🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#امیر_سرلشگر
#خلبان_شهید
#حسین_مقیمی
جوانترین خلبان #شهید دوران دفاع مقدس
#قسمت_دوم
چندی بعد، با شروع نقض تمامیت ارضی میهن اسلامی مان از سوی دشمن بعثی، #شهید_مقیمی و سایر همرزمان که در آن زمان در حال آموزش بودند، در راستای دفاع از کشور، پروازهای رزمی و جنگی خود را آغاز کردند.
شرکت در عملیات البرز (۱۴۰ فروندی) در نخستین روز از مهرماه سال ۱۳۵۹، افتخار دیگری بود که این #شهید نیز به نوبه خود، در آن سهیم شد و به عنوان یک مدال افتخار در کارنامه خدمتی خود ثبت کرد.
چند روز بیشتر از این حضور موفق نگذشته بود که پدافند هوایی رژیم بعثی عراق جنگنده این خلبان غیور کشورمان را در روز ۶ مهرماه سال ۱۳۵۹ مورد اصابت قرار داد و او به درجه رفیع #شهادت نائل شد.
گفتنی است، تا سالها پس از پرواز بی بازگشت او، هیچ اثری از پیکر پاک او بدست نیامد تا اینکه پس از عقب نشینی دشمن، قسمتهایی از هواپیمایش، در محل #شهادت وی پیدا شد و همین تائیدی بود بر عروج ملکوتی وی!
#ادامه_دارد ....
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#امیر_سرلشگر
#خلبان_شهید
#غلامحسین_افشین_آذر
#قسمت_دوم
آخرین وداع از زبان #همسر_شهید
اواخر شهریور سال 1359 بود. ایشان طبق معمول هر سال دو هفته مرخصی گرفتند. در آن سال ما جهت دیدار پدر و مادر همسرم از تبریز به تهران آمدیم.
هنوز دو سه روزی از آمدن ما به تهران نگذشته بود که از پایگاه تبریز با همسرم تماس گرفتند و اعلام کردند که هرچه سریعتر خودشان را به ستاد معرفی کنند. ایشان بلافاصله عازم تبریز شدند و فردای آن روز طی تماس تلفنی گفتند که در حال آماده باش هستند و از ما خواستند به تبریز بازگردیم.
صبح فردا تبریز بودیم که ناگهان هواپیماهای دشمن پایگاه را بمباران کردند و ما بسیار وحشتزده و نگران شدیم! با گردان تماس گرفتم ولی موفق نشدم با ایشان صحبت کنم. مجدداً بعدازظهر همان روز پایگاه هوایی تبریز توسط هواپیماهای دشمن بمباران شد که این بار پس از چند ساعت خودشان به منزل آمدند و سعی کردند تا ما را آرام کنند. در آن زمان پسرم به سختی بیمار بود و دچار تب شدیدی شده بود.
از ایشان خواستم چند ساعتی مرخصی بگیرند تا پسرمان را به درمانگاه ببریم ولی با در نظر گرفتن شرایط خاص و حساس پیش آمده، این کار را به من سپردند و خود به ستاد بازگشتند. به دستور پزشک درمانگاه، پسرم باید به مدت 24 ساعت در آنجا بستری میشد! سعی کردم ایشان را پیدا کنم ولی باز هم موفق نشدم، تا اینکه خودشان با درمانگاه تماس گرفتند و من موضوع بستری شدن پسرمان را با پدرش در میان گذاشتم.
#ادامه_دارد ...
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊
#شهیده_رقیه_رضایی_لایی
#قسمت_دوم
دو سال و چند ماه قبل از شهادت با همسرش آشنا شد. اقوام با شناختی که از رقیه داشتند، او را به همسرش معرفی کرده بودند.آن زمان رقیه در حزب جمهوری فعالیت داشت و یکی از کانون های حزب را اداره می کرد.
وقتی با هم آشنا شدند، همسر رقیه او را بسیار نزدیک به افکار و روحیه خودش یافت.
همسرش می گوید«آن زمان من در سیستان و بلوچستان فعالیت می کردم. مثل رقیه در حزب جمهوری بودم ووقتی به ایشان گفتم من در سیستان کار می کنم و باید به آنجا بروم، بدون هیچ قید و شرطی پذیرفت. گفت تبعیت از همسر بر من واجب است»
با شروع بیماری مادرش،کردستان را ترک کرد و به قزوین بازگشت.
