eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
529 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
11 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی زیر مراجعه کنید @Malek53 درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 اﺯ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﻣﺸﻜﻞ ﺩاﺷﺖ . ﺷﺐ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ چشم‌هاش از سرخ شده بود، گفتم چی شده ؟ گفت : حتما تو هم فکر می‌کنی با این لنگم نمی‌تونم بیام تو ، اما من با همین توی تمام آموزش‌ها به بچه‌ها اومدم که بگم با یه علیل هم می‌شه از کشور کرد و مطمئنم اگر شدم جدم به خاطر این ردم نمی کنه ! ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ را کرد و همون شب با ذکر ، شد . ارسالی از اعضاء 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 محمد طهرانی‌ مقدم برادر ، از ارادت ایشان به اقامه عزای و عصمت و طهارت (ع) می‌گوید : چند روز قبل از ، ایشان آمد منزل ما تا را ببیند . آمد دست را بوسید و گفت : من دیشب خوابی دیدم . خواب دیدم که از دنیا رفته‌ام . در یک قبر و دو ملک غضبناک به شدت وحشتناکی از من سوال می‌کردند . آن‌ها با همان صورت ترسناک پرسیدند : چیزی هم برای داری ؟ من هرچه فکر کردم چه بگویم هیچ چیز یادم نیامد . کمی تامل کردم تا اینکه این جمله به ذهنم آمد که بگویم : من اقامه عزای آقا را کردم و بر گریه‌ها کردم . تا این جمله را گفتم ، قبر و شد و در مقابلم ظاهر شد . ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه ، این موضوع اسباب دستگیری من خواهد شد . همان روز در آنجا برنامه ریزی کرد و زیر زمین منزل را تبدیل به کرد . این یادگار ماست و در واقع آن به شعائر الهی است که خداوند متعال فرمودند "و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب " . عملا در تکریم و دفاع و پیروی از داشتند . 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
💐🌸🍀💐🌸🍀💐 یادداشتی از بر کتاب بسمه تعالی سلام بر که شد در چگونه و چگونه . فدای آن که همچون گلوی بریده شد و سلام بر آن که همچون سر دفنِ آن نامشخص و به برده شد. دخترم آنها را بگیر و مهمترین شادی آنها و است . 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 پیکر سر تا پا غرق خون بود. پیکر آمد بهشت زهرا(س) و لباسهای رزم از تنش خارج شد. از کتف جدا بود و با چند عضله به بدن بند بود. روی بازو، در اثر ترکشها و موج انفجار، تا روی مچ بشدت آسیب دیده بود. پر از جراحت بود. بعدا شمردم، روی پیراهن طرف پهلوش ۲۵ جای اصابت ترکش بود. سر یکی از ترکشهایی که اصابت کرده بود از زیر راست خارج شده بود. ساق شکسته بود و ترکش کوچکی هم به سرش گرفته بود. با همه جراحاتی که جلوی چشمانم بر پیکرش می‌دیدم ... زیبا بود .... زیباتر از این نمى‌شد که بشود .... می‌خوردم به وضعی که پیکرش داشت. توی دلم گذشت و زیر لب گفتم ماشاءالله داداش! ای والله! حقا شبیه شده‌ای. اما نه ! شبیه بیشتر ... چه می‌گویم ؟... هیچکس نمی‌دانست حرف آخری داشته یا نه ؟! آنهایی که بالای سرش رسیده بودند می‌گفتند : نفسهای آخرش بود و حرف نمی زد. نمى‌دانم ... شاید وقتی با موج انفجار به دیوار کانال خورد، یا گفته باشد. راوی : 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 شدن نیست ... اینطور نیست ڪه بگویی گلوله ایی خورد و رفت ... رضایت نامه دارد ... و رضایت نامه اش را اول و امضا مےڪنند ... بعد مُھر مےخورد... قبل از همه چیز دنیایش را به برده ... او زیر مستقیم خدا زندگی ڪرده ... اتفاقی نیست ... سعادتےاست ڪه هر ڪسی نمےشود... باید زندگی ڪنی تا بمیرۍ ... 