروه ها و کانال های خود بازنشر نمایید 🇮🇷 🇮🇷 ☣️ کانال تلگرام ↙️ ⏩http://t.me/BanoZeinab ☣️ کانال ایتا ↙️ ⏩eitaa.com/rastakhiz313
یک روش رهبرمون به ما فرمودند:😍👇 مقام معظم رهبری فرمودند:🍃 لازم نیست یک سخنرانی بكنید جایی که خواستید تذکر بدید... یک کلمه ی کوتاه بگویید که آقا این کار شما خلاف است بگویید و بروید...🚶 نفر دوم بگه نفر دهم بگه نفر پنجاهم بگه... این روش عالی هست😍 مثلا در خیابان گناهی رو میبینی همین که از کنارش رد میشی بگو 🔴عزیزم روسریت رفته عقب یا 🔴برادرم آب رو اسراف نکن یا 🔴خواهرم حجابتو رعایت کن یا 🔴روزه خوری نکن عزیز من اصلا لازم نیس بایستی در حین حرکت بیان میکنی ومیری😊 🇮🇷 🇮🇷 ☣️ کانال تلگرام ↙️ ⏩http://t.me/BanoZeinab ☣️ کانال ایتا ↙️ ⏩eitaa.com/rastakhiz313
رمانهای رستاخیز
💠 مُلاعلی همدانی از علما وعارفان ، روزی درمشهد مقدس خدمت حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی می رسـد و از ایشان تقاضای مـوعظه می‌کند. حاج شیـخ نخودکی می‌گوید: مَرنجُ و مَرَنجان مرحوم آخوند ملا عـلی همدانی می‌گوید: خوب مرنـجان راحت است ما کـاری می‌کنیم که خودمان را بسازیم و کسی را از خود ناراحت نکنیم؛ اهانت به کسی نمی‌کنیم؛ غیبت کسی را نمـی‌کـنیم؛ این را می‌شـود؛ امّا مـرنج را چـکار کنیم؟ اگر کسی به ما بدی می‌کند؛ غیبت‌مان را می‌کند؛ پول‌مان را می خورد؛ قهراً انسان رنجش پیدا می‌کند. می‌شود چنین چیزی که انسان نرنجد؟ فرمودند: بله. گفت:چطور؟ فرمودند: خودت را کِسی ندان! عیب کار ما همین جاست. که ما خودمان را کِسی می دانیم. به ثروت‌مان به علم‌مان به ریاست‌مان به هر چیزی می‌بالیم؛ لذا هیچ کس جرأت ندارد به ما توبگوید. بر مال و جمال خویشتن غرّه مشو کآن را به شبی برند و آن را به تبی! نقل از حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی 🇮🇷 🇮🇷 ☣️ کانال تلگرام ↙️ ⏩http://t.me/BanoZeinab ☣️ کانال ایتا ↙️ ⏩eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمانهای رستاخیز
❤️ بسم رب الشـھــدا ❤️ 🌹 محسن قبل از اینکه به دنیا بیاید، داشت توی زندگی مادرش جوانه می زد. ملیحه از وقتی خودش را شناخت، فکر می کرد هیچ چیز از حرمت بزرگترها مهم تر نیست. به مادر بزرگ هایش زیاد احترام می گذاشت. دعای خیرشان همیشه جلوتر از ملیحه می رفت و درهای بسته را برایش باز می کرد. ❤️ مادربزرگ مادری اش مفسر قرآن بود و خانه اش محل رفت و آمد خانم های مشتاق ِ یادگیری. مستمعین جلساتش گاهی تا دویست نفر هم می رسیدند. میزبانی آن همه مهمان توان می خواست. 🙏پیرزن دیگر از تک و تای سابق افتاده بود. گردو غباری که روی اسباب خانه اش می نشست بهش می گفت: _ دیگر دوره ات گذشته حاج خانم! 🔶🔻اما ملیحه کمک حال مادربزرگ بود. دوست نداشت هیچ وقت دوران چیز های خوب سربیاید. محسن از همان وقت ها توی زندگی ملیحه شروع کرد به روییدن. ☺️ مادربزرگ وقتی چروک های صورتش به خنده وا می شدند، از ته دل دعا می کرد: _ الهی بچه هات چراغ دلت باشند ملیحه جان! سوی چراغ محسن از همان وقت ها توی زندگی ملیحه تابیدن گرفت. 💖 ادامه دارد... 