همسرش می گوید«خانواده ایشان مذهبی و سنتی بوندن. پدرشان تجارت چوب می کرد و مادرش خانه دار بود. یک خواهر بزرگ تر از خودش داشت. او تنها دختر توی خانه بود.رقیه در استعداد و نبوغ و ایمان زبانزد فامیل بود»
مهریه رقیه یک سفر حج بود وچهارده سکه طلا، ازدواج با من بخاطر رضای خود بود نه برای مادیات یا هر چیز دیگر.در همسر داری اش طوری رفتار می کرد که همه اش رضایت خدا را مد نظر داشت. سر سوزنی از تکالیفش را چه نسبت به من و چه در رفتار با دیگران کم یا زیاد نمی کرد. خودش را فانی در خدا می دید. هر وقت می خواست کاری انجام بدهد، با خودش می اندیشید که آیا این کار رضایت خدا را در پیش دارد؟
بعد هم جوابش را به سرعت پیدا می کرد.
#ادامه_دارد
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#شهادت_مظلومانه
سردار رشید اسلام
#شهید_والامقام
#حسین_قُجه_ای
و نیروهای گردان سلمان فارسی
به روایت همرزمان
#قسمت_دوم
قرار شد جهت حل این مشکل، گردان تازه نفس دیگری را جهت شکستن خط دشمن، به غرب کارون اعزام کنند. منتها قرار شد تا به هر طریق نیروهای گردان سلمان فارسی عقب نشینی کنند. حاج احمد مسئولیت اجرای عقب نشینی گردان سلمان را به حاج همت واگذار کرد. از این سو رزمندگان با همان سلاحهای سبک خود همچنان مشغول دفع پاتکهای پی در پی ارابههای آهنین دشمن بودند. قرار نبود که بچهها جلوی دشمن ایستادگی خود را از دست بدهند. علاوه بر اسلحه سبک چند قبضه آرپی جی هفت، تمام سلاح نیروهای گردان جان بر کف سلمان بود. دشمن میدانست اگر این موضع مقاومت کند همه چیز به ضررش تمام خواهد شد از این رو تانکهای مدرن تی ۷۲ خود را به میدان کارزار وارد کرد.
از عقب بی سیم میزدند که باید عقب نشینی کنید ولی دیگر دیر شده بود حسین و یارانش درحلقه محاصره قرار گرفته بودند و چارهای نبود، یا سلاحها را زمین باید میگذاشتند و خفت اسارت را قبول میکردند و یا اینکه با افتخار تا آخرین قطره خون خود ایستادگی میکردند و شعار هیهات من الذله را با خون خود ممهور مینمودند. دشمن جواب هر گلوله تفنگ را با گلوله مستقیم تانک میداد.
نبردی عاشورایی و نابرابر ادامه داشت، نزدیکی های صبح بود که حاج همت جهت اندیشیدن چارهای برای نجات بچههای گردان سلمان از آن وضعیت بشدت بحرانی به همراه چند نفر توانست شکافی در حلقه محاصره ایجاد کند و بطور معجزه آسایی خودش را به حسین و یارانش برساند.
زمانی که حاج همت وارد منطقه گردان سلمان شد، دید که از آن نیروهای شب قبل ۳۰ الی۴۰ نفر بیشتر زنده نماندهاند و خیلی از مجروحان نیز جراحتهای مهلکی بر تن دارند. حاج همت پس از در آغوش گرفتن حسین اصرار کرد که حسین و هر که میتواند به همراه او به عقب برگردد ولی حسین قبول نمیکرد. حسین قجهای به حاج همت میگفت:«حاجی من اگر توان شکستن حلقه محاصره از عقب را داشته باشم و عقب نشینی کنم خوب چرا اینکار را از روبرو انجام ندهم و به پیشروی فکر نکنم. »
🌹 #سالروز_شهادت 🕊
#ادامه_دارد ...
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊
#شهیده_رقیه_رضایی_لایی
#وصیت_نامه_شهیده
#قسمت_دوم
در زمانی زندگی میکردم که میبایستی پیام آور خون گلگلون کفنان عزیزی میبودم.
یارب نکند که در یوم القیامه در زمره کسانی باشم که فریاد میزنند: «یالیتنی کنت ترابا» ای کاش که خاک میبودم. آه از ساعات و لحظاتی که در غیر عبادت تو صرف شد و هزاران افسوس از زمانی که گذرگاه دنیا همچون غفلتکدهای آدمی را میفریبد آنچنان که میانگارد مرگ به سراغ او نمیآید. هرچه از مقام و رحمت و گذشت و عدل تو، خالق یکتا و هرچه از هستی و غفلت دنیا و هرچه از بیحیایی و خسران انسان گفته شود اندک است.
