eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
561 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.4هزار ویدیو
12 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی زیر مراجعه کنید @Malek53 درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 شعر خوانی طلبه شاعر به مناسبت حضور رهبر معظم انقلاب بر سر مزار شهید آرمان علی‌وردی @rastegarane313
ارسالی از خانم کرامی درسا جعفری فام ۱۳ساله خوزستان مسجدسلیمان
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * *. خودم را با این حرف‌ها قانع می‌کردم که محمدعلی از سر کار برگشت. جریان را بهش گفتم اون هم مخالفتی نکرد و گفت: مادرت راست میگه بری اونجا بهتره. _آخه  فکرم پیش تو هست. ظهر که برمیگردی غذای آماده نمی خوای؟! _شریعت نگران من نباش.مگه  موقعی که ازدواج نکرده بودیم که برای من غذا درست می کرد؟! با خنده گفت: توی خانواده موحد بیشتر از همه تو شور میزنی. البته مادرت کبرا خانم هم دست کمی از تو نداره. راست می گفت برای سال قبل از اینکه ازدواج کنیم محمدعلی خود تنها شیراز بود و کارهایش را خودش انجام می‌داد.الان هم محمدعلی همش سرش توی کتاب هست و خیلی به شکم اهمیت نمیده و لقمه نون خالی هم که گیرش بیاد قانع هست و گله نداره. در این یک سالی که ازدواج کرده بودیم همه اخلاقش آمده بود توی دستم.بنده خدا اصلا اهل نق زدن نبود .خیلی هم به من می رسید. مخصوصا از وقتی باردار بودم همه چیز برام می گرفت. آخه اون هم ذوق داشت دیگه ، می خواست پدر بشه. همش میگفت: _خانم مواظب این دو تا بچه توی شکمت باش! من هم می خندیدم و می گفتم :از کجا میدونی دوتا هستن. _معلومه! خلاصه پنجشنبه اومدیم کازرون خونه بابام .فکر میکردم حالا شاید یکی دو هفته تا فارغ شدن مونده . آخه اون موقع که امکاناتی نبود .سونوگرافی نبود که تاریخ زایمان را مشخص کند.چند روز بود که آمده بودم خونه مادرم و مثل پروانه دورم میچرخید.چون که دختر اول بودم و تازه می خواستند و نوه داربشن و به اصطلاح خودشان فرزند بادام هست و نون مغز بادام  ،دیگه خیلی خوشحال بودند. چیزی برام کم نمی گذاشتند که اوایل خرداد بود و هوای کازرون ها انگار کوره آتش. تازه حالا خرداد مرداد که میشد فصل خرماها دیگه انگار آتیش از آسمان می بارید. سه چهار روزی که گذشت یک روز و احساس خوبی نداشتم به مادرم هم چیزی نگفتم با خودم گفتم حالا بنده خدا نگران میشه فعلا که چیزی نیست.شبکه دیگه حالم خیلی بد بود مادرم خودش متوجه شد. سریع رفت دنبال یک مامای محلی به اسم ننه علی. ننه علی گفت :هنوز وقتش نیست حالا فعلا باید راه بره .بچه هر موقع وقتش باشه خودش به دنیا میاد .شما شور نزنید. _ننه علی ،میگی هنوز وقتش نیست؟! دخترم از صبح داره درد می کشه . _نه فعلا که باید راه بره تا بچه خودش بیاد! منم اون شب تا صبح را رفتم و مادرم به پام نشست تا دو روز درد میکشیدم و راه میرفتم و این ننه علی می گفت هنوز وقتش نیست. روزسوم بچه با هر بدبختی بود به دنیا آمد خدا میدونه که چقدر زجر کشیدم. ... @rastegarane313