🇮🇷 🇮🇷 ☣️ کانال تلگرام ↙️ ⏩http://t.me/BanoZeinab ☣️ کانال ایتا ↙️ ⏩eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✅شهیدان زنده‌اند ✍پیکرش را با دو شهید دیگر تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می‌گفت: یکی‌شان آمد به خوابم و گفت: جنازه‌ی من رو فعلاً تحویل خانواده‌ام ندید! از خواب بیدار شدم. هر چه فکر کردم کدام یک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگه. فردا قرار بود جنازه‌ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. این‌بار فوراً اسمشو پرسیدم. گفت: امیرناصر سلیمانی. از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازه‌ها. روی سینه یکی‌شان نوشته بود «شهید امیر ناصر سلیمانی». بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده‌اش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره. شهید امیرناصر سلیمانی 📚فرمانده، فرمان قهقهه، ص۳۶ و به کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند، مرده نگویید بلکه آنها زنده‌اند؛ امّا شما درک نمی‌کنید! سوره بقره، آیه۱۵۴ 🇮🇷 🇮🇷 ☣️ کانال تلگرام ↙️ ⏩http://t.me/BanoZeinab ☣️ کانال ایتا ↙️ ⏩eitaa.com/rastakhiz313
4_5956038746607454062.MP3
50.31M
💾🔊 استاد 📝« شمارش معکوس آخرالزمان » 📅 ١٠ مهر ٩٨ - کرمان 🌐 دانلود باکیفیت های مخلتف از سایت مصاف 👇 masaf.ir/Raefipour/post/31453 🇮🇷 🇮🇷 ☣️ کانال تلگرام ↙️ ⏩http://t.me/BanoZeinab ☣️ کانال ایتا ↙️ ⏩eitaa.com/rastakhiz313
💢 پروژه انفجار در خوابگاه دانشجویی دانشگاه علم و صنعت ناکام ماند 🔸وزارت اطلاعات: یک هسته افراطی با بریدن شیلنگ و باز گذاشتن شیرگاز آشپزخانه خوابگاه دانشجویی دانشگاه علم و صنعت بدنبال انفجار، آتش سوزی و کشته سازی بودند که به لطف خدا، هوشیاری دانشجویان و تلاش ماموران حراست ناکام ماندند. با بررسی و پیگیری صورت گرفته عناصر اصلی این پروژه خبیثانه شناسایی و دستگیر شدند. این افراد که در اغتشاشات اخیر نیز شرکت و اقدامات ایذایی داشته اند، در تحقیقات اولیه ایجاد شوک به افکار عمومی و جامعه دانشجویی را در آستانه ۱۶ آذر جزء اهداف خود اعلام کرده اند. 🇮🇷 🇮🇷 ☣️ کانال تلگرام ↙️ ⏩http://t.me/BanoZeinab ☣️ کانال ایتا ↙️ ⏩eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمانهای رستاخیز
💖 ملیحه عروس تازه بود. وقتی محمدمهدی می رفت سر ِکار تنهایی اش را با انجام کار های خانه از سر می گذراند. خودش را مشغول می کرد تا برنامه مورد علاقه اش شروع شود. ⇜ قرائت جواد فروغی ...✨ پسر بچه خوش صدا و خوش سیمایی که آن روزها اسمش سر زبان ها افتاده بود. زمان برنامه را از حفظ شده بود. رأس ساعت خودش را می رساند جلوی تلویزیون و می نشست. 📺 مجری با جواد خوش و بش می کرد و بعد می خواست که قرائتش را شروع کند. 🌺 وقتی آیات خدا با صدای پُر و شش دانگ جواد طنین پیدا می کرد، دل آدم می لرزید. ملیحه قرائت خوب را می شناخت. با تلاوت مادربزرگ، اوج و فرودهای بجا را شناخته بود. از بچگی با خانواده و حالابا محمدمهدی در محافل قرآنی، رفت و آمد داشت. 🚶‍♀ جلو تلویزیون به صورت معصوم جواد ِکوچک خیره می ماند وتوی دلش با خدا گفت و گویی در می گرفت. از خدا می خواست بچه هایی روزی اش کند که قرآن را به همین خوبی برای مردم بخوانند 🌺 ادامه دارد... 🇮🇷 🇮🇷 ☣️ کانال تلگرام ↙️ ⏩http://t.me/BanoZeinab ☣️ کانال ایتا ↙️ ⏩eitaa.com/rastakhiz313