این حقیر رقیه رضایی فرزند پدر بزرگوارم محمدعلی رضایی و مادر مهربانم سکینه حنیفیها عمری را بسر کردم ، ایکاش لحظهای از آنرا در غیر عبادت مولا سر نمیکردم ولی با اقرار به سختی روز جزاء و عدل الهی و با وجود بار سنگین گناهانم نمیخواهم از رحمت و مغفرت و گذشت خالقم، پرورگار جهانیان لحظهای غافل باشم و عاجزانه و ملتمسانه از کلیه اقوام و دوستان و آشنایان و نزدیکان و پدر و مادر عزیزم میخواهم که به خون پاک اباعبدا… این بنده گنهکار را حلال کنید. انشاء ا… دوستان در دعاهای خیرشان و در مجالس دعا حقیر ار فراموش نکنند.
خداوندا؛ در آن لحظه که چشم دل ما به غیر تو خواهد بنگرد و از جهت محبت تو انحراف گیرد کورش کن تا جز تو کس را نبیند و جز به مال و جلال تو به چشم اندازی دیگر نگاه تماشا نیفکند. ما آن دست و پا را نخواهیم که به معصیت تو بجنبد و آن جان و دل را نپسندیم که جز به عشق جانان زندهباشد و سعادتی عنایت فرما چشمان ما جز در جستجوی رضای تو روشن نباشد و جز لقای تو و رضای تو دیگری را نبیند.
پروردگارا؛ روامدار که سر به دنبال هوس بگذارم و در ظلمات جهل و ظلال از چراغ هدایت به دور افتم و بیغوله از شاهراه باز نشناسم و مگذار دامان وجودم به پلیدیهای گناه بیالاید و نسبت به ملاحی و مناهی بیپروا باشم . پروردگارا؛ از هیجان هرس و سولت خشم و حمله حسد و ضعف صبر عصبیتهای ناهنجار که حرمت انسانیت پاس ندارد به ذات اقدس تو پناه میبرم .
#ادامه_دارد
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#گذری_بر_تاریخ
#زندان_دوله_تو
#قسمت_دوم
#مقدمه
هنوز چند روزی از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که نیروهای به اصطلاح چپ، با کمک نیروهای ضد انقلاب و سلطنتطلب تلاش کردند به بهانۀ مطالبه حقوق اقلیتهای قومی و آزادیهای اجتماعی، افکار عمومی مردم کُرد را که سالها تحت ظلم نظام شاهنشاهی قرار داشتند، برای برگزاری تظاهرات و اقدام علیه نیروهای ارتش، تحریک کنند.
در همین راستا از اسفند سال 1357ش. شاهد درگیری نیروهای مسلح ضد انقلاب علیه پادگانهای ارتش در مناطق کردستان بودیم.
گروههای ضدانقلاب در کردستان با وجود تفاوتهای فکری با همدیگر، پس از مدتی در ضدیت با انقلاب همفکر و همگام شدند.
یکی از شواهد این مدعا همکاری نیروهای دمکرات، کومله و حتی سلطنت طلبان در جریان به اسارت درآوردن نیروهای انقلابی و زندانی نمودن آنها در زندان دولتو در سردشت میباشد .
#ادامه_دارد ...
#شهادت_مظلومانه
#یاد_یاران
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#محسن_کشکولی
#قسمت_دوم
مزار برادرم چند قبر بالاتر از مزار #شهید_تورجی_زاده است .
یک روز رفتم سر مزارش و فاتحه ای خواندم، نگاهم به قبر #شهید_تورجی_زاده بود، آهی کشیدم دستم را بالا بردم و گفتم: ای خدا مگه همه ی #شهدا مقامشون نزد تو یکی نیست! چرا باید سر قبر #شهید_تورجی این قدر شلوغ باشه و سر قبر برادر من هیچ کسی نباشه ؟؟!».
همان شب #محسن به خوابم آمد و با ناراحتی گفت: دادا این چه حرفی بود سر قبر من زدی ؟! #شهید_تورجی_زاده نظر کرده ی #حضرت_زهرا_س است و مقام ویژه ای به خاطر اخلاصی که داشت پیش خدا داره، دیگه هر وقت اومدی سر قبر من از این حرفها نزنی ها !!!».