🌹 رفیقی می گفت: دنیا یک خانه بزرگ است و آدمها هر کدام مانند یکی از وسایل خانه هستند. بعضی کارد هستند تیز، برنده و بیرحم. بعضی کبریت هستند و آتش به پا می کنند. بعضی کتری هستند و زود جوش می آورند. بعضی تابلوی روی دیوار هستند، بود و نبودشان تاثیری در ماهیت خانه ندارد. بعضی قاشق چایخوری هستند، و فقط کارشان بر هم زدن است. بعضی رادیو هستند و فقط باید بهشان گوش کرد. بعضی تلویزیون هستند، و بدجور نمایش اجرا می کنند. اینها را فقط باید نگاه کرد. بعضی قابلمه هستند، برایشان فرقی نمی کند محتوای درونشان چه باشد، فقط پر باشند کافیست. بعضی قندان هستند، شیرین و دلچسب. و بعضی دیگر نمکدان، شوخ و بامزه. بعضی یک بوفه شیک هستند، ظاهری لوکس و قیمتی دارند، اما در باطن تکه چوبی بیش نیستند. بعضی سماور هستند، ظاهرشان آرام، ولی درونشان غوغایی بر پاست. بعضی یک توپ هستند، از خود اختیاری ندارند و به امر دیگران اینطرف و آن طرف می روند. بعضی یک صندلی راحتی هستند، می‌شود روی آن لم داد، ولی هرگز نمی‌توان به آنها تکیه کرد. بعضی کلاه هستند، گاهی گذاشته و گاهی برداشته می‌شوند ولی در هر دو صورت فریبکارند. بعضی چکش هستند، و کارشان کوبیدن و ضربه زدن و خرد کردن است. و اما..‌‌‌. بعضی ترازو هستند، عادل و منصف. حرف حق را می‌زنند، حتی اگر به ضررشان باشد. عده ای تنگ بلورین آب هستند، پاک و زلال اینها نهایت اعتمادند. برخی آینه اند، صاف صیقلی بدون کوچکترین خط و خش، اینها انتهای صداقت‌ند. عده ای، چتر هستند، یک سایبان مطمئن در هجوم رگبار مشکلات. عده ای دیگر لباس گرم هستند، در سرمای حوادث و تن پوشی از جنس آرامش. عده ای مثل شمع، می‌سوزند و تمام میشوند، ولی به اطرافیان نور و گرما و آرامش می‌دهند. 🔹 این مهم است که: ببینیم ما در زندگی نقش کدام یک از این وسائل خانه را بازی می‌کنیم. پس مراقب خودمان باشیم، یک خطای در زندگی یک عمر افسوس خوردن است. خداوند متعال نگهدار همه عزیزان باشد @rastegarane313
✍ امیرالمومنین علی علیه السلام: اموات خود را زیارت کنید؛ زیرا آنان از دیدار شما خوشحال می شوند؛ انسان باید بعد از آن که بر سر قبر پدر و مادر خود برایشان دعا کرد حاجت خود را از خدا بخواهد. @rastegarane313
😊شوخیهای جبهه 😊 نماز قضا خوردن دو، سه روز پیاده روی، با آن وضع آب و غذا، صدای همه را در آورده بود. بدتر از همه شوخی های بی مزۀ بعضی دوستان بود. می گفتند: «كی خیلی گرسنه است؟» هیچ كس حال جواب دادن نداشت، آن وقت توضیح می دادند: «فعلاً برادران اگر نماز قضا (غذا) دارند همان را بخورند تا بعد ببینم چه دستوری می رسد!». @rastegarane313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 پوستری از با این جمله در اتاقش بود : « با خدای خود پیمان بسته‌ام که در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم » او کرد تا شبیه شد . @rastegarane313
