eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
528 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
3.1هزار ویدیو
11 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی زیر مراجعه کنید @Malek53 درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 همیشه ڪاری ڪن ڪه اگه تو رو دید خوشش بیاد نه مـــردم !! 🌷 بگذارید👇👇 @rastegarane313
‏خوش تیپ،خوش استایل و ورزشکار بود اما یک بار فهمید که چند تا خانم نامحرم دارند از استایل و قد و هیکلش و زیبایش تعریف میکنند از روز بعد تصمیم گرفت لباس گشاد بپوشه و به جای ساک ورزشی لباسشو داخل کیسه پلاستیکی قرار بده. ‎‎‌‌‎ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌱در عزاداری ها حال خوشی داشت. خيليها با وجود ابراهيم و عزاداري او شور و حال خاصی پيدا ميكردند. ابراهيم هر جایی که بود آنجا را کربلا مي‌كرد!گريه ها و ناله های ابراهيم شــور عجيبي ايجاد مي‌كرد. نمونه آن در اربـعين سـال ۱۳۶۱ در هيئت عاشـقان حسين(ع)بود.بچه‌های هيئتی هرگز آن روز را فراموش نمي كنند. ابراهيم ذكر حـضرت زينب (س) را می گفت. او شـور عجيبی به مجلس داده بود.بعدهم ازحال رفت و غش كرد! آن روز حالتی در بـچه ها پـيدا شد كه ديگر نديديم. مطمئن هسـتم به خاطر سوز درونی و نفس گرم ابراهيم،مجلس اينگونه متحول شده بود. ابراهيم هيچ وقت خودش را مداح حـساب نميكرد.ولی هر جا كه ميخواند شور و حال عجيبی را ايجاد می كرد.ذكر شهدا را هيچوقت فراموش نميكرد. 🌷 بگذارید👇👇 @rastegarane313
ابراهیم دستش رو شبیه یک دایره کرد و گفت : اگر دنیا مثلِ این کره باشد امام زمان عجل‌الله مانند دست‌های من به دنیا احاطھ دارد. خداوند نیز برتمام دنیا شاهد و ناظر است ! بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌴🌹🍀🏴🍀🌹🌴 فقط را که نمی کنند! گاهی باید آدم های زنده ( مرده) را هم کرد و پیدا کرد!! شان را... شان را... شان را... گاهی در این پر پیچ و خم مردانگی ، غیرت ، دین ، عزت ، شرف ، تقوا... را می کنیم... نمی گوییم نداریم! داریم! اما می کنیم... باید گشت و کرد... نگردیم، وِل هستیم! باید بگردیم و در این زار دنیا ! که هر آن ممکنِ باد بیاد و قسمت دیگه وجودمان را زیر های گم کند... خودمان را کنیم... ببینیم کجای ... کجای سپاه هستیم... کجا به درد خوردیم... کجا آقا عمل کردیم... کجا مثل دستواره اینقدر کار کردیم تا از خوابمان نبرد ، بلکه بشیم ! کجا مثل برای فرار از چهره مان را کردیم... حرف آخر ! به قول بچه های ، نقطه صفرِ صفر و ، دست مادرمان است... همون که وقتی ، راه را در گم کرد ، وقتی به مادرش کرد ، حضرت گفت چهار تا به راست پنج تا به چپ!! رفتند و را پیدا کردند... پس و نقطه صفرِ صفر ، دست مادرمان است ... شادی روح و بگذارید👇👇 @rastegarane313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「﷽」 شهید ابراهیم میگفت: اگر خانم ها حریم رابطه با نامحرم را حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش خانواده ها بیشتر می شود. صدای بلند در پیش نامحرم، مقدمه ی آلودگی و گناه را فراهم میکند. اگر حریم ها رعایت شود، نامحرم جرات ندارد کاری انجام دهد. 🌿 بگذارید👇👇 @rastegarane313
همه جمع شده بودند مسابقه حساس والیبال بینِ معلم مدرسه یعنی ابراهیم هادی و منتخب دانش‌آموزان بود ! وسط بازی توپ را نگه داشت ؛ صدایِ اذان می‌آمد با صدای رسا اذان گفت .بچه‌ها صف گرفتند و در حیاط مدرسه نماز جماعت بر پا شد .. - آری از مهم‌ ترین علل ترقیِ ابراهیم ، اقامھ نمازاول‌وقت و جماعت بود🌼 👇👇@rastegarane313