طلب استغفار کردم و از آن روز به بعد هر موقع گلستان #شهدا می رفتم، اول سر قبر #شهید_تورجی_زاده فاتحه می خواندم بعد سر قبر برادرم می رفتم .
چند روز از این قضیه می گذشت، تا اینکه پدرم بیمار شد، پای پدرم ورم کرده بود و درد عجیبی داشت و هیچ دارویی جوابگو نبود، دکتر بختیار مالکی پزشک معالجش طی چند عکس رادیولوژی به این نظر رسید، که باید پا را قطع کند .
اما آن روزی که قرار بود به اتاق عمل بروند، اتفاق عجیبی افتاد .
پدرم از دکتر خواست که مجدداً از پایش عکس بگیرند هر چه دکتر می گفت: من مطمئن هستم که علاج درد شما بریدن پای شماست، باز پدرم اصرار داشت عکس بگیرند، مجدداً ایشان رابه اتاق رادیو لوژی بردند و عکس گرفتند اما دکتر مالکی وقتی عکس را دید با تعجب دید که اصلا نیازی به قطع کردن پانیست و با تجویز دارو قابل درمانست...
به پدرم گفت: آقای کشکولی جریان چیه ؟ چه اتفاقی افتاده؟ #معجزه شده؟ این همه اصرار و این عکس؟؟!!!
پدرم گریه اش گرفت و گفت: دیشب روی تختم دراز کشیده بودم و با عکس پسرم که روبرویم به دیوار بود، حرف زدم گفتم: بابا یعنی تو #شهیدی، نمی خوای یه فکر ی به حال پای من بکنی، که بریده نشه ؟؟
خوابم برد و #محسن در عالم خواب اومد کنار تختم ایستاد و دستش رو روی پایم کشید و گفت : بابا من از #امام_حسین_ع خواستم که از خدا بخواد پای شما رو شفا بده .
من از خواب که بیدار شدم یقین دونستم که #محسن شفای مرا از #امام_حسین_ع خواسته برای همین اصرار کردم دوباره از پای من عکس بگیرید...
در همین لحظه دکتر بختیار همان طور که گریه می کرد، کنار پدرم زانو زد و پای ایشان را بوسید و گفت : من از امروز به مقام #شهید ایمان آوردم، شما امروز درس بزرگی به من یاد دادید.
راوی :
محمد کشکولی
#برادر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#امیر_سرافراز
#خلبان_شهید
#محمد_نوژه
#قسمت_دوم
#شهید_نوژه فردی با انضباط و برخوردار از دانش پروازی و مهارتهای تخصصی و یکی از کارکنان ممتاز پایگاه به حساب میآمد. در بررسی خلاصه وضعیت #شهید_نوژه ، در سالهای ۵۶ تا ۵۸ از او به عنوان افسری پر کار که روزانه بیش از دوازده ساعت وقتش را به امور عملیاتی میپردازد و دو مورد تشویقی به علت جدیت در امور محوله گرفته یاد شده است.
همچنین این #شهید بزرگوار فردی متواضع و خوش برخورد و مقید به احکام اسلامی بود، به طوری که در زندگی لحظهای از فرایض و احکام دینی غافل نبود. بعد از بازگشت از آمریکا، نه تنها فریب زرق و برق غرب را نخورد بلکه همواره مفاسد فرهنگ غرب را به دوستانش یادآوری میکرد.
با شروع انقلاب اسلامی، #محمد_نوژه در نشر و پخش اعلامیههای حضرت امام (ره) فعالانه تلاش میکرد. او به دور از چشم ساواک دوستان و آشنایان را تشویق میکرد تا در تظاهرات و راهپیماییهای ضد رژیم پهلوی شرکت کنند.
#ادامه_دارد ...
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#همسرانه
#همسر_شهید
#شهید_مدافع_حرم
#سید_مهدی_موسوی
#لشگر_فاطمیون
#قسمت_دوم
سال ۱۳۹۰ زندگی مشترک ما آغاز شد . اولین فرزندمان نرگس سال ۹۱ به دنیا آمد و دو سال بعد دومین فرزندم متولد شد .
سال ۱۳۹۴ #سید_مهدی در مجلسی شرکت می کنند که صحبت از اعزام به سوریه بود.
#مهدی دوران خدمت سربازی اش را در اردوی ملی افغانستان سپری کرده بود و یک سال جنگیده بود و بر حسب تجربه ای که داشت و علاقه ویژه ایی که به اهل بیت سلام الله علیها داشت داوطلب می شود .