@rastegarane313 دوستان گلم سلام با توجه به قرار انتخاب بهترین اثر مسابقه روز پدر لطف کنید در نظر سنجی زیر با انتخاب یک گزینه از هر سری نظر سنجی ما را یاری فرمائید. 🌺 سری (الف ) از شماره ۱ تا ۲۸ با لینک https://EitaaBot.ir/poll/7sa4 🌺 سری ( ب ) از شماره ۲۹ تا ۴۷ با لینک https://EitaaBot.ir/poll/8wfav 🎤🎤 با توجه تاخیر در آماده شدن نظر سنجی تا ساعت ۲۰ شنبه مورخ ۱۴۰۱/۱۱/۱۵ فرصت شرکت در نظر سنجی میسر می باشد.و بعد از آن لینکهای نظر سنجی غیر فعال میگردد
📪📪📪 نظر سنجی سری (الف) از شماره ۱ تا شماره ۲۸ 👇👇👇👇 https://EitaaBot.ir/poll/7sa4
🌺🌺 اثر شماره یک ۱ 🌺🌺 می گویند پدرم فاتح بود،فاتح سوسنگرد .می گویند در میدان نبرد چون شیر خدا می جنگید و در میدان دعا و راز و نیاز زاهدی بود که ساعت ها سر بر سجاده می گذاشت .می گویند غیر از خدا از هیچ چیز نمیترسید ،شجاع بود و دلاور.می گویند قدم های محکم و آرامی داشت ،نشان دار بی نشان بود طالب شهرت نبود .می گویند به من خیلی علاقه داشت ،ولی وابسته نبود .دل به دنیا نمی داد ،عاشق بود ،عاشق اسمان .می گویند رفت که من در شام غریبان بنشینم تا بزم دیگران روشن بماند. پدر آسمانی ام روزت مبارک ارسالی از حامد مرادی فرزند شهید گرامی جعفر مرادی @rastegarane313
🌺🌺 اثر شماره دو ۲ 🌺🌺 دلنوشته ای درباره روز پدر جعبه خرما همه جانم پر شده از سرما . خون در رگهایم یخ زده و قدرتی برای گردش ندارد. اینجا داخل این بسته کارتن چنان تنگ ما را چیده اند کنار هم که نمی توانیم نفس بکشیم. گاهی اوقات درب یخچال بزرگ را که باز می کنند دریچه ای از نور میزند توی درزهای کارتن و چشمهایمان جانی می گیرند اما دوباره در بسته می شود و دوباره تاریکی و ظلمت به سراغمان می آید. دیگر خسته شده ام از این همه سردی و رخوت و دلم هوای نخلستان را کرده با آن آفتاب داغ و هوای شرجی اش. دوست دارم از نخلی آویزان شوم و زل بزنم توی چشمهای خورشید و تا می توانم گرمی بگیرم و نفس چاق کنم. افسوس که این ها همه رویایی بیش نیست و من حالا با نخلستان کیلومتر ها فاصله دارم. باید منتظر بمانم تا روزی در این یخچال باز شود و من را بخرند و بعد تازه اول دردسر است که کجا ببرند و چه کار کنند. نور می تابد توی یخچال و کارتن تکانی می خورد و چشمان مردی میان سال که با موهای جو گندمی و قد بلندش حالا خم شده روی ما و براندازمان می کند و از فروشنده می پرسد : خرما تازه است ؟ و فروشنده که با اعتماد به نفس جواب می دهد : خیالت راحت ! جعبه خرما را می گذارد داخل پلاستیک کنار بقیه خرت و پرت ها و حسابمان می کند و بعد هم توی صندوق عقب جا خوش می کنیم تا برسیم به خانه. خانه ویلایی با شکوه که حیاط بزرگش پر است از درخت های سرو قد به آسمان کشیده و وسط حیاط هم حوضی بزرگ آبی رنگی خود نمایی می کند. داخل خانه ما را تحویل آشپز باشی می دهد: حواست باشه امشب باید همه چیز مرتب باشه ! امشب جشن روز پدر برای پدرم هست . من