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 زنده اند حاضرند می بینند حکایت یکی از زائران سالار در مسیر پیاده روی و همراهی با ایشان یکی از خاطرات شیرینی که از سفر پیاده روی اربعین برام مونده ، این است که چون ارادت خاصی به داشتم ، ایشون را در پشت سنجاق کردم . روز اول که پیاده روی می کردیم ، داشتم به آقا فکر می کردم ، به نیتشون ذکر می گفتم یک لحظه از دلم گذشت که ، من به فکر شما هستم ، تو هم به یاد من هستی ؟ اگر اینطوره ، یک نشانه برام بفرست ، باور کنید چند دقیقه نشد که یک آقا من را صدا کرد و گفت یک چیزی می خوام بهتون بگم ، نمی دونم خوشحال می شی یا نه . گفتم بفرمایید ... گقت من همرزم و دوست صمیمی هستم تو جبهه همش با هم بودیم گفت عکس من در کتاب هست خیلی ازسجایا و خصوصیات اخلاقی برام تعریف کرد من مات و مبهوت مونده بودم و فقط گریه می کردم ، خیلی برام شیرین بود و درطول سفر حضور را در پیاده روی احساس می کردم . شادی روح و ارسالی از اعضاء 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🇮🇷🌹🕊🇮🇷🕊🌹🇮🇷 رفیق که چه بگم ، عزیز دل من تو یه مسابقه کتاب خوانی باهاش آشنا شدم ابراهیم شده همه زندگی من ، تمام لحظات من باهاش میگذره تو ذهنم ،تو زبانم ،اسم اول و نیت تمام اذکار و دعاهام ،همسفر کربلا و نجف و مشهدم ،همرازم ،سنگ صبورم شده خوب باشم ،بد باشم همراهمه یه مدت بود که نماز شبم ترک شده بود ، با برگشتم به نماز شب آرزوی دیدن مزارشو دارم یه حاجت مهم هم دارم که از خدا میخواهم که به واسطه برایم برآورده کنه ان شاءالله در ضمن همه منو به اسم صدا میزنن،، امیدوارم که زندگی گونه نصیبم بشه « ان شاءالله » 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 این به دلیل علاقه فراوانی که به داشت، همیشه جلوی موتورش عکس بزرگی از این گرانقدر نصب داشت و در خصلت‌ها خود را خیلی به ابراهیم نزدیک کرده بود. که در درگیری های فتنه 88 جانباز شده بود، جهت دروس حوزوی به نجف رفت و پس از بروز تحولات عراق و بسیج نیروهای مردمی برای دفاع از عتبات عالیات به ویژه سامرا و حرمین عسکریین، به عضویت سازمان بدر عراق درآمد. در نهایت در 26 بهمن سال 93 چند روز پس از سالگرد ، همان که الگوی زندگی‌اش شده بود در مکیشفیه سامراء صدای انفجار مهیبی عملیات انتحاری در بین سربازان عراقی آمد و مدافع حرم ، در دفاع از حرم آل الله به مقام شامخ نائل آمد و به آرزویش رسید . 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌹🕊💐🕊💐🕊🌹 دختری بودم که هیچ قید و بندی نداشتم، اصلا واسم مهم نبود. با هم کلاسیا و هم دانشگاهیام تو دانشگاه و اینور اونور بگو بخند داشتم. یه مدت بود وقتی خوب فکر میکردم خسته شده بودم از این وضعیت؛ دنبال یه راه بودم که خودمو از این باتلاقی که دارم روز به روز بیشتر گرفتارش میشم نجات بدم، از طرفیم وقتی فکر میکردم که اگه بخوام ظاهرمو تغییر بدم خیلی از دوستامو از دست میدم؛ سر یه خیلی بزرگ بودم... یه چند وقتی بود که با یکی از هم دانشگاهیام چت میکردم، ایشون به من کتاب معرفی کرد... منم وقتی واسه تعطیلات میان ترم اومدم خونه این کتاب و تهیه کردمو شروع به خوندنش کردم.. کم کم با این کتاب انس گرفته بودم. از خودم جداش نمیکردم هی میخوندمش اصلا عاشق شخصیت و ویژگی های ابراهیم شده بودم؛ هی یه جمله از کتاب میخوندم هی یه نگاه به عکس روی جلدش میکردم... به آخراش که رسیدم با تک تک صفحاتش اشک میریختم. اصلا حال خیلی عجیبی داشتم، احساس میکردم ابراهیم حتی از یه برادرم به من نزدیک تر شده. تا اینکه سالروز شهادتش تصمیم گرفتم واسه همیشه چادر بپوشم، حجابمو رعایت کنم و خیلی چیزای دیگه که میدونستم ابراهیم دوست نداره رو کنار بذارم... تا اینکه یه روز فهمیدم که سلام بر ابراهیم 2 هم چاپ شده، همه کتاب فروشیارو رفتم ولی هیچکدوم نداشتن... قبل از عید رفتم راهیان نور و این کتاب رو از یادمان خریدم... البته تو همین سفر که بود به میرفتم تو به ابراهیم قول دادم که واسش خواهری کنم... وقتی اومدم خونه بلافاصله شروع به خوندش کردم. با خوندن یکی از داستانهای این کتاب تصمیم گرفتم بعد از هر وعده نمازم دورکعت هم به نیت ابراهیم بخونم... یه سحر تو ایام عید بعد از نماز صبحم وقتی خوابیدم ابراهیمو تو خواب دیدم که به سمت من اومد و یه شاخه گل لاله بهم داد... از خوشحالی تو خواب فریاد میزدم... حالا دیگه ابراهیم جزئی از زندگیمه، ازش کمک میخوام، باهاش مشورت میکنم؛ اون هم تو اکثر موارد کمکم میکنه... تا جایی که تونستم این کتابو به دوستام معرفی کردم. 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313