سری اول سه ماه ،سری دوم پنج ماه ، سری سوم هم سه ماه به سوریه می رود .
برای بار چهارم من اجازه نمی دادم که برود به من گفت : « می روم تهران» و چون اعزامشان از تهران صورت می گرفت یقین دانستم که دوباره به سوریه خواهد رفت تا اینکه تماس گرفت و گفت : «من سوریه هستم ، زهرا جان نمی دانی زیارت حرم بی بی زینب چه حال و هوایی دارد ...» و فقط از خوبی هایش می گفت تا من نگران نباشم .
اما یک روز یک عکسی برایم ارسال کرد که بادوستان هم رزمش گرفته بود، روی تپه ای ایستاده بود و نوشته بود اینجا کوه اسرائیل است و ما اینجا می جنگیم، نگران شدم و از فرط نگرانی خوابم نمی برد، در دل شب ندایی مرا صدا می کرد و دلداریم می داد، من بلند می شدم لامپ ها را روشن می کردم و اثری از کسی نبود، احساس می کردم که #مهدی آمده و صدایم می کند.. با اینکه انگار صدایش صدای یک خانم بود..
#ادامه_دارد...
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🌹💐🌷🕊🌷💐🌹
#قسمت_دوم
برای مدتی نسبتاً طولانی، پدر هزینۀ تحصیلش را میپرداخت؛ اما پس از آن #عبدالحسین دیگر آن هزینه را قبول نکرد و گفت نیازی نیست و خودش شب و روز کار میکرد تا مخارجش را تأمین کند.
او در مدت تحصیل دوبار به ایران آمد ؛ اما هیچ گاه تحت تأثیر #فرهنگ_غرب قرار نگرفت و بسیار #ساده لباس میپوشید و رفتاری شایسته داشت.
اخذ مدرک لیسانس انرژی اتمی او از دانشگاه فلوریدای آمریکا، مصادف بود با آغاز جنگ در ایران و #عبدالحسین بنا به خواست خویش برای اَدای دِین به کشورش بازگشت.
او همراه با شوهر خواهرش در تهران جویای کار شد؛ اما از او کارت پایان خدمت سربازی خواستند.
#عبدالحسین که قلباً مشتاق رفتن به جبهه بود، سریعاً اقدام کرد و بعد از اتمام دورۀ آموزشی در ارتش به جبهه فرستاده شد. در آنجا پس از اطلاع از تحصیلات وی سعی کردند او را به عقب بفرستند و از جبهه دور نگه دارند؛ زیرا اعتقاد داشتند کشور در آینده به حضور و تحصیلاتش نیاز خواهد داشت؛ اما او سر سختی کرده و حضورش در جبهه را در اولویت میدانست و آنجا مسئولیت معاون گروهان را به عهده گرفت و حتی بعد از مجروحیت کِتفش زیاد در مرخصی نماند و به جبهه بازگشت.
آخرین باری که #عبدالحسین در طول یکسال حضورش در جبهه به مرخصی آمد، #عروسی خواهرش بود. هر چه خانواده اصرار کردند که مرخصیاش را تمدید کند و بیشتر بماند قبول نکرد و دوباره راهی جبهه شد.
سرانجام یک روز قبل از آزادی خرمشهر در تاریخ دوم خرداد ماه 1361 در عملیات بیتالمقدس با اصابت ترکش به سر و صورت خالصانه به سوی معبود پر کشید و پیکر پاکش را در گلزار #شهدای نجفآباد به خاک سپردند .
🌹 #سالروز_شهادت 🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#مثل_شهدا
#شهید_والامقام
#عباسعلی_فتاحی
#قسمت_دوم
تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند : نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم ، تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد... زمزمه لغو عملیات مطرح شد . گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت : حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی ، سر هم نداشت ، پسر عموی عباسعلی اومد و گفت : این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...
اسرای عراقی میگفتند : روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...
جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند .
گفتند به مادرش نگید سر نداره ، وقت تشییع ، مادر گفت : صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین!
گفتن مادر بیخیال . نمیشه...
مادر گفت : بخدا قسم نمیذارم .
گفتند : باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین
یهو مادر گفت : نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره
گفتند : مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند.
مادر گفت : پس میخوام عباسمو ببینم...
مادر اومد و کفن رو باز کرد.
شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن ، پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید .
مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...
#سرش_رفت
#زبون_باز_نکرد
#مردان_مرد
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313