با این مهمونها رو دربایستی دارم ! خانمهای مستخدم هم شروع می کنند به چیدن ما روی سینی ها بزرگی که روی میز قرار دارد. روی میز بزرگی که داخل اتاق بزرگ پذیرایی است پر شده از جام های رنگی شربت با طعم های مختلف ، سینی ها برنج و خورش ، بشقاب های مرغ و گوشت که با سبزی تزئین شده اند و انواع خوردنی ها و نوشیدنی های رنگارنگ. ما را هم در بشقابهای کریستالی دور تا دور میز چیدند. غروب که می شود سروکله میهمانها پیدا می شود. با لباس های رنگارنگ و صورت های آرایش کرده و انواع زیور آلات از ماشین های مدل بالایشان پیاده می شوند. دور میز بزرگ که می نشینند انگار چند روز است چیزی نخورده اند. بیشتر نگاهشان معطوف است به گوشت های سرخ شده و مرغ های شکم پر. بعد از ساعتی خوردن و نوشیدن، سرانجام شکم هایشان را گرفته و کنار می نشینند و به سفره نصفه نیمه جنگ زده نگاه می کنند و انگار خودشان از خودشان خجالت می کشند که چه بر جای گذاشته اند......خانم ته مونده غذاها را چه کنیم ؟ بریزید تو سطل آشغال ! یا بین همین کارگرها تقسیم کن ! پاکت های زباله بزرگ باز می شوند و سینی ها و بشقاب ها خالی می شوند. ما را هم می ریزند توی یکی از پاکت ها و می برند توی حیاط. آخر شب آشپز و کارگرها هر کدام یکی از پاکت ها را بر می دارند و می برند با خودشان. خانم چادری که از صبح اینجا کار می کرد هم پاکت ما را بر می دارد و می رود به سمت خانه. چند کوچه پایین تر زنگ خانه ای آجری را میزند. پسر بچه کوچکی در را باز می کند: مامان چرا اینقدر دیر اومدی ؟ مهسا خوابش برد. چیزی هم نداشتیم که بخوره! خرت و پرت ها را می برد توی آشپزخانه و می چیند روی بشقابی کوچک. مهسا هم بیدار شده و سفره کوچکی پهن می شود. جا خوش کرده ام روی بشقاب کوچک قدیمی و نگاه می کنم به در و دیوار خاکی و ساده خانه . آن ویلای پر زرق و برق با لوسترهای رنگارنگ و پرده های سلطنتی و مبل های راحتی کجا و این خانه کوچک رنگ و رو رفته کجا . مهسا و برادرش بعد از شام یک نقاشی که از قبل کشیده بودند برای تبریک روز پدر به پدرشان تقدیم کردند .... موجی از گرما میزند توی رگهایم . یاد نخلستان می افتم و گرمای لذت بخشش. در و دیوار پر می شود از❤️ بوی دعای پدر❤️.... من هم بعد از چند روز سرما و خستگی حالا گرمای واقعی را حس می کنم. ارسالی از خانم گرامی حلیمه محمدزاده @rastegarane313
🌺🌺 اثر شماره سه ۳ 🌺🌺 به نام خدا دلنوشته ای درباره امام علی (ع) و روز پدر باغچه پراز برف بود.مادربزرگ ِ ستاره بایک بشقاب عدسی داغ از تو حیاط اومد.بخار از عدسی ها بلند می شد .