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌺🍀🌼💐🌼🍀🌺 سلام بر سه ساله‌ی داشت آن روز زمین قصه ای از سر میخواند قصه ی دیـگـری از یاس مـعـطـر می خواند رخ مولود چـنان بـا رخ مـادر میخواند که پدر زیر لبی سوره ی کوثر میخواند فرخنده با سعادت امام حسین(ع) مبارک باد 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺🍀🌼💐🌼🍀🌺 فرخنده با سعادت امام حسین(ع) مبارک باد 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود، بهش گفتند: با یک دست که نمی تونی بجنگی برو عقب. می‌گفت: «مگه با یک دست نجنگید؟ مگه نفرمود : « والله ان قطعتمو یمینی، انی احامی ابدا عن دینی ». عملیات والفجر۴ مسئول محور بود . بهش مأموریت داده بود گردان رو از محاصره دشمن نجات بده با عده‌ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت . لحظه‌های آخر که قمقمه را آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود : « مگه مولایم در لحظه آب آشامید که من بیاشامم ؟» 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 باید تلاش کرد به رسید باید تلاش کرد کرد باید تلاش کرد را بزرگ کرد باید تلاش کرد را گسترده کرد باید تلاش کرد به نزدیک شد باید تلاش کرد یک بزرگی با برقرار کرد . باید خودمان رو خالصِ خالصِ خالص بکنیم بگوییم ما سرباز آقا هستیم . سلامتی و تعجیل در فرج شادی روح و 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_بگذارید👇👇@rastegarane313
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 مزار برادرم چند قبر بالاتر از مزار است . یک روز رفتم سر مزارش و فاتحه ای خواندم، نگاهم به قبر بود، آهی کشیدم دستم را بالا بردم و گفتم: ای خدا مگه همه ی مقامشون نزد تو یکی نیست! چرا باید سر قبر این قدر شلوغ باشه و سر قبر برادر من هیچ کسی نباشه ؟؟!». همان شب به خوابم آمد و با ناراحتی گفت: دادا این چه حرفی بود سر قبر من زدی ؟! نظر کرده ی است و مقام ویژه ای به خاطر اخلاصی که داشت پیش خدا داره، دیگه هر وقت اومدی سر قبر من از این حرفها نزنی ها !!!». طلب استغفار کردم و از آن روز به بعد هر موقع گلستان می رفتم، اول سر قبر فاتحه می خواندم بعد سر قبر برادرم می رفتم . چند روز از این قضیه می گذشت، تا اینکه پدرم بیمار شد، پای پدرم ورم کرده بود و درد عجیبی داشت و هیچ دارویی جوابگو نبود، دکتر بختیار مالکی پزشک معالجش طی چند عکس رادیولوژی به این نظر رسید، که باید پا را قطع کند . اما آن روزی که قرار بود به اتاق عمل بروند، اتفاق عجیبی افتاد . پدرم از دکتر خواست که مجدداً از پایش عکس بگیرند هر چه دکتر می گفت: من مطمئن هستم که علاج درد شما بریدن پای شماست، باز پدرم اصرار داشت عکس بگیرند، مجدداً ایشان رابه اتاق رادیو لوژی بردند و عکس گرفتند اما دکتر مالکی وقتی عکس را دید با تعجب دید که اصلا نیازی به قطع کردن پانیست و با تجویز دارو قابل درمانست... به پدرم گفت: آقای کشکولی جریان چیه ؟ چه اتفاقی افتاده؟ شده؟ این همه اصرار و این عکس؟؟!!! پدرم گریه اش گرفت و گفت: دیشب روی تختم دراز کشیده بودم و با عکس پسرم که روبرویم به دیوار بود، حرف زدم گفتم: بابا یعنی تو ، نمی خوای یه فکر ی به حال پای من بکنی، که بریده نشه ؟؟ خوابم برد و در عالم خواب اومد کنار تختم ایستاد و دستش رو روی پایم کشید و گفت : بابا من از خواستم که از خدا بخواد پای شما رو شفا بده . من از خواب که بیدار شدم یقین دونستم که شفای مرا از خواسته برای همین اصرار کردم دوباره از پای من عکس بگیرید... در همین لحظه دکتر بختیار همان طور که گریه می کرد، کنار پدرم زانو زد و پای ایشان را بوسید و گفت : من از امروز به مقام ایمان آوردم، شما امروز درس بزرگی به من یاد دادید. راوی : محمد کشکولی 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313