اتاق بوی مادربزرگ راگرفت همیشه بوی هل و گلاب می داد ستاره چندقاشق عدسی خورد سینی را روی کرسی گذاشت لحاف کرسی را تازیر چانه بالا کشید.... مادربزرگ گفت ستاره جان امشب شب تولد امام علی (ع) هست باید در تدارک میهمانی امشب باشیم. ستاره گفت : می دانم مادربزرگ. مگر می شود شب ِ سیزدهم ماه رجب را فراموش کنم . خاتون به سراغ من آمد یک پارچ پراز آب درونم ریخت پیچم را چرخاند و آتشی دردرونم شعله ور شد وریز ریزو آهسته آهسته اب درونم به جوش امد.... تلویزیون را روشن کرد نوایی ملکوتی و آسمانی فضای خانه راآکنده از یک حس الهی کرد قوری خانم‌هنوز در خواب بود درش هرازگاهی تکان می خورد خاتون بیدارش کرد و چای خوش رنگ و طعمی دم کرد و قوری را مثل تاجی برسرم گذاشت عطر چای تازه دم فضای خانه راپرکرد مادربزرگ در استکانهای کمر باریک دو چای ریخت و شروع کرد به صحبت کردن... ستاره جان صدای اسمان را میشنوی دستهایت را می خواند می گوید دو دستت که پربگیرندو بلند شوندمی توانند سرنوشت تورا از نو بنویسند همراه بانور و زندگی صدای مولودیِ علی علی یا علی از تلویزیون می آمد ستاره گفت : سلام و رحمت خدا بر حضرت علی علیه السلام .... خاتون در ادامه گفت :دست دعای حضرت علی (ع) همواره برای ما و دوستداران اهل بیت گشوده است اگر خداوند دست هدایت ایشان و فرزندانشان را برسر ماارزانی نمی داشت هرگز هدایتی پیش روی مانبود. مجری تلویزیون میگفت از حضرت علی (ع) بخواهیم مددی کند تا جایگاهمان را نسبت به ولایت بدانیم آنجا که باید سکوت کنیم و انجا که باید صحبت کنیم انجا که باید صبر و آنجا که باید جهاد کنیم...... میهمانی شروع شده بود میهمانان ستاره و مادربزرگ امده بودند حدیث کسا میخواندند ..... سفره یکپارچه نور می شود ذکر تکرار می شود توی اتاق و درو دیوار پر میشود از بوی دعا..... ارسالی از خانم گرامی خدیجه پشام از خوزستان @rastegarane313
🌺🌺 اثر شماره چهار ۴ 🌺🌺 ارسالی از خانم سمیرادل فکار @rastegarane313
🌺🌺 اثر شماره پنج ۵ 🌺🌺 می خواهند از تو بگویم ،از تویی که ندیدمت .می خواهند از تو بنویسم ،از تویی که نشناختمت .تویی که وقتی کوچک بودم و طعم زیبای خوابهای رویایی را میچشیدم، مانند پرستویی عاشق درتابستانی دل انگیز که همه چیز سر از خاک در اورده بود، کوچ کردی و سر بر خاک نهادی .چه بگویم ؟چه خاکی؟چه سر نهادنی؟نه !مانند پرستویی عاشق کوچ کردی به شهر آرزوها ،کوچ کردی به شهری که آرزویش را داشتی . به شهری که همه کوچه های آن رنگ و بوی شما را داشت .به شهری که هر چه در آن بودعشق بود و شور.نور بود و نور .آخر می گویند که همیشه در به در به دنبال نشانی این شهر بودی.شهری که روی نقشه نمی توانی پیدایش کنی ،برای همین در مناجاتت نوشتی.((خدایا !همه جا در به در به دنبال تو می گردم و می دانم که با شهادت به تو خواهم رسید)) روز مردان بی ادعا گرامی باد ارسالی از خانم انسیه کرد فرزند گرامی شهید @rastegarane313
🌺🌺 اثر شماره شش ۶ 🌺🌺 زهرا آزمون @rastegarane313
🌺🌺 اثر شماره هفت ۷ 🌺🌺 علی آزمون @rastegarane313
🌺🌺 اثر شماره هشت ۸ 🌺🌺 نازنین آزمون @rastegarane313
🌺🌺 اثر شماره ده ۱۰ 🌺🌺 محمدمهدی محمدی ۱۰ سال از اردبیل @rastegarane313
🌺🌺 اثر شماره یازده ۱۱ 🌺 نورا محمدی. ۶ سال از اردبیل @rastegarane313
🌺🌺 اثر شماره دوازده ۱۲ 🌺🌺 پینه های، دست تو زیباترین قاب جهان است ای پدر قلب پر مهرت پناه آخرین است ای پدر برسر خان تو این طفلت دمادم سیر گشت دل به دریای نگاهت میدهم غم دنیا ز کارم میرود ریسمان شادی ام پیچیده بر ذکر لبت کام دل شیرین شود از گوشه ی لبخندتو پیش دریای وجودت من درشتی میکنم گر سخن از مرد و مردی میکنم گر هزاران سال هم بگذرد از عمرمن نزد آغوشت همان طفل صغیرم ای پدر سالروزت بس مبارک قهرمان زندگی در برت سر خم کند این و روز واین لحظگی ارسالی خانم بازوند @rastegarane313
🌺🌺 اثر شماره سیزده ۱۳ 🌺🌺 دلنوشته ای برای روزپدر پدرازدست رفته ام هرگاه به توفکرمیکنم آرام میشوم.دلم میخواهدتابرای توبنویسم وبه دست فرشته هابسپارم تابرای توبیاورند.جملاتم رامینویسم وباآمدن سرمزارت میخوانم ،توکجاهستی ای مهربانترین پدر ؟یادرقاب عکسی که هرزمان دلم برای توتنگ میشود آن رابوسه باران میکنم.دوست دارم برایت بنویسم وباتوصحبت کنم تاشایداندکی ازدلتنگیم کم شود.اماپدرازدست رفته ام ،تورابه جان مادر قسمت میدهم بامن حرف بزن.برای آرامش یافتنم صدای تورامیخواهم دلم میخواهدازمن چیزی درخواست کنی تابگویم چشم !دلم میخواهدسراغی ازمن بگیری ،ولی افسوس نمیگیری .باورنمیکنم که دیگرنمیتوانم صدای تورابشنوم گاهی ناگهان ازجابلندمیشوم وبهانه تورامی گیرم... دلم برای روزهایی تنگ است که میدانم بازنخواهندگشت برای پدرم که دیگر حضورش رااحساس نخواهدکرد به راستی که چه زوددیرمیشود.... تقدیم به پدری که ندارمش... پدرآسمانیم روزت مبارک🖤🖤🖤 ارسالی خانم زهرا سوری @rastegarane313
🌺🌺 اثر شماره چهارده ۱۴ 🌺🌺 ❤️پدر❤️ ➖➖➖➖ امروز روزِ توست‌و‌من‌بیشتر از همیشه به یادت‌هستم،چقدر سخت‌است‌این همه انتظار که‌بدانی آخرش هیچ نتیجه ای ندارد ،هنوز هم وقتی از پشت‌در صدایی‌می‌آید نا خود آگاه‌به‌سمت در می آیم و وجودت را حس‌می کنم‌،هنوز هم دوست دارم وقتی از راه می‌رسی دستانت‌را‌ببوسم و با یک‌خسته‌نباشید خستگی را‌ از بدنت بگیرم . اما سهمِ من از این همه دلتنگی تنها قاب عکس روی دیوار است که هر روز به آن خیره می شوم،از عطرت فضای خانه پر می شود وقتی با ۶عکست اُنس می گیرم .شاید تقدیر من این بوده که در چنین سنی و روزی تو را نداشته باشم،حاضرم هر چه که دارم را بدهم برای دوباره دیدنت ،به گمانم وقتی تو هستی زندگی حال و هوای دیگری دارد حتی اگر آه هم در بساط هم نداشته باشم، زندگی شاهانه ای را که تو پادشاهش نباشی را هرگز نمی خواهم ،دوستت دارم ،تو تمام محبتت را به من ثابت کردی و هیچ گاه من را درگیر عشق های پوشالی نکردی برای من هر روز، روزِ توست❤️ پدرم روزت مبارک ارسالی از خانم گرامی مهدیه صادقی مقدم @rastegarane313
🌺🌺 اثر شماره پانزده ۱۵ 🌺🌺 سلام و ادب «دلنوشته روز پدر» به پاس اولین بوسه ای که پدرم به رسم مهر در اوّلین ساعات تولد به گونه ام زد و به یاد سوزنده ترین بوسۀ آخر که من به رسم وداع به صورتش زدم، یادش را گرامی میدارم. روحت شاد و روزت مبارک پدر عزیزم ارسالی از خانم محترم زهره ظهیری استان همدان